معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.2K photos
12.4K videos
3.22K files
2.77K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عاشقان ،
مست رقص عشقند ...
وای به آن رقصی ،
که معشوق مست گردد ....
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قلندر نیستم گرچه در صورهٔ لیک در معنی

و رای عالم صورت قلندر وار میگردم

فیض
بامدادان که ز خلوتگه کاخ ابداع
شمع خاور فکند بر همه اطراف شعاع

برکشد آينه از جيب افق چرخ و در آن
بنمايد رخ گيتي به هزاران انواع

در زواياي طربخانه جمشيد فلک
ارغنون ساز کند زهره به آهنگ سماع

چنگ در غلغله آيد که کجا شد منکر
جام در قهقهه آيد که کجا شد مناع

وضع دوران بنگر ساغر عشرت برگير
که به هر حالتي اين است بهين اوضاع

طره شاهد دنيي همه بند است و فريب
عارفان بر سر اين رشته نجويند نزاع

عمر خسرو طلب ار نفع جهان مي خواهي
که وجوديست عطابخش کريم نفاع

مظهر لطف ازل روشني چشم امل
جامع علم و عمل جان جهان شاه شجاع

#حضرت حافظ
Parizad
Alireza Ghorbani
احوال دل، آن زلف دو تا داند و من
راز دل غنچه را، صبا داند و من

بی من تو چگونه ای، ندانم؟ اما
من بی تو در آتشم، خدا داند و من
کمر به خدمت دل‌ها ببند چاکروار
که برگشاید در تو طریق اسراری

گرت سعادت و اقبال گشت مطلوبت
شوی تو طالب دل‌ها و کبر بگذاری

چو همعنان تو گردد عنایت دل‌ها
شود ینابع حکمت ز قلب تو جاری

روان شود ز لسانت چو سیل آب حیات
دمت بود چو مسیحا دوای بیماری


#مولانا
چو جان اندر جهان گر ناپدیدیم
چو عشق عاشقان گر بی‌نشانیم

ولیک آثار ما پیوسته توست
که ما چون جان نهانیم و عیانیم

#مولانا
رشته تسبیح اگر بگسست
معذورم بدار

دستم اندر ساعد ساقی
سیمین ساق بود

#حافظ
اي که با سلسله زلف دراز آمده اي
فرصتت باد که ديوانه نواز آمده اي
ساعتي ناز مفرما و بگردان عادت
چون به پرسيدن ارباب نياز آمده اي
پيش بالاي تو ميرم چه به صلح و چه به جنگ
چون به هر حال برازنده ناز آمده اي
آب و آتش به هم آميخته اي از لب لعل
چشم بد دور که بس شعبده بازآمده اي
آفرين بر دل نرم تو که از بهر ثواب
کشته غمزه خود را به نماز آمده اي
زهد من با تو چه سنجد که به يغماي دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمده اي
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلوده ست
مگر از مذهب اين طايفه بازآمده اي

# حافظ
جمله حیرانند و سرگردان عشق

ای عجب این عشق سرگردان کیست



#مولانای_جان
علی نمود مصفا جمال علم یقین را
فکند پرده ز رخسار ناز شاهد دین را

علی ز تیغ شرربار و منطق گهر آگین
گسست عروه کفر و ببست حبل متین را

نمود نصرت پیشینیان ز غیب ولیکن
رفیق شد بعلن پیشوای باز پسین را

اگر نه ساقی کوثر علی شدی نچشیدی
حسینش از دم شمشیر خصم مآء معین را

تبارک الله ازان شه که داد در ره یزدان
نگین و تاج و سر و پیکر و بنات و بنین را

کسی که لعل لبش نایب نگین سلیمان
علی اکبرش از تشنگی مکید نگین را

چو خورد سنگ عدو بر جبین روشن پاکش
برای شکر وسپاسش بخاک سود جبین را

درین زمانه جزآن شه که را شناختی ایدون
که نام فرخش آراسته شهور و سنین را

برای قوت دین شد که دید حصن ولایت
سنان و تیغ سنان را و زخم تیر حصین را

تو نیز جان برادر بگیر دامن این دین
اگر مصدقی از راستی رسول امین را

بزرگوار خدایا بجاه احمد و آلش
مکن خموش در ایران ما چراغ یقین را

ز اتحاد برافروز شمع مجلس یاران
کزین چراغ بود روشنی سپهر و زمین را

ایا برادر دینی رسیده وقت که ما هم
دهیم از سر اخلاص دست عهد و یمین را

تو باش عاصم ناموس مسلمین و یقین کن
که کردگار جهان عاصم است دین و مبین را

«ادیب الممالک»
خوش‌ست بر دل آزادگان جراحت دوست

به حکم آنکه همش دوست می‌نهد مرهم

-سعدی •
   پرده بردار سعادت وقت صبح از روی و این
       آن تواند دید کو بیدار باشد صبحدم

  مرده دل در خواب نوشینست و دولت در گذار
      شادمان آندل که دولتیار باشد صبحدم


                  #اوحدی
روزی جالینوس به یکی از شاگردان خود میگوید:
برو فلان دارو را برای من بیاور تا خودم را معالجه کنم. او می گوید: ای استاد بزرگ، آن دارو که مخصوص معالجه دیوانگان است و شایسته شما نیست! جالینوس می گوید: قضیه اینست که امروز با دیوانه ای روبرو شدم. ساعتی در من با شادمانی نگریست و به من چشمک زد و مزاح کرد. حالا با خود می اندیشم اگر میان من و اوهمخوانی و تجانسی نبود، با من چنین رفتار دوستانه ای نمی کرد.

مأخذ آن حکایت ذیل است:

شنیدم که محمد بن زکریای رازی همی آمد با قومی از شاگردان خویش، دیوانه یی در پیش ایشان افتاد، در هیچکس ننگریست مگر در محمّد زکریا و در روی او نیک نگاه کرد و بخندید محمّد زکریا به خانه آمد و مطبوخِ اَفتیمون بفرمود پختند و بخورد. شاگردان پرسیدند که چرا ای حکیم این مطبوخ همی خوری؟ گفت: از بهر خنده آن دیوانه که تا وی از جمله سودای خویش جزوی در من ندید با من نخندید.

مصاحبت و همنشینی عموما میان افراد همگون بر قرار می شود، افراد ناهمگون یکدیگر را دفع می کنند و هیچگونه همراهی و رفاقتی میان آنان حاکم نمی شود. پس هرگاه شریران به کسی اظهار تمایل و علاقه به برقراری روابط کردند باید اندیشناک شود و این مطلب را نزد خود بررسی کند که آیا تجانسی میان او و آنان وجود دارد یا موضوع چیز دیگری است. به هر حال شخصیت فرد را می توان از دوستانش شناخت.

گفت جالینوس با اصحابِ ځَود
مر مرا  تا  آن  فلان  دارو  دهد


جالینوس حکیم به یاران خود گفت: یکی از شما آن فلان دارو را به من بدهد.


پس بدو گفت آن یکی:ای ذُوفُنون
این  دوا  خواهند  از  بهرِ   جُنون


پس یکی از اصحابش به او گفت: ای دانای هنرمند، این دارو برای درمان دیوانگی است.

شرح مثنوی
روح با آنچه می‌گیرد غنی می‌شود
و قلب با آنچه می‌بخشد ...

#ویکتور هوگو
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#دل_بردی

آواز :محمدرضا شجریان
شعر :صفای اصفهانی
کانال تلگرامیsmsu43@
شهرام ناظری - بشنو از نی
شهرام ناظری
       بشنو از نی

بشنو این نی چون شکایت می‌کند
از جداییها حکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند
از نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خو
اهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق

من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بد حالان و خوش‌حالان شدم

هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
عجبی نیست مر آن آیت ربانی را
گر کند زنده ز نو حکمت لقمانی را

ای بتاریک شب کفر برافروخته باز
پدرت در ره دین شمع مسلمانی را

اگر آن آیت رخشنده هویدا نشدی
کس نخواندی زورق آیت فرقانی را

تو از آن شاخ برومند بزادی که ز فضل
درس توحید دهد نخله عمرانی را

حجج بالغه شرع بیاراست چنانک
شست از صفحه دین حکمت یونانی را

توئی آن عاقله دور مه و مهر که عقل
نزد فرهنگ تو گیرد ره نادانی را

ملکات کلمات تو بنیروی مآل
عقل بالفعل کند طبع هیولانی را

تا به میدان خرد اسب هنر تاخته ای
دست بستی به قفا فاضل میدانی را

رقمت ناسخ ریحان خط لاله رخان
بر شکسته خط طغرای صفاهانی را

دم عیسی ز عقیق لب لعل تو وزد
گهرت خیره کند تاج سلیمانی را

حجة الاسلام آمد لقبت زانکه بخلق
بشناسانی مر حجت یزدانی را

بنده آن رتبه ندارد که تو در چامه خویش
در حق وی کنی اینسان گهر افشانی را

لیک در سایه مهرت بشعیری نخرم
زین سپس مخزن شعر حسن هانی را

چند فرسوده کنم طبع بهل تاببرند
چامه غیداء و آن ملحفه قانی را

سرو سامان شهی دارم و در بندگیت
به فلک یاد دهم بی‌سر و سامانی را

«ادیب الممالک»
تقدیم دوست کردم تصویر خویشتن را
تا جای من ببوسد آن روی چون سمن را

ای عکس چهره من چو میرسی به کویش
در پای او افشان یکباره جان و تن را

زان طره معنبر کان ماه ار بچنبر
بستان بجای شکر بوسی از آن دهن را

گر آن پری شمایل باشد بمهر مایل
در گردنش حمایل کن دست خویشتن را

پنهان ز لعل نوشش وز چشم عیب پوشش
آهسته زیر گوشش بر گو تو این سخن را

کایم شبی بکویت گیرم کمند مویت
روشن کنم زرویت خرگاه و انجمن را

هان ای امیر بانو عشقت کشد ز هر سو
از آن کمند گیسو بر گردنم رسن را

ماهی نهاده بر سر از مشک ناب افسر
سروی نموده در بر از لاله پیرهن را

مهرت بجان سپردم در عشق پافشردم
زین عیش تازه بردم از دل غم کهن را

این راز از حبیب است وین درد باطبیب است
فریاد عندلیب است کاشفته این چمن را

«ادیب الممالک»
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM

«لالایی»

اجرا: گروه هونیاک
ترانه: امیر طباطبایی

«لالایی» شعر یا آهنگی آرامش‌بخش است که پیش از خواب، برای کودکان خوانده می‌شود.
لالایی‌ها تاکنون با مفاهیم مختلفی ساخته شده‌اند.
لالایی که می‌شنوید، در «آواز دشتی» است، با محتوای امید به آینده؛ حتی در این شرایط سخت و با این نگاه که لالایی شاید همیشه برای کوچکترها نیست و گاهی بزرگترها هم به لالایی احتیاج دارند.
امید که از شنیدن آن لذت ببرید.