پران باشی چو در صف یارانی
پری باشی سقط چو بی ایشانی
تا پرانی تو حاکمی بر سر آن
چون پر گشتی ز باد سرگردانی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۹۷
پری باشی سقط چو بی ایشانی
تا پرانی تو حاکمی بر سر آن
چون پر گشتی ز باد سرگردانی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۹۷
توانگری نه به مالست پیش اهل کمال
که مال تا لب گورست و بعد از آن اعمال
من آنچه شرط بلاغست با تو میگویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
#سعدی
_گلستان
که مال تا لب گورست و بعد از آن اعمال
من آنچه شرط بلاغست با تو میگویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
#سعدی
_گلستان
در بندِ غم عشق تو، بسیار کسانند
تنها نه منم خود، که دراین غصّه بسانند
در خاک به امید تو، خلقی است نشسته
یک روز برون آی و ببین تا به چه سانند
عُشـّاق تو در پیش گرفتند، بیابان
کآن طایفه، ده را پس ازاین هیچ کسانند
کو مَحرم رازی، که اسیران محبّت
حالی بنویسند و سلامی برسانند
با محتسب شهر بگویید، که امشب
دستار نگهدار، که بیرون عسسانند!
ای دانه دُر، عشق تو دریاست ولیکن
افسوس! که نزدیک کنار تو خسانند
شاید که ز مصرت، به هوس مرد بیاید
خود مردم این شهر، مگر بی هوسانند؟
با جـُور رقیبان، زِ لبت کام که یابد؟
من تَرک بگُفتم، که عسل را مگسانند!
ای اوحدی از لاشه تنگ تو، چه خیزد؟
کاندر طلب او همه، تازی فرسانند
افسوس که در پای تو این تند سواران
بسیار دویدند و همان باز پسانند
#اوحدی
تنها نه منم خود، که دراین غصّه بسانند
در خاک به امید تو، خلقی است نشسته
یک روز برون آی و ببین تا به چه سانند
عُشـّاق تو در پیش گرفتند، بیابان
کآن طایفه، ده را پس ازاین هیچ کسانند
کو مَحرم رازی، که اسیران محبّت
حالی بنویسند و سلامی برسانند
با محتسب شهر بگویید، که امشب
دستار نگهدار، که بیرون عسسانند!
ای دانه دُر، عشق تو دریاست ولیکن
افسوس! که نزدیک کنار تو خسانند
شاید که ز مصرت، به هوس مرد بیاید
خود مردم این شهر، مگر بی هوسانند؟
با جـُور رقیبان، زِ لبت کام که یابد؟
من تَرک بگُفتم، که عسل را مگسانند!
ای اوحدی از لاشه تنگ تو، چه خیزد؟
کاندر طلب او همه، تازی فرسانند
افسوس که در پای تو این تند سواران
بسیار دویدند و همان باز پسانند
#اوحدی
کمال الدین ابوالعطاء محمود بن علی بن محمود، معروف به خواجوی کرمانی از مشاهیر شعرا و عرفای قرن هفتم هجری است. وی در سال ۶۸۹ هجری قمری در کرمان متولد شد و در همانجا به تحصیل علوم و فنون متداول مشغول شد. سپس به سیر و سیاحت پرداخت، به زیارت کعبه رفت و بعدها نیز مدتی درتبریز و شیراز به سر برد. وی به غیر از دیوان قصاید و غزلیات، خمسهٔ نظامی گنجوی را نیز جواب داده است. او در سال ۷۵۳ هجری قمری در شهر شیراز دار فانی را وداع گفت و در بالای تنگ الله اکبر شیراز به خاک سپرده شد .
☘✍🏻🥀یادآر زادروز خواجوی کرمانی
ایکه زلفت شب قدرست و رخ زیبا عید
عید ما بی تو بعیدست و توئی ما را عید
کوثرست ار شکر ار چشمه حیوان یا لب
عارضست ار قمر ار لاله نعمان یا عید
شکری از لب شکر شکنت می خواهم
زانک خواهند ز ارباب کرم حلوا عید
خم ابروی تو پیوسته هلالست ولیک
روی زیبای دلافروز جهان آرا عید
گرچه در مذهب هر طایفه عیدی دگرست
نیست در مذهب وامق بجز از عذرا عید
عید گفتی که من از رخ بگشایم پرده
روی بنمای که من صبر ندارم تا عید
گر ترا خاطر باغ و سر صحرا باشد
روضه ی خلد بود باغ و سر صحرا عید
شعری از خواجوی کرمانی
☘✍🏻🥀یادآر زادروز خواجوی کرمانی
ایکه زلفت شب قدرست و رخ زیبا عید
عید ما بی تو بعیدست و توئی ما را عید
کوثرست ار شکر ار چشمه حیوان یا لب
عارضست ار قمر ار لاله نعمان یا عید
شکری از لب شکر شکنت می خواهم
زانک خواهند ز ارباب کرم حلوا عید
خم ابروی تو پیوسته هلالست ولیک
روی زیبای دلافروز جهان آرا عید
گرچه در مذهب هر طایفه عیدی دگرست
نیست در مذهب وامق بجز از عذرا عید
عید گفتی که من از رخ بگشایم پرده
روی بنمای که من صبر ندارم تا عید
گر ترا خاطر باغ و سر صحرا باشد
روضه ی خلد بود باغ و سر صحرا عید
شعری از خواجوی کرمانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و از هر دو جهانم برهان
با هرچه دلم قرار گیرد بی تو
آتش به من اندر زن و آنم بستان
#مولانا
کمی به فکرو ذهنت آرامش بده و اجازه بده همون چیزی که خداوند برات مقدر کرده اتفاق بیفته.
مستم کن و از هر دو جهانم برهان
با هرچه دلم قرار گیرد بی تو
آتش به من اندر زن و آنم بستان
#مولانا
کمی به فکرو ذهنت آرامش بده و اجازه بده همون چیزی که خداوند برات مقدر کرده اتفاق بیفته.
میفکن بر صف رندان نظری بهتر از اين
بر در ميکده می کن گذری بهتر از اين
در حق من لبت اين لطف که میفرمايد
سخت خوب است وليکن قدری بهتر از اين
آن که فکرش گره از کار جهان بگشايد
گو در اين کار بفرما نظری بهتر از اين
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق
برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از اين
دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم
مادر دهر ندارد پسری بهتر از اين
من چو گويم که قدح نوش و لب ساقی بوس
بشنو از من که نگويد دگری بهتر از اين
کلک حافظ شکرين ميوه نباتيست به چين
که در اين باغ نبينی ثمری بهتر از اين
حافظ
بر در ميکده می کن گذری بهتر از اين
در حق من لبت اين لطف که میفرمايد
سخت خوب است وليکن قدری بهتر از اين
آن که فکرش گره از کار جهان بگشايد
گو در اين کار بفرما نظری بهتر از اين
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق
برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از اين
دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم
مادر دهر ندارد پسری بهتر از اين
من چو گويم که قدح نوش و لب ساقی بوس
بشنو از من که نگويد دگری بهتر از اين
کلک حافظ شکرين ميوه نباتيست به چين
که در اين باغ نبينی ثمری بهتر از اين
حافظ
گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود
وآن چنان پای گرفتهست که مشکل برود
دلی از سنگ بباید به سر راه وداع
تا تحمل کند آن روز که محمل برود
#حضرت_سعدی
وآن چنان پای گرفتهست که مشکل برود
دلی از سنگ بباید به سر راه وداع
تا تحمل کند آن روز که محمل برود
#حضرت_سعدی
ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست
همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود
موج از این بار چنان کشتی طاقت بشکست
که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود
#حضرت_سعدی
همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود
موج از این بار چنان کشتی طاقت بشکست
که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود
#حضرت_سعدی
ما درین گلزار کشتیم این مبارک سرو را
تا که گردد باغبان و تا که باشد آبیار
رهنمای راه معنی جز چراغ عقل نیست
کوش، پروین، تا به تاریکی نباشی رهسپار
#پروین_اعتصامی
تا که گردد باغبان و تا که باشد آبیار
رهنمای راه معنی جز چراغ عقل نیست
کوش، پروین، تا به تاریکی نباشی رهسپار
#پروین_اعتصامی
از غبار فکر باطل، پاک باید داشت دل
تا بداند دیو، کاین آئینه جای گرد نیست
مرد پندارند پروین را، چه برخی ز اهل فضل
این معما گفته نیکوتر، که پروین مرد نیست
#پروین_اعتصامی
تا بداند دیو، کاین آئینه جای گرد نیست
مرد پندارند پروین را، چه برخی ز اهل فضل
این معما گفته نیکوتر، که پروین مرد نیست
#پروین_اعتصامی
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
"پروین" به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست
#پروین_اعتصامی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
"پروین" به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست
#پروین_اعتصامی
زین ضرورت گیج و دیوانه شدم
لیک در باطن همانم که بُدم
به همین سبب ناچار احمق و دیوانه شدم، ولی در باطن همانم که بودم. یعنی ظاهراً بنا به مصلحت خود را دیوانه نشان می دهم ولی در اصل عاقل و فرزانه ام.
عقلِ من گنج است من ویرانه ام
گنج اگر پیدا کنم، دیوانه ام
عقلِ من همچون گنجینه ای است و من خودم مانند یک خرابه هستم. حالا اگر بیایم و گنجینه را آشکار کنم قطعا دیوانه حقیقی هستم. زیرا که راهزنان و حرامیان بدان دستبرد می زنند. وقتی دزدان ایمان و راستی و درستی مردم متوجّه کمالات من شوند. می خواهند ازکمالات من در جهت تحکیم پایه های صولت و دولت خود بهره برند، پس من کمالات و فضایلم را پوشانده ام تا آلت دست سفلگان نشوم.
اوست دیوانه که دیوانه نشد
این عَسَس را دید و، در خانه نشد
دیوانه حقیقی کسی است که دیوانه نشده است. یعنی به جای اینکه از علوم و عقول جزئی و ظاهری راحت شود. برای کسب شهرت و نام و نان، خود را اَعلَم و اَعقَلِ مردم معرفی می کند. و با اینکه داروغه را می بیند ولی به کنج خلوت نمی خزد.
دانشِ من، جوهر آمد نه عَرَض
این بهایی نیست بهرِ هر غَرَض
علم من، جوهر است نه عَرَض. و این علم پُر ارزش من، برای هر عَرَض نیست. (من علم و معرفت خویش را وسیله کسب متاعِ دنیایی نمی کنم. بلکه علم و معرفت من فقط برای بیان اسرار و حقایق ربانی است.
كانِ قندم، نَیسِتانِ شِکَّرم
هم زمن می روید و، من می خورم
من معدن قند و نیستان شِکَرم. نی در من می روید و من شیرینی و شکر آن را میخورم دانش من از ذوق و کشف حاصل می شود و عاریتی نیست.
علمِ تقلیدی و تعلیمی است آن
کَز نُفورِ مَستَمِع دارد نغان
علمی که صاحبش از نفرت و بی میلی شنونده ناله و فغان سر می دهد، آن علم، تقلیدی و عاریتی است. ولی اگر علم، تحقیقی و ذاتی باشند، در غم مشتری و مستمع نیست. چه شوند، آن علوم، بسیار باشند و چه کم و یا اصلا نباشند دارنده چنین علومی باکی ندارد.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
لیک در باطن همانم که بُدم
به همین سبب ناچار احمق و دیوانه شدم، ولی در باطن همانم که بودم. یعنی ظاهراً بنا به مصلحت خود را دیوانه نشان می دهم ولی در اصل عاقل و فرزانه ام.
عقلِ من گنج است من ویرانه ام
گنج اگر پیدا کنم، دیوانه ام
عقلِ من همچون گنجینه ای است و من خودم مانند یک خرابه هستم. حالا اگر بیایم و گنجینه را آشکار کنم قطعا دیوانه حقیقی هستم. زیرا که راهزنان و حرامیان بدان دستبرد می زنند. وقتی دزدان ایمان و راستی و درستی مردم متوجّه کمالات من شوند. می خواهند ازکمالات من در جهت تحکیم پایه های صولت و دولت خود بهره برند، پس من کمالات و فضایلم را پوشانده ام تا آلت دست سفلگان نشوم.
اوست دیوانه که دیوانه نشد
این عَسَس را دید و، در خانه نشد
دیوانه حقیقی کسی است که دیوانه نشده است. یعنی به جای اینکه از علوم و عقول جزئی و ظاهری راحت شود. برای کسب شهرت و نام و نان، خود را اَعلَم و اَعقَلِ مردم معرفی می کند. و با اینکه داروغه را می بیند ولی به کنج خلوت نمی خزد.
دانشِ من، جوهر آمد نه عَرَض
این بهایی نیست بهرِ هر غَرَض
علم من، جوهر است نه عَرَض. و این علم پُر ارزش من، برای هر عَرَض نیست. (من علم و معرفت خویش را وسیله کسب متاعِ دنیایی نمی کنم. بلکه علم و معرفت من فقط برای بیان اسرار و حقایق ربانی است.
كانِ قندم، نَیسِتانِ شِکَّرم
هم زمن می روید و، من می خورم
من معدن قند و نیستان شِکَرم. نی در من می روید و من شیرینی و شکر آن را میخورم دانش من از ذوق و کشف حاصل می شود و عاریتی نیست.
علمِ تقلیدی و تعلیمی است آن
کَز نُفورِ مَستَمِع دارد نغان
علمی که صاحبش از نفرت و بی میلی شنونده ناله و فغان سر می دهد، آن علم، تقلیدی و عاریتی است. ولی اگر علم، تحقیقی و ذاتی باشند، در غم مشتری و مستمع نیست. چه شوند، آن علوم، بسیار باشند و چه کم و یا اصلا نباشند دارنده چنین علومی باکی ندارد.
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
چون پَیِ دانه، نَه بهرِ روشنی است
همچو طالب علمِ دنیا دنی است
اگر کسب علم دین و عرفان برای به دست آوردن روزی و معاش باشد. و نه روشنی بخشی قلوب، طالب آن علم مانند کسی است که طالب دنیای پست باشد.
طالبِ علم است بهرِ عام و خاص
نَی که تا یابد ازین عالَم خلاص
زیرا طالب علم دنیای پست، علم را برای جلب و خاص میخواهد نه برای این منظور که از این عالم رهایی یابد.
همچو موشی هر طرف سوراخ کرد
چونکه نورش راند از دَر گفت: بَرد
عالمی که دارای علم تقلیدی و عاریتی است و آن علم را برای جلب نظر عام و خاص کسب می کنند، مانند موشی است که در زمین هر طرف را سوراخ میکنند که خود را به عالم نورانی برساند، زیرا وقتی که نور او را می راند می گوید: از این مرتبه دور شو.
چونکه سویِ دشت و نورش رَه نبود
هم در آن ظُلمات، جهدی می نمود
از آنرو که آن عالم علم عاریتی و تقلیدی راهی به سوی دشت نور ندارد. پس در همان تاریکی ها جد و جهدی میکند.
گر خدایش پَر دهد پَرّ خِرَد
بِرهَد از موشیّ و، چون مُرغان پَرَد
اگر خدای تعالی به دانای علوم عاریتی پر و بال عقل عطا کند. او از صفت موشی می رمد و مانند مرغان به پرواز در می آید. یعنی مانند بازهای بلند پرواز الهی در اوج عالم اعلى پرواز می کند.
ور نجوید پَر، بمانَد زیرِ خاک
ناامید از رفتنِ راه سماک
و اگر در صدد جستجوی پر و بال عقل بر نیاید، از رسیدن به سِماک نومید می شود
سِماک: کنایه از بالاترین مرحله کمال است .
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
همچو طالب علمِ دنیا دنی است
اگر کسب علم دین و عرفان برای به دست آوردن روزی و معاش باشد. و نه روشنی بخشی قلوب، طالب آن علم مانند کسی است که طالب دنیای پست باشد.
طالبِ علم است بهرِ عام و خاص
نَی که تا یابد ازین عالَم خلاص
زیرا طالب علم دنیای پست، علم را برای جلب و خاص میخواهد نه برای این منظور که از این عالم رهایی یابد.
همچو موشی هر طرف سوراخ کرد
چونکه نورش راند از دَر گفت: بَرد
عالمی که دارای علم تقلیدی و عاریتی است و آن علم را برای جلب نظر عام و خاص کسب می کنند، مانند موشی است که در زمین هر طرف را سوراخ میکنند که خود را به عالم نورانی برساند، زیرا وقتی که نور او را می راند می گوید: از این مرتبه دور شو.
چونکه سویِ دشت و نورش رَه نبود
هم در آن ظُلمات، جهدی می نمود
از آنرو که آن عالم علم عاریتی و تقلیدی راهی به سوی دشت نور ندارد. پس در همان تاریکی ها جد و جهدی میکند.
گر خدایش پَر دهد پَرّ خِرَد
بِرهَد از موشیّ و، چون مُرغان پَرَد
اگر خدای تعالی به دانای علوم عاریتی پر و بال عقل عطا کند. او از صفت موشی می رمد و مانند مرغان به پرواز در می آید. یعنی مانند بازهای بلند پرواز الهی در اوج عالم اعلى پرواز می کند.
ور نجوید پَر، بمانَد زیرِ خاک
ناامید از رفتنِ راه سماک
و اگر در صدد جستجوی پر و بال عقل بر نیاید، از رسیدن به سِماک نومید می شود
سِماک: کنایه از بالاترین مرحله کمال است .
شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
بر ظلمت شب خیمهٔ مهتاب زدی
میخفت خرد بر رخ او آب زدی
دادی همه را به وعده خواب خرگوشی
وز تیغ فراق گردن خواب زدی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۹۹
میخفت خرد بر رخ او آب زدی
دادی همه را به وعده خواب خرگوشی
وز تیغ فراق گردن خواب زدی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۷۹۹
نعمت آرَد غفلت و شُکر انتِباه
صید نعمت کُن به دام شُکر شاه
شُکر جان نعمت و نعمت چو پوست
زانکه شُکر آرد تو را تا کوی دوست
#مثنوی_مولانا
_دفتر_سوم
صید نعمت کُن به دام شُکر شاه
شُکر جان نعمت و نعمت چو پوست
زانکه شُکر آرد تو را تا کوی دوست
#مثنوی_مولانا
_دفتر_سوم
خداوندی همه در کبریایی است
نه علت لایق فعل خدایی است
سزاوار خدایی لطف و قهر است
ولیکن بندگی در جبر و فقر است
کرامت آدمی را اضطرار است
نه زان کو را نصیبی ز اختیار است
نبوده هیچ چیزش هرگز از خود
پس آنگه پرسدش از نیک و از بد
ندارد اختیار و گشته مامور
زهی مسکین که شد مختار مجبور
نه ظلم است این که عین علم و عدل است
نه جور است این که محض لطف و فضل است
به شرعت زان سبب تکلیف کردند
که از ذات خودت تعریف کردند
چو از تکلیف حق عاجز شوی تو
به یک بار از میان بیرون روی تو
به کلیت رهایی یابی از خویش
غنی گردی به حق ای مرد درویش
برو جان پدر تن در قضا ده
به تقدیرات یزدانی رضا ده
#شیخ_محمود_شبستری
نه علت لایق فعل خدایی است
سزاوار خدایی لطف و قهر است
ولیکن بندگی در جبر و فقر است
کرامت آدمی را اضطرار است
نه زان کو را نصیبی ز اختیار است
نبوده هیچ چیزش هرگز از خود
پس آنگه پرسدش از نیک و از بد
ندارد اختیار و گشته مامور
زهی مسکین که شد مختار مجبور
نه ظلم است این که عین علم و عدل است
نه جور است این که محض لطف و فضل است
به شرعت زان سبب تکلیف کردند
که از ذات خودت تعریف کردند
چو از تکلیف حق عاجز شوی تو
به یک بار از میان بیرون روی تو
به کلیت رهایی یابی از خویش
غنی گردی به حق ای مرد درویش
برو جان پدر تن در قضا ده
به تقدیرات یزدانی رضا ده
#شیخ_محمود_شبستری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شب زیبای بهاریتون متبرک به گرمی نگاه خدا
الــهی
دلخوشیهاتون افزون
دلاتون مملو از شادی
و جمع خانوادهتون
پراز دلگرمی و عشق و لبخند
شبتون بخیر
الــهی
دلخوشیهاتون افزون
دلاتون مملو از شادی
و جمع خانوادهتون
پراز دلگرمی و عشق و لبخند
شبتون بخیر