معرفی عارفان
1.15K subscribers
32.9K photos
11.9K videos
3.19K files
2.71K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
ای داد دوباره کار دل مشکل شد

نتوان ز حال دل غافل شد

عشقی که به چند خون دل حاصل شد

پامال سبک سران سنگین دل شد


#فریدون_مشیری
#ای_داد
#لحظه_ها_و_احساسها
ای چشم ز گریه سرخ خواب از تو گریخت

ای جان به لب آمده از تو گریخت

با غم سر کن که شادی از کوی تو رفت

با شب بنشین که آفتاب از تو گریخت

#فریدون_مشیری
#ای_جان_به_لب_آمده
#لحظه_ها_و_احساسها
زمان نمی گذرد عمر ره نمی سپرد

صدای ساعت شماطه بانگ تکرار است

نه شب هست و نه جمعه

نه پار و پیرار است

جوان و پیر کدام است

زود و دیر کدام است

اگر هنوز جوان مانده ای به آن معناست

که عشق را به زوایای جان صلا زده ای

ملال پیری اگر می کشد تو را پیداست

که زیر سیلی تکرار

دست و پا زده ای

زمان نمی گذرد

صدای ساعت شماطه بانگ تکرار است

خوشا به حال کسی

که لحظه لحظه اش از بانگ عشق سرشار است


#فریدون_مشیری
#از_صدای_سخن_عشق
#لحظه_ها_و_احساسها
هیچ جز یاد تو رویای دلاویزم نیست

هیچ جز نام تو حرف طرب انگیزم نیست

عشق می ورزم و می سوزم و فریادم نه

دوست می دارم و می خواهم و پرهیزم نیست

نور می بینم و می رویم و می بالم شاد

شاخه می گسترم و بیم ز پاییزم نیست

تا به گیتی دل از مهر لبریزم هست

کار با هستی از دغدغه لبریزم نیست

بخت آن را که شبی پاک تر از باد سحر

با تو ای غنچه نشکفته بیامیزم نیست

تو به دادم برس ای عشق که با این همه شوق

چاره جز آنکه به آغوش تو بگریزم نیست


#فریدون_مشیری
#حرف_طرب_انگیز
#لحظه_ها_و_احساسها
شنیدم مصرعی شیوا، که شیرین بود مضمونش

« منم مجنون آن لیلا که صد لیلاست مجنونش‌«

به خود گفتم تو هم مجنون یک لیلای زیبایی

که جان داروی عمر توست در لبهای میگونش

بر آر از سینه جان شعر شورانگیز دلخواهی

مگر آن ماه را سازی بدین افسان افسونش!

نوایی تازه از ساز محبت، در جهان سرکن،

کزین آوا بیاسایی ز گردش‌های گردونش.

به مهر آهنگ او روز و شبت را رنگ دیگر زن

که خود آگاهی از نیرنگ دوران و شبیخونش.

ز عشق آغاز کن، تا نقش گردون را بگردانی،

که تنها عشق سازد نقش گردون را دگرگونش،

به مهر آویز و جان را روشنایی ده که این آیین

همه شادی است فرمانش، همه یاری است قانونش

غم عشق تو را نازم، چنان در سینه رخت افکند

که غم‌های دگر را کرد از این خانه بیرونش!

غرور حسنش از ره می‌برد، ای دل صبوری کن!

به خود باز آورد بار دگر شعر فریدونش.


#فریدون_مشیری
#نوایی_تازه
#لحظه_ها_و_احساسها
هیچ و باد است جهان؟

گفتی و باور کردی!؟

کاش، یک روز، به اندازه «هیچ»

غم بیهوده نمی‌خوردی!

کاش، یک لحظه، به سرمستی باد

شاد و آزاد به سر می بردی!

#فریدون_مشیری
#هیچ_و_باد
#لحظه_ها_و_احساسها
باران، قصیده‌واری،

غمناک

آغاز کرده بود.

می‌خواند و باز می‌خواند،

بغض هزار ساله دردش را،

انگار می‌گشود.

اندوه زاست زاری خاموش!

ناگفتنی است …،

این همه غم؟!

ناشنیدنی است!

پرسیدم این نوای حزین در عزای کیست؟

گفتند اگر تو نیز،

از اوج بنگری،

خواهی هزار بار ازو تلخ‌تر گریست!


#فریدون_مشیری
#از_اوج
#لحظه_ها_و_احساسها
ندانم این نسیمِ بالْ بسته،

چه خواهد کرد با جان های خسته.

پرستو می رسد غمگین و خاموش.

دریغ از آن بهاران خجسته


#فریدون_مشیری
#بهار_خاموش
#لحظه_ها_و_احساسها