شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود
نرگس او که طبیب دل بیمار من است
آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت
یار شیرین سخن نادره گفتار من است
#حافظ
نرگس او که طبیب دل بیمار من است
آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت
یار شیرین سخن نادره گفتار من است
#حافظ
الهی
مکُش این چراغ افروخته را
مُسوز این دل سوخته را
و مَدَر این پردهٔ دوخته را
و مران این بندهٔ نو آموخته را
#مناجات_نامه
#خواجه_عبدالله_انصاری
مکُش این چراغ افروخته را
مُسوز این دل سوخته را
و مَدَر این پردهٔ دوخته را
و مران این بندهٔ نو آموخته را
#مناجات_نامه
#خواجه_عبدالله_انصاری
@smsu43کانال تلگرامی
استاد شجریان , مژگان شجریان- ساکن جان
استاد شجریان و مژگان شجریان
ساکن جان
ساکن جان
در دنیا اگر نه پیغام و نام الله بودی
رهی را چه جای منزل بودی،
در عقبی اگر نه عفو و کرمش بودی
کار رهی مشکل بودی،
در بهشت اگر نه دیدار دل افروز بودی
شادی درویش به چه بودی؟
یکی از پیران طریقت گفت:
الهی به نشانِ تو بینندگانیم،
به شناختِ تو زندگانیم، به نامِ تو آبادانیم،
به یادِ تو شادانیم، به یافتِ تو نازانیم،
مست مهر از جام تو مائیم،
صید عشق در دام تو مائیم.
#کشف_الاسرار
رشیدالدین_میبدی
رهی را چه جای منزل بودی،
در عقبی اگر نه عفو و کرمش بودی
کار رهی مشکل بودی،
در بهشت اگر نه دیدار دل افروز بودی
شادی درویش به چه بودی؟
یکی از پیران طریقت گفت:
الهی به نشانِ تو بینندگانیم،
به شناختِ تو زندگانیم، به نامِ تو آبادانیم،
به یادِ تو شادانیم، به یافتِ تو نازانیم،
مست مهر از جام تو مائیم،
صید عشق در دام تو مائیم.
#کشف_الاسرار
رشیدالدین_میبدی
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
#حافظ غزل ۱۱۱
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
#حافظ غزل ۱۱۱
گوشه گیران زود در دلها تصرف می کنند
بیشتر دل می برد خالی که در کنج لب است
دست خالی برنمی گردد دعای نیمشب
چون شود معشوق نو خط، وقت عرض مطلب است
#صائب_تبریزی غزل ۹۶۱
بیشتر دل می برد خالی که در کنج لب است
دست خالی برنمی گردد دعای نیمشب
چون شود معشوق نو خط، وقت عرض مطلب است
#صائب_تبریزی غزل ۹۶۱
دِلِ مَن هَمی داد گُفتی گُوایی
که باشَد مَرا روزی اَز تو جُدایی
بَلی هَرچه خواهَد رِسیدَن به مَردُم
بَر آن دِل دَهَد هَر زَمانی گُوایی
مَن این روز را داشتَم چَشم وَزین غَم
نَبودَست با روزِ مَن روشَنایی
جُدایی گُمان بُرده بودَم وَلیکَن
نَه چَندانکه یِکسو نِهی آشنایی
به جُرمِ چه راندی مَرا اَز دَرِ خود
گُناهَم نَبودَست جُز بیگُنایی
بِدین زودی اَز مَن چِرا سیر گَشتی
نِگارا بِدین زودسیری چِرایی
#فرخی
نیلگون چشم فریب انگیز رنگ آمیز تو
چون سپهر نیلگون دارد سر افسونگری
از غم رویت بسان شاخه نیلوفرم
ای ترا چشمی به رنگ شعله نیلوفری
#رهی_معیری
چون سپهر نیلگون دارد سر افسونگری
از غم رویت بسان شاخه نیلوفرم
ای ترا چشمی به رنگ شعله نیلوفری
#رهی_معیری
گر تو برانی مراجان زفراقت دهم
جان بوصالت دهم گر تو بخوانی مرا
گه به وصالم کشی گه ز فراقم کشی
گاه چنینی مرا گاه چنانی مرا
#فیض_کاشانی
جان بوصالت دهم گر تو بخوانی مرا
گه به وصالم کشی گه ز فراقم کشی
گاه چنینی مرا گاه چنانی مرا
#فیض_کاشانی
من جزیی از توام
دیگر نه زمان و نه مرگ
هیچ یک عطشِ مرا
از سرچشمهی وجود و خیالت
بی نیاز نمیکند..
#احمد_شاملو
دیگر نه زمان و نه مرگ
هیچ یک عطشِ مرا
از سرچشمهی وجود و خیالت
بی نیاز نمیکند..
#احمد_شاملو
بار دیگر شیخ ابوبکر شبلی را
به خواب دیدند...
پرسیدند که «کَیفَ وَجدتَ سوقَ الآخرة؟»
گفتند: «بازار آخرت چگونه یافتی؟»
گفت: «بازاری است که رونق ندارد
درین بازار، مگر...
جگرهای سوخته و دلهای شکسته.
و باقی همه هیچ است.
که اینها سوخته را مرهم مینهند
و شکسته را باز میبندند
و به هیچ التفات نمیکنند.»
#تذکرة_الاولیاء
به خواب دیدند...
پرسیدند که «کَیفَ وَجدتَ سوقَ الآخرة؟»
گفتند: «بازار آخرت چگونه یافتی؟»
گفت: «بازاری است که رونق ندارد
درین بازار، مگر...
جگرهای سوخته و دلهای شکسته.
و باقی همه هیچ است.
که اینها سوخته را مرهم مینهند
و شکسته را باز میبندند
و به هیچ التفات نمیکنند.»
#تذکرة_الاولیاء
دلی دارم که گرد غم نگردد
میی دارم که هرگز کم نگردد
دلی دارم که خوی عشق دارد
که جز با عاشقان همدم نگردد
خطی بستانم از میر سعادت
که دیگر غم در این عالم نگردد
چو خاص و عام آب خضر نوشند
دگر کس سخره ماتم نگردد
اگر فاسق بود زاهد کنندش
وگر زاهد بود بلعم نگردد
چو یابد نردبان بر چرخ شادی
ز غم چون چرخ پشتش خم نگردد
چو خرمشاه عشق از دل برون جست
که باشد که خوش و خرم نگردد
ز سایه طرههای درهم او
ز هر همسایهای درهم نگردد
بکن توبه ز گفتار ار چه توبه
از آن توبه شکن محکم نگردد
مولانا . غزلیات
میی دارم که هرگز کم نگردد
دلی دارم که خوی عشق دارد
که جز با عاشقان همدم نگردد
خطی بستانم از میر سعادت
که دیگر غم در این عالم نگردد
چو خاص و عام آب خضر نوشند
دگر کس سخره ماتم نگردد
اگر فاسق بود زاهد کنندش
وگر زاهد بود بلعم نگردد
چو یابد نردبان بر چرخ شادی
ز غم چون چرخ پشتش خم نگردد
چو خرمشاه عشق از دل برون جست
که باشد که خوش و خرم نگردد
ز سایه طرههای درهم او
ز هر همسایهای درهم نگردد
بکن توبه ز گفتار ار چه توبه
از آن توبه شکن محکم نگردد
مولانا . غزلیات
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک حبه نور 💫
فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ
ﭘﺲ ﻣﺮﺍ ﻳﺎﺩ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ ﻛﻨﻢ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺳﭙﺎﺱ ﺑﮕﺰﺍﺭﻳﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻧﺎﺳﭙﺎﺳﻲ ﻧﻜﻨﻴﺪ.
#بقره_آیه_١٥٢
فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ
ﭘﺲ ﻣﺮﺍ ﻳﺎﺩ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ ﻛﻨﻢ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺳﭙﺎﺱ ﺑﮕﺰﺍﺭﻳﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻧﺎﺳﭙﺎﺳﻲ ﻧﻜﻨﻴﺪ.
#بقره_آیه_١٥٢