روزی به دلبری نظری کرد چشم من
زان یک نظر مرا دو جهان از نظر فتاد
عشق آمد آن چنان به دلم درزد آتشی
کز وی هزار سوز مرا در جگر فتاد
#سعدی
زان یک نظر مرا دو جهان از نظر فتاد
عشق آمد آن چنان به دلم درزد آتشی
کز وی هزار سوز مرا در جگر فتاد
#سعدی
واعظی خلق را تحریض[تشویق]می کرد بر زن خواستن و تزویج کردن، و احادیث می گفت. و زنان را تحریض می کرد بر سر منبر بر شوهر خواستن و آن کس که زن دارد تحریض می کرد بر میانجی کردن، و سعی نمودن در پیوندی ها، و احادیث می گفت. از بسیاری که گفت، یکی برخاست که: الصوفی اِبنُ الوَقت، من مرد غریبم، مرا زنی می باید.
واعظ رو به زنان کرد و گفت: ای عورتان میان شما کسی هست که رغبت کند؟
گفتند که هست، گفت: تا برخیزد پیشتر آید. برخاست پیشتر آمد.
گفت: رو باز کن تا تو را ببیند که سنّت این است از رسول علیه السلام که پیش از نکاح یک بار ببینند، روی باز کرد. گفت: ای جوان بنگر...
گفت: نگریستم.
گفت: شایسته است؟
گفت: هست.
گفت: ای عورت چه داری از دنیا؟
گفت: خَرَکی دارم سقایی کند[آب آوَرَد] و گاهی گندم به آسیاب بَرَد و هیزم کَشد، از اُجرت آن چیزی به من رسد. واعظ گفت: این جوان مردم زاده[نجیب و بزرگوار] می نماید و مُتَمَیِّز[متشخّص]، نتواند خربندگی کردن[خر را کرایه دادن].
دیگری هست؟ گفتند هست، همچنین پیش آمد روی بنمود.
جوان گفت: پسندیده است.
گفت: چه دارد؟
گفت: گاوی دارد، گاهی آب کشد، گاهی زمین شکافد، گاهی گردون کَشَد[=ارابه کشد] از اجرت آن بدو رسد.
گفت: این جوان مُتَمَیِّز است، نشاید گاوبانی کند.
دیگری هست؟ گفتند هست.
گفت: تا خود را بنماید، بنمود. گفت: از دنیا جهاز چه دارد؟
گفت: باغی دارد. واعظ روی بدین جوان کرد، گفت: اکنون تو را اختیار است، از این هر سه آن که موافقت تر است قبول کن.
آن جوان بُن گوش خاریدن گرفت.
گفت: زود بگو کدام می خواهی؟
گفت: من چنین می خواهم که بر خر نشینم و گاو را پیش می کنم و به سوی باغ می روم.
گفت: آری، ولی چنان نازنین نیستی که تو را هر سه مُسَلَّم شود!
مقالات شمس تبریزی، تصحیح استاد موحد، ص ۱۵۷
واعظ رو به زنان کرد و گفت: ای عورتان میان شما کسی هست که رغبت کند؟
گفتند که هست، گفت: تا برخیزد پیشتر آید. برخاست پیشتر آمد.
گفت: رو باز کن تا تو را ببیند که سنّت این است از رسول علیه السلام که پیش از نکاح یک بار ببینند، روی باز کرد. گفت: ای جوان بنگر...
گفت: نگریستم.
گفت: شایسته است؟
گفت: هست.
گفت: ای عورت چه داری از دنیا؟
گفت: خَرَکی دارم سقایی کند[آب آوَرَد] و گاهی گندم به آسیاب بَرَد و هیزم کَشد، از اُجرت آن چیزی به من رسد. واعظ گفت: این جوان مردم زاده[نجیب و بزرگوار] می نماید و مُتَمَیِّز[متشخّص]، نتواند خربندگی کردن[خر را کرایه دادن].
دیگری هست؟ گفتند هست، همچنین پیش آمد روی بنمود.
جوان گفت: پسندیده است.
گفت: چه دارد؟
گفت: گاوی دارد، گاهی آب کشد، گاهی زمین شکافد، گاهی گردون کَشَد[=ارابه کشد] از اجرت آن بدو رسد.
گفت: این جوان مُتَمَیِّز است، نشاید گاوبانی کند.
دیگری هست؟ گفتند هست.
گفت: تا خود را بنماید، بنمود. گفت: از دنیا جهاز چه دارد؟
گفت: باغی دارد. واعظ روی بدین جوان کرد، گفت: اکنون تو را اختیار است، از این هر سه آن که موافقت تر است قبول کن.
آن جوان بُن گوش خاریدن گرفت.
گفت: زود بگو کدام می خواهی؟
گفت: من چنین می خواهم که بر خر نشینم و گاو را پیش می کنم و به سوی باغ می روم.
گفت: آری، ولی چنان نازنین نیستی که تو را هر سه مُسَلَّم شود!
مقالات شمس تبریزی، تصحیح استاد موحد، ص ۱۵۷
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
طوفان و دریای بلا
بیم است در خیزاب ها
دریاب ما را ناخدا
دریاب ما را ناخدا
#ای_شاه_مردان_یا_علی
با عشق می خوانم تو را...
#هژیر_مهرافروز
اندر احوالات این روزهای ما...
بیم است در خیزاب ها
دریاب ما را ناخدا
دریاب ما را ناخدا
#ای_شاه_مردان_یا_علی
با عشق می خوانم تو را...
#هژیر_مهرافروز
اندر احوالات این روزهای ما...
تو منی و من توم ای محتشم
تو علی بودی علی را چون کشم
ای بزرگوار تو و من یکی هستیم،اکنون که بارقه ربوبی در دل تو درخشیدن گرفته است، بیا که تو و علی بیک موجود برتر وابسته شده اید و چون تو با من اتحادی در این وابستگی داری من چگونه میتوانم ترا بکشم، زیرا تو در حقیقت منی.
معصیت کردی به از هر طاعتی
آسمان پیمودهای در ساعتی
تو معصیت کردی ولی به طاعت انجامید، تو همان کسی هستی که در یک لحظه مسافتی به اندازه آسمان را پیموده ای، پس مبارک باد آن معصیت که آن پهلوان انجام داد. در این باره توضیح داده میشود : مگر چنین نیست که گاهی گلی از خار شکفته میشود؟ مگر عُمَر برای آزار رسول خدا نیامده بود؟ با اینحال به چه جایگاهی رسید؟
بس خجسته معصیت کان کرد مرد
نه ز خاری بر دمد اوراق ورد
تو معصیت کردی ولی به اطاعت انجامید، تو همان کسی هستی که در یک لحظه مسافتی به اندازه آسمان را پیموده ای، پس مبارک باد آن معصیت که آن پهلوان انجام داد. مگر چنین نیست که برگهای گل از خارها سر نمیزند؟
نه گناه عمر و قصد رسول
میکشیدش تا بدرگاه قبول
مگر عُمَّر برای آزار حضرت محمد ص نیامده بود؟ گناه عُمَّر برعکس شد و او به پیروی از حضرت در آمد و به اسلام گروید، (به چه مقامی رسید ؟)
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
تو علی بودی علی را چون کشم
ای بزرگوار تو و من یکی هستیم،اکنون که بارقه ربوبی در دل تو درخشیدن گرفته است، بیا که تو و علی بیک موجود برتر وابسته شده اید و چون تو با من اتحادی در این وابستگی داری من چگونه میتوانم ترا بکشم، زیرا تو در حقیقت منی.
معصیت کردی به از هر طاعتی
آسمان پیمودهای در ساعتی
تو معصیت کردی ولی به طاعت انجامید، تو همان کسی هستی که در یک لحظه مسافتی به اندازه آسمان را پیموده ای، پس مبارک باد آن معصیت که آن پهلوان انجام داد. در این باره توضیح داده میشود : مگر چنین نیست که گاهی گلی از خار شکفته میشود؟ مگر عُمَر برای آزار رسول خدا نیامده بود؟ با اینحال به چه جایگاهی رسید؟
بس خجسته معصیت کان کرد مرد
نه ز خاری بر دمد اوراق ورد
تو معصیت کردی ولی به اطاعت انجامید، تو همان کسی هستی که در یک لحظه مسافتی به اندازه آسمان را پیموده ای، پس مبارک باد آن معصیت که آن پهلوان انجام داد. مگر چنین نیست که برگهای گل از خارها سر نمیزند؟
نه گناه عمر و قصد رسول
میکشیدش تا بدرگاه قبول
مگر عُمَّر برای آزار حضرت محمد ص نیامده بود؟ گناه عُمَّر برعکس شد و او به پیروی از حضرت در آمد و به اسلام گروید، (به چه مقامی رسید ؟)
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
مي خواه و گل افشان کن از دهر چه مي جويي
اين گفت سحرگه گل بلبل تو چه مي گويي
مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقي را
لب گيري و رخ بوسي مي نوشي و گل بويي
شمشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کن
تا سرو بياموزد از قد تو دلجويي
تا غنچه خندانت دولت به که خواهد داد
اي شاخ گل رعنا از بهر که مي رويي
امروز که بازارت پرجوش خريدار است
درياب و بنه گنجي از مايه نيکويي
چون شمع نکورويي در رهگذر باد است
طرف هنري بربند از شمع نکورويي
آن طره که هر جعدش صد نافه چين ارزد
خوش بودي اگر بودي بوييش ز خوش خويي
هر مرغ به دستاني در گلشن شاه آمد
بلبل به نواسازي حافظ به غزل گويي
#حافظ
اين گفت سحرگه گل بلبل تو چه مي گويي
مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقي را
لب گيري و رخ بوسي مي نوشي و گل بويي
شمشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کن
تا سرو بياموزد از قد تو دلجويي
تا غنچه خندانت دولت به که خواهد داد
اي شاخ گل رعنا از بهر که مي رويي
امروز که بازارت پرجوش خريدار است
درياب و بنه گنجي از مايه نيکويي
چون شمع نکورويي در رهگذر باد است
طرف هنري بربند از شمع نکورويي
آن طره که هر جعدش صد نافه چين ارزد
خوش بودي اگر بودي بوييش ز خوش خويي
هر مرغ به دستاني در گلشن شاه آمد
بلبل به نواسازي حافظ به غزل گويي
#حافظ
منم که کار ندارم به غیر بیکاری
دلم ز کار زمانه گرفت بیزاری
ز خاک تیره ندیدم به غیر تاریکی
ز پیر چرخ ندیدم به غیر مکاری
#مولانای_جان
دلم ز کار زمانه گرفت بیزاری
ز خاک تیره ندیدم به غیر تاریکی
ز پیر چرخ ندیدم به غیر مکاری
#مولانای_جان
منم که کار ندارم به غیر بیکاری
دلم ز کار زمانه گرفت بیزاری
ز خاک تیره ندیدم به غیر تاریکی
ز پیر چرخ ندیدم به غیر مکاری
#مولانای_جان
دلم ز کار زمانه گرفت بیزاری
ز خاک تیره ندیدم به غیر تاریکی
ز پیر چرخ ندیدم به غیر مکاری
#مولانای_جان
فروگذاشتهای شست دل در این دریا
نه ماهیی بگرفتی نه دست میداری
توراچه شصت وچه هفتادچون نخواهی پخت
گلی به دست نداری چه خار میخاری
#مولانای_جان
نه ماهیی بگرفتی نه دست میداری
توراچه شصت وچه هفتادچون نخواهی پخت
گلی به دست نداری چه خار میخاری
#مولانای_جان
و عشق مثل همین گلدانهای شمعدانی در ایوان حضورِ غریبِ معلقی دارد
درختها حرکت می میکنند
درختها به سفر میروند
درختها مثل گراناز شاعر با کشتیها به
استرالیا هجرت میکنند
زمین، پوسیده/ مسموم از زبالههای کیهانی، پوسیده و مکان امنی نیست
اقاقیها به قایق خمپارهها، خودخواسته به تبعید میروند
و باغها و تالارهای مَتروکِشان
ویرانه های باستانی عصر دور سبزینهاند.
سبزینه! این عتیقهٔ کمیاب که امروز
مثل دلار و مارک
که در غرفهها و پیادهروها قاچاق میشود.
هوا به بوی داروی بیهوشی آغشته است
و هیچ سروی در باغ دوام نمیآورد
و هیچ یاری جز در کتابها خرامان نمیرود
و آن کشاورز در آینهٔ سلمانی دیده
روحی بوده گریخته از ارواح زندانی در ملکوت
و عشق
مثل گلدانهای
شمعدانی بر ایوان، حضور معلقی دارد
و تا به حال
هزار تاش بیشتر آن پایین
#منوچهر_آتشی
درختها حرکت می میکنند
درختها به سفر میروند
درختها مثل گراناز شاعر با کشتیها به
استرالیا هجرت میکنند
زمین، پوسیده/ مسموم از زبالههای کیهانی، پوسیده و مکان امنی نیست
اقاقیها به قایق خمپارهها، خودخواسته به تبعید میروند
و باغها و تالارهای مَتروکِشان
ویرانه های باستانی عصر دور سبزینهاند.
سبزینه! این عتیقهٔ کمیاب که امروز
مثل دلار و مارک
که در غرفهها و پیادهروها قاچاق میشود.
هوا به بوی داروی بیهوشی آغشته است
و هیچ سروی در باغ دوام نمیآورد
و هیچ یاری جز در کتابها خرامان نمیرود
و آن کشاورز در آینهٔ سلمانی دیده
روحی بوده گریخته از ارواح زندانی در ملکوت
و عشق
مثل گلدانهای
شمعدانی بر ایوان، حضور معلقی دارد
و تا به حال
هزار تاش بیشتر آن پایین
#منوچهر_آتشی
گر آمدنم به خودبُدی نامدمی
ور نیز شدن به من بُدی کی شدمی
به زان نبود که اندرین دیر خراب
نه آمدمی، نه شدمی، نه بُدمی؟
#خیام
ور نیز شدن به من بُدی کی شدمی
به زان نبود که اندرین دیر خراب
نه آمدمی، نه شدمی، نه بُدمی؟
#خیام
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
َحافظ
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
َحافظ
هر فسادی که در عالم افتاد
ازین افتاد که
یکی ، یکی را معتقد شد به تقلید ،
یا منکر شد به تقلید.
#شمس_تبریزی
📕 مقالات ، ص۶۱
ازین افتاد که
یکی ، یکی را معتقد شد به تقلید ،
یا منکر شد به تقلید.
#شمس_تبریزی
📕 مقالات ، ص۶۱
شادی را از یاد مبر!
تا وقتی روی خاک ایستادهای
تا وقتی نسیم
چهرهات را نوازش میکند
تا وقتی نفس تازه میکنی
زیر آسمان آبی بیکران
تا وقتی تبرها خفتهاند.
#بلاگا_دیمیتروا
تا وقتی روی خاک ایستادهای
تا وقتی نسیم
چهرهات را نوازش میکند
تا وقتی نفس تازه میکنی
زیر آسمان آبی بیکران
تا وقتی تبرها خفتهاند.
#بلاگا_دیمیتروا