This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یا رب، به نشید سینه ریشان
یا رب به نیاز مهرکیشان
کز لطف دهی زبان گفتار
نطقی به ستایشت سزاوار
ای نور دل بلند بینان
وی شمع طراز شب نشینان
تاریک شبم، ببخش نوری
آشفته دلم، بده حضوری
آب وگل من سرشتهٔ توست
وین تخم امید، کشتهٔ توست
بر کِشت دل امیدواران
باران عطای خود بباران
حزین لاهیجی
یا سامع الدعا🙏
یا رب به نیاز مهرکیشان
کز لطف دهی زبان گفتار
نطقی به ستایشت سزاوار
ای نور دل بلند بینان
وی شمع طراز شب نشینان
تاریک شبم، ببخش نوری
آشفته دلم، بده حضوری
آب وگل من سرشتهٔ توست
وین تخم امید، کشتهٔ توست
بر کِشت دل امیدواران
باران عطای خود بباران
حزین لاهیجی
یا سامع الدعا🙏
هيچ كس در هيچ كجا چمداني همراهش نيست كه پر از حال خوب براي ما باشد و آن را به ما سوغات بدهد .
حال خوب از درون ما مي آيد .
مهم اين است كه با توجه به داشته هايمان حال خوب را براي خودمان ايجاد كنيم .
مهم اينست كه شادي هاي كوچك را براي خود بسازيم و از آنها احساس رضايت كنيم .
گاهي با يك بستني قيفي ، با يك پياده روي همراه با موزيك دلخواه ، با ديدن يك فيلم كمدي و ...
مي توانيم حال خوب را به خودمان هديه كنيم .
مهم اين است كه بخواهيم حال خوب داشته باشيم و حس قرباني به خودمان نگيريم!
به همين سادگي ...
زندگي همين لحظه هاست ...
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد دو شنبه بارونیت نیکو
🌺🌺🌺
روزی پرازعشق و محبت،
روزى پرازموفقيت و شادى
روزى پر ازصلح و سازش،
روزى پر ازخنده و دلخوشى،
وروزی پرازخبرهای خوب وعالی
برایت آرزومندیم
🌺🌺🌺
شاد باشی
حال خوب از درون ما مي آيد .
مهم اين است كه با توجه به داشته هايمان حال خوب را براي خودمان ايجاد كنيم .
مهم اينست كه شادي هاي كوچك را براي خود بسازيم و از آنها احساس رضايت كنيم .
گاهي با يك بستني قيفي ، با يك پياده روي همراه با موزيك دلخواه ، با ديدن يك فيلم كمدي و ...
مي توانيم حال خوب را به خودمان هديه كنيم .
مهم اين است كه بخواهيم حال خوب داشته باشيم و حس قرباني به خودمان نگيريم!
به همين سادگي ...
زندگي همين لحظه هاست ...
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد دو شنبه بارونیت نیکو
🌺🌺🌺
روزی پرازعشق و محبت،
روزى پرازموفقيت و شادى
روزى پر ازصلح و سازش،
روزى پر ازخنده و دلخوشى،
وروزی پرازخبرهای خوب وعالی
برایت آرزومندیم
🌺🌺🌺
شاد باشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جشن سِدِه
.
🔥🔥ایران همواره ققنوسی است که ازخاکستر خویش برمی خیزد👌
سِدِه برهمه عزیزان گرامی و مبارک باد
#مناسبت
.
🔥🔥ایران همواره ققنوسی است که ازخاکستر خویش برمی خیزد👌
سِدِه برهمه عزیزان گرامی و مبارک باد
#مناسبت
زمان نمی گذرد عمر ره نمی سپرد
صدای ساعت شماطه بانگ تکرار است
نه شب هست و نه جمعه
نه پار و پیرار است
جوان و پیر کدام است
زود و دیر کدام است
اگر هنوز جوان مانده ای به آن معناست
که عشق را به زوایای جان صلا زده ای
ملال پیری اگر می کشد تو را پیداست
که زیر سیلی تکرار
دست و پا زده ای
زمان نمی گذرد
صدای ساعت شماطه بانگ تکرار است
خوشا به حال کسی
که لحظه لحظه اش از بانگ عشق سرشار است
#فریدون_مشیری
#از_صدای_سخن_عشق
#لحظه_ها_و_احساسها
صدای ساعت شماطه بانگ تکرار است
نه شب هست و نه جمعه
نه پار و پیرار است
جوان و پیر کدام است
زود و دیر کدام است
اگر هنوز جوان مانده ای به آن معناست
که عشق را به زوایای جان صلا زده ای
ملال پیری اگر می کشد تو را پیداست
که زیر سیلی تکرار
دست و پا زده ای
زمان نمی گذرد
صدای ساعت شماطه بانگ تکرار است
خوشا به حال کسی
که لحظه لحظه اش از بانگ عشق سرشار است
#فریدون_مشیری
#از_صدای_سخن_عشق
#لحظه_ها_و_احساسها
خانهام آتش گرفته ست، آتشی جانسوز
هر طرف میسوزد این آتش
پردهها و فرشها را، تارشان با پود
من به هر سو میدوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خندههایم تلخ
و خروش گریهام ناشاد
از درون خستهٔ سوزان
میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
خانهام آتش گرفته ست، آتشی بی رحم
همچنان میسوزد این آتش
نقشهایی را که من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و دیوار
در شب رسوای بی ساحل
وای بر من، سوزد و سوزد
غنچههایی را که پروردم به دشواری
در دهان گود گلدانها
روزهای سخت بیماری
از فراز بامهاشان، شاد
دشمنانم موذیانه خندههای فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه این مشبک شب
من به هر سو میدوم
گریان ازین بیداد
میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
وای بر من، همچنان میسوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
و آنچه دارد منظر و ایوان
من به دستان پر از تاول
این طرف را میکنم خاموش
وز لهیب آن روم از هوش
ز آن دگر سو شعله برخیزد، به گردش دود
تا سحرگاهان، که میداند که بود من شود نابود
خفتهاند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر
وای، آیا هیچ سر بر میکنند از خواب
مهربان همسایگانم از پی امداد؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
#مهدی_اخوان_ثالث
#فریاد
#زمستان
هر طرف میسوزد این آتش
پردهها و فرشها را، تارشان با پود
من به هر سو میدوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خندههایم تلخ
و خروش گریهام ناشاد
از درون خستهٔ سوزان
میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
خانهام آتش گرفته ست، آتشی بی رحم
همچنان میسوزد این آتش
نقشهایی را که من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و دیوار
در شب رسوای بی ساحل
وای بر من، سوزد و سوزد
غنچههایی را که پروردم به دشواری
در دهان گود گلدانها
روزهای سخت بیماری
از فراز بامهاشان، شاد
دشمنانم موذیانه خندههای فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه این مشبک شب
من به هر سو میدوم
گریان ازین بیداد
میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
وای بر من، همچنان میسوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
و آنچه دارد منظر و ایوان
من به دستان پر از تاول
این طرف را میکنم خاموش
وز لهیب آن روم از هوش
ز آن دگر سو شعله برخیزد، به گردش دود
تا سحرگاهان، که میداند که بود من شود نابود
خفتهاند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر
وای، آیا هیچ سر بر میکنند از خواب
مهربان همسایگانم از پی امداد؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
#مهدی_اخوان_ثالث
#فریاد
#زمستان
در سحرگاه سر از بالش خوابت بردار
کاروانهای فرومانده ز خواب از چشمت بیرون کن!
باز کن پنجره را!
تو اگر باز کنی پنجره را،
من نشان خواهم داد به تو زیبایی را.
بگذر از زیور و آراستگی
من تو را با خود تا خانه خود خواهم برد
که در آن شوکت پیراستگی
چه صفایی دارد
آری از سادگیش،
چون تراویدن مهتاب به شب
مهر از آن می بارد.
باز کن پنجره را
من تو را خواهم برد،
به عروسی عروسکهای کودک خواهر خویش،
که در آن مجلس جشن صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس.
صحبت از سادگی و آراستگی ست.
چهره ای نیست عبوس.
کودک خواهر من در شب جشن عروسی عروسکهایش می رقصد
کودک خواهر من امپراتوری پر وسعت خویش را هر روز شوکتی می بخشد.
کودک خواهر من نام تو را می داند
نام تو را می خواند!
- گل قاصد آیا
با تو این قصه خوش خواهد گفت؟!-
باز کن پنجره را
من تو را خواهم برد
به سر رود خروشان حیات،
آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز،
بهتر آن است که غفلت نکنیم از آغاز.
باز کن پنجره را صبح دمید!!!
خواب رویای فراموشی هاست!
خواب را دریابم
که در آن دولت خاموشی هاست.
من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها میبینم,
و ندایی که به من می گوید:
"گر چه شب تاریک است
دل قوی دار
سحر نزدیک است"
دل من در دل شب ،
خواب پروانه شدن می بیند،
مهر در صبحدمان داس به دست خرمن خواب مرا می چیند.
آسمانها آبی،
- پر مرغان صداقت آبی ست-
دیده در آینه ی صبح تو را می بیند.
از گریبان تو صبح صادق،
می گشاید پر و بال.
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری؟
- نه
از آن پاکتری.
تو بهاری؟
- نه
بهاران از تو ست
از تو می گیرد وام، هر بهار این همه زیبایی را.
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو!.........
#حمید_مصدق
حمید مصدِّق (زادهٔ ۱۰ بهمن ۱۳۱۸ شهرضا – درگذشتهٔ ۷ آذر ۱۳۷۷ تهران) شاعر و حقوقدان ایرانی بود
کاروانهای فرومانده ز خواب از چشمت بیرون کن!
باز کن پنجره را!
تو اگر باز کنی پنجره را،
من نشان خواهم داد به تو زیبایی را.
بگذر از زیور و آراستگی
من تو را با خود تا خانه خود خواهم برد
که در آن شوکت پیراستگی
چه صفایی دارد
آری از سادگیش،
چون تراویدن مهتاب به شب
مهر از آن می بارد.
باز کن پنجره را
من تو را خواهم برد،
به عروسی عروسکهای کودک خواهر خویش،
که در آن مجلس جشن صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس.
صحبت از سادگی و آراستگی ست.
چهره ای نیست عبوس.
کودک خواهر من در شب جشن عروسی عروسکهایش می رقصد
کودک خواهر من امپراتوری پر وسعت خویش را هر روز شوکتی می بخشد.
کودک خواهر من نام تو را می داند
نام تو را می خواند!
- گل قاصد آیا
با تو این قصه خوش خواهد گفت؟!-
باز کن پنجره را
من تو را خواهم برد
به سر رود خروشان حیات،
آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز،
بهتر آن است که غفلت نکنیم از آغاز.
باز کن پنجره را صبح دمید!!!
خواب رویای فراموشی هاست!
خواب را دریابم
که در آن دولت خاموشی هاست.
من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها میبینم,
و ندایی که به من می گوید:
"گر چه شب تاریک است
دل قوی دار
سحر نزدیک است"
دل من در دل شب ،
خواب پروانه شدن می بیند،
مهر در صبحدمان داس به دست خرمن خواب مرا می چیند.
آسمانها آبی،
- پر مرغان صداقت آبی ست-
دیده در آینه ی صبح تو را می بیند.
از گریبان تو صبح صادق،
می گشاید پر و بال.
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری؟
- نه
از آن پاکتری.
تو بهاری؟
- نه
بهاران از تو ست
از تو می گیرد وام، هر بهار این همه زیبایی را.
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو!.........
#حمید_مصدق
حمید مصدِّق (زادهٔ ۱۰ بهمن ۱۳۱۸ شهرضا – درگذشتهٔ ۷ آذر ۱۳۷۷ تهران) شاعر و حقوقدان ایرانی بود
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
#فریدون_مشیری
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
#فریدون_مشیری
گفتم به فراق مدتی بگزارم
باشد که پشیمان شود آن دلدارم
بس نوشیدم ز صبر و بس کوشیدم
نتوانستم از تو چه پنهان دارم
#مولانای_جان
Hazhir Mehrafrouz - Ghome Be Haj Rafte - هژیر مهرافروز - قوم به حج..
@moozikestan_bot
قوم به حج رفته
هژیر مهرافروز
هژیر مهرافروز
هر وقت که احساس کردی
خواسته ات برات بزرگ و دور از دسترس شده ،سریع خواستت رو مقایسه کن با عظمت کهکشان ها و ستاره ها، تا ذهنت متوجه بشه که خواستت رو قراره چه خالق بزرگی اجابت کنه.
اگر به خدا وصل بشی تو رو به راحتی به اوج میرسونه،فقط توکل کن و آرام باش و بهش اعتماد داشته باش
بزرگ ترین خواسته تو برای خدا از یک نقطه هم کوچیک تر هست.
خواسته ات برات بزرگ و دور از دسترس شده ،سریع خواستت رو مقایسه کن با عظمت کهکشان ها و ستاره ها، تا ذهنت متوجه بشه که خواستت رو قراره چه خالق بزرگی اجابت کنه.
اگر به خدا وصل بشی تو رو به راحتی به اوج میرسونه،فقط توکل کن و آرام باش و بهش اعتماد داشته باش
بزرگ ترین خواسته تو برای خدا از یک نقطه هم کوچیک تر هست.
گواهی دهد چهرهٔ زرد من
که دردی بود بیدوا درد من
شدم خاک اگر از جفایش مباد
نشیند به دامان او گرد من
به گلزاری من ای صبا چون رسی
بگو با گل ناز پرورد من
که گر یک نظر روی من بنگری
ترحم کنی بر رخ زرد من
وگر یک نفس آه من بشنوی
جگر سوزدت از دم سرد من
#هاتف_اصفهانی
که دردی بود بیدوا درد من
شدم خاک اگر از جفایش مباد
نشیند به دامان او گرد من
به گلزاری من ای صبا چون رسی
بگو با گل ناز پرورد من
که گر یک نظر روی من بنگری
ترحم کنی بر رخ زرد من
وگر یک نفس آه من بشنوی
جگر سوزدت از دم سرد من
#هاتف_اصفهانی
چون روز وصال یار ما نیست پدید
اندک اندک ز عشق باید ببرید
میگفت دلم که این محالست محال
سر پیش فکنده زیر لب میخندید
#مولانای_جان
اندک اندک ز عشق باید ببرید
میگفت دلم که این محالست محال
سر پیش فکنده زیر لب میخندید
#مولانای_جان