عمر میگذرد
و من بیش تر میفهمم
که هیچ چیز در دنیا
ارزش گریه کردن را ندارد!
ما آدم ها مدام چیزهایی را که اسمشان را مصیبت و بدبختی میگذاریم
در سرزمین افکارمان میچرخانیم و دور میکنیم و همین باعث میشود در صدسالگی حسرتِ لذت نبردن از زندگی را بخوریم!
شاید کلمه ی رها کردن و فرار کردن برای چنین لحظاتی به وجود آمده اند...
از غصه هایت فرار کن
در ناکجا آبادِ درونت رهایش کن؛
و به دنبال هر چیز که شادت میکند روانه شو...
زندگی اگر چیزهای زیادی برای گریه کردن دارد،
چیزهایی هم برای لبخند زدن دارد
فقط کافیست از ته دلت بخواهی که زندگی را زندگی کنی...
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد دوشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
انسانهای خوب
خوشههای مرواریدند
که داشتن آنها ثروت
و دیدن آنها لذت است
یک دل خوش، لبی خندان
تنی سالم آرزوی من برای شما
انسان خوب
🌺🌺🌺
شاد باشی
و من بیش تر میفهمم
که هیچ چیز در دنیا
ارزش گریه کردن را ندارد!
ما آدم ها مدام چیزهایی را که اسمشان را مصیبت و بدبختی میگذاریم
در سرزمین افکارمان میچرخانیم و دور میکنیم و همین باعث میشود در صدسالگی حسرتِ لذت نبردن از زندگی را بخوریم!
شاید کلمه ی رها کردن و فرار کردن برای چنین لحظاتی به وجود آمده اند...
از غصه هایت فرار کن
در ناکجا آبادِ درونت رهایش کن؛
و به دنبال هر چیز که شادت میکند روانه شو...
زندگی اگر چیزهای زیادی برای گریه کردن دارد،
چیزهایی هم برای لبخند زدن دارد
فقط کافیست از ته دلت بخواهی که زندگی را زندگی کنی...
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد دوشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
انسانهای خوب
خوشههای مرواریدند
که داشتن آنها ثروت
و دیدن آنها لذت است
یک دل خوش، لبی خندان
تنی سالم آرزوی من برای شما
انسان خوب
🌺🌺🌺
شاد باشی
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_چهارم ) ۴۹ اگر ، هوشِ تو ،،، زیرِ دستِ من است ، به فرمان یزدان ، برآرَم ز دست ، ۵۰ ز اسبان جنگی ، فرود آمدند ، هشیوار ، با گبر و خود ، آمدند ، ۵۱ ببستند بر…
داستان رستم و سهراب
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_پنجم )
۶۵
نخستین که پشتش نِهد بر زمین ،
نَبُرّد سرش ،،، گرچه باشد به کین ،
معنی مصرع اول = برای بار اول که پشتش را به زمین آوَرَد - برای بار اول که او را زمین بزَنَد
۶۶
اگر ، بارِ دیگرش ، زیر آوَرَد ،
به افکندنش ، نام شیر آوَرَد ،
۶۷
روا باشد ،،، ار ، سر کند زو جدا ،
بدینگونه برپا شد آئینِ ما ،
۶۸
بدین چاره ، از چنگِ نر اژدها ،
همیخواست یابد ز کُشتن ،، رها ،
۶۹
دلیرِ جوان ، سر به گفتارِ پیر ،
بداد و ،،، نبود آن سخن ، جایگیر ،
۷۰
یکی ، از دلیری ،،، دوم ، از زمان ،
سوم ،،، از جوانمردیاَش ،، بیگمان ،
۷۱
رها کردش از دست و ، آمد به دشت ،
به دشتی که ، بر پیشش آهو گذشت ،
( چو شیری که بر پیشِ آهو گذشت )
۷۲
همیکرد نخجیر و ،،، یادش نبود ،
از آن کس ،،، که با او نبرد آزمود ،
۷۳
همی دیر شد ،،، باز ، هومان ، چو گَرد ،
بیامد ، بپرسید از او ، از نَبَرد ،
۷۴
به هومان بگفت آن کجا رفته بود ،
سخن هرچه رستم بدو گفته بود ،
#آنکجارفتهبود = آنچه شده بود - آنچه انجام گرفته بود - آنچه گذشت
۷۵
بدو گفت هومان گُرد : ، ای جوان ،
به سیری رسیدی همانا ، ز جان ،
۷۶
دریغ ، این بر و برز و بالایِ تو ،
رکیبِ دراز و ، یَلی پایِ تو ،
۷۷
هژبری که آورده بودی به دام ،
رها کردی از دست و ،،، شد کار ، خام ،
۷۸
نگه کن ، که زین بیهُده کارکرد ،
چه آرَد به پیشت ، به روزِ نَبَرد ،
۷۹
یکی داستان زد بدین ، شهریار ،
که دشمن ، مَدار ارچه خُرد است ،،، خوار ،
۸۰
بگفت و ، دل از جانِ او ،،، برگرفت ،
پُر اندُه ، همی ماند اندر شگفت ،
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_پنجم )
۶۵
نخستین که پشتش نِهد بر زمین ،
نَبُرّد سرش ،،، گرچه باشد به کین ،
معنی مصرع اول = برای بار اول که پشتش را به زمین آوَرَد - برای بار اول که او را زمین بزَنَد
۶۶
اگر ، بارِ دیگرش ، زیر آوَرَد ،
به افکندنش ، نام شیر آوَرَد ،
۶۷
روا باشد ،،، ار ، سر کند زو جدا ،
بدینگونه برپا شد آئینِ ما ،
۶۸
بدین چاره ، از چنگِ نر اژدها ،
همیخواست یابد ز کُشتن ،، رها ،
۶۹
دلیرِ جوان ، سر به گفتارِ پیر ،
بداد و ،،، نبود آن سخن ، جایگیر ،
۷۰
یکی ، از دلیری ،،، دوم ، از زمان ،
سوم ،،، از جوانمردیاَش ،، بیگمان ،
۷۱
رها کردش از دست و ، آمد به دشت ،
به دشتی که ، بر پیشش آهو گذشت ،
( چو شیری که بر پیشِ آهو گذشت )
۷۲
همیکرد نخجیر و ،،، یادش نبود ،
از آن کس ،،، که با او نبرد آزمود ،
۷۳
همی دیر شد ،،، باز ، هومان ، چو گَرد ،
بیامد ، بپرسید از او ، از نَبَرد ،
۷۴
به هومان بگفت آن کجا رفته بود ،
سخن هرچه رستم بدو گفته بود ،
#آنکجارفتهبود = آنچه شده بود - آنچه انجام گرفته بود - آنچه گذشت
۷۵
بدو گفت هومان گُرد : ، ای جوان ،
به سیری رسیدی همانا ، ز جان ،
۷۶
دریغ ، این بر و برز و بالایِ تو ،
رکیبِ دراز و ، یَلی پایِ تو ،
۷۷
هژبری که آورده بودی به دام ،
رها کردی از دست و ،،، شد کار ، خام ،
۷۸
نگه کن ، که زین بیهُده کارکرد ،
چه آرَد به پیشت ، به روزِ نَبَرد ،
۷۹
یکی داستان زد بدین ، شهریار ،
که دشمن ، مَدار ارچه خُرد است ،،، خوار ،
۸۰
بگفت و ، دل از جانِ او ،،، برگرفت ،
پُر اندُه ، همی ماند اندر شگفت ،
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
از اقتضای خردکیشی است که در تمام شاهنامه هر گونه سرپیچی از داد – که خود چیزی جز آیین و فرمان خرد نیست – همواره مجازات خود را به دنبال دارد و این نیز در جای خود قانون تخلفناپذیر طبیعت و حیاتِ انسانی و لاجرم خردِ انسانی در سراسر کارهای عالم ضرورتش را الزام میکند. از اینجا است که سلم و تور به انتقام خون ایرج کشته میشوند و باید کشته شوند. ضحّاک با همه گُربزیها و چارهگریهایش و افراسیاب با همه دلیریها و زیرکسازیها که دارند، هیچ یک از کیفر بیدادهای خویش در امان نمیمانند و نباید بمانند. حتی رستم و اسفندیار، دو پهلوان محبوب و نجیب دنیای شاهنامه به خاطر لحظههایی که به الزام دیوِ خشم از حکمِ خرد سر فرو میتابند، به بادافرهٔ سنگینِ گناهان خویش گرفتار میآیند. جمشید و کاوس دو فرمانروای درخشان و نامآور دنیای باستان هم جریمهٔ خروج از حدّ خرد را به محنتهایی که در پایان عمر با آن روبه رو میشوند، میپردازند.
جلوههای گوناگون این خردگرایی در تمام عرصهٔ شاهنامه موج در موج به چشم میخورد. این گرایش برای فردوسی نوعی میراث دوگانه است، هر دو از خاستگاهِ فرهنگِ وی، مذهب و مأخذ کار. وی نه فقط به سبب گرایش مذهبی خود را به این خردگرایی متعهد مییابد، بلکه مأخذ یا مأخذ کار او نیز جز در افسانههای شگفت که غیرممکن اما تأویلپذیرند، همهجا این التزامِ خردپذیری را منعکس میکند. بدینگونه هم طرز فکر شخصی فردوسی، شاهنامهاش را یک خردنامهٔ واقعی میسازد، هم آن چه شاهنامهٔ وی به مأخذ باستانی و پهلوانی خویش مدیون است، آن را عرصهٔ حکمرانی خرد نشان میدهد. تحت تأثیر این خردگرایی استوار و بیتزلزل، فردوسی اسطوره و داستان حماسی را به گونهای از تاریخ تبدیل میکند و حتّی به تاریخ رنگ فلسفه میدهد و هر جا که لازم آید، با احاله به رمز و تأویل آنچه در توالی رویدادها فقط بر حسب احتمال «ممکن» به نظر میرسد، به تعبیر ارسطو بر حسب ضرورتِ ممکن فرامینماید.
این که انگیزه حوادث ارزشهای اخلاقی است و حتی انقلاب کاوه هم که در طرز بیان فردوسی سوز و حرارت دکان او را دارد، یک آشوب بیهدف و یک انفجار مهارناپذیر غرایز ویرانگر و پرخاشجوی عامه باقی نمیماند، آن را مبتنی بر هدفهای بخردانهای نشان میدهد که شایستهٔ خردگرایی حاکم بر دنیای شاهنامه است. در کتابی چنین عظیم که بدینسان به نام خداوند جان و خرد آغاز میشود، انسان همهجا صدای «جان» را میشوند که در اینجا در عرصهٔ تنازع برای بقا با هر آن چه انسان را حقیر میکند، کشمکش دایم، دارد. اما فضایی که این صدا طنین نبض حیات را در آن جاودانه میکند، فضای صاف و روشن خرد جاودانه است.
مقاله: «خرد و خردگرایی در شاهنامه»- عبدالحسین زرینکوب
جلوههای گوناگون این خردگرایی در تمام عرصهٔ شاهنامه موج در موج به چشم میخورد. این گرایش برای فردوسی نوعی میراث دوگانه است، هر دو از خاستگاهِ فرهنگِ وی، مذهب و مأخذ کار. وی نه فقط به سبب گرایش مذهبی خود را به این خردگرایی متعهد مییابد، بلکه مأخذ یا مأخذ کار او نیز جز در افسانههای شگفت که غیرممکن اما تأویلپذیرند، همهجا این التزامِ خردپذیری را منعکس میکند. بدینگونه هم طرز فکر شخصی فردوسی، شاهنامهاش را یک خردنامهٔ واقعی میسازد، هم آن چه شاهنامهٔ وی به مأخذ باستانی و پهلوانی خویش مدیون است، آن را عرصهٔ حکمرانی خرد نشان میدهد. تحت تأثیر این خردگرایی استوار و بیتزلزل، فردوسی اسطوره و داستان حماسی را به گونهای از تاریخ تبدیل میکند و حتّی به تاریخ رنگ فلسفه میدهد و هر جا که لازم آید، با احاله به رمز و تأویل آنچه در توالی رویدادها فقط بر حسب احتمال «ممکن» به نظر میرسد، به تعبیر ارسطو بر حسب ضرورتِ ممکن فرامینماید.
این که انگیزه حوادث ارزشهای اخلاقی است و حتی انقلاب کاوه هم که در طرز بیان فردوسی سوز و حرارت دکان او را دارد، یک آشوب بیهدف و یک انفجار مهارناپذیر غرایز ویرانگر و پرخاشجوی عامه باقی نمیماند، آن را مبتنی بر هدفهای بخردانهای نشان میدهد که شایستهٔ خردگرایی حاکم بر دنیای شاهنامه است. در کتابی چنین عظیم که بدینسان به نام خداوند جان و خرد آغاز میشود، انسان همهجا صدای «جان» را میشوند که در اینجا در عرصهٔ تنازع برای بقا با هر آن چه انسان را حقیر میکند، کشمکش دایم، دارد. اما فضایی که این صدا طنین نبض حیات را در آن جاودانه میکند، فضای صاف و روشن خرد جاودانه است.
مقاله: «خرد و خردگرایی در شاهنامه»- عبدالحسین زرینکوب
بلبل گلهگونهای به گل کرد آغاز
کی آمده دیر ، زود میگردی باز
گل گفت که وصل کوته و هجر دراز
دانی که به اختیار ما نیست ، بساز!
گل میشد و با صباش پیغام این بود
کآغاز چه بایست ، چو انجام این بود
در رفت به خود صبا و با گل میگفت
ما را چه گنه، #عادت_ایـام این بود!
از شاعری ناشناس
کی آمده دیر ، زود میگردی باز
گل گفت که وصل کوته و هجر دراز
دانی که به اختیار ما نیست ، بساز!
گل میشد و با صباش پیغام این بود
کآغاز چه بایست ، چو انجام این بود
در رفت به خود صبا و با گل میگفت
ما را چه گنه، #عادت_ایـام این بود!
از شاعری ناشناس
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دکتر ژاله آموزگار: من به شدت #ایران را دوست دارم...
و خیلی غیرت زبان فارسی را دارم. من خیلی خوب ترکی حرف می زنم و از آهنگ ترکی لذت می برم.
اما همیشه اعتقاد دارم که یک چیزی ما را به هم وصل می کند و آن زبان فارسی است.
با زبان فارسی است که فردوسی، نظامی، حافظ، صائب و... به همه ایرانیان تعلق پیدا می کنند و تاریخ ما را یکی و به هم وصل می کنند.
شناخت این امر است که موجب علاقه می شود. باید تاریخ ایران را بدون تعصب یاد بگیرید؛ آن وقت به آن علاقهمند خواهید شد.
آنهایی که سنگی غیر از زبان فارسی به سینه میزنند، زبان فارسی را نمی شناسند.
و خیلی غیرت زبان فارسی را دارم. من خیلی خوب ترکی حرف می زنم و از آهنگ ترکی لذت می برم.
اما همیشه اعتقاد دارم که یک چیزی ما را به هم وصل می کند و آن زبان فارسی است.
با زبان فارسی است که فردوسی، نظامی، حافظ، صائب و... به همه ایرانیان تعلق پیدا می کنند و تاریخ ما را یکی و به هم وصل می کنند.
شناخت این امر است که موجب علاقه می شود. باید تاریخ ایران را بدون تعصب یاد بگیرید؛ آن وقت به آن علاقهمند خواهید شد.
آنهایی که سنگی غیر از زبان فارسی به سینه میزنند، زبان فارسی را نمی شناسند.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تا تو حریف من شدی ای مه دلستان من
همچو چراغ می جهد نور دل از دهان من
ذره به ذره چون گهر از تَفِ آفتاب تو
دل شدهست سر به سر آب و گل گران من
عشق بُرید کیسهام گفتم هی چه می کنی
گفت تو را نه بس بود نعمت بیکران من
برگ نداشتم دلم می لرزید برگ وش
گفت مترس کآمدی در حرم امان من
در برت آن چنان کشم کز بر و برگ وارهی
تا همه شب نظر کنی پیش طرب کنان من
مولوی، دیوان شمس
همچو چراغ می جهد نور دل از دهان من
ذره به ذره چون گهر از تَفِ آفتاب تو
دل شدهست سر به سر آب و گل گران من
عشق بُرید کیسهام گفتم هی چه می کنی
گفت تو را نه بس بود نعمت بیکران من
برگ نداشتم دلم می لرزید برگ وش
گفت مترس کآمدی در حرم امان من
در برت آن چنان کشم کز بر و برگ وارهی
تا همه شب نظر کنی پیش طرب کنان من
مولوی، دیوان شمس
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش….
#مولانا
قطعه #نینوا از: #استادجمشید_عندلیبی
.
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش….
#مولانا
قطعه #نینوا از: #استادجمشید_عندلیبی
.
دکتر دینانی
Dr Ebrahimi Dinani
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
حکیم دکتر دینانی
آه
⏱مدت زمان: ۴۶ دقیقه
حکیم دکتر دینانی
آه
⏱مدت زمان: ۴۶ دقیقه
وقتی درختی را از تنه قطع میکنند از پایه جوانه زدن را آغاز میکند.…
همین طور روح آدمی؛ روحی که در زمان شکوفایی ضایع میشود راه خود را به سوی بهار آغازها و کودکی آیندهنگر باز میجوید به خیال اینکه شاید آنجا امیدهای تازهای کشف کند و دوباره این رشتههای پاره شده را بههم گره بزند.
در مورد درخت ریشهها سریع رشد میکنند و پر از شیره میشوند، ولی این فقط شباهتی به زندگی دارد و این درخت دیگر هرگز درخت سالمی نخواهد شد.
#هرمان_هسه
#زیر_دندههای_چرخ
.
همین طور روح آدمی؛ روحی که در زمان شکوفایی ضایع میشود راه خود را به سوی بهار آغازها و کودکی آیندهنگر باز میجوید به خیال اینکه شاید آنجا امیدهای تازهای کشف کند و دوباره این رشتههای پاره شده را بههم گره بزند.
در مورد درخت ریشهها سریع رشد میکنند و پر از شیره میشوند، ولی این فقط شباهتی به زندگی دارد و این درخت دیگر هرگز درخت سالمی نخواهد شد.
#هرمان_هسه
#زیر_دندههای_چرخ
.
دل گر ره عشق او نپوید چه کند
جان دولت وصل او نجوید چه کند
آن لحظه که بر آینه تابد خورشید
آیینه انا الشمس نگوید چه کند
#ابوسعید_ابوالخیر
جان دولت وصل او نجوید چه کند
آن لحظه که بر آینه تابد خورشید
آیینه انا الشمس نگوید چه کند
#ابوسعید_ابوالخیر
همچو فرهاد بود كوه كني پيشه ما
كوه ما سينه ما ، ناخن ما، تيشه ما
بهر يك جرعه مي ، منت ساقي نكشيم
اشك ما ، باده ما ، ديده ما ، شيشه ما
ماه من ، شاه من ،
بیا دمی به برم
بيا اي تاج سرم
دل به يار بي وفاي خويشتن
دادم و ديدم سزاي خويشتن
زخم فرهادو من از يك تيشه بود
او به سر زد ، من به پاي خويشتن
هرکه ننشیند به جای خویشتن
افتد و بیند حبیبم سزای خویشتن
اگر دل مي بري جانا، روا باشد كه دلداري
ميان دلبران الحق ، به دل داری سزاواري
دلا ديشب چه ميكردي تو در كوي حبيب من
الهي خونه شوي اي دل ، تو هم گشتي رقيب من
ادیب نیشابوری
كوه ما سينه ما ، ناخن ما، تيشه ما
بهر يك جرعه مي ، منت ساقي نكشيم
اشك ما ، باده ما ، ديده ما ، شيشه ما
ماه من ، شاه من ،
بیا دمی به برم
بيا اي تاج سرم
دل به يار بي وفاي خويشتن
دادم و ديدم سزاي خويشتن
زخم فرهادو من از يك تيشه بود
او به سر زد ، من به پاي خويشتن
هرکه ننشیند به جای خویشتن
افتد و بیند حبیبم سزای خویشتن
اگر دل مي بري جانا، روا باشد كه دلداري
ميان دلبران الحق ، به دل داری سزاواري
دلا ديشب چه ميكردي تو در كوي حبيب من
الهي خونه شوي اي دل ، تو هم گشتي رقيب من
ادیب نیشابوری
معشوقۀ خانگی بکاری ناید
کو دل ببرد رخ بکسی ننماید
معشوقه خراباتی و مطرب باید
تا نیم شبان آید و کوبان آید
عنصری
کو دل ببرد رخ بکسی ننماید
معشوقه خراباتی و مطرب باید
تا نیم شبان آید و کوبان آید
عنصری