معرفی عارفان
1.12K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.7K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
عطار

ای جانِ جانِ جانم !
تو جانِ جانِ جانی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌
سعدی

همه عمر
بر ندارم
سر از این خمار مستی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌
جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد

تا دگر برنکنم دیده به هر دیداری


سعدی
به بهانه‌ی زادروز شاعر و ترانه‌سرای معاصر "محمدعلی بهمنی"
بهمنی روز ۲۷ فروردین ۱۳۲۱ در دزفول (به گفته‌ی خودش داخل قطار) به دنیا آمد.
در ۹ سالگی شعرش در مجله‌ی روشنفکر و پس از آن سروده‌هایش به صورت پراکنده در نشریات مختلف چاپ شد تا اینکه نخستین دفتر شعرش "باغ لال" را در سال ۱۳۵۰ منتشر کرد .
گفته‌اند شعر بهمنی همیشه حرفی برای گفتن دارد و هر بار پیام خود را به شکلی موثر بیان می کند. گاه به شکل غزل، گاه شعر نو یا سپید و گاه با جمله‌های کوتاه، در هر حال با هر شکل و ساختاری با خواننده ارتباط برقرار می کند.
خوانندگان بسیاری ترانه‌هایش را خوانده‌اند، از جمله: عماد رام، حبیب، حمیرا، رامش، شادمهر عقیلی، همایون شجریان، علیرضا قربانی و به ویژه زنده‌یاد "ناصر عبدالهی"
....
با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو
باشد که خستگی بشود شرمسار تو
در دفتر همیشهٔ من ثبت می‌شود
این لحظه‌ها، عزیزترین یادگار تو
تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من
می‌خواستم که گم بشوم در حصار تو
احساس می‌کنم که جدایم نموده‌اند
همچون شهاب سوخته‌ای از مدار تو
آن کوپهٔ تهی منم آری که مانده‌ام
خالی‌تر از همیشه و در انتظار تو
این سوت آخر است و غریبانه می‌رود
تنهاترین مسافر تو از دیار تو
هر چند مثل آینه هر لحظه فاش‌تر
هشدار می‌دهد به خزانم بهار تو
اما در این زمانه‌ی عسرت مس مرا
ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو
از هر طرف نرفته به بن بست می‌رسیم
نفرین به روزگار من و روزگار تو

#محمدعلی_بهمنی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گاهی چنان بدم که مبادا ببینی‌ام
حتــی اگـــر به خلوت رویــا ببینی‌ام
من صورتم به صورت شعرم شبیه نیست
بر ایــن گمـــان مباش کـه زیبا ببینی‌ام
شاعر شنیدنی‌ست ولی میل، میلِ توست
آمــاده‌ای کـه بشنـــوی‌ام، یاببینی‌ام
این واژه‌ها صراحتِ تنهایـی من‌اند
با این همه مخـواه که تنها ببینی‌ام
مبهوت می‌شوی اگر از روزن‌ات شبی
بی خویش در سماع غزل‌ها ببینی‌ام
یک قطره‌ام و گاه چنان موج می‌زنم
در خود، کــه ناگزیــری دریـــا ببینی‌ام
شب‌های شعرخوانی من بی‌فروغ نیست
امـــا تــو با چـــراغ بیـــا تـــــا ببینی‌ام

#محمدعلی_بهمنی
یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت
خانه ات آباد کاین ویرانه بوی گل گرفت

از پریشان گویی ام دیدی پریشان خاطرم
زلف خود را شانه کردی شانه بوی گل گرفت

پرتو رنگ رخت با آن گل افشانی که داشت
در زیارتگاه دل پروانه بوی گل گرفت

لعل گلرنگ تو را تا ساغر و مِی بوسه زد
ساقی اندیشه ام , پیمانه بوی گل گرفت

عشق بارید و جنون گل کرد و افسون خیمه زد
تا به صحرای جنون افسانه بوی گل گرفت

از شمیم شعر شورانگیز آتش، عاشقان
ساقی و ساغر، مِی و میخانه بوی گل گرفت

علی آذرشاهی (آتش)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مست از خودی تهی شو تا از خدا شوی پر

#شهریار
#حافظ

در این خرقه بسی آلودگی هست
خوشا وقت قبای می فروشان
تو نازک طبعی و طاقت نیاری
گرانی‌های مشتی دلق پوشان
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌
#خیام

من باده خورم ولیک مستی نکنم
الا به قدح دراز دستی نکنم
دانی غرضم ز می پرستی چه بود
تا همچو تو خویشتن پرستی نکنم

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌
در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست
اینسان نمی یابی ز من حتی نشان ای دوست
من در تو گشتم گم مرا در خود صدا می زن
تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست
گفتی بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردی
حالا که لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست
من قانعم آن بخت جاویدان نمی خواهم
گر می توانی یک نفس با من بمان ای دوست
یا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی کن
از من من این برشانه ها بار گران ای دوست
نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت
بیهوده می کوشی بمانی مهربان ای دوست
انسان که می خواهد دلت با من بگو آری
من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست
#محمد_علی_بهمنی
#زادروز
تخیّل نازک‌آرایی‌ش را، وام از تو می‌گیرد

تغزّل در شکوفایی‌ش الهام از تو می‌گیرد

تو لب تر کن، تو از چشمت شرابِ من به ساغر کن

که تنها می‌پرستِ مستِ من، جام از تو می‌گیرد

بیا آبی بزن بر آتشِ تندِ تنش‌هایم

که دل در بیقراری‌هاش، آرام از تو می‌گیرد

لبم زنبورِ صحراگردِ وحشی، تو سراپا گل

که چون نوشِ لبت را می‌مکد، کام از تو می‌گیرد

تو می‌گویی چی‌ام من یا کجایی، یا کدامینم؟

که نفسِ خویشتن گُم کرده‌ام نام از تو می‌گیرد

دلم بعد از بسی منزل به منزل در به در گشتن

نشانِ آرزویش را سرانجام از تو می‌گیرد

نگارینا! زمانه بی‌تو جُز طرحی مشوّش نیست

که آب و زنگ اگر می‌گیرد ایّام، از تو می‌گیرد

تو پایانِ تمامِ جست‌و‌جوهای منی، ای یار!

خوشا بختِ تکاپویی که فرجام از تو می‌گیرد


#حسین_منزوی
#ناطقه_از_خاموشی_و_فراموشی
#غزل_شماره_۷
دنیا اونقدر بزرگه که هر کسی واسه خودش یه جایی داره ، پس سعی کنید به جای این که جای کسی رو بگیرید ، جای خودتون رو پیدا کنید.


#چارلی_چاپلین
#زادروز
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را

نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را

چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم
که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را

گر این وضع است می‌ترسم که با چندین وفاداری
شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را

چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه می‌داری
نمی‌بایست کرد اول به این حرف آشنا خود را

ببین وحشی که در خوناب حسرت ماند پا در گل
کسی کو بگذراندی تشنه از آب بقا خود را

#وحشی_بافقی
محرمان عشق خود دانند که عشق چه حالتست ، اما نامردان را از عشق جز ملامتی و ملالتی نباشد . خلعت عشق ، خود هر کسی را ندهند. و هر کسی خود لایق عشق نباشد ، و هر که لایق عشق نباشد خدای را نشاید و هر که عشق را نشاید ، خدای را نشاید.!
عشق با عاشق توان گفت ، و قدر عشق خود عاشق داند،فارغ از عشق جز افسانه نداند. و او را نام عشق و دعوی عشق ، خود حرام باشد

#عین_القضات_همدانی
در صورت آدمی دو چیز مهم است:

یکی لبخند و دیگری عمق نگاهش.

این دو را هم هیچ جراحی
نمی‌تواند به انسان بدهد.

لبخند آدمی اقیانوس صورتش است و چشم‌هایش آفتاب.


هر صورتی که آفتاب درخشان و
اقیانوس مواج ندارد، یعنی هیچ ندارد.



#لوریس_چکناواریان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ای کاروان
کوروس سرهنگ زاده
زنده یاد استاد همایون خُرّم
زنده یاد معینی کرمانشاهی

نخستین کارِ آهنگِ«ای کاروان» برای فیلمِ لیلی و مجنون در سال ۱۳۴۹ به کارگردانی سیامک یاسمی.

ای ساربان
ای کاروان
لیلایِ من
کجا می بری؟
با بردنِ
لیلایِ من
جان و دل مرا می بری
ای کاروان کجا می روی؟
لیلای من چرا می بری؟

در بستنِ
پیمانِ ما
تنها گواهِ ما شد خدا
تا این جهان
برجا بود
این عشق ما بمانَد به جا
ای کاروان کجا می روی؟
لیلای من چرا می بری؟

فنا نگیرد زِ دنیای فانی
شراره عشقی که شد آسمانی
به یادِ یاری
خوشا آه و اشکی
به سوزِ عشقی
خوشا زندگانی
همیشه خدایا
محبتِ دل ها
به قصه بماند
به نامِ دلِ ما
که لیلی و مجنون
فسانه شود
حکایتِ ما
جاودانه شود

ای ساربان
ای کاروان
لیلایِ من کجا می بری.؟
با بردنِ
لیلایِ من
جان و دلِ مرا می بری.؟
ای کاروان کجا می روی.؟
لیلای من چرا می
          تقدیم به لیلای خودم
درد بر من ریــز و درمانم مـکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است

چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجــران خوشتر است

عطار
تصور هر کس از خداوند با تصور دیگری از او متفاوت است. بنابراین کسی نمی تواند دین خویش را به دیگری بدهد، و اگر می خواهید خدا را بشناسید، در پی کشف رازها نباشید.

بلکه به گرداگرد خویش نگاه کنید، او را خواهید دید که با کودکانتان سرگرم بازی است. به آسمان بنگرید؛ او را خواهید دید که در میان ابرها گام بر می دارد، در حالیکه دستهایش را در آذرخش دراز کرده است و در باران پایین می آید.

جبران_خلیل_جبران