گفتم ای دل چه مَه است این؟
دلْ اشارت میکرد:
که نه اندازهٔ توست این،
بِگُذر، هیچ مگو
گفتم این چیست بگو؟
زیر و زَبَر خواهم شد
گفت میباش چُنین زیر و زَبَر
هیچ مگو.
#غزل_مولانا
دلْ اشارت میکرد:
که نه اندازهٔ توست این،
بِگُذر، هیچ مگو
گفتم این چیست بگو؟
زیر و زَبَر خواهم شد
گفت میباش چُنین زیر و زَبَر
هیچ مگو.
#غزل_مولانا
می گفت:"ای که همه چیز را به هیچ فرخته ای و ای که خریده ای هیچ را به همه چیز.
در طاعت تو چندان آفت هست که نیازی به سیّئات نداری..."
بایزید بسطامی
در طاعت تو چندان آفت هست که نیازی به سیّئات نداری..."
بایزید بسطامی
الهی!
نسیمی دمید از باغ دوستی دل را فدا کردیم بویی یافتیم از خزینه دوستی بپادشاهی بر سر عالم ندا کردیم، برقی تافت از مشرق حقیقت آب و گل کم انگاشتیم و دو گیتی بگذاشتیم، یک نظر کردی در آن نظر بسوختیم و بگداختیم، بیفزای نظری و این سوخته را مرهم ساز و غرق شده را دریاب که «می زده را هم بمی دارو و مرهم بود
.
#خواجه_عبدالله_انصاری
نسیمی دمید از باغ دوستی دل را فدا کردیم بویی یافتیم از خزینه دوستی بپادشاهی بر سر عالم ندا کردیم، برقی تافت از مشرق حقیقت آب و گل کم انگاشتیم و دو گیتی بگذاشتیم، یک نظر کردی در آن نظر بسوختیم و بگداختیم، بیفزای نظری و این سوخته را مرهم ساز و غرق شده را دریاب که «می زده را هم بمی دارو و مرهم بود
.
#خواجه_عبدالله_انصاری
امشب باغزلی ازحضرت حافظ
شراب ِ تلخ میخواهم که مردافکن بوَد زورش
که تا یک دَم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
سماط ِ دهر ِ دون پرور ندارد شهد ِ آسایش
مذاق ِ حرص و آز ای دل! بشو از تلخ و از شورش
بیاور مِی که نتوان شد ز مکر ِ آسمان ایمن
به لعب ِ زهرهی چنگی و مریخ ِ سلحشورش
کمند ِ صید ِ بهرامی بیفکن جام ِ جم بردار
که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش
بیا تا در مِی ِ صافیت راز ِ دهر بنمایم
به شرط ِ آن که ننمایی به کج طبعان ِ دل کورش
نظر کردن به درویشان منافی ِ بزرگی نیست
سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش
کمان ِ ابروی جانان نمیپیچد سَر از حافظ
ولیکن خنده میآید بدین بازوی بیزورش
شراب ِ تلخ میخواهم که مردافکن بوَد زورش
که تا یک دَم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
سماط ِ دهر ِ دون پرور ندارد شهد ِ آسایش
مذاق ِ حرص و آز ای دل! بشو از تلخ و از شورش
بیاور مِی که نتوان شد ز مکر ِ آسمان ایمن
به لعب ِ زهرهی چنگی و مریخ ِ سلحشورش
کمند ِ صید ِ بهرامی بیفکن جام ِ جم بردار
که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش
بیا تا در مِی ِ صافیت راز ِ دهر بنمایم
به شرط ِ آن که ننمایی به کج طبعان ِ دل کورش
نظر کردن به درویشان منافی ِ بزرگی نیست
سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش
کمان ِ ابروی جانان نمیپیچد سَر از حافظ
ولیکن خنده میآید بدین بازوی بیزورش
"حالِ خونیندلان که گوید باز
وز فلک خونِ خُم که جوید باز
شرمش از چشمِ مِیپرستان باد
نرگسِ مست اگر بروید باز
هر که چون لاله کاسهگردان بود
زین جفا رخ به خون بشوید باز
جز فلاطونِ خُمنشینِ شراب
سِرِّ حکمت به ما که گوید باز"
#حافظ
وز فلک خونِ خُم که جوید باز
شرمش از چشمِ مِیپرستان باد
نرگسِ مست اگر بروید باز
هر که چون لاله کاسهگردان بود
زین جفا رخ به خون بشوید باز
جز فلاطونِ خُمنشینِ شراب
سِرِّ حکمت به ما که گوید باز"
#حافظ
سوی من شادی نیاید،تا نیایم سوی تو
روی شادی آن زمان بینم که بینم روی تو
من دلی دارم که در وی روی شادی هیچ نیست
غیر از آن ساعت که آرد باد صبحم بوی تو
هر کسی از غم پناه خود به جایی میبرد
من چو غم بینم روم شادیکنان در کوی تو
چشم ترکت را غلامان گر چه بسیارند، لیک
زین غلامان مقبل آن خالست و مخلص موی تو
من به غم خوردن نهادم گردن بیچارگی
زانکه کس شادی نبیند در جهان از خوی تو
اوحدی، تن در شب غم ده، کزین شیرینلبان
روز شادی کس نخواهد کرد جست و جوی تو
#اوحدی
روی شادی آن زمان بینم که بینم روی تو
من دلی دارم که در وی روی شادی هیچ نیست
غیر از آن ساعت که آرد باد صبحم بوی تو
هر کسی از غم پناه خود به جایی میبرد
من چو غم بینم روم شادیکنان در کوی تو
چشم ترکت را غلامان گر چه بسیارند، لیک
زین غلامان مقبل آن خالست و مخلص موی تو
من به غم خوردن نهادم گردن بیچارگی
زانکه کس شادی نبیند در جهان از خوی تو
اوحدی، تن در شب غم ده، کزین شیرینلبان
روز شادی کس نخواهد کرد جست و جوی تو
#اوحدی
خوشبختی یک نت موسیقی مجزا و منفک نیست، شادی دو نت موسیقی است که هریک به سویِ دیگری پر میکشند. بدبختی زمانی است که صدای ناهنجاری به گوش میرسد چون نت شما با نت طرف مقابل، هماهنگ نیست.
بدترین نوع جدایی بین آدمها، همین است، چیزِ دیگری نیست، تفاوت ضرباهنگ آنها.
#کریستین_بوبن
بدترین نوع جدایی بین آدمها، همین است، چیزِ دیگری نیست، تفاوت ضرباهنگ آنها.
#کریستین_بوبن
گفت: چون خداوند تعالی تقدیری کند و تو بدان رضا دهی بهتر از هزار هزار عمل خیر که تو بکنی و او نپسندد.
ابوالحسن خرقانی
ابوالحسن خرقانی
و گفت: نماز کردن و روزه داشتن کار عابدان بُوَد، اما آفت از دل جدا کردن کار مردان بُوَد.
پیر خرقانی
پیر خرقانی
با ساکن شدن در گذشته، انرژی را از خودمان میرباییم. وقتی در ذهنمان، اوضاع، شرایط و رویدادهایی را مرور میکنیم که هیچ قدرتی برای تغییر آنها نداریم، بی درنگ از توانایی خویش برای حضور در اینجا و لحظهٔ اکنون میکاهیم.
هر بار به آنچه پدر و مادرتان به شما ندادند، بدرفتاریهای محبوبِ پیشین خود با خیانت بهترین دوستتان میاندیشید، بر گذشته متمرکز میشوید؛ به سرزمینی میروید که هیچ راه بازگشتی ندارد و نیروی حیاتی شما تخلیه میشود.
#دبی_فورد
هر بار به آنچه پدر و مادرتان به شما ندادند، بدرفتاریهای محبوبِ پیشین خود با خیانت بهترین دوستتان میاندیشید، بر گذشته متمرکز میشوید؛ به سرزمینی میروید که هیچ راه بازگشتی ندارد و نیروی حیاتی شما تخلیه میشود.
#دبی_فورد
بعضی وقتها ضربانِ قلبِ انسان کُند میشود. دقیقا همان اوقاتی که انسان قلبش به سختی میشکند، قلبش دچار تردید میگردد که بایستد یا به تپش خود ادامه دهد. قلب مانند چشمی از الماس است. وقتی یکبار خراش بردارد، برای همیشه با همان خراش به تماشای دنیا خواهد پرداخت.
#الیف_شافاک
#الیف_شافاک
.
مهتاب به نور دامن شب بشکافت
می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت
خوش باش و میندیش که مهتاب بسی
اندر سر خاک یک به یک خواهد تافت
#خیام رباعی ۴۴
مهتاب به نور دامن شب بشکافت
می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت
خوش باش و میندیش که مهتاب بسی
اندر سر خاک یک به یک خواهد تافت
#خیام رباعی ۴۴
آنكس كه ندارد هنر عشق و محبت
زو رحـــــــم مجوييد كه اين نيز ندارد
آلوده ام اما همه شب غرق مناجات
با دوست سخن اينهمه پرهيز ندارد
گيتي همه اويست و هم او هيچ بجز لطف
از وســـع نظـــر با مــــن ناچيز ندارد
عاشق ز سر مستي اگر كرد خطايي
معشــــــوق كه بحث گله آميز ندارد
سر گرمي بازار جهان داد و ستد هاست
آن وام خداييست كـــــــه واريز ندارد
رحیم_معینی_کرمانشاهی
زو رحـــــــم مجوييد كه اين نيز ندارد
آلوده ام اما همه شب غرق مناجات
با دوست سخن اينهمه پرهيز ندارد
گيتي همه اويست و هم او هيچ بجز لطف
از وســـع نظـــر با مــــن ناچيز ندارد
عاشق ز سر مستي اگر كرد خطايي
معشــــــوق كه بحث گله آميز ندارد
سر گرمي بازار جهان داد و ستد هاست
آن وام خداييست كـــــــه واريز ندارد
رحیم_معینی_کرمانشاهی
#غزل شماره (1105)
بزن آن پرده نوشین که من از نوش تو مستم
بده ای حاتم مستان قدح زفت به دستم
هله ای سرده مستان به غضب روی مگردان
که من از عربده ناگه قدحی چند شکستم
چه کم آید قدح آن را که دهد بیست سبوکش
بشکن شیشه هستی که چو تو نیست پرستم
تو مپرسم که کیی تو بده آن ساغر شش سو
چو شدم مست ببینی چه کَسستم چه کسستم
چو من از باده پرستی شدهام غرقه مستی
دگرم خیره چه جویی که من از جوی تو جستم
بده ای خواجه بابا مکن امروز محابا
که رگ غصه بریدم ز غم و غصه برستم
چو منم سایه حسنت بکنم آنچ بکردی
چو بخوردی تو بخوردم چو نشستی تو نشستم
منم آن مست دهلزن که شدم مست به میدان
دهل خویش چو پرچم به سر نیزه ببستم
خمش ار فانی راهی که فنا خامشی آرد
چو رهیدیم ز هستی تو مکن باز به هستم
#حضرت__مولانــــا
بزن آن پرده نوشین که من از نوش تو مستم
بده ای حاتم مستان قدح زفت به دستم
هله ای سرده مستان به غضب روی مگردان
که من از عربده ناگه قدحی چند شکستم
چه کم آید قدح آن را که دهد بیست سبوکش
بشکن شیشه هستی که چو تو نیست پرستم
تو مپرسم که کیی تو بده آن ساغر شش سو
چو شدم مست ببینی چه کَسستم چه کسستم
چو من از باده پرستی شدهام غرقه مستی
دگرم خیره چه جویی که من از جوی تو جستم
بده ای خواجه بابا مکن امروز محابا
که رگ غصه بریدم ز غم و غصه برستم
چو منم سایه حسنت بکنم آنچ بکردی
چو بخوردی تو بخوردم چو نشستی تو نشستم
منم آن مست دهلزن که شدم مست به میدان
دهل خویش چو پرچم به سر نیزه ببستم
خمش ار فانی راهی که فنا خامشی آرد
چو رهیدیم ز هستی تو مکن باز به هستم
#حضرت__مولانــــا
#غزل شماره (1106)
مها به دل نظری کن که دل تو را دارد
به روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد
ز شادی و ز فرح در جهان نمیگنجد
دلی که چون تو دلارام خوش لقا دارد
ز آفتاب تو آن را که پشت گرم شود
چرا دلیر نباشد حذر چرا دارد
ز بهر شادی توست ار دلم غمی دارد
ز دست و کیسه توست ار کفم سخا دارد
خیال خوب تو چون وحشیان ز من برمد
که صورتیست تن بنده دست و پا دارد
مرا و صد چو مرا آن خیال بیصورت
ز نقش سیر کند عاشق فنا دارد
#حضرت__مولانــــا
مها به دل نظری کن که دل تو را دارد
به روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد
ز شادی و ز فرح در جهان نمیگنجد
دلی که چون تو دلارام خوش لقا دارد
ز آفتاب تو آن را که پشت گرم شود
چرا دلیر نباشد حذر چرا دارد
ز بهر شادی توست ار دلم غمی دارد
ز دست و کیسه توست ار کفم سخا دارد
خیال خوب تو چون وحشیان ز من برمد
که صورتیست تن بنده دست و پا دارد
مرا و صد چو مرا آن خیال بیصورت
ز نقش سیر کند عاشق فنا دارد
#حضرت__مولانــــا
واجبالحدّ است باید چوبِ بیحدّش زدن
خورده زاهد باده و فعلِ حرامی کرده است
بسکه لبریز از غمِ جانِ جهانی گشتهام
هرکه خون من بریزد قتلِ عامی کرده است
#تأثیر_تبریزی
خورده زاهد باده و فعلِ حرامی کرده است
بسکه لبریز از غمِ جانِ جهانی گشتهام
هرکه خون من بریزد قتلِ عامی کرده است
#تأثیر_تبریزی