چون نظر در قرص داری خود یکیست
وانک شد محجوب ابدان در شکیست
اگر به خورشیدنگاه کنی متوجه می شوی که یکی است، آنانی که در وحدت ارواح شک و تردید دارد همان هایی هستند که در لابلای پرده های مادی بدن محجوب مانده اند.
محجوب : مستور، پوشیده
تفرقه در روح حیوانی بود
نفس واحد روح انسانی بود
تفرقه و تکثرات تنها در روح حیوانات است. امّا نفس انسانی یک واحد حقیقی است (چنانکه خدای ما میفرماید): آفرینش و محشور شدن شما نیست مگر مانند یک نفس.
روح حیوانی جرمی است لطیف که از اجزاء مختلف ترکیب یافته است. ولی روح انسانی جوهری است مجرد از ماده و ترکیب. روح حیوانی مرکب روح انسانی است .صوفیه روح را مظهر جمیع اسماء و صفات الهی دانسته و می گویند که روح هرگز به کمند عقل در نمی آید.
شرح مثنوی
وانک شد محجوب ابدان در شکیست
اگر به خورشیدنگاه کنی متوجه می شوی که یکی است، آنانی که در وحدت ارواح شک و تردید دارد همان هایی هستند که در لابلای پرده های مادی بدن محجوب مانده اند.
محجوب : مستور، پوشیده
تفرقه در روح حیوانی بود
نفس واحد روح انسانی بود
تفرقه و تکثرات تنها در روح حیوانات است. امّا نفس انسانی یک واحد حقیقی است (چنانکه خدای ما میفرماید): آفرینش و محشور شدن شما نیست مگر مانند یک نفس.
روح حیوانی جرمی است لطیف که از اجزاء مختلف ترکیب یافته است. ولی روح انسانی جوهری است مجرد از ماده و ترکیب. روح حیوانی مرکب روح انسانی است .صوفیه روح را مظهر جمیع اسماء و صفات الهی دانسته و می گویند که روح هرگز به کمند عقل در نمی آید.
شرح مثنوی
مردم آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد
درویش را مجال انتقام نبود سنگ را نگاه همیداشت
تا زمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد
و در چاه کرد درویش اندر آمد و سنگ در سرش کوفت.
گفتا تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی گفت
من فلانم و این همان سنگست که در فلان تاریخ بر سر من زدی.
گفت چندین روزگار کجا بودی گفت از جاهت اندیشه همیکردم،
اکنون که در چاهت دیدم فرصت غنیمت دانستم
ناسزایی را که بینی بخت یار
عاقلان تسلیم کردند اختیار
چون نداری ناخن درنده تیز
با ددان آن به که کم گیری ستیز
هر که با پولاد بازو پنجه کرد
ساعد مسکین خود را رنجه کرد
باش تا دستش ببندد روزگار
پس به کام دوستان مغزش بر آر
گلستان سعدی
درویش را مجال انتقام نبود سنگ را نگاه همیداشت
تا زمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد
و در چاه کرد درویش اندر آمد و سنگ در سرش کوفت.
گفتا تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی گفت
من فلانم و این همان سنگست که در فلان تاریخ بر سر من زدی.
گفت چندین روزگار کجا بودی گفت از جاهت اندیشه همیکردم،
اکنون که در چاهت دیدم فرصت غنیمت دانستم
ناسزایی را که بینی بخت یار
عاقلان تسلیم کردند اختیار
چون نداری ناخن درنده تیز
با ددان آن به که کم گیری ستیز
هر که با پولاد بازو پنجه کرد
ساعد مسکین خود را رنجه کرد
باش تا دستش ببندد روزگار
پس به کام دوستان مغزش بر آر
گلستان سعدی
به غیر خط که ز رخسار یار برخیزد
که دیده است ز آتش غبار برخیزد؟
چنین که من شده ام پا شکسته، هیهات است
که گرد من ز ره انتظار برخیزد
اگر به سبزه خوابیده بگذری چون آب
به پیش پای تو بی اختیار برخیزد
فتد ز سیلی باد خزان به خاک چو برگ
ز خاک هرچه به فصل بهار برخیزد
چنین که گرد حوادث ز هم نمی گسلد
چسان ز آینه دل غبار برخیزد؟
مرا ز خواب گران قد خم برانگیزد
ز زیر تیغ اگر کوهسار برخیزد
مدار دست ز دامان بیخودی صائب
که هرکه مست فتد هوشیار برخیزد
#صائب_تبریزی
که دیده است ز آتش غبار برخیزد؟
چنین که من شده ام پا شکسته، هیهات است
که گرد من ز ره انتظار برخیزد
اگر به سبزه خوابیده بگذری چون آب
به پیش پای تو بی اختیار برخیزد
فتد ز سیلی باد خزان به خاک چو برگ
ز خاک هرچه به فصل بهار برخیزد
چنین که گرد حوادث ز هم نمی گسلد
چسان ز آینه دل غبار برخیزد؟
مرا ز خواب گران قد خم برانگیزد
ز زیر تیغ اگر کوهسار برخیزد
مدار دست ز دامان بیخودی صائب
که هرکه مست فتد هوشیار برخیزد
#صائب_تبریزی
دلم دردی که دارد با که گوید
گنه خود کرد تاوان از که جوید
دریغا نیست همدردی موافق
که بر بخت بدم خوش خوش بموید
مرا گفتی که ترک ما بگفتی
به ترک زندگانی کس بگوید
کسی کز خوان وصلت سیر نبود
چرا باید که دست از تو بشوید
ز صد بارو دلم روی تو بیند
ز صد فرسنگ بوی تو ببوید
گل وصلت فراموشم نگردد
وگر خار از سر گورم بروید
غم درد دل عطار امروز
چه فرمایی بگوید یا نگوید
#عطار_نیشابوری
گنه خود کرد تاوان از که جوید
دریغا نیست همدردی موافق
که بر بخت بدم خوش خوش بموید
مرا گفتی که ترک ما بگفتی
به ترک زندگانی کس بگوید
کسی کز خوان وصلت سیر نبود
چرا باید که دست از تو بشوید
ز صد بارو دلم روی تو بیند
ز صد فرسنگ بوی تو ببوید
گل وصلت فراموشم نگردد
وگر خار از سر گورم بروید
غم درد دل عطار امروز
چه فرمایی بگوید یا نگوید
#عطار_نیشابوری
چه نزدیکست جان تو بجانم!
که هر چیزی که اندیشی بدانم
از این نزدیکتر دارم نشانی
بیا نزدیک و بنگر در نشانم
بدرویشی بیا اندر میانه
مکن شوخی مگو ک:"اندر میانم"
میان خانهات همچون ستونم
ز بامت سر فرو چون ناودانم
منم همراز تو در حشر و در نشر
نه چون یاران دنیا میزبانم
میان بزم تو گردان چو خمرم
گه رزم تو سابق چون سنانم
اگر چون برق مردن پیشه سازم
چو برق خوبی تو بی زبانم
همیشه سرخوشم فرقی نباشد
اگر من جان دهم یا جان ستانم
بتو گر جان دهم باشد تجارت
که بدهی بهر جانی صد جهانم
درین خانه هزاران مرده بیش اند
تو بنشسته که اینک خان و مانم
یکی کف خاک گوید:" زلف بودم"
یکی کف خاک گوید:" استخوانم"
شوی حیران و ناگه عشق آید
که پیشم آ که زنده جاودانم
بکش در بر بر سیمین ما را
که از خویشت همین دم وارهانم
خمش کن خسروا! کم گو ز شیرین
ز شیرینی همیسوزد دهانم
#مولانا_جلال_الدین_بلخی
که هر چیزی که اندیشی بدانم
از این نزدیکتر دارم نشانی
بیا نزدیک و بنگر در نشانم
بدرویشی بیا اندر میانه
مکن شوخی مگو ک:"اندر میانم"
میان خانهات همچون ستونم
ز بامت سر فرو چون ناودانم
منم همراز تو در حشر و در نشر
نه چون یاران دنیا میزبانم
میان بزم تو گردان چو خمرم
گه رزم تو سابق چون سنانم
اگر چون برق مردن پیشه سازم
چو برق خوبی تو بی زبانم
همیشه سرخوشم فرقی نباشد
اگر من جان دهم یا جان ستانم
بتو گر جان دهم باشد تجارت
که بدهی بهر جانی صد جهانم
درین خانه هزاران مرده بیش اند
تو بنشسته که اینک خان و مانم
یکی کف خاک گوید:" زلف بودم"
یکی کف خاک گوید:" استخوانم"
شوی حیران و ناگه عشق آید
که پیشم آ که زنده جاودانم
بکش در بر بر سیمین ما را
که از خویشت همین دم وارهانم
خمش کن خسروا! کم گو ز شیرین
ز شیرینی همیسوزد دهانم
#مولانا_جلال_الدین_بلخی
Forwarded from 👑بابک خرمدین👑
آن شکارافکنسوار آیا که باشد؟ کز ستم
عالمی را کشت و دستی بر عنان هرگز نیافت
#عرفی_شیرازی
#تابلوی_نقاشی: Der Krieg
اثر: #فرانتس_اشتوک
عالمی را کشت و دستی بر عنان هرگز نیافت
#عرفی_شیرازی
#تابلوی_نقاشی: Der Krieg
اثر: #فرانتس_اشتوک
Forwarded from 👑بابک خرمدین👑
قدمِ خضر ز همراهیِ ما آبله زد
دل طلبکارِ مرادیست که در عالم نیست
#سالک_قزوینی
#تابلوی_نقاشی
اثر: Adolph Menzel
دل طلبکارِ مرادیست که در عالم نیست
#سالک_قزوینی
#تابلوی_نقاشی
اثر: Adolph Menzel
در پای تو افتادن شایسته دمی باشد
ترک سر خود گفتن زیبا قدمی باشد
بسیار زبونیها بر خویش روا دارد
درویش که بازارش با محتشمی باشد
زینسان که وجودِ توست ای صورت روحانی
شاید که وجود ما پیشت عدمی باشد
گر جمله صنمها را صورت به تو مانستی
شاید که مسلمان را قبله صنمی باشد
با آن که اسیران را کشتی و خطا کردی
بر کشته گذر کردن نوع کَرَمی باشد
رقص از سر ما بیرون، امروز نخواهد شد
کاین مطرب ما یک دم خاموش نمیباشد
هر کو به همه عمرش سودای گلی بودست
داند که چرا بلبل دیوانه همیباشد
کس بر اَلَم ریشَت واقف نشود سعدی
اِلّا به کسی گویی کاو را اَلَمی باشد
سعدی
ترک سر خود گفتن زیبا قدمی باشد
بسیار زبونیها بر خویش روا دارد
درویش که بازارش با محتشمی باشد
زینسان که وجودِ توست ای صورت روحانی
شاید که وجود ما پیشت عدمی باشد
گر جمله صنمها را صورت به تو مانستی
شاید که مسلمان را قبله صنمی باشد
با آن که اسیران را کشتی و خطا کردی
بر کشته گذر کردن نوع کَرَمی باشد
رقص از سر ما بیرون، امروز نخواهد شد
کاین مطرب ما یک دم خاموش نمیباشد
هر کو به همه عمرش سودای گلی بودست
داند که چرا بلبل دیوانه همیباشد
کس بر اَلَم ریشَت واقف نشود سعدی
اِلّا به کسی گویی کاو را اَلَمی باشد
سعدی
پردهنشین/علیرضا قربانی
@katibehchannel
پرده نشین
علیرضا قربانی
آهنگساز : مهیار علیزاده
شاعر : محمدعلی بهمنی
اینجا برای از تو نوشتن
هوا کم است
دنیا برای از تو سرودن
مرا کم است
علیرضا قربانی
آهنگساز : مهیار علیزاده
شاعر : محمدعلی بهمنی
اینجا برای از تو نوشتن
هوا کم است
دنیا برای از تو سرودن
مرا کم است
حتی انتخاب کردن جهنم زیباست،
در زمانی به زور میخواهند شما را
وارد بهشت کنند. زیرا بهشتی که
به زور واردش شوی از جهنم بدتر است،
و جهنمی که به انتخاب خودتان باشد،
یک بهشت است…
زندگی به روایت بودا
#اشو
در زمانی به زور میخواهند شما را
وارد بهشت کنند. زیرا بهشتی که
به زور واردش شوی از جهنم بدتر است،
و جهنمی که به انتخاب خودتان باشد،
یک بهشت است…
زندگی به روایت بودا
#اشو
Midani To
Alireza Ghorbani
جز وصلِ تو دل به هر چه بستم، توبه
بی یادِ تو هر جا که نشستم، توبه
در حضرت تو، توبه شکستم صدبار
زین توبه که صد بار شکستم، توبه
بی یادِ تو هر جا که نشستم، توبه
در حضرت تو، توبه شکستم صدبار
زین توبه که صد بار شکستم، توبه
امشب، ای باد، یکی جانب آن بستان شو
سر آن زلف پریشان کن و مشک افشان شو
من که زان بوی شوم کشته و خواهی بروم
از پی بوی دگر جانب آن بستان شو
چون شدی، ای دل بدخو، که نمودت این راه
که بر آن سرکش خودکامه و بی سامان شو؟
تشنه خون دل ماست دو چشم مستت
هر دم، ای دیده من، ساقی آن مستان شو
صنما، رفت چو جانم به غمت لطفی کن
تا شوم زنده ز سر، هم تو درین تن جان شو
همه در مجلس شاهان نتوان خورد کباب
یکی شبی بر جگر سوخته هم مهمان شو
آرزو دارم کامی ز لبت یک روزی
تا مگر گویی که غارتگر خوزستان شو
رکن دین آصف ثانی حسن آن کش به دعا
آسمان گفت که فرمان ده چار ارکان شو
گر همی خواهی در دیده کشندت خوبان
گفت خسروست که خاک در خسرو خان شو
#امیرخسرو_دهلوی
سر آن زلف پریشان کن و مشک افشان شو
من که زان بوی شوم کشته و خواهی بروم
از پی بوی دگر جانب آن بستان شو
چون شدی، ای دل بدخو، که نمودت این راه
که بر آن سرکش خودکامه و بی سامان شو؟
تشنه خون دل ماست دو چشم مستت
هر دم، ای دیده من، ساقی آن مستان شو
صنما، رفت چو جانم به غمت لطفی کن
تا شوم زنده ز سر، هم تو درین تن جان شو
همه در مجلس شاهان نتوان خورد کباب
یکی شبی بر جگر سوخته هم مهمان شو
آرزو دارم کامی ز لبت یک روزی
تا مگر گویی که غارتگر خوزستان شو
رکن دین آصف ثانی حسن آن کش به دعا
آسمان گفت که فرمان ده چار ارکان شو
گر همی خواهی در دیده کشندت خوبان
گفت خسروست که خاک در خسرو خان شو
#امیرخسرو_دهلوی
باطن این خلق کافرکیش با ظاهر مسنج
جمله قرآن در کنارند و صنم در آستین
بیدل دهلوی
جمله قرآن در کنارند و صنم در آستین
بیدل دهلوی
حال باطن را قیاس از حال ظاهر می کند
دام را در خاک می بیند دل دانای ما
صائب تبریزی
دام را در خاک می بیند دل دانای ما
صائب تبریزی
ظاهر و باطن ما آینه یکدگرند
خاک در چشم حریفی که دهد بازی ما
صائب تبریزی
خاک در چشم حریفی که دهد بازی ما
صائب تبریزی