.
یک حبه نور
قُلْ مَن ذَا الَّذِي يَعْصِمُكُم مِّنَ اللَّهِ إِنْ أَرَادَ بِكُمْ سُوءًا أَوْ أَرَادَ بِكُمْ رَحْمَةً ۚ وَلَا يَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا
بگو: اگر خدا برای شما آسیب و گزندی یا پیروزی و غنیمتی بخواهد، کیست که شما را در برابر [تقدیرات و قضای] خدا نگه دارد؟ در صورتی که غیر از خدا نه کارسازی برای خود می یابند، نه یاری دهنده ای.
#احزاب -آیه ۱۷
یک حبه نور
قُلْ مَن ذَا الَّذِي يَعْصِمُكُم مِّنَ اللَّهِ إِنْ أَرَادَ بِكُمْ سُوءًا أَوْ أَرَادَ بِكُمْ رَحْمَةً ۚ وَلَا يَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا
بگو: اگر خدا برای شما آسیب و گزندی یا پیروزی و غنیمتی بخواهد، کیست که شما را در برابر [تقدیرات و قضای] خدا نگه دارد؟ در صورتی که غیر از خدا نه کارسازی برای خود می یابند، نه یاری دهنده ای.
#احزاب -آیه ۱۷
صبحِ امروز
اگر شاپرکی روی
انگشتِ ظریفِ تو نشست ؛
نترس..!
من نشانیِ تو
را دادم و گفتم که
تو آرامتر از برگِ
شقایق هستی.
هیچ چیز در این دنیا ابدی
نیست،حتی مشکلات ما.
ممکن است به موقعیتی که مد نظرت
بوده نرسیده باشی،
اما با برداشتن بهترین قدم بعدی ات به
سمت جلو دقیقا همان جایی که
میخواهی میتوانی باشی.
ما نمی توانیم گذشته را تغییر بدهیم
فقط می توانیم زمان حال را تغییر دهیم.
هیچ گاه برای تبدیل شدن به آنچه که مدنظرت است دیر نیست.
به رشد خود ادامه بده،
به آموختن ادامه بده،
و هر روز خودت را به روزتر کن...
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
یه روزایی هست
آدم اینقدر حالش خوبه
که هیچ اتفاقی نمیتونه،
حال خوبشو خراب ڪنه!
امیدوارم امروز
برایت از این روزهای خوب باشه
🌺🌺🌺
شاد باشی
اگر شاپرکی روی
انگشتِ ظریفِ تو نشست ؛
نترس..!
من نشانیِ تو
را دادم و گفتم که
تو آرامتر از برگِ
شقایق هستی.
هیچ چیز در این دنیا ابدی
نیست،حتی مشکلات ما.
ممکن است به موقعیتی که مد نظرت
بوده نرسیده باشی،
اما با برداشتن بهترین قدم بعدی ات به
سمت جلو دقیقا همان جایی که
میخواهی میتوانی باشی.
ما نمی توانیم گذشته را تغییر بدهیم
فقط می توانیم زمان حال را تغییر دهیم.
هیچ گاه برای تبدیل شدن به آنچه که مدنظرت است دیر نیست.
به رشد خود ادامه بده،
به آموختن ادامه بده،
و هر روز خودت را به روزتر کن...
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد شنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
یه روزایی هست
آدم اینقدر حالش خوبه
که هیچ اتفاقی نمیتونه،
حال خوبشو خراب ڪنه!
امیدوارم امروز
برایت از این روزهای خوب باشه
🌺🌺🌺
شاد باشی
Mohammadreza Shajarian Avaz Esfahan [BibakMusic.com]
Mohammadreza Shajarian [BibakMusic.com]
کتاب #هنر عشق ورزیدن "اریک فروم"
"چهار عنصر عشق:
دلسوزی،
احساس مسئولیت،
احترام
و دانایی است
اگر در گفتار و رفتارت اينها را داشتی،
سپاسگزار خدا باش ، چون تو در عشق هستى....
"چهار عنصر عشق:
دلسوزی،
احساس مسئولیت،
احترام
و دانایی است
اگر در گفتار و رفتارت اينها را داشتی،
سپاسگزار خدا باش ، چون تو در عشق هستى....
❤️
بزرگترین عامل قوی،در عشق و محبت؛
عقیده به "وحدت وجود" است.
زیرا همین که عارف خدا را حقیقت ساری در همه اشیاء شمرد و ما سوی الله را عدم دانست،
یعنی جز خدا، چیزی ندید، و قائل شد به اینکه:
جمله معشوق است و عاشق پرده ای
زنده معشوق است و عاشق مرده ای
طبعا نسبت به هر چیزی عشق می ورزد و مسلک و مذهب او صلح کل،
محبت به همهء موجودات می شود.
شیخ سعدی می گوید:
"به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست"
بزرگترین عامل قوی،در عشق و محبت؛
عقیده به "وحدت وجود" است.
زیرا همین که عارف خدا را حقیقت ساری در همه اشیاء شمرد و ما سوی الله را عدم دانست،
یعنی جز خدا، چیزی ندید، و قائل شد به اینکه:
جمله معشوق است و عاشق پرده ای
زنده معشوق است و عاشق مرده ای
طبعا نسبت به هر چیزی عشق می ورزد و مسلک و مذهب او صلح کل،
محبت به همهء موجودات می شود.
شیخ سعدی می گوید:
"به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست"
"هیچ کجا از آسمان به ما نزدیک تر نیست.
زمین زیر پای ماست و ما روی آن راه می رویم اما آسمان در درون خود ماست."
#نیکوس_کازانتزاکیس
زمین زیر پای ماست و ما روی آن راه می رویم اما آسمان در درون خود ماست."
#نیکوس_کازانتزاکیس
.
همه عمر با تو قدح زدیم و
نرفت رنج خمار ما
چه قیامتی که نمیرسی ز
کنار ما، به کنار ما
#بیدل_دهلوی
همه عمر با تو قدح زدیم و
نرفت رنج خمار ما
چه قیامتی که نمیرسی ز
کنار ما، به کنار ما
#بیدل_دهلوی
.
ره آسمان درون است، پَرِ عشق را بجنبان
پَرِ عشق چون قوی شد، غمِ نردبان نماند
تو مبین جهان ز بیرون
که جهان درون دیدهست
چو دو دیده را ببستی
زِ جهان، جهان نماند
#مولانا از غزل ۷۷۱
ره آسمان درون است، پَرِ عشق را بجنبان
پَرِ عشق چون قوی شد، غمِ نردبان نماند
تو مبین جهان ز بیرون
که جهان درون دیدهست
چو دو دیده را ببستی
زِ جهان، جهان نماند
#مولانا از غزل ۷۷۱
جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید
هلال عید در ابروی یار باید دید
شکسته گشت چو پشت هلال قامت من
کمان ابروی یارم چو وسمه بازکشید
مگر نسیم خطت صبح در چمن بگذشت
که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه درید
نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود
گل وجود من آغشته گلاب و نبید
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل
چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید
بهای وصل تو گر جان بود خریدارم
که جنس خوب مبصر به هر چه دید خرید
چو ماه روی تو در شام زلف میدیدم
شبم به روی تو روشن چو روز میگردید
به لب رسید مرا جان و برنیامد کام
به سر رسید امید و طلب به سر نرسید
ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند
بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید
#حضرت_حافظ
هلال عید در ابروی یار باید دید
شکسته گشت چو پشت هلال قامت من
کمان ابروی یارم چو وسمه بازکشید
مگر نسیم خطت صبح در چمن بگذشت
که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه درید
نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود
گل وجود من آغشته گلاب و نبید
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل
چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید
بهای وصل تو گر جان بود خریدارم
که جنس خوب مبصر به هر چه دید خرید
چو ماه روی تو در شام زلف میدیدم
شبم به روی تو روشن چو روز میگردید
به لب رسید مرا جان و برنیامد کام
به سر رسید امید و طلب به سر نرسید
ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند
بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید
#حضرت_حافظ
از برای خدا بیا ساقی
بده آن جام جانفزا ساقی
عاشق و رند و مست و اوباشیم
نظری کن به حال ما ساقی
نفسی بی شراب نتوان بود
پرکن آن جام می بیا ساقی
درد ما را به جرعهٔ دردی
خوش بود گر کنی دوا ساقی
بزم عشقست و عاشقان سرمست
عقل بیگانه آشنا ساقی
در بهشتیم و باده می نوشیم
می تجلی بود خدا ساقی
نعمت الله حریف و می در جام
خوش حضوری است خاصه با ساقی
حضرت شاه نعمتالله ولی
بده آن جام جانفزا ساقی
عاشق و رند و مست و اوباشیم
نظری کن به حال ما ساقی
نفسی بی شراب نتوان بود
پرکن آن جام می بیا ساقی
درد ما را به جرعهٔ دردی
خوش بود گر کنی دوا ساقی
بزم عشقست و عاشقان سرمست
عقل بیگانه آشنا ساقی
در بهشتیم و باده می نوشیم
می تجلی بود خدا ساقی
نعمت الله حریف و می در جام
خوش حضوری است خاصه با ساقی
حضرت شاه نعمتالله ولی
ما مست شراب جان فزاییم
سرخوش ز می گره گشاییم
در کنج شرابخانه گنجی است
ما طالب گنج کنجهاییم
آنها که هوای می ندارند
زنهار گمان مبر که ماییم
هر جا که صراحیی ز جامی است **
گر جان طلبد درآ درآییم
تا حاصل ما ز می درآید
برداشته دست در دعاییم
تا ما گل روی دوست دیدیم
چون بلبل مست می سراییم
#عطار_نیشابوری
سرخوش ز می گره گشاییم
در کنج شرابخانه گنجی است
ما طالب گنج کنجهاییم
آنها که هوای می ندارند
زنهار گمان مبر که ماییم
هر جا که صراحیی ز جامی است **
گر جان طلبد درآ درآییم
تا حاصل ما ز می درآید
برداشته دست در دعاییم
تا ما گل روی دوست دیدیم
چون بلبل مست می سراییم
#عطار_نیشابوری
بر من نظری کن، که منت عاشق زارم
دلدار و دلارام به غیر از تو ندارم
تا خار غم عشق تو در پای دلم شد
بیروی تو گلهای چمن خار شمارم
#عراقی
دلدار و دلارام به غیر از تو ندارم
تا خار غم عشق تو در پای دلم شد
بیروی تو گلهای چمن خار شمارم
#عراقی
جان و دل سوزد فراقت وصل دین غارت کند
ای فدایت جان و دل وصل تو دین و مذهبم
با تو بدن بیتو بودن هیچیک مقدور نیست
چارهٔ سازد مگر فریاد یارب یاربم
#فیض_کاشانی
ای فدایت جان و دل وصل تو دین و مذهبم
با تو بدن بیتو بودن هیچیک مقدور نیست
چارهٔ سازد مگر فریاد یارب یاربم
#فیض_کاشانی
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۸ ( #قسمت_اول ) ۱ دژی بود ، کش خواندندی سپید ، بِدان دژ ، بُد ایرانیان را امید ، ۲ نگهبانِ دژ ، رزمدیده هجیر ، که با زور و دل بود و ،، با گُرز و تیر ، ۳…
داستان رستم و سهراب
#رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۸
( #قسمت_دوم )
۱۲
چو سهرابِ جنگآور ، او را بدید ،
برآشفت و ، شمشیرِ کین برکشید ،
۱۳
ز لشکر برون تاخت ، بر سانِ شیر ،
به پیشِ هجیر ، اندر آمد دلیر ،
۱۴
چنین گفت با رزمدیده هجیر ،
که تنها به جنگ آمدی خیرهخیر ،
۱۵
چرا خیره ، تنها به جنگ آمدی؟ ،
خرامان ، به جنگِ نهنگ آمدی؟ ،
۱۶
چه مردی و؟ ، نام و نژادِ تو ، چیست؟ ،
که زاینده را ، بر تو باید گریست ،
۱۷
هجیرش چنین داد پاسخ که : بس ،
به جنگت ،، نباید مرا یار ، کس ،
۱۸
منم گُردگیر ، آن سوارِ دلیر ،
که روبَه شود ،،، نزدِ من نرّهشیر ،
۱۹
هجیرِ دلیرِ سپهبد ، منم ،
هم اکنون ، سرت را ،، ز تن برکَنَم ،
۲۰
فرستم به نزدیکِ شاهِ جهان ،
تنت را ، کند کرگس اندر نهان ،
۲۱
بخندید سهراب ، کاین گفتوگوی ،
به گوش آمدش ، تیز بنهاد روی ،
۲۲
سبک ، نیزه بر نیزه ، انداختند ،
که از یکدگر ، بازنشناختند ،
۲۳
چو آتش ،، برآمد گَوِ پیلزور ،
چو کوهی ،، روان کرد از جا ، ستور ،
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »
ادامه دارد 👇👇👇
#رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۸
( #قسمت_دوم )
۱۲
چو سهرابِ جنگآور ، او را بدید ،
برآشفت و ، شمشیرِ کین برکشید ،
۱۳
ز لشکر برون تاخت ، بر سانِ شیر ،
به پیشِ هجیر ، اندر آمد دلیر ،
۱۴
چنین گفت با رزمدیده هجیر ،
که تنها به جنگ آمدی خیرهخیر ،
۱۵
چرا خیره ، تنها به جنگ آمدی؟ ،
خرامان ، به جنگِ نهنگ آمدی؟ ،
۱۶
چه مردی و؟ ، نام و نژادِ تو ، چیست؟ ،
که زاینده را ، بر تو باید گریست ،
۱۷
هجیرش چنین داد پاسخ که : بس ،
به جنگت ،، نباید مرا یار ، کس ،
۱۸
منم گُردگیر ، آن سوارِ دلیر ،
که روبَه شود ،،، نزدِ من نرّهشیر ،
۱۹
هجیرِ دلیرِ سپهبد ، منم ،
هم اکنون ، سرت را ،، ز تن برکَنَم ،
۲۰
فرستم به نزدیکِ شاهِ جهان ،
تنت را ، کند کرگس اندر نهان ،
۲۱
بخندید سهراب ، کاین گفتوگوی ،
به گوش آمدش ، تیز بنهاد روی ،
۲۲
سبک ، نیزه بر نیزه ، انداختند ،
که از یکدگر ، بازنشناختند ،
۲۳
چو آتش ،، برآمد گَوِ پیلزور ،
چو کوهی ،، روان کرد از جا ، ستور ،
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »
ادامه دارد 👇👇👇
شیخ_بهایی
ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی
بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی
بیوفا نگار من، میکند به کار من
خندههای زیر لب، عشوههای پنهانی
دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟
ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیم
حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی
رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن
آستین این ژنده، میکند گریبانی
زاهدی به میخانه، سرخ روز میدیدم
گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی
زلف و کاکل او را چون به یاد میآرم
مینهم پریشانی بر سر پریشانی
خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن!
پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی
ما سیه گلیمان را جز بلا نمیشاید
بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی
ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی
بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی
بیوفا نگار من، میکند به کار من
خندههای زیر لب، عشوههای پنهانی
دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟
ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیم
حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی
رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن
آستین این ژنده، میکند گریبانی
زاهدی به میخانه، سرخ روز میدیدم
گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی
زلف و کاکل او را چون به یاد میآرم
مینهم پریشانی بر سر پریشانی
خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن!
پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی
ما سیه گلیمان را جز بلا نمیشاید
بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی