هر کجا امرِ قِدَم را مَسلکی ست
زندگیّ و مُردگی پیشش یکی ست
بهرِ یزدان می زید نی بهرِ گنج
بهرِ یزدان می مُرَد نه از خوف و رنج
هست ایمانش برایِ خواستِ او
نَی برایِ جَنّت و اَشجار و جُو
هر جا که حکم ازلی پروردگار راهی را معلوم داشت ، آن بنده ، راهرو آن طریق است و حیات و مرگ در نظر او یکسان است . چنین بندهٔ خالصی برای رضای خدا زندگی می کند نه برای بدست آوردن گنج و نیز به خاطر خدا می میرد نه از ترس و رنج های دیگر . ایمان و عبادت بندهٔ خالص ، فقط برای جلب رضایت و خواست حضرت حقّ تعالی است نه برای بدست آوردن باغ ها و درختان و جویباران بهشت .
اشاره دارد به آیهٔ ۱۶۳ سورهٔ انعام :
قُلْ اِنَّ صَلٰاتي وَنُسُکي وَ مَحْيٰاىَ وَ مَمٰاتي لِِِلهِ رَبّ ِ الْعٰالَمينَ
بگو به درستی که نماز و عبادت و زندگی و مرگ من از آن پروردگار جهانیان است .
منظور از این اعلام این است که رسول خدا (ص) از تهمت دورتر شده و مردم بهتر دین او را تلقی به قبول کنند ، چون یکی از نشانه های راستگویی این است که گوینده به گفته های خود عمل نموده و گفتار با کردارش مطابقت داشته باشد ؛ لذا می فرماید : به مردم بگو که من نماز و تمامی عبادات و زندگیم و جمیع شؤون آن از قبیل اعمال ، اوصاف ، فعل ها و ترک ها که مربوط به من است و همچنین مرگم را با هر چه که از امور آن مربوط به من است و آن امور پس از مرگ است که از زندگی دنیا سرچشمه می گیرد ، همه را برای خدا قرار دادم بدون اینکه کسی را در آنها شریک او بدانم ، خلاصه جمیع شؤون زندگی و مماتم تنها برای خداست و روی خود را تنها متوجه او نمودم .
چیزی را قصد نمی کنم و از چیزی رویگردان نیستم مگر برای او ، در مسیر زندگیم قدمی برنمی دارم و به سوی مرگ قدم نمی گذارم مگر برای او ؛ چون او پروردگار همه عالَمیان و مالک و مدبّر همه است .
منظور از آیه این است که آن جناب اخلاصِ بندگی خود را در نماز و عبادات دیگر و زندگی و مرگ اظهار کند که در همهٔ این چهار چیز انشا (عقد قلب) نماید نه اینکه دو امر اولی را با اخلاص بجای آورد و در دو امر اخیر اعتقاد کند که دست خدا است .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
زندگیّ و مُردگی پیشش یکی ست
بهرِ یزدان می زید نی بهرِ گنج
بهرِ یزدان می مُرَد نه از خوف و رنج
هست ایمانش برایِ خواستِ او
نَی برایِ جَنّت و اَشجار و جُو
هر جا که حکم ازلی پروردگار راهی را معلوم داشت ، آن بنده ، راهرو آن طریق است و حیات و مرگ در نظر او یکسان است . چنین بندهٔ خالصی برای رضای خدا زندگی می کند نه برای بدست آوردن گنج و نیز به خاطر خدا می میرد نه از ترس و رنج های دیگر . ایمان و عبادت بندهٔ خالص ، فقط برای جلب رضایت و خواست حضرت حقّ تعالی است نه برای بدست آوردن باغ ها و درختان و جویباران بهشت .
اشاره دارد به آیهٔ ۱۶۳ سورهٔ انعام :
قُلْ اِنَّ صَلٰاتي وَنُسُکي وَ مَحْيٰاىَ وَ مَمٰاتي لِِِلهِ رَبّ ِ الْعٰالَمينَ
بگو به درستی که نماز و عبادت و زندگی و مرگ من از آن پروردگار جهانیان است .
منظور از این اعلام این است که رسول خدا (ص) از تهمت دورتر شده و مردم بهتر دین او را تلقی به قبول کنند ، چون یکی از نشانه های راستگویی این است که گوینده به گفته های خود عمل نموده و گفتار با کردارش مطابقت داشته باشد ؛ لذا می فرماید : به مردم بگو که من نماز و تمامی عبادات و زندگیم و جمیع شؤون آن از قبیل اعمال ، اوصاف ، فعل ها و ترک ها که مربوط به من است و همچنین مرگم را با هر چه که از امور آن مربوط به من است و آن امور پس از مرگ است که از زندگی دنیا سرچشمه می گیرد ، همه را برای خدا قرار دادم بدون اینکه کسی را در آنها شریک او بدانم ، خلاصه جمیع شؤون زندگی و مماتم تنها برای خداست و روی خود را تنها متوجه او نمودم .
چیزی را قصد نمی کنم و از چیزی رویگردان نیستم مگر برای او ، در مسیر زندگیم قدمی برنمی دارم و به سوی مرگ قدم نمی گذارم مگر برای او ؛ چون او پروردگار همه عالَمیان و مالک و مدبّر همه است .
منظور از آیه این است که آن جناب اخلاصِ بندگی خود را در نماز و عبادات دیگر و زندگی و مرگ اظهار کند که در همهٔ این چهار چیز انشا (عقد قلب) نماید نه اینکه دو امر اولی را با اخلاص بجای آورد و در دو امر اخیر اعتقاد کند که دست خدا است .
تفسیر المیزان
علامه طباطبائی
#قرآن_در_مثنوی
.
نایِ عشقم، تشنهی لبهای تو
خامشم دور از تو و آوای تو
همچو باران از نشیبِ درّهها
میگریزم خسته در صحرای تو
موجَکی خُردم به امّیدی بزرگ
میروم تا ساحلِ دریای تو
هوکشان همچون گوزنِ کوهسار
میدوم هر سوی، رهپیمای تو
مست همچون برّهها و گلّهها
میچرم با نغمهی هی های تو
مستم از یک لحظه دیدارت هنوز
وه چه مستیهاست در صهبای تو!
زندگانی چیست؟ لفظ مُهمَلی
گر بماند خالی از معنای تو
محمدرضا شفیعیکدکنی
خامشم دور از تو و آوای تو
همچو باران از نشیبِ درّهها
میگریزم خسته در صحرای تو
موجَکی خُردم به امّیدی بزرگ
میروم تا ساحلِ دریای تو
هوکشان همچون گوزنِ کوهسار
میدوم هر سوی، رهپیمای تو
مست همچون برّهها و گلّهها
میچرم با نغمهی هی های تو
مستم از یک لحظه دیدارت هنوز
وه چه مستیهاست در صهبای تو!
زندگانی چیست؟ لفظ مُهمَلی
گر بماند خالی از معنای تو
محمدرضا شفیعیکدکنی
متصل / محسن چاووشی
@katibehchannel
متصل
محسن چاووشی
جان من است او،
هی مزنیدش
آنِ من است او،
هی مبریدش
آب من است او،
نان من است او
مثل ندارد،
باغ امیدش
مولانا
.
محسن چاووشی
جان من است او،
هی مزنیدش
آنِ من است او،
هی مبریدش
آب من است او،
نان من است او
مثل ندارد،
باغ امیدش
مولانا
.
پیوسته از آن سلسله مو میترسم
زآن خطّ خوش و تندیِ خو میترسم
ترسیدنِ هرکه هست، از چشم بد است
بیچاره من از چشم نکو میترسم
#شیخ_نجم_الدین_کبری
زآن خطّ خوش و تندیِ خو میترسم
ترسیدنِ هرکه هست، از چشم بد است
بیچاره من از چشم نکو میترسم
#شیخ_نجم_الدین_کبری
من اصلاً نمیتوانم درک کنم چرا دو تا آدمیزاد، نفرتی را که از زندگی دارند، به بهانهی عشق بار هم میکنند و به ادامهی این نفرت و کثافتِ جهنمی، آنقدر پافشاری میکنند تا دستآخر مثل توُ کتابهای پلیسی، یکیشان پیشقدم بشود و برای کندن شرِ طرف مقابل، هزار جور نقشه بچیند.
بابا! همان روز اول که فهمیدید اشتباه کردهاید، مثل دو تا آدم عاقل بگویید از تو بهخیر و از ما بهسلامت. بادامی را انداختهای دهانت، حالا میبینی تلخ است، خب درش بیار!
مجبور نبودی چندین میلیون تومان مهریه و شیربها بالایش بدهی که حالا توش در بمانی. یا مجبور نبودهای این مقدار رو خودت قیمت بگذاری که حالا به طمع دریافتش روزگار خودت و شوهره را سیاه کنی؛ مثل یک کنیز خودت را فروختهای و دو قورت و نیمت هم باقیست که چرا مثل یک انسان آزاد بات رفتار نمیشود.
#مهدی_اخوان_لنگرودی
📕 یکهفته با احمد شاملو در اتریش
#سالروز_درگذشت
بابا! همان روز اول که فهمیدید اشتباه کردهاید، مثل دو تا آدم عاقل بگویید از تو بهخیر و از ما بهسلامت. بادامی را انداختهای دهانت، حالا میبینی تلخ است، خب درش بیار!
مجبور نبودی چندین میلیون تومان مهریه و شیربها بالایش بدهی که حالا توش در بمانی. یا مجبور نبودهای این مقدار رو خودت قیمت بگذاری که حالا به طمع دریافتش روزگار خودت و شوهره را سیاه کنی؛ مثل یک کنیز خودت را فروختهای و دو قورت و نیمت هم باقیست که چرا مثل یک انسان آزاد بات رفتار نمیشود.
#مهدی_اخوان_لنگرودی
📕 یکهفته با احمد شاملو در اتریش
#سالروز_درگذشت
شرحی بر هفت شهر عشق عطار
عطار مراحل هفتگانه ای را برای سیر و سلوک و طلب حقیقت و رسیدن به درجات عالیه خود سازی تا آگاهی کامل و رسیدن به دیدار روی دوست در نظر گرفته است:
▫️ طلب
▫️عشق
▫️ معرفت
▫️ استغنا
▫️ توحید
▫️حیرت
▫️ فنا یا فناء فی الله.
🔴و این هفت وادی در منطق الطیر:
گفت ما را هفت وادی در ره است
چون گذشتی هفت وادی، درگه است
📕 وادی طلب:
طلب آتشی است که به عنایت خداوند در جان سالک می افتد و شوقی عظیم برای دریافت حقیقت، جان سالک را فرا می گیرد.
در این وادی ، سالک راه حقیقت، باید مردانه گام در راه نهد و از خود بگذرد و همت قوی دارد.
در همه حال و همه جا یار را بجوید و به دنبال او که در درون وی است، کندوکاو و جستجو نماید.
این وادی وادی پر خطری است ولی سالک نباید وحشتی به دل راه دهد؛ او باید سر تا پا تسلیم رضای او باشد و بکوشد تا او را در پیدا و پنهان بیابد که عاقبت جوینده یابنده بود.
📕وادی عشق:
درین وادی ، وجود طالب و سالک مالامال از عشق و شوق و مستی می گردد.
او چون صراحی لبریز می شود . عشق وجودش را چنان پر می سازد که یکسره آتش سوزان می شود و در تب و تاب می افتد.
عشق به پروردگار به صورت عشق به همه مظاهر هستی که جلوه رخ دوست هستند، نمودار می گردد و در عین سوز و گداز و اشتعال درون، سر تا پا خوبی و صفا و صلح و آشتی می گردد.
می سوزد و به یاد دوست، همه کس و همه چیز را دوست می دارد.
در این حال ، سالک خود را در مسیر و جریان کل کاینات می بیند و با تمام ذرات هستی همراه و همراز می گردد.
📕وادی معرفت:
اینجا ، وادی شناخت است. به نظر عرفا ، اصل معرفت در شناخت خداوند است و به قول هجویری که در کشف المحجوب می فرماید:
"معرفت حیات دل بود به حق،
و اِعراض سر جز از حق،
و ارزش هر کس به معرفت بود
و هر که را معرفت نبود بی قیمت بود"
در این وادی ، عارف نسبت به نفس خود و ذات حقیقت شناخت پیدا می کند و چشم دل و جان ، چشم سر و چشم درونی وی باز می شود و بنا به تعبیری در اینجاست که عارف پاکدل ، چشم جانش به حقایق و رموزِ دستورهای دین و هدف انبیا باز می گردد.
درین مرحله ، صوفی و سالک چنان به « او » متکی می گردد که از همه چیز و همه کس جز او بی نیاز می گردد.
او خود را در کوی امن و رجا مستغنی می یابد و از همه مال و مقام و جلوه های وسوسه انگیز زندگی به یکباره دل می کند و طمع می برد.
این وادی ، پشت پا زدن به هوس ها و جلوه های دنیایی ، پا گذاردن بر سر افلاک و نه گنبد میناست و اینجاست که سالک می تواند با افتخار خود را بالاتر و برتر از عالم خاکی مشاهده کند و صفات خداوندی را در وجودش متجلی ببیند.
📕وادی توحید:
اکنون عارف به وادی توحید می رسد .
▫️چشم دل باز کن که جان بینی
آن چه نا دیدنی است آن بینی
در این وادی ، چشم دل وی باز می شود ، موحّد شده و وحدت عالم را رویت می کند.
او مشاهده می کند که در جهان « یکی هست و هیچ نیست جز او » و بر هر چه می نگرد او را در وی می بیند.
در این حالت ، عارف همه چیز و همه جا را چون مظهر و آفریده اویند زیبا می بیند و می ستاید و به قول باباطاهر:
▫️به دریا بنگرم دریا ته بینم
به صحرا بنگرم صحرا ته بینم
▫️به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا ته بینم
وی حتی جدا دانستن حق را از خود و از عالم هستی که جلوه رخ دوست است دوگانگی می داند.
📕وادی حیرت:
در این مرحله ، در دل عاشق و اهل الله ، در وقت تامل و تفکر و حضور ، حیرت و سرگردانی وارد می شود و آنگاه او چنان متحیر می شود که راه تفکر بسته می شود.
سالک به هر چیز می نگرد او را معرفتی جدید دست می دهد و سرگشته تر و حیران تر از قبل می شود او در طوفان معرفت سرگردان می شود و در وادی حیرت مقیم.
📕وادی فنا:
این مرحله ، مرحله نیستی و محو شدن سالک است از خود و بقای در حق.
در این حال، خود خواهی وی به همراه همه صفات مذموم و ناپسند نابود می شود و وجودش زنده می گردد به صفات پسندیده و محمود الهی.
ابوسعید ابوالخیر می فرماید: « زندان مرد ، بودِ مرد است »
درین مرحله است که انسان به آزادگی مطلق می رسد .
فنا ، پایان راه سیر الی الله است و شروع بقاء بالله و یا شروع سیر فی الله.
در این حال است که انسان متخلق به اخلاق الله می گردد و لیاقت جانشینی خدا را و جایگاه خلیفه الهی را پیدا می کند و چنان غرق دریای افعال الهی می شود که نه خود را و نه غیر را اراده ای نبیند جز فعل و اراده و اختیار مطلقه حق تعالی
در اینجا سالک به ایمان کامل می رسد
و تسلیم محض است
عطار مراحل هفتگانه ای را برای سیر و سلوک و طلب حقیقت و رسیدن به درجات عالیه خود سازی تا آگاهی کامل و رسیدن به دیدار روی دوست در نظر گرفته است:
▫️ طلب
▫️عشق
▫️ معرفت
▫️ استغنا
▫️ توحید
▫️حیرت
▫️ فنا یا فناء فی الله.
🔴و این هفت وادی در منطق الطیر:
گفت ما را هفت وادی در ره است
چون گذشتی هفت وادی، درگه است
📕 وادی طلب:
طلب آتشی است که به عنایت خداوند در جان سالک می افتد و شوقی عظیم برای دریافت حقیقت، جان سالک را فرا می گیرد.
در این وادی ، سالک راه حقیقت، باید مردانه گام در راه نهد و از خود بگذرد و همت قوی دارد.
در همه حال و همه جا یار را بجوید و به دنبال او که در درون وی است، کندوکاو و جستجو نماید.
این وادی وادی پر خطری است ولی سالک نباید وحشتی به دل راه دهد؛ او باید سر تا پا تسلیم رضای او باشد و بکوشد تا او را در پیدا و پنهان بیابد که عاقبت جوینده یابنده بود.
📕وادی عشق:
درین وادی ، وجود طالب و سالک مالامال از عشق و شوق و مستی می گردد.
او چون صراحی لبریز می شود . عشق وجودش را چنان پر می سازد که یکسره آتش سوزان می شود و در تب و تاب می افتد.
عشق به پروردگار به صورت عشق به همه مظاهر هستی که جلوه رخ دوست هستند، نمودار می گردد و در عین سوز و گداز و اشتعال درون، سر تا پا خوبی و صفا و صلح و آشتی می گردد.
می سوزد و به یاد دوست، همه کس و همه چیز را دوست می دارد.
در این حال ، سالک خود را در مسیر و جریان کل کاینات می بیند و با تمام ذرات هستی همراه و همراز می گردد.
📕وادی معرفت:
اینجا ، وادی شناخت است. به نظر عرفا ، اصل معرفت در شناخت خداوند است و به قول هجویری که در کشف المحجوب می فرماید:
"معرفت حیات دل بود به حق،
و اِعراض سر جز از حق،
و ارزش هر کس به معرفت بود
و هر که را معرفت نبود بی قیمت بود"
در این وادی ، عارف نسبت به نفس خود و ذات حقیقت شناخت پیدا می کند و چشم دل و جان ، چشم سر و چشم درونی وی باز می شود و بنا به تعبیری در اینجاست که عارف پاکدل ، چشم جانش به حقایق و رموزِ دستورهای دین و هدف انبیا باز می گردد.
درین مرحله ، صوفی و سالک چنان به « او » متکی می گردد که از همه چیز و همه کس جز او بی نیاز می گردد.
او خود را در کوی امن و رجا مستغنی می یابد و از همه مال و مقام و جلوه های وسوسه انگیز زندگی به یکباره دل می کند و طمع می برد.
این وادی ، پشت پا زدن به هوس ها و جلوه های دنیایی ، پا گذاردن بر سر افلاک و نه گنبد میناست و اینجاست که سالک می تواند با افتخار خود را بالاتر و برتر از عالم خاکی مشاهده کند و صفات خداوندی را در وجودش متجلی ببیند.
📕وادی توحید:
اکنون عارف به وادی توحید می رسد .
▫️چشم دل باز کن که جان بینی
آن چه نا دیدنی است آن بینی
در این وادی ، چشم دل وی باز می شود ، موحّد شده و وحدت عالم را رویت می کند.
او مشاهده می کند که در جهان « یکی هست و هیچ نیست جز او » و بر هر چه می نگرد او را در وی می بیند.
در این حالت ، عارف همه چیز و همه جا را چون مظهر و آفریده اویند زیبا می بیند و می ستاید و به قول باباطاهر:
▫️به دریا بنگرم دریا ته بینم
به صحرا بنگرم صحرا ته بینم
▫️به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا ته بینم
وی حتی جدا دانستن حق را از خود و از عالم هستی که جلوه رخ دوست است دوگانگی می داند.
📕وادی حیرت:
در این مرحله ، در دل عاشق و اهل الله ، در وقت تامل و تفکر و حضور ، حیرت و سرگردانی وارد می شود و آنگاه او چنان متحیر می شود که راه تفکر بسته می شود.
سالک به هر چیز می نگرد او را معرفتی جدید دست می دهد و سرگشته تر و حیران تر از قبل می شود او در طوفان معرفت سرگردان می شود و در وادی حیرت مقیم.
📕وادی فنا:
این مرحله ، مرحله نیستی و محو شدن سالک است از خود و بقای در حق.
در این حال، خود خواهی وی به همراه همه صفات مذموم و ناپسند نابود می شود و وجودش زنده می گردد به صفات پسندیده و محمود الهی.
ابوسعید ابوالخیر می فرماید: « زندان مرد ، بودِ مرد است »
درین مرحله است که انسان به آزادگی مطلق می رسد .
فنا ، پایان راه سیر الی الله است و شروع بقاء بالله و یا شروع سیر فی الله.
در این حال است که انسان متخلق به اخلاق الله می گردد و لیاقت جانشینی خدا را و جایگاه خلیفه الهی را پیدا می کند و چنان غرق دریای افعال الهی می شود که نه خود را و نه غیر را اراده ای نبیند جز فعل و اراده و اختیار مطلقه حق تعالی
در اینجا سالک به ایمان کامل می رسد
و تسلیم محض است
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شمشیر ازل بدست مردان خداست
گوی ابدی در خم چوگان خداست
آن تن که چو کوه طور روشن آید
نور خود از او طلب که او کان خداست
#مولانا
گوی ابدی در خم چوگان خداست
آن تن که چو کوه طور روشن آید
نور خود از او طلب که او کان خداست
#مولانا
وطن!
کولیان آمدند
سراغ دریا را از من گرفتند
رودی کوچک از اشک هایم را نشانشان دادم
گفتند « ما برای دریا آمدهایم »
گفتم
« تا سال دیگر
همه اینجا دریاست. »
وطن
#مهدی_اخوان_لنگرودی
#سالمرگ
کولیان آمدند
سراغ دریا را از من گرفتند
رودی کوچک از اشک هایم را نشانشان دادم
گفتند « ما برای دریا آمدهایم »
گفتم
« تا سال دیگر
همه اینجا دریاست. »
وطن
#مهدی_اخوان_لنگرودی
#سالمرگ
ای دل تو ندانستی قدر گل و بستان را
بیهوده چه می نالی بیداد زمستان را
ظلمات شب هجران بیهوده ندادندت
تو قدر ندانستی آن چشمه حیوان را
مغرور شدی ای دل در گلشن وصل از بخت
بایست کشید اکنون این رنج بیابان را
صد بار تو را گفتم دیوانگی از سر نه
ترسم که دهی از دست آن زلف پریشان را
دلبسته این دامی، مرغابی این دریا
کم شکوه نما ای دل این وحشت طوفان را
در بزم چمن بنگر، کان مرغ پسند افتد
کز سینه برون آرد دلسوزتر افغان را
گل خرم و سرو آزاد، بلبل همه در فریاد
الحق که ستم کردند مرغان خوش الحان را
کی نام ترا می برد دل روز ازل ای عشق
در خواب اگر می دید هنگامه ی هجران را
در فصل گلم آن کو در کنج قفس افکند
می برد ز یادم کاش شبهای گلستان را
تنها ز تو دردی ماند ای مونس جان با من
خواهم که نخواهم هیچ با درد تو درمان را
تا رفت ز کف جانان دشمن شده ام با جان
بیدل چه کند دل را، عاشق چه کند جان را
دیگر هوسی ما را جز وصل تو در سر نیست
رحمی کن و یادی کن این بی سر و سامان را
ای عاشق شیدایی بشنو سخنی از من
هرچند که نتوانی هرگز شنوی آن را
در بزم وصال دوست از جام جمال دوست
چون مست شدی مشکن پیمانه و پیمان را
#عماد_خراسانی
ای دل تو ندانستی قدر گل و بستان را
بیهوده چه می نالی بیداد زمستان را
ظلمات شب هجران بیهوده ندادندت
تو قدر ندانستی آن چشمه حیوان را
مغرور شدی ای دل در گلشن وصل از بخت
بایست کشید اکنون این رنج بیابان را
صد بار تو را گفتم دیوانگی از سر نه
ترسم که دهی از دست آن زلف پریشان را
دلبسته این دامی، مرغابی این دریا
کم شکوه نما ای دل این وحشت طوفان را
در بزم چمن بنگر، کان مرغ پسند افتد
کز سینه برون آرد دلسوزتر افغان را
گل خرم و سرو آزاد، بلبل همه در فریاد
الحق که ستم کردند مرغان خوش الحان را
کی نام ترا می برد دل روز ازل ای عشق
در خواب اگر می دید هنگامه ی هجران را
در فصل گلم آن کو در کنج قفس افکند
می برد ز یادم کاش شبهای گلستان را
تنها ز تو دردی ماند ای مونس جان با من
خواهم که نخواهم هیچ با درد تو درمان را
تا رفت ز کف جانان دشمن شده ام با جان
بیدل چه کند دل را، عاشق چه کند جان را
دیگر هوسی ما را جز وصل تو در سر نیست
رحمی کن و یادی کن این بی سر و سامان را
ای عاشق شیدایی بشنو سخنی از من
هرچند که نتوانی هرگز شنوی آن را
در بزم وصال دوست از جام جمال دوست
چون مست شدی مشکن پیمانه و پیمان را
#عماد_خراسانی
ای غمزهی جادویت افسونگر بیماران
وی طره هندویت سرحلقهی طراران
رویت بشب افروزی مهتاب سحرخیزان
زلفت بدلاویزی دلبند جگر خواران
گوئیکه دو ابرویت بیمار پرستانند
پیوسته دو تا مانده از حسرت بیماران
جان آن نبود کو را نبود اثر از جانان
یار آن نبود کو را نبود خبر از یاران
چون دود دلم بینی اندیشه کن از اشکم
چون ابر پدید آید غافل مشو از باران
تا پیر خراباتت منظور نظر سازد
در دیدهی مستان کش خاک در خماران
جز عشق بتان نهیست در ملت مشتاقان
جز کیش مغان کفرست در مذهب دینداران
یوسف که بهر موئی صد جان عزیز ارزد
کی کم شود از کویش غوغای خریداران
خواهد که کند منزل بر خاک درش خواجو
لیکن نبود جنت ماوای گنه کاران
#خواجوی_کرمانی
وی طره هندویت سرحلقهی طراران
رویت بشب افروزی مهتاب سحرخیزان
زلفت بدلاویزی دلبند جگر خواران
گوئیکه دو ابرویت بیمار پرستانند
پیوسته دو تا مانده از حسرت بیماران
جان آن نبود کو را نبود اثر از جانان
یار آن نبود کو را نبود خبر از یاران
چون دود دلم بینی اندیشه کن از اشکم
چون ابر پدید آید غافل مشو از باران
تا پیر خراباتت منظور نظر سازد
در دیدهی مستان کش خاک در خماران
جز عشق بتان نهیست در ملت مشتاقان
جز کیش مغان کفرست در مذهب دینداران
یوسف که بهر موئی صد جان عزیز ارزد
کی کم شود از کویش غوغای خریداران
خواهد که کند منزل بر خاک درش خواجو
لیکن نبود جنت ماوای گنه کاران
#خواجوی_کرمانی
گر چشم سیاهش را از چشم صفا بینی
آهوی خطایی را در عین خطا بینی
اطوار تطاول را در طرهی او یابی
زنجیر محبت را بر گردن ما بینی
بر طرهی او بگذر تا مشک ختن یابی
در چهرهی او بنگر تا نور خدا بینی
در راه طلب بنشین چندان که خطر یابی
از کوی وفا بگذر چندان که جفا بینی
با هجر شکیبا شو تا وصل بدست آری
با درد تحمل کن تا فیض دوا بینی
شب گر ز غمش میری، چون نوبت صبح آید
اعجاز مسیحا را ز انفاس صبا بینی
آن حور بهشتی رو گر حلقه کند گیسو
مرغان بهشتی را در دام بلا بینی
مطرب سخنی سر کن زان لعل لب شیرین
تا شور حریفان را در بزم به پا بینی
افتد دلت ای ناصح چون سایه به دنبالش
گر سرو فروغی را سنبل به قفا بینی
#فروغی_بسطامی
آهوی خطایی را در عین خطا بینی
اطوار تطاول را در طرهی او یابی
زنجیر محبت را بر گردن ما بینی
بر طرهی او بگذر تا مشک ختن یابی
در چهرهی او بنگر تا نور خدا بینی
در راه طلب بنشین چندان که خطر یابی
از کوی وفا بگذر چندان که جفا بینی
با هجر شکیبا شو تا وصل بدست آری
با درد تحمل کن تا فیض دوا بینی
شب گر ز غمش میری، چون نوبت صبح آید
اعجاز مسیحا را ز انفاس صبا بینی
آن حور بهشتی رو گر حلقه کند گیسو
مرغان بهشتی را در دام بلا بینی
مطرب سخنی سر کن زان لعل لب شیرین
تا شور حریفان را در بزم به پا بینی
افتد دلت ای ناصح چون سایه به دنبالش
گر سرو فروغی را سنبل به قفا بینی
#فروغی_بسطامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عشق،آدم رو به منتهای کمال میرسونه
دکتر الهی قمشهای
دکتر الهی قمشهای
میﺩﺍﻧﯿﺪ ﺁﺗﺸﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﭼﻪ ﺩﻭﺍﻡ ﻭ ﺛﺒﺎﺗﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ ﻋﺸﻖ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ، ﻋﺸﻘﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺎ هیچکس ﺩﺭﺑﺎﺭه ﺁﻥ ﮔﻔﺖ ﻭ ﮔﻮ ﮐﻨﺪ، ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ، ﺑﻪ ﻫﺮ ﺩﻟﯿﻠﯽ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﺪ ﺍﺯ ﻟﺤﺎﻅ ﻗﯿﻮﺩ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ، ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺍﺩﺭﺍﮎ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻋﻠﺖ ﺩﯾﮕﺮﯼ، ﺁﻥ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﻣﯽﺳﻮﺯﺍﻧﺪ ﻭ ﺁﺧﺮﺵ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻧﻘﺮه گدﺍﺧﺘﻪ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺻﯿﻘﻠﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
چشمهایش
#بزرگ_علوی
چشمهایش
#بزرگ_علوی
ملت عاشقانِ دلسوخته از تمام دینها جداست. ما مذهب و دین و زبان را علّت دوری نمیدانیم. به سخنی که از زبان دیگری بیرون میآید گناه نمیگوییم.
زیرا درون دلها را ما نمیدانیم خدا میداند. از این رو ساکت میشویم و کسی رو آزار نمیدهیم.
مذهب ما یکی میباشد.
آن هم خداست
که در قلبهای صاف ما جا دارد.
ملت عشق
الیف شافاک
زیرا درون دلها را ما نمیدانیم خدا میداند. از این رو ساکت میشویم و کسی رو آزار نمیدهیم.
مذهب ما یکی میباشد.
آن هم خداست
که در قلبهای صاف ما جا دارد.
ملت عشق
الیف شافاک
نگیرد سوز مهر جان گدازش در دل هر کس
مگر باشد چو شمع آتش زبانی، چرب پهلویی
به سودای نکورویی اگر دل گرمیی داری
تحمل بایدت کردن جواب سرد بدخویی
#عراقی
مگر باشد چو شمع آتش زبانی، چرب پهلویی
به سودای نکورویی اگر دل گرمیی داری
تحمل بایدت کردن جواب سرد بدخویی
#عراقی