معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
دوست دارم لحظه‌های از تو گفتن را

#محمد_علی_بهمنی
#اخه خدای منی

به نام خدای همه
Audio
تنهاییم راباتو قسمت میکنم

شعر #محمد_علی_بهمنی
باصدای #پرویز_پرستویی
با پای دل قدم‌زدن آن هم کنار تو
باشد که خستگی بشود شرمسار تو

در دفتر همیشه‌ی من ثبت می‌شود
این لحظه‌ها عزیزترین یادگار تو

از هر طرف نرفته به بن بست می‌رسیم
نفرین به روزگار من و روزگار تو

تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من
می‌خواستم که گم بشوم در حصار تو

احساس می‌کنم که جدایم نموده‌اند
همچون شهاب سوخته‌ای از مدار تو

آن کوپه تهی منم آری که مانده‌ام
خالی‌تر از همیشه و در انتظار تو

این سوت آخر است و غریبانه می‌رود
تنهاترین مسافر تو از دیار تو

هرچند مثل آینه هر لحظه فاش‌تر
هشدار می‌دهد به خزانم بهار تو

اما در این زمانه عسرت، مس مرا
ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو!

#محمد_علی_بهمنی
پر میکشم از پنجره ی خواب تو تا تو

هر شب من و دیدار،در این پنجره با تو

از خستگی روز همین خواب پر از راز

کافیست مرا،ای همه خواسته ها تو

دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم

من یکسره آتش،همه ذرات هوا تو

پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم

ای هرچه صدا،هرچه صدا،هرچه صدا-تو

آزادگی و شیفتگی مرز ندارد

حتی شده ای از خودت آزاد و رها تو

یا مرگ و یا شعبده بازان سیاست؟

دیگر نه و هرگز نه،که یا مرگ که یا تو

وقتی همه جا از غزل من سخنی هست

یعنی همه جا-تو،همه جا-تو،همه جا-تو

پاسخ بده ازاین همه مخلوق چرا من؟

تا شرح دهم،از همه ی خلق چرا تو؟


#محمد_علی_بهمنی
باز هم شب شد و من ماندم و تکرار غزل
قلمی دست من افتاد به اصرار غزل

مبحث هندسه و یک ورق کاغذ و بعد
محور عشق من و چرخش پرگار غزل

یک جنون در دل من رقص کنان می کوبد
سر احساس مرا بر در و دیوار غزل

دوستت دارم و انگار مرا می سنجند
لحظه ها، ثانیه ها باز به معیار غزل

چشم تو یاد من افتاد، خودت می دانی
که کساد است در این مرحله بازار غزل

غرق روحانیت عشق تو هستم اکنون
چون که نزدیک شده لحظه افطار غزل

جمله آخر شعرم چه قشنگ است قلم
رج به رج نقش تو را بافته بر دار غزل!

#محمد_علی_بهمنی
دیوانه را توان به محبت نمود رام

ما را محبت است ڪه دیوانه میڪند...

#محمد_علی_بهمنی
دیوانه را توان به محبت نمود رام
ما را محبت است ڪه دیوانه میڪند...

#محمد_علی_بهمنی
تو را گم می‌کنم هر روز و پیدا می‌کنم هرشب
بدین‌سان خواب‌ها را با تو زیبا می‌کنم هرشب

تبی این کاه را چون کوه سنگین می‌کند، آنگاه
چه آتش‌ها که در این کوه برپا می‌کنم هرشب

تماشایی‌ست پیچ و تاب آتش‌ها … خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می‌کنم هرشب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می‌کنم هرشب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دستانت
که این یخ کرده را از بی کسی، «ها» می‌کنم هرشب

تمام سایه‌ها را می‌کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می‌کنم هرشب

دلم فریاد می‌خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی‌آزار با دیوار نجوا می‌کنم هرشب

کجا دنبال مفهومی برای عشق می‌گردی؟
که من این واژه را تا صبح معنا می‌کنم هرشب…



#محمد_علی_بهمنی
در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست
اینسان نمی یابی ز من حتی نشان ای دوست
من در تو گشتم گم مرا در خود صدا می زن
تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست
گفتی بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردی
حالا که لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست
من قانعم آن بخت جاویدان نمی خواهم
گر می توانی یک نفس با من بمان ای دوست
یا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی کن
از من من این برشانه ها بار گران ای دوست
نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت
بیهوده می کوشی بمانی مهربان ای دوست
انسان که می خواهد دلت با من بگو آری
من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست
#محمد_علی_بهمنی
#زادروز
Mesl Rozaie Barooni
Nasser Abdollahi
🎼 مثل روزای بارونی
دکلمه #پرویز_پرستویی
خواننده #ناصر_عبدالهی
ترانه #محمد_علی_بهمنی
آهنگ ساز #بهنام_ابطحی
دیوانه را توان به محبت نمود رام
ما را محبت است ڪه دیوانه میڪند...

#محمد_علی_بهمنی
دیوانه را توان به محبت نمود رام
ما را محبت است ڪه دیوانه میڪند...

#محمد_علی_بهمنی
دوست دارم لحظه‌های از تو گفتن را

#محمد_علی_بهمنی
#اخه خدای منی

به نام خدای همه
دیوانه را توان به محبت نمود رام
ما را محبت است ڪه دیوانه میڪند...

#محمد_علی_بهمنی
دیوانه را توان به محبت نمود رام
ما را محبت است ڪه دیوانه میڪند...

#محمد_علی_بهمنی
نتوان گفت که این قافله وا می ماند
خسته و خفته از این خیل جدا می ماند

این رَهی نیست که از خاطره اش یاد کنی
این سفر همره تاریخ به جا می ماند

دانه و دام در این راه فراوان امّا
مرغِ دل سیر زِ هر دام رها می ماند

می رسیم آخر و افسانه یِ واماندنِ ما
همچو داغی به دلِ حادثه ها می ماند

بی صداتر زِ سکوتیم ولی گاهِ خروش
نعره ی ماست که در گوشِ شما می ماند

بروید ای دلِتان نیمه که در شیوه ی ما
مرد با هر چه ستم هرچه بلا می ماند

#محمد_علی_بهمنی
#روحش_شاد 🖤