معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_دوم ) ۱۲ مرا ، چشمزخمی عجب ، رو نمود ، که دَهر ، آنچنان صیدی ، از من ربود ، ۱۳ غریبآهوئی ، آمدم در کمند ، که از بند جَست و ،، مرا کرد بند ، #آمدم = آمد مرا ،…
داستان رستم و سهراب
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_سوم )
۲۳
همیگفت و میسوخت از غم ، بسی ،
نمیخواست ، رازش بداند کسی ،
۲۴
ولی ، عشق ،، پنهان نمانَد ، که راز ،
به مردم نماید ،،، همی اشک ، باز ،
۲۵
غمِ جان ، برآرَد خروش از درون ،
اگرچند ، عاشق ،، بُوَد ذوفنون ،
۲۶
ز بس مِهرِ آن دُختِ با فرّ و هنگ ،
نماند ایچ ، بر روی سهراب ، رنگ ،
۲۷
از آن کار ،، هومان نبودش خبر ،
که سهراب را ،، هست خون در جگر ،
۲۸
ولی ، از فِراسَت ،، به دل نقش بست ،
که او را ، پریشانئی داد دست ،
۲۹
به دامِ کسی ، پایبند آمدست ،
ز زلفِ بُتی ، در کمند آمدست ،
۳۰
نهان میکند درد و ،، خونیندل است ،
هوس ، میرود راه و ،،، پا ، در گِل است ،
۳۱
یکی فرصتی جُست و ، گفتش بهراز ،
که ای شیردل ، گُردِ گردنفراز ،
۳۲
بزرگانِ پیشین ، به آئین و کیش ،
گرامی ندیدند کس را ، چو خویش ،
۳۳
ندادند بیهوده ، دل را ، ز دست ،
نگشتند از بادهٔ مِهر ،، مست ،
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »
ادامه دارد 👇👇👇
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_سوم )
۲۳
همیگفت و میسوخت از غم ، بسی ،
نمیخواست ، رازش بداند کسی ،
۲۴
ولی ، عشق ،، پنهان نمانَد ، که راز ،
به مردم نماید ،،، همی اشک ، باز ،
۲۵
غمِ جان ، برآرَد خروش از درون ،
اگرچند ، عاشق ،، بُوَد ذوفنون ،
۲۶
ز بس مِهرِ آن دُختِ با فرّ و هنگ ،
نماند ایچ ، بر روی سهراب ، رنگ ،
۲۷
از آن کار ،، هومان نبودش خبر ،
که سهراب را ،، هست خون در جگر ،
۲۸
ولی ، از فِراسَت ،، به دل نقش بست ،
که او را ، پریشانئی داد دست ،
۲۹
به دامِ کسی ، پایبند آمدست ،
ز زلفِ بُتی ، در کمند آمدست ،
۳۰
نهان میکند درد و ،، خونیندل است ،
هوس ، میرود راه و ،،، پا ، در گِل است ،
۳۱
یکی فرصتی جُست و ، گفتش بهراز ،
که ای شیردل ، گُردِ گردنفراز ،
۳۲
بزرگانِ پیشین ، به آئین و کیش ،
گرامی ندیدند کس را ، چو خویش ،
۳۳
ندادند بیهوده ، دل را ، ز دست ،
نگشتند از بادهٔ مِهر ،، مست ،
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »
ادامه دارد 👇👇👇
دیباچهی گلستان سعدی را به ۹ قسمت تقسیم کردم و از امروز روزی یک قسمت تقدیم میکنم .
در قسمت اول معنی بعضی از کلمات نامانوس و نامتداول را از گوگل سرچ کرده و تقدیم نمودم ، ولی برای قسمتهای بعد خودِ دوستان چنانچه کلمه یا کلماتی براشان نامفهوم است از گوگل سرچ کنند
در قسمت اول معنی بعضی از کلمات نامانوس و نامتداول را از گوگل سرچ کرده و تقدیم نمودم ، ولی برای قسمتهای بعد خودِ دوستان چنانچه کلمه یا کلماتی براشان نامفهوم است از گوگل سرچ کنند
معرفی عارفان
دیباچهی گلستان سعدی را به ۹ قسمت تقسیم کردم و از امروز روزی یک قسمت تقدیم میکنم . در قسمت اول معنی بعضی از کلمات نامانوس و نامتداول را از گوگل سرچ کرده و تقدیم نمودم ، ولی برای قسمتهای بعد خودِ دوستان چنانچه کلمه یا کلماتی براشان نامفهوم است از گوگل سرچ…
سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_اول )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
منّت خدای را ، عزّ و جل ،
که طاعتش ، موجبِ قُربت است ،
و به شُکر اندرش ، مَزیدِ نعمت .
هر نفسی که فرو میرود ، مُمِدّ حیات است ،
و چون بر میآید ، مُفَرّحِ ذات .
پس ، در هر نفسی ، دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی ،، شکری واجب .
از دست و زبان که ، برآید؟ ،
کز عهدهٔ شکرش ، بهدر آید؟ ،
اِعملوا آلَ داودَ شکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشکور
بنده ، همان بِه ،،، که ز تقصیرِ خویش ،
عذر به درگاهِ خدای ، آوَرَد ،
ورنه ،سزاوارِ خداوندیاَش ،
کس نتوانَد که بهجای آوَرَد ،
بارانِ رحمتِ بیحسابش ، همه را رسیده ،
و خوانِ نعمتِ بیدریغش ، همه جا کشیده .
پردهٔ ناموسِ بندگان ،، به گناهِ فاحش ، نَدَرَد ،
و وظیفهٔ روزی ، به خطایِ منکر ، نَبرَد .
ای کریمی ، که از خزانهٔ غیب ،
گبر و ترسا ، وظیفهخور ، داری
دوستان را ، کجا کنی محروم؟ ،
تو که با دشمن ، این نظر داری؟ ،
فرّاشِ بادِ صبا را ، گفته تا فرشِ زمرّدی بگسترد ،
و دایهٔ ابرِ بهاری را ، فرموده ، تا بناتِ نبات ، در مهدِ زمین بپروَرَد .
درختان را به خلعتَِ نوروزی ، قبایِ سبزورق در بر گرفته ،
و اطفالِ شاخ را ، به قدومِ موسمِ ربیع ، کلاهِ شکوفه بر سر نهاده .
عصارهٔ نالی ، به قدرتِ او ، شهدِ فایق شده ،
– عصارهٔ نالی ، به قدرتِ او ، شهدِ فایق شده : « ی » در نالی نشانهٔ نکره بودن آن است و نال به معنای نیِ باریک و نیشکر است و معنای جمله این است که :
به قدرتِ خداوند ، از نیشکر ، شهدی ممتاز چون عسل بدست میآید .
و تخمِ خرمایی ، به تربیتش ، نخلِ باسق گشته .
نخلِ باسِق
#نخل_باسق = درختِ خرمای بلندقامت
ابر و باد و مه و خورشید و فلک ، در کارند ،
تا ، تو نانی به کف آریّ و ، به غفلت ، نخوری ،
همه از بهرِ تو ،،، سرگشته و فرمانبردار ،
شرطِ انصاف نباشد ، که تو فرمان نَبَری ،
ادامه دارد 👇👇👇
دیباچه
( #قسمت_اول )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
منّت خدای را ، عزّ و جل ،
که طاعتش ، موجبِ قُربت است ،
و به شُکر اندرش ، مَزیدِ نعمت .
هر نفسی که فرو میرود ، مُمِدّ حیات است ،
و چون بر میآید ، مُفَرّحِ ذات .
پس ، در هر نفسی ، دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی ،، شکری واجب .
از دست و زبان که ، برآید؟ ،
کز عهدهٔ شکرش ، بهدر آید؟ ،
اِعملوا آلَ داودَ شکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشکور
بنده ، همان بِه ،،، که ز تقصیرِ خویش ،
عذر به درگاهِ خدای ، آوَرَد ،
ورنه ،سزاوارِ خداوندیاَش ،
کس نتوانَد که بهجای آوَرَد ،
بارانِ رحمتِ بیحسابش ، همه را رسیده ،
و خوانِ نعمتِ بیدریغش ، همه جا کشیده .
پردهٔ ناموسِ بندگان ،، به گناهِ فاحش ، نَدَرَد ،
و وظیفهٔ روزی ، به خطایِ منکر ، نَبرَد .
ای کریمی ، که از خزانهٔ غیب ،
گبر و ترسا ، وظیفهخور ، داری
دوستان را ، کجا کنی محروم؟ ،
تو که با دشمن ، این نظر داری؟ ،
فرّاشِ بادِ صبا را ، گفته تا فرشِ زمرّدی بگسترد ،
و دایهٔ ابرِ بهاری را ، فرموده ، تا بناتِ نبات ، در مهدِ زمین بپروَرَد .
درختان را به خلعتَِ نوروزی ، قبایِ سبزورق در بر گرفته ،
و اطفالِ شاخ را ، به قدومِ موسمِ ربیع ، کلاهِ شکوفه بر سر نهاده .
عصارهٔ نالی ، به قدرتِ او ، شهدِ فایق شده ،
– عصارهٔ نالی ، به قدرتِ او ، شهدِ فایق شده : « ی » در نالی نشانهٔ نکره بودن آن است و نال به معنای نیِ باریک و نیشکر است و معنای جمله این است که :
به قدرتِ خداوند ، از نیشکر ، شهدی ممتاز چون عسل بدست میآید .
و تخمِ خرمایی ، به تربیتش ، نخلِ باسق گشته .
نخلِ باسِق
#نخل_باسق = درختِ خرمای بلندقامت
ابر و باد و مه و خورشید و فلک ، در کارند ،
تا ، تو نانی به کف آریّ و ، به غفلت ، نخوری ،
همه از بهرِ تو ،،، سرگشته و فرمانبردار ،
شرطِ انصاف نباشد ، که تو فرمان نَبَری ،
ادامه دارد 👇👇👇
جوزا سحر نهاد حمایل برابرم
یعنی غلام شاهم و سوگند میخورم
ساقی بیا که از مدد بخت کارساز
کامی که خواستم ز خدا شد میسرم
جامی بده که باز به شادی روی شاه
پیرانه سر هوای جوانیست در سرم
راهم مزن به وصف زلال خضر که من
از جام شاه جرعه کش حوض کوثرم
شاها اگر به عرش رسانم سریر فضل
مملوک این جنابم و مسکین این درم
من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال
کی ترک آبخورد کند طبع خوگرم
ور باورت نمیکند از بنده این حدیث
از گفته کمال دلیلی بیاورم
گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم
منصور بن مظفر غازیست حرز من
و از این خجسته نام بر اعدا مظفرم
عهد الست من همه با عشق شاه بود
و از شاهراه عمر بدین عهد بگذرم
گردون چو کرد نظم ثریا به نام شاه
من نظم در چرا نکنم از که کمترم
شاهین صفت چو طعمه چشیدم ز دست شاه
کی باشد التفات به صید کبوترم
ای شاه شیرگیر چه کم گردد ار شود
در سایه تو ملک فراغت میسرم
شعرم به یمن مدح تو صد ملک دل گشاد
گویی که تیغ توست زبان سخنورم
بر گلشنی اگر بگذشتم چو باد صبح
نی عشق سرو بود و نه شوق صنوبرم
بوی تو میشنیدم و بر یاد روی تو
دادند ساقیان طرب یک دو ساغرم
مستی به آب یک دو عنب وضع بنده نیست
من سالخورده پیر خرابات پرورم
با سیر اختر فلکم داوری بسیست
انصاف شاه باد در این قصه یاورم
شکر خدا که باز در این اوج بارگاه
طاووس عرش میشنود صیت شهپرم
نامم ز کارخانه عشاق محو باد
گر جز محبت تو بود شغل دیگرم
شبل الاسد به صید دلم حمله کرد و من
گر لاغرم وگرنه شکار غضنفرم
ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر
من کی رسم به وصل تو کز ذره کمترم
بنما به من که منکر حسن رخ تو کیست
تا دیدهاش به گزلک غیرت برآورم
بر من فتاد سایه خورشید سلطنت
و اکنون فراغت است ز خورشید خاورم
مقصود از این معامله بازارتیزی است
نی جلوه میفروشم و نی عشوه میخرم
#حضرت_حافظ
یعنی غلام شاهم و سوگند میخورم
ساقی بیا که از مدد بخت کارساز
کامی که خواستم ز خدا شد میسرم
جامی بده که باز به شادی روی شاه
پیرانه سر هوای جوانیست در سرم
راهم مزن به وصف زلال خضر که من
از جام شاه جرعه کش حوض کوثرم
شاها اگر به عرش رسانم سریر فضل
مملوک این جنابم و مسکین این درم
من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال
کی ترک آبخورد کند طبع خوگرم
ور باورت نمیکند از بنده این حدیث
از گفته کمال دلیلی بیاورم
گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم
منصور بن مظفر غازیست حرز من
و از این خجسته نام بر اعدا مظفرم
عهد الست من همه با عشق شاه بود
و از شاهراه عمر بدین عهد بگذرم
گردون چو کرد نظم ثریا به نام شاه
من نظم در چرا نکنم از که کمترم
شاهین صفت چو طعمه چشیدم ز دست شاه
کی باشد التفات به صید کبوترم
ای شاه شیرگیر چه کم گردد ار شود
در سایه تو ملک فراغت میسرم
شعرم به یمن مدح تو صد ملک دل گشاد
گویی که تیغ توست زبان سخنورم
بر گلشنی اگر بگذشتم چو باد صبح
نی عشق سرو بود و نه شوق صنوبرم
بوی تو میشنیدم و بر یاد روی تو
دادند ساقیان طرب یک دو ساغرم
مستی به آب یک دو عنب وضع بنده نیست
من سالخورده پیر خرابات پرورم
با سیر اختر فلکم داوری بسیست
انصاف شاه باد در این قصه یاورم
شکر خدا که باز در این اوج بارگاه
طاووس عرش میشنود صیت شهپرم
نامم ز کارخانه عشاق محو باد
گر جز محبت تو بود شغل دیگرم
شبل الاسد به صید دلم حمله کرد و من
گر لاغرم وگرنه شکار غضنفرم
ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر
من کی رسم به وصل تو کز ذره کمترم
بنما به من که منکر حسن رخ تو کیست
تا دیدهاش به گزلک غیرت برآورم
بر من فتاد سایه خورشید سلطنت
و اکنون فراغت است ز خورشید خاورم
مقصود از این معامله بازارتیزی است
نی جلوه میفروشم و نی عشوه میخرم
#حضرت_حافظ
ای دل ار چه شکسته ای خوش باش
با غمش عهد بسته ای خوش باش
دُرد دردش چو صاف درمان نوش
وز جفا گر چه خسته ای خوش باش
خوش نباشد غم جهان خوردن
از جهان گر گستته ای خوش باش
دنیی و آخرت رها کردی
از همه باز رسته ای خوش باش
بود بندی ز عقل بر پایت
از چنین بند جسته ای خوش باش
بزم عشقست و عاشقان سرمست
با حریفان نشسته ای خوش باش
دل سید شکستهٔ عشق است
گر تو چون او شکسته ای خوش باش
حضرت شاه نعمتالله ولی
با غمش عهد بسته ای خوش باش
دُرد دردش چو صاف درمان نوش
وز جفا گر چه خسته ای خوش باش
خوش نباشد غم جهان خوردن
از جهان گر گستته ای خوش باش
دنیی و آخرت رها کردی
از همه باز رسته ای خوش باش
بود بندی ز عقل بر پایت
از چنین بند جسته ای خوش باش
بزم عشقست و عاشقان سرمست
با حریفان نشسته ای خوش باش
دل سید شکستهٔ عشق است
گر تو چون او شکسته ای خوش باش
حضرت شاه نعمتالله ولی
آمد نفس صبح و سلامت نرسانید
بوی تو نیاورد و پیامت نرسانید
یا تو به دم صبح سلامی نسپردی
یا صبحدم از رشک سلامت نرسانید
من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم
چه سود که بختم سوی بامت نرسانید
باد آمد و بگسست هوا را زره ابر
بوی زرهٔ غالیه فامت نرسانید
بر باد سپردم دل و جان تا به تو آرد
زین هر دو ندانم که کدامت نرسانید
عمری است که چون خاک جگر تشنهٔ عشقم
و ایام به من جرعهٔ جامت نرسانید
مرغی است دلم طرفه که بر دام تو زد عشق
خود عشق چنین مرغ به دامت نرسانید
خاقانی ازین طالع خود کام چه جوئی
کو چاشنی کام به کامت نرسانید
نایافتن کام دلت کام دل توست
پس شکر کن از عشق که کامت نرسانید
#خاقانی
بوی تو نیاورد و پیامت نرسانید
یا تو به دم صبح سلامی نسپردی
یا صبحدم از رشک سلامت نرسانید
من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم
چه سود که بختم سوی بامت نرسانید
باد آمد و بگسست هوا را زره ابر
بوی زرهٔ غالیه فامت نرسانید
بر باد سپردم دل و جان تا به تو آرد
زین هر دو ندانم که کدامت نرسانید
عمری است که چون خاک جگر تشنهٔ عشقم
و ایام به من جرعهٔ جامت نرسانید
مرغی است دلم طرفه که بر دام تو زد عشق
خود عشق چنین مرغ به دامت نرسانید
خاقانی ازین طالع خود کام چه جوئی
کو چاشنی کام به کامت نرسانید
نایافتن کام دلت کام دل توست
پس شکر کن از عشق که کامت نرسانید
#خاقانی
به لب بگوی که آن خندهی نهان نکند
مرا به لطف نهان تـــو بد گمان نکند
تو خود مرا چه کنی لیک چشم را فرمای
که آن نگه که تو کردی زمان زمان نکند
تو رنجهای زمن و میل من ولی چکنم
بگو که ناز توام دست در میان نکند
گرم مجال نگاهی بود زمان چه کنم؟
حکایتی که نگه میکـــند زبان نکند
هزار سود در این بیع هست خواهی دید
مرا بخر که خریــــدار من زیان نکند
جفا و هر چه کند گو به من خداوند است
ولیک نسبت ما را به این و آن نکند
بس است جور ز صبر آزمود وحشی را
هزار بار کسی را کس امتحان نکند
#وحشی_بافقی
مرا به لطف نهان تـــو بد گمان نکند
تو خود مرا چه کنی لیک چشم را فرمای
که آن نگه که تو کردی زمان زمان نکند
تو رنجهای زمن و میل من ولی چکنم
بگو که ناز توام دست در میان نکند
گرم مجال نگاهی بود زمان چه کنم؟
حکایتی که نگه میکـــند زبان نکند
هزار سود در این بیع هست خواهی دید
مرا بخر که خریــــدار من زیان نکند
جفا و هر چه کند گو به من خداوند است
ولیک نسبت ما را به این و آن نکند
بس است جور ز صبر آزمود وحشی را
هزار بار کسی را کس امتحان نکند
#وحشی_بافقی
ﺗﺎ ﻗﺒﻠﻪٔ ﺍﺑﺮﻭﯼ ﺗﻮ ﺍﯼ ﻳﺎﺭ ﮐﺞ ﺍﺳﺖ
ﻣﺤﺮﺍﺏ ﺩﻝ ﻭ ﻗﺒﻠﻪٔ ﺍﺣﺮﺍﺭ ﮐﺞ ﺍﺳﺖ
ما ﺟﺎﻧﺐ ﻗﺒﻠﻪٔ ﺩﮔﺮ ﺭﻭ ﻧﮑﻨﻴﻢ
ﺁﻥ ﻗﺒﻠﻪ ﻣﺮﺍﺳﺖ ﮔﺮ ﭼﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﮐﺞ ﺍﺳﺖ
#فروغی_بسطامی
ﻣﺤﺮﺍﺏ ﺩﻝ ﻭ ﻗﺒﻠﻪٔ ﺍﺣﺮﺍﺭ ﮐﺞ ﺍﺳﺖ
ما ﺟﺎﻧﺐ ﻗﺒﻠﻪٔ ﺩﮔﺮ ﺭﻭ ﻧﮑﻨﻴﻢ
ﺁﻥ ﻗﺒﻠﻪ ﻣﺮﺍﺳﺖ ﮔﺮ ﭼﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﮐﺞ ﺍﺳﺖ
#فروغی_بسطامی
خود گنه کاریم و از دنیا شکایت میکنیم
غافل از خود، دیگری را هم قضاوت میکنیم
کودکی جان می دهد از درد فقر و ما هنوز
چشم می بندیم و هرشب خواب راحت میکنیم
عمر کوتاه است و دنیا فانی و با این وجود
ما به این دنیای فانی زود عادت میکنیم
ما که بردیم آبرو از عشق، پس دیگر چرا
عشق را با واژه هامان بی شرافت میکنیم؟
کاش پاسخ داشت این پرسش که ما در زندگی
با همیم اما چرا احساس غربت میکنیم؟
من به این مصرع یقین دارم که روزی میرسد
سوره ای از عشق را با هم قرائت میکنیم
#محمد_شمس
#از_شیخ_بهایی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_شیخ_بهایی_منتشر_شده
غافل از خود، دیگری را هم قضاوت میکنیم
کودکی جان می دهد از درد فقر و ما هنوز
چشم می بندیم و هرشب خواب راحت میکنیم
عمر کوتاه است و دنیا فانی و با این وجود
ما به این دنیای فانی زود عادت میکنیم
ما که بردیم آبرو از عشق، پس دیگر چرا
عشق را با واژه هامان بی شرافت میکنیم؟
کاش پاسخ داشت این پرسش که ما در زندگی
با همیم اما چرا احساس غربت میکنیم؟
من به این مصرع یقین دارم که روزی میرسد
سوره ای از عشق را با هم قرائت میکنیم
#محمد_شمس
#از_شیخ_بهایی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_شیخ_بهایی_منتشر_شده
چشم عاشق خاک کوی دلستان بیند به خواب
هر چه هر کس در نظر دارد، همان بیند به خواب
گل که در بیداری دولت غم بلبل نخورد
ناله مستانه اش را در خزان بیند به خواب
#صائب_تبریزی
هر چه هر کس در نظر دارد، همان بیند به خواب
گل که در بیداری دولت غم بلبل نخورد
ناله مستانه اش را در خزان بیند به خواب
#صائب_تبریزی
گرچشم بگردانے آشوب جہان گردی
آشوب جہان گردی گر چشم بگردانے
یک غمزه پنہانے در کار نظامے کن
در کارنظامے کن یک غمزه پنہانے
#نظامی_گنجوی
آشوب جہان گردی گر چشم بگردانے
یک غمزه پنہانے در کار نظامے کن
در کارنظامے کن یک غمزه پنہانے
#نظامی_گنجوی
بانگ آید هر زمانی زین رواق آبگون
آیت انا بنیناها و انا موسعون
کی شنود این بانگ را بیگوش ظاهر دم به دم
تایبون العابدون الحامدون السایحون
نردبان حاصل کنید از ذی المعارج برروید
تعرج الروح الیه و الملایک اجمعون
کی تراشد نردبان چرخ نجار خیال
ساخت معراجش ید کل الینا راجعون
تا تراشیده نگردی تو به تیشه صبر و شکر
لایلقیها فرو می خوان و الاالصابرون
بنگر این تیشه به دست کیست خوش تسلیم شو
چون گره مستیز با تیشه که نحن الغالبون
پایهای چند ار برآیی باشی اصحاب الیمین
ور رسی بر بام خود السابقون السابقون
گر ز صوفی خانه گردونی ای صوفی برآ
و اندرآ اندر صف انا لنحن الصافون
ور فقیری کوس تم الفقر فهو الله بزن
ور فقیهی پاک باش از انهم لا یفقهون
گر چو نونی در رکوع و چون قلم اندر سجود
پس تو چون نون و قلم پیوند با مایسطرون
چشم شوخ سوف یبصر باش پیش از یبصرون
چو مداهن نرم سازی چیست پیش یدهنون
چون درخت سدره بیخ آور شو از لا ریب فیه
تا نلرزد شاخ و برگت از دم ریب المنون
بنگر آن باغ سیه گشته ز طاف طایف
مکر ایشان باغ ایشان سوخته هم نایمون
دیوان شمس
آیت انا بنیناها و انا موسعون
کی شنود این بانگ را بیگوش ظاهر دم به دم
تایبون العابدون الحامدون السایحون
نردبان حاصل کنید از ذی المعارج برروید
تعرج الروح الیه و الملایک اجمعون
کی تراشد نردبان چرخ نجار خیال
ساخت معراجش ید کل الینا راجعون
تا تراشیده نگردی تو به تیشه صبر و شکر
لایلقیها فرو می خوان و الاالصابرون
بنگر این تیشه به دست کیست خوش تسلیم شو
چون گره مستیز با تیشه که نحن الغالبون
پایهای چند ار برآیی باشی اصحاب الیمین
ور رسی بر بام خود السابقون السابقون
گر ز صوفی خانه گردونی ای صوفی برآ
و اندرآ اندر صف انا لنحن الصافون
ور فقیری کوس تم الفقر فهو الله بزن
ور فقیهی پاک باش از انهم لا یفقهون
گر چو نونی در رکوع و چون قلم اندر سجود
پس تو چون نون و قلم پیوند با مایسطرون
چشم شوخ سوف یبصر باش پیش از یبصرون
چو مداهن نرم سازی چیست پیش یدهنون
چون درخت سدره بیخ آور شو از لا ریب فیه
تا نلرزد شاخ و برگت از دم ریب المنون
بنگر آن باغ سیه گشته ز طاف طایف
مکر ایشان باغ ایشان سوخته هم نایمون
دیوان شمس
ما هیچکسان
بیهُده مغرور کمالیم ،
گر
ذرّه
به افلاک پرد
در چه حساب است؟
بیدل_دهلوی
بیهُده مغرور کمالیم ،
گر
ذرّه
به افلاک پرد
در چه حساب است؟
بیدل_دهلوی
یارب وه رندان مه ست مه یخانه ت . شهرام ناظری
@moozikestan_bot
یا رب
شهرام ناظری
شهرام ناظری
یاوران - شهرام ناظری - آلبوم حیرانی -
@moozikestan_bot
یاوران مه سم
شهرام ناظری
شهرام ناظری
و گفت این طریق خدا:
نخست نیاز بُوَد
پس خلوت
پس اندوه
سپس بیداری ...
تذکرةالأولیاء
عطار
🤍
نخست نیاز بُوَد
پس خلوت
پس اندوه
سپس بیداری ...
تذکرةالأولیاء
عطار
🤍
دادنِ صفتِ شیرین به زبان ، سخن و گفتار که بیشتر روانی و نرمی و ملایمت را به ذهن میآورد ، در فرهنگِ ما سابقهای بس دراز دارد .
در گاهانِ اَوِستا اصطلاحی وجود دارد در مفهومِ شیرینیِ سخن .در عبارتی که یکی از امشاسپندان ، آن را از اهورا مزدا برای زردشت درخواست میکند .
در متونِ مانَوی ، اصطلاحِ « نواک شیرین » داریم ، در مفهومِ نوایِ شیرین ؛ در عبارتی که از سخن شیرینی یاد میشود که آن را نوازشگرِ گوشها میدانند .
در جای دیگر از متونِ مانَوی ، زمانی که از وحی اخنوق پیامبر ، سخن به میان میآید ، همین عبارت « نوایِ شیرین » به کار میرود .
از متونِ پهلوی نیز میتوان مثال آورد . در کتابِ « دادستانِ مینویِ خِرَد » ، « شیرین » در مفهومِ گفتارِ شیرین به کار رفته است . و در بخشِ پایانی 《 کارنامه اردشیر بابکان 》، اصطلاحِ « درودِ شیرین » آمده است .
در متونِ مانَوی ، پارتی و پهلوی ، چربسخنی هم مترادف شیرینسخنی است . و همچنین انوشین سَخوَن به معنیِ سخنِ شیرین ، تقریباً مترادفِ سخن شیرین است ، که بعدها در ادبیاتِ پارسی ، به صورتِ سخنِ نوشین، مفهومِ سخنِ دلنشین میگیرد .
اما در ادبیاتِ پارسی ، به کَرّات صفتِ شیرین برای سخن به کار رفته است . کاربرد عباراتی همچون شیرینسخن ، سخنِ شیرین ، گفتهی شِکَرین ، و نظایرِ آنها در شاهکارهایِ ادبیِ ما کم نیستند .
خوانِ درویش ، به شیرینی و چربی بخورند ،
سعدیا ، چربزبانی کن و ، شیرینسخنی ،
#سعدی
خردمند و هشیار و با رای و شرم ،
سخن گفتنِ چرب و آوازِ نرم ،
( سخن گفتنش خوب و ، آوایِ نرم )
#فردوسی
شاهِ شمشادقَدان ، خسروِ شیریندهنان ،
که به مژگان ، شِکَنَد ، قلبِ همه صفشِکَنان ،
مست بگذشت و ، نظر بر منِ درویش انداخت ،
گفت که : ای چشم و چراغِ همه شیرینسخنان ،
#حافظ
از #ژاله_آموزگار برای زبانِ پارسی به مناسبتِ روزِ جهانیِ زبانِ مادری
در گاهانِ اَوِستا اصطلاحی وجود دارد در مفهومِ شیرینیِ سخن .در عبارتی که یکی از امشاسپندان ، آن را از اهورا مزدا برای زردشت درخواست میکند .
در متونِ مانَوی ، اصطلاحِ « نواک شیرین » داریم ، در مفهومِ نوایِ شیرین ؛ در عبارتی که از سخن شیرینی یاد میشود که آن را نوازشگرِ گوشها میدانند .
در جای دیگر از متونِ مانَوی ، زمانی که از وحی اخنوق پیامبر ، سخن به میان میآید ، همین عبارت « نوایِ شیرین » به کار میرود .
از متونِ پهلوی نیز میتوان مثال آورد . در کتابِ « دادستانِ مینویِ خِرَد » ، « شیرین » در مفهومِ گفتارِ شیرین به کار رفته است . و در بخشِ پایانی 《 کارنامه اردشیر بابکان 》، اصطلاحِ « درودِ شیرین » آمده است .
در متونِ مانَوی ، پارتی و پهلوی ، چربسخنی هم مترادف شیرینسخنی است . و همچنین انوشین سَخوَن به معنیِ سخنِ شیرین ، تقریباً مترادفِ سخن شیرین است ، که بعدها در ادبیاتِ پارسی ، به صورتِ سخنِ نوشین، مفهومِ سخنِ دلنشین میگیرد .
اما در ادبیاتِ پارسی ، به کَرّات صفتِ شیرین برای سخن به کار رفته است . کاربرد عباراتی همچون شیرینسخن ، سخنِ شیرین ، گفتهی شِکَرین ، و نظایرِ آنها در شاهکارهایِ ادبیِ ما کم نیستند .
خوانِ درویش ، به شیرینی و چربی بخورند ،
سعدیا ، چربزبانی کن و ، شیرینسخنی ،
#سعدی
خردمند و هشیار و با رای و شرم ،
سخن گفتنِ چرب و آوازِ نرم ،
( سخن گفتنش خوب و ، آوایِ نرم )
#فردوسی
شاهِ شمشادقَدان ، خسروِ شیریندهنان ،
که به مژگان ، شِکَنَد ، قلبِ همه صفشِکَنان ،
مست بگذشت و ، نظر بر منِ درویش انداخت ،
گفت که : ای چشم و چراغِ همه شیرینسخنان ،
#حافظ
از #ژاله_آموزگار برای زبانِ پارسی به مناسبتِ روزِ جهانیِ زبانِ مادری