معرفی عارفان
1.05K subscribers
32.4K photos
11.6K videos
3.17K files
2.65K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
صبا گر از سر زُلفش به گورستان بَرَد بویی
ز هر گوری دو صد بی‌دل، ز بوی# یار برخیزد

#عراقی
عیسی دَمَست# یار، مرا پیش او بِکُش
وآنگه نگاه کن که دَمِ او چه می‌کند.

#اوحدی
گفتم اگر# وفا ڪنی، صرفِ تـو باد عمرِ من
گفت برو، ڪه با ڪسی عمر وفا نمی‌ڪند

#خیالی_بخارایی
به غبار حُسْن خوبان دل خود مبند صائب
که به روی خار دائم گل بی# وفا نشسته...

#صائب
🌴
لاله داغ است از فغانِ بلبل و گل بی‌خبر
آشنا رحمی ‌نکرد امّا دلِ بیگانه سوخت

#کلیم_کاشانی

بگریست چشمِ دشمنِ من بر حدیثِ من
فضل از غریب هست و #وفا در قریب نیست

#سعدی
جای او دیده‌ی خون‌بار شد، ای# اشک! برو
هر دم از خونِ دل آغشته مکن جایش را...

#هلالی_جغتایی
از شکست ما فرو گیرد جهان را# اشک و آه
ما طلسم آتش و آبيم ، ما را نشكنی...

#طالب_آملی
دعوی عشق کردم سوگندها بخوردم
کز عشق یاوه کردم من ملکت و# شهامت

گفتا برای دعوی قاضی گواه خواهد
گفتم گواه اشکم زردی رخ علامت

#مولانا
#شهامت بزرگترین کیفیت دینی است و دیگر چیزها پیامد آن هستند.
تو اگر شهامت نداشته باشی نمی توانی راستگو باشی.
اگر شجاع نباشی نمی توانی عاشق باشی. نمی توانی با ایمان باشی و نمی توانی در راه جست و جوی حقیقت گام برداری.

#اشو
محنتِ روزِ قیامت بر من آسان بگذرد
زین عقوبت‌ها که دیدم در #شبِ هجرانِ تو...

#هلالی_جغتایی
#شب از فراق تو می‌نالم ای پری رخسار
چو روز گردد گویی در آتشم بی تو

#سعدی
مدّتِ ایّامِ هجران را قیامت یک دَم است
تا# شبِ هجری سحر کردیم، صد محشر گذشت...

#شفایی_اصفهانی
اجل به قتل من آمد# شبِ فراق، ولی
فراقِ یار مرا می‌کشد، چه منّت ازو؟

#آصفی_هروی
عاشق گریختن نتواند که دستِ #شوق
هر جا که می‌رود متعلق به دامن است

#سعدی
چون به آهنگِ سرِ کوی تو بردارم پا
سایه از شوق به رقص آید و در پیش افتد

#مشرقی_مشهدی
گو یار مخوان نامه‌ی ما را که خود از #شوق
آید به سخن صفحه چو اوراقِ زبان ها

#غنی‌کشمیری
مستی ز کویِ عشق برون می‌کشد مرا
سر پابرهنه سوی جنون می‌کشد مرا

من خود نمی‌روم زِ پیِ آرزو، ولی
تکلیفِ این طبیعتِ دون می‌کشد مرا

ای‌کاش جذبِ شوقِ تو برقع برافکند
تا خونِ خلق بنگرند که چون می‌کشد مرا

هر دم مثلث المی بختِ واژگون
بر لوحِ سینه بهرِ شگون می‌کشد مرا

من زلفِ یار می‌کشم و دستِ روزگار
مویِ جبین گرفته، به‌خون می‌کشد مرا

ای عشق! فکرِ سلسله کن که عنقریب
سررشته ی خرد به جنون می‌کشد مرا

زآن سو هوس به سایه ی من می‌دهد لباس
زین سو فنا ز پوست برون می‌کشد مرا

" #طالب" چه حکمتست که خاطر به رنگ و بوی
هرگز نمی‌کشید، کنون می‌کشد مرا


طالب آملی
مانع وصلِ ما و غم، چند بُوَد شکفتگی ...
ما همگی هلاکِ غم ، غم همگی هلاکِ ما

طالب آملی
خوش آن‌که بجویی دلِ بیچاره ي خود را
ممنونِ سراغی کنی آواره ي خود را

از ضعف نگاهم نرسد سوی تو هرچند
پیوند کنم رشته نظاره ی خود را

آن طفل یتیمم که ز بس بی‌کسم از باد
*دریوزه کنم جنبش گهواره ي خود را

آن برکه ي خونم که کنم چشمه ي یاقوت
همچون رگ نشتر زده فواره ی خود را

آن بِهْ که لب از خواهشِ الماس ببندم
رسوا نکنم داغ نمک خواره ي خود را

تا چون گل صدبرگ به‌سوی تو فرستم
از سینه برآرم دلِ صدپاره ی خود را

طالب صفت آلوده به خونِ مژه دیدم
زآیینه ی رخسارِ تو، رخساره ی خود را

دریوزه : گدایی ، تکدی
طالب آملی
کفر، آزردنِ دل‌ هاست ؛ اَیا دین‌داران
یاد گیرید مسلمانی ازین هندوها...

طالب آملی