معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.2K photos
12.4K videos
3.22K files
2.77K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
تا خود را به چیزی ندادی به کلّیّت، آن چیز صعب و دشوار می‌‌نماید.
چون خود را به کلّی به چیزی دادی،
دیگر دشواری نماند.
معنیِ ولایت چه باشد؟
آن که او را لشکرها باشد و شهرها و دیه‌‌ها؟
نه.
بل که ولایت آن باشد که او را ولایت باشد بر نفسِ خویشتن و بر احوالِ خویشتن و بر صفاتِ خویشتن و بر کلامِ خویشتن و سکوتِ خویشتن و قهر در محلّ‌ ِ قهر و لطف در محلّ‌ ِ لطف.
و چون عارفانِ جبری آغاز نکند که «من عاجزم، او قادر است.»
نه.
می‌باید که تو قادر باشی بر همه‌ی صفاتِ خود و بر سکوت در موضع سکوت و جواب در محلّ‌ ِ جواب و قهر در محلّ‌ ِ قهر و لطف در محلّ‌ ِ لطف.
و اگر نه صفاتِ او بر وی بلا باشد و عذاب.
چون محکومِ او نبُوَد، حاکمِ او بُوَد.


مقالات شمس
کافر و مؤمن هر دو مسبّحند (تسبیح گویند)،زیرا حق تعالی خبر داده است که هر که راه راست رود و راستی ورزد و متابعت شریعت و طریق انبیا و اولیا کند، او را چنین خوشی ها و روشنائی ها و زندگی ها پدید آید و چون بعکس آن کند، چنین تاریکیها و خوفها و چاهها و بلاها پیش آید.
هر دو چون این می ورزند و آنچه حق تعالی وعده داده است: لَا یَزیدُ ولَا یَنْقُصُ راست می آید و ظاهر می گردد. پس هردو مسبح حق باشند او بزبانی و این بزبانی شَتّانَ بَیْنَ. این مسبّح و این مسبّح.
مثلا، دزدی دزدی کرد و او را به دار آویختند، او نیز واعظ مسلمانان است که هر که دزدی کند حالش اینست و یکی را پادشاه جهت راستی و امانت خلعتی داد. او نیز واعظ مسلمانان است، اما دزد به آن زبان و امین به این زبان و لیکن تو فرق نگر میان آن دو واعظ.


فیه ما فیه
مائیم و دلی پرخون
@AvayeMehregan
ماییم و دلی پرخون

# آواز: همایون شجریان
# کمانچه: سینا جهان آبادی
# مایه دشتی

ماییم و دلی پرخون از جور پری رویی
دیوانه‌ی زنجیری ، آشفته‌ی گیسویی
آورده جهان از نو شیرینی و فرهادی
دل برده و دین از من ، بی مهری و مهرویی

#عماد خراسانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عشق را با نیستی سودا بود
تا تو هستی
عشق كی پیدا بود

عشق می‌جوید حریفی
سینه چاك
كو ندارد از فنای خویش
باك

عشق در بند آورد عقل تو را
تا نماند در دلت
چون و چرا.

#مولانا
#حفظی

خرقه یِ "تسلیم" اندر گردنم
بر من آسان کرد سیلی خوردنم

مثنوی معنوی / دفتر ششم
جسم‌ها شب خالی از ما
روز پر
ما و من چون گربه در انبان کیست

هر کسی دستک زنان کای جان من
و آنک دستک زن کند
او جان کیست

شمس تبریزی که نور اولیاست
با چنان عز و شرف
سلطان کیست

#مولانا
چشم یعقوبی از این بو باز شد
ای خدا این بوی از کنعان کیست


خاک بودیم این چنین موزون شدیم
خاک ما زر گشت در میزان کیست

#مولانا
گر یک ورق از کتاب ما برخوانی
حیران ابد شوی زهی حیرانی

گر یک نفسی به درس دل بنشینی
استادان را به درس خود بنشانی


#مولانای_جان
گر گفتن اسرار تو امکان بودی
پست و بالا همه گلستان بودی

گر غیرت نخوت نه در ایام بدی
هر فرعونی موسی عمران بودی

#مولانای_جان
گر هیچ نشانه نیست اندر وادی
بسیار امیدهاست در نومیدی

ای دل مبر امید که در روضهٔ جان
خرما دهی، ار نیز درخت بیدی

#مولانای_جان
گر هیچ نشانه نیست اندر وادی
بسیار امیدهاست در نومیدی

ای دل مبر امید که در روضهٔ جان
خرما دهی، ار نیز درخت بیدی

#مولانای_جان


... آن گندم نبود!
بلکه تخم عشق بود

چون آدم جمال و کمالِ آن معشوق بدید
از غلبه عشق، پارسایی به باد داد
و رخ به بازار رسوایی نهاد

و این که می گویند شیطان وسوسه کرد،
آن شیطان نبود!
بلکه مشاطه، عشق بود و پرده دار، محبوب
زیرا که محبت در پرده است و
عاشقی و معشوقی از پرده پیدا شد

آن که بانگ «ربّنا ظَلَمنا انفُسنا» بر آورد؛
این بانگ نه از تنگدلى بود،
بلکه پیمان عشق بود؛

و آن نهی از گندم نبود!
بلکه از محبت یار بود؛
چرا که آن گندم نبود، دانه محبت بود.

اما در این سرّی عظیم بُود:

زیرا که اگر آدم گندم نخوردی؛
خدایی و بندگی ظاهر نگشتی،
و لذت عاشقی و معشوقی کس ندانستی



شرح رساله معرفت
شیخ نجم الدین کبری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM


از عکسِ فروغ روی دلدار
دل آینه‌ی منور آمد

شد محفلِ دل ز غیر خالی
یار از درِ دلبری در آمد




نورعلیشاه اصفهانی
سحر محمدی

#کارولین_خدادیان
طیبات آید به سوی طیبین
للخبیثین الخبیثات است هین
تلخ با تلخان یقین ملحق شود
کی دم باطل قرین حق شود
ای برادر تو همان اندیشه‌ای
ما بقی تو استخوان و ریشه‌ای
گر گلست اندیشهٔ تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمهٔ گلخنی


مثنوی مولوی
برخـیز و صبـوح را برانـگیـز
جان بخش زمانه را و مستیز...

مجلس چمنیست و گل شکفته
ای ساقی همچو سرو برخیز

#مولانا
#غزل شماره( ۷)



صوفی بیا که آینه صافیست جام را

تا بنگری صفای می لعل فام را

راز درون پرده ز رندان مست پرس

کاین حال نیست زاهد عالی مقام را

عنقا شکار کس نشود دام بازچین

کان جا همیشه باد به دست است دام را

در بزم دور یک دو قدح درکش و برو

یعنی طمع مدار وصال دوام را

ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش

پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را

در عیشِ نقد کوش که چون آبخور نماند

آدم بهشت روضه دارالسلام را

ما را بر آستان تو بس حق خدمت است

ای خواجه بازبین به ترحم غلام را

حافظ مرید جام می است ای صبا برو

وز بنده بندگی برسان شیخ جام را


#حافظ
واعظی پرسید از فرزند خویش،
هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟

صدق و بی آزاری و خدمت به خلق
هم عبادت هم کلید زندگیست

گفت زین معیار اندر شهر ما
یک مسلمان هست آن هم ارمنیست

#پروین اعتصامی
زین پیش اگر دم از جنون میزده‌ام
وانگه قدم از چرا و چون میزده‌ام

عمری بزدم این در و چون بگشادند
دیدم ز درون در برون میزده‌ام

#مولانا
تخته ی مشق سیه روزی ماتم شده ایم
محک تجربه ی مردم عالم شده ایم
مهر بر لب زدنم،کرده سلیمان جهان
از خموشی است که ما صاحب خاتم شده ایم
عزت ما همه از دولت بی قدری ماست
زیر دستیم که بر خلق،مقدم شده ایم
قدر ماتم زده،ماتم زدگان  می دانند
ما و دل هر دو سیه پوش غم هم شده ایم
سر ز دشمن به هوای تو نداریم دریغ
باز از دولت شمشیر تو حاتم شده ایم
عالم از گریه ی ما شورش طوفان دارد
سخت بیزار از این اشک دمادم شده ایم
قطع پیوند ز زلف تو محال است محال
عمرها شد که به این سلسله محرم شده ایم
جای آن است که محروم شویم از جنت
گنهی بدتر از این نیست که آدم شده ایم
ماتم هجر،به از عشرت وصل است نجیب
ما ز نوروز تسلی به محرم شده ایم

نجیب کاشانی