This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بسم الله الرحمن الرحیم
بنـام آنکه الله است نـامش
بود از هر سخن برتر کلامش
بنام آنكه رحمان ورحيم است
بنام آنـكـه خلّاق كـريـم است
بنـام آنـكه او پـروردگـار است
زمين وآسمان را از اوقرار است
بنـام آنـكه حمـد او را سزايـد
جز او را اهل دانش كى ستايد
بنـام آنكه انـدر روز محشـر
بود او مـالك مطلـق سراسر
بنام آنكه عـارى از نيـاز است
درِجودش بروى خلق باز است
الهــی به امیــد تــو
امروزتان پراز لطف خداوند🌹
بنـام آنکه الله است نـامش
بود از هر سخن برتر کلامش
بنام آنكه رحمان ورحيم است
بنام آنـكـه خلّاق كـريـم است
بنـام آنـكه او پـروردگـار است
زمين وآسمان را از اوقرار است
بنـام آنـكه حمـد او را سزايـد
جز او را اهل دانش كى ستايد
بنـام آنكه انـدر روز محشـر
بود او مـالك مطلـق سراسر
بنام آنكه عـارى از نيـاز است
درِجودش بروى خلق باز است
الهــی به امیــد تــو
امروزتان پراز لطف خداوند🌹
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک حبه نور
وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ ﴿۳۴﴾
و كسانى كه بر نمازشان مداومت مى ورزند
أُولَئِكَ فِي جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ ﴿۳۵﴾
آنها هستند كه در باغهايى [از بهشت] گرامى خواهند بود
#معارج_آیات_۳۴_۳۵
وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ ﴿۳۴﴾
و كسانى كه بر نمازشان مداومت مى ورزند
أُولَئِكَ فِي جَنَّاتٍ مُكْرَمُونَ ﴿۳۵﴾
آنها هستند كه در باغهايى [از بهشت] گرامى خواهند بود
#معارج_آیات_۳۴_۳۵
تا باران نباشد، رنگین کمانی نیست
تا تلخی نباشد، شیرینی نیست
تا غمی نباشد، لبخندی نیست
تا مشکلات نباشند، آسایشی وجود نخواهد داشت
پس همیشه به خاطر داشته باش،
هدف این نیست که هرگز اندوهگین نباشی
هرگز مشکلی نداشته باشی، هرگز تلخی را نچشیده باشی...
همین دشواریها هستند که از ما
انسانی نیرومندتر و شایستهتر میسازند،
و لذت و شادی را برای ما معنا میکنند..
هیچکس قفلی بدون کلید نمیسازد
اگر قفلی در زندگیت میبینی ,
شک نکن اون قفل کلیدی هم داره !
کلید خیلی از قفل های زندگی !!!
سه چیز است.
صبر, آرامش , توکل
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد آدینه ات نیکو
🌺🌺🌺
پروردگارا
یک صبح زیبای دیگر را با ترنم
دلنشین پرندگانت آغاز نمودم
شکر، برای یک روز زیبای دیگر
شکر، برای بوی خوش زندگی
شکر و هزاران شکر،
برای وجود ارزشمند عزیزانم
شکر، برای سلامتی جسم و جان
شکر، برای رزق و روزی حلال و بی نیازی
بارالها
چتر رحمتت را بر سرخانواده و دوستانم همیشه بازنگه دار و بهترین تقدیرها را برایشان رقم بزن
آمین
🌺🌺🌺
شاد باشی
تا تلخی نباشد، شیرینی نیست
تا غمی نباشد، لبخندی نیست
تا مشکلات نباشند، آسایشی وجود نخواهد داشت
پس همیشه به خاطر داشته باش،
هدف این نیست که هرگز اندوهگین نباشی
هرگز مشکلی نداشته باشی، هرگز تلخی را نچشیده باشی...
همین دشواریها هستند که از ما
انسانی نیرومندتر و شایستهتر میسازند،
و لذت و شادی را برای ما معنا میکنند..
هیچکس قفلی بدون کلید نمیسازد
اگر قفلی در زندگیت میبینی ,
شک نکن اون قفل کلیدی هم داره !
کلید خیلی از قفل های زندگی !!!
سه چیز است.
صبر, آرامش , توکل
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد آدینه ات نیکو
🌺🌺🌺
پروردگارا
یک صبح زیبای دیگر را با ترنم
دلنشین پرندگانت آغاز نمودم
شکر، برای یک روز زیبای دیگر
شکر، برای بوی خوش زندگی
شکر و هزاران شکر،
برای وجود ارزشمند عزیزانم
شکر، برای سلامتی جسم و جان
شکر، برای رزق و روزی حلال و بی نیازی
بارالها
چتر رحمتت را بر سرخانواده و دوستانم همیشه بازنگه دار و بهترین تقدیرها را برایشان رقم بزن
آمین
🌺🌺🌺
شاد باشی
وقت آن آمد کز اندوهان سبک باری کنیم
شست و شو را اشک شوق از دیدگان جاری کنیم
خون به رگ ها ٬ جان به تن ها ٬ جوش شادی میزند
زود باشد پُر شود این جام و سرشاری کنیم
خیز تا شمشیر در دستی و گل دست دگر
آستین افشان و پا کوبان ٬ میان داری کنیم
فتح تندیسی است فرهادی و هنگامی خوش است ٬
ــ چشم خسرو کور ! ــ کز آن پرده برداری کنیم
خصم زخمی ٬ خویش را این سو و آن سو می کشید
همّتی ٬ تا بیش از این ها ٬ زخم را کاری کنیم
همّتی ٬ تا مرحمی بر زخم یک دیگر نهیم
چون دو دست یک بدن ٬ از هم پرستاری کنیم
دستمال از پیرهن کن زخم یاران را ببند
هر چه باداباد ! عریان شو که عیّاری کنیم
بی همان باشیم اگر دشمن فزونی می کند
با همان باشیم تا بر خصم ٬ بسیاری کنیم
دفتر فرمانبری از خیل دیوان بسته باد !
وقت آن آمد که خود بر خویش سالاری کنیم
#حسین_منزوی
#غزل_شماره_۴۳
شست و شو را اشک شوق از دیدگان جاری کنیم
خون به رگ ها ٬ جان به تن ها ٬ جوش شادی میزند
زود باشد پُر شود این جام و سرشاری کنیم
خیز تا شمشیر در دستی و گل دست دگر
آستین افشان و پا کوبان ٬ میان داری کنیم
فتح تندیسی است فرهادی و هنگامی خوش است ٬
ــ چشم خسرو کور ! ــ کز آن پرده برداری کنیم
خصم زخمی ٬ خویش را این سو و آن سو می کشید
همّتی ٬ تا بیش از این ها ٬ زخم را کاری کنیم
همّتی ٬ تا مرحمی بر زخم یک دیگر نهیم
چون دو دست یک بدن ٬ از هم پرستاری کنیم
دستمال از پیرهن کن زخم یاران را ببند
هر چه باداباد ! عریان شو که عیّاری کنیم
بی همان باشیم اگر دشمن فزونی می کند
با همان باشیم تا بر خصم ٬ بسیاری کنیم
دفتر فرمانبری از خیل دیوان بسته باد !
وقت آن آمد که خود بر خویش سالاری کنیم
#حسین_منزوی
#غزل_شماره_۴۳
در تیررَس چشمی و حاجت به کمان نیست
مقصود تماشای خرامیدن آهوست
زیبایی دنیا دل ما را نفریبد
در جام طلا زهر منوشان به من ای دوست
#فاضل_نظری
مقصود تماشای خرامیدن آهوست
زیبایی دنیا دل ما را نفریبد
در جام طلا زهر منوشان به من ای دوست
#فاضل_نظری
۱۲ آذر روز جهانی معلولین
روز جهانی معلولین، سال ۱۹۹۲ از سوی مجمع عمومی سازمان ملل متحد اعلام شد و هرساله در ۱۲ آذر یا ۳ دسامبر برگزار میشود. هدف از تعیین این روز رشد اذهان عمومی درباره مسائل مربوط به معلولیتهای مختلف و افزایش آگاهی است که بایستی از مسئله پیوستن افراد معلول در تمامی جنبههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی زندگی منتج شود. این وضع به همین منوال طی شد تا در سال ۱۹۹۹ شعاری با مضمون "امکان دسترسی برای همه در هزاره جدید" برگزیده شد و سرلوحه امور قرار گرفت. بیش از پانصد میلیون نفر بهدلیل نقص در سیستم روحی و مغزی جسمی و حسی از معلولیت رنج میبرند. اینان هر کجا که باشند و در هر نقطهای از دنیا که به سر برند بهدلیل موانع ظاهری یا اجتماعی با محدودیتهایی در زندگی خود مواجه میشوند. در طی بیست سال اخیر کوششهای چشمگیری در شناساندن و معرفی اشخاص معلول به جامعه انسانی صورت پذیرفته است. یکی ازمواردی که میتوان از آن به عنوان نقطه عطفی در این زمینه نام برد اعلام سال ۱۹۸۱ بهعنوان سال جهانی معلولین است که توسط مجمع عمومی سازمان ملل متحد صورت پذیرفت. در سال بعد، فاصله سالهای ۱۹۹۲ – ۱۹۸۳ میلادی دهه جهانی معلولین نام گرفت تا کیفیت و شرکت فعالانه و همهجانبه افراد معلول را در زندگی اجتماعی و گسترش و پیشرفت آنها ارتقاء بخشد. از معروف ترین معلولان میتوان به استفان هاوکینگ اشاره کرد.
روز جهانی معلولین، سال ۱۹۹۲ از سوی مجمع عمومی سازمان ملل متحد اعلام شد و هرساله در ۱۲ آذر یا ۳ دسامبر برگزار میشود. هدف از تعیین این روز رشد اذهان عمومی درباره مسائل مربوط به معلولیتهای مختلف و افزایش آگاهی است که بایستی از مسئله پیوستن افراد معلول در تمامی جنبههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی زندگی منتج شود. این وضع به همین منوال طی شد تا در سال ۱۹۹۹ شعاری با مضمون "امکان دسترسی برای همه در هزاره جدید" برگزیده شد و سرلوحه امور قرار گرفت. بیش از پانصد میلیون نفر بهدلیل نقص در سیستم روحی و مغزی جسمی و حسی از معلولیت رنج میبرند. اینان هر کجا که باشند و در هر نقطهای از دنیا که به سر برند بهدلیل موانع ظاهری یا اجتماعی با محدودیتهایی در زندگی خود مواجه میشوند. در طی بیست سال اخیر کوششهای چشمگیری در شناساندن و معرفی اشخاص معلول به جامعه انسانی صورت پذیرفته است. یکی ازمواردی که میتوان از آن به عنوان نقطه عطفی در این زمینه نام برد اعلام سال ۱۹۸۱ بهعنوان سال جهانی معلولین است که توسط مجمع عمومی سازمان ملل متحد صورت پذیرفت. در سال بعد، فاصله سالهای ۱۹۹۲ – ۱۹۸۳ میلادی دهه جهانی معلولین نام گرفت تا کیفیت و شرکت فعالانه و همهجانبه افراد معلول را در زندگی اجتماعی و گسترش و پیشرفت آنها ارتقاء بخشد. از معروف ترین معلولان میتوان به استفان هاوکینگ اشاره کرد.
داستان نصوح،
مردی که در حمام زنانه
کار می کرد”
از دفتر پنجم مثنوی
نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد و کسى از وضع او خبر نداشت.
او به حمام زنان دلاک بود
در دغا و حیله بس چالاک بود
سالها میکرد دلاکی و کس
بو نبرد از حال و سر آن هوس
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
توبهها میکرد و پا در میکشید
نفس کافر توبهاش را میدرید
آوازه تمیزکارى و زرنگى او به گوش همه رسیده و زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند. تا روزىدختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد.
از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت ، از این حادثه دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود.
اندر آن حمام پر میکرد طشت
گوهری از دختر شه یاوه گشت
گوهری از حلقههای گوش او
یاوه گشت و هر زنی در جست و جو
کارگران را یکى بعد از دیگرى گشتند تا اینکه نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایى ، حاضر نـشد که وى را تفتیش کنند، لذا به هر طرفى که مى رفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مى کرد و…
این عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقویت مى کرد و لذا مأمورین براى دستگیرى او بیشتر سعى مى کردند.
نصوح هم تنها راه نجات را در این دید که خود را در میان خزینه حمام پنهان کند، ناچار به داخل خزینه رفته و همین که دید مأمورین براى گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه کرد و با تمام وجود و با دلی شکسته گفت: خداوندا گرچه بارها توبهام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم و از خدا خواست که از این غم و رسوایى نجاتش دهد.
گفت یا رب بارها بر گشتهام
توبهها و عهدها بشکستهام
کردهام آنها که از من میسزید
تا چنین سیل سیاهی در رسید
کاشکی مادر نزادی مر مرا
یا مرا شیری بخوردی در چرا
ای خدا آن کن که از تو میسزد
که ز هر سوراخ مارم میگزد
گر مرا این بار ستاری کنی
توبه کردم من ز هر ناکردنی
توبهام بپذیر این بار دگر
تا ببندم بهر توبه صد کمر
نصوح از ته دل توبه واقعی نمود ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد.
بعد از آن خوف هلاک جان بده
مژدهها آمد که اینک گم شده
بانگ آمد ناگهان که رفت بیم
یافت شد گم گشته آن در یتیم
یافت شد و اندر فرح دریافتیم
مژدگانی ده که گوهر یافتیم
آن نصوح رفته باز آمد به خویش
دید چشمش تابش صد روز بیش
پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت.
او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.مولانا از زبان نصوح راز و نیاز بسیار زیبایی را با حضرت حق بیان می کند:
آه کردم چون رسن شد آه من
گشت آویزان رسن در چاه من
آن رسن بگرفتم و بیرون شدم
شاد و زفت و فربه و گلگون شدم
در بن چاهی همیبودم زبون
در همه عالم نمیگنجم کنون
آفرینها بر تو بادا ای خدا
ناگهان کردی مرا از غم جدا
مردی که در حمام زنانه
کار می کرد”
از دفتر پنجم مثنوی
نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد و کسى از وضع او خبر نداشت.
او به حمام زنان دلاک بود
در دغا و حیله بس چالاک بود
سالها میکرد دلاکی و کس
بو نبرد از حال و سر آن هوس
گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.
توبهها میکرد و پا در میکشید
نفس کافر توبهاش را میدرید
آوازه تمیزکارى و زرنگى او به گوش همه رسیده و زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند. تا روزىدختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد.
از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت ، از این حادثه دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود.
اندر آن حمام پر میکرد طشت
گوهری از دختر شه یاوه گشت
گوهری از حلقههای گوش او
یاوه گشت و هر زنی در جست و جو
کارگران را یکى بعد از دیگرى گشتند تا اینکه نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایى ، حاضر نـشد که وى را تفتیش کنند، لذا به هر طرفى که مى رفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مى کرد و…
این عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقویت مى کرد و لذا مأمورین براى دستگیرى او بیشتر سعى مى کردند.
نصوح هم تنها راه نجات را در این دید که خود را در میان خزینه حمام پنهان کند، ناچار به داخل خزینه رفته و همین که دید مأمورین براى گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه کرد و با تمام وجود و با دلی شکسته گفت: خداوندا گرچه بارها توبهام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم و از خدا خواست که از این غم و رسوایى نجاتش دهد.
گفت یا رب بارها بر گشتهام
توبهها و عهدها بشکستهام
کردهام آنها که از من میسزید
تا چنین سیل سیاهی در رسید
کاشکی مادر نزادی مر مرا
یا مرا شیری بخوردی در چرا
ای خدا آن کن که از تو میسزد
که ز هر سوراخ مارم میگزد
گر مرا این بار ستاری کنی
توبه کردم من ز هر ناکردنی
توبهام بپذیر این بار دگر
تا ببندم بهر توبه صد کمر
نصوح از ته دل توبه واقعی نمود ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد.
بعد از آن خوف هلاک جان بده
مژدهها آمد که اینک گم شده
بانگ آمد ناگهان که رفت بیم
یافت شد گم گشته آن در یتیم
یافت شد و اندر فرح دریافتیم
مژدگانی ده که گوهر یافتیم
آن نصوح رفته باز آمد به خویش
دید چشمش تابش صد روز بیش
پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت.
او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.مولانا از زبان نصوح راز و نیاز بسیار زیبایی را با حضرت حق بیان می کند:
آه کردم چون رسن شد آه من
گشت آویزان رسن در چاه من
آن رسن بگرفتم و بیرون شدم
شاد و زفت و فربه و گلگون شدم
در بن چاهی همیبودم زبون
در همه عالم نمیگنجم کنون
آفرینها بر تو بادا ای خدا
ناگهان کردی مرا از غم جدا
عتراض کردن معترضی
بر رسول (ص) بر
امیر کردن آن هُذَیلی
چون پیمبر سروری کرد از هذیل
از برای لشکر منصور خیل
بوالفضولی از حسد طاقت نداشت
اعتراض و لا نُسَلِم بر فراشت
( لا نُسَلِم : تسلیم نمیشویم )
آن روز شور و هيجانی در بين مردم مدينه افتاده بود، بعضی از سالمندان مدينه كه خود را برتر از ديگران در تجربه و خرد ميديدند در شگفت بودند كه چرا پيامبر خداجوان ۱۸ ساله ای از قبيله بنی هذيل به نام اسامه بن زيد را بر آنان فرمانروا ساخته است.
تا برای دفاع از حملات روميان، به سرزمين فلسطين بروند.
گفت نه نه یا رسول الله مکن
سرور لشکر مگر شیخ کهن
بعضی دردل گله مند بودند و يكی از آنان زبان به انتقاد از رسول خدا گشوده گفت: ای پيامبر خدا
چرا از ما مهاجر و انصار را كه از شيوخ قوم هستيم كسی را به سركردگی سپاه منصوبنفرموديد و اين جوان ۱۸ ساله بی تجربه را بر ما سروری دادی در حاليكه خودفرموده ايد:
هم تو گفتستی و گفت تو گوا
پير بايد پير بايد پيشوا
زيرا موی سپيد علامت پختگی عقل است.
یا رسولالله درین لشکر نگر
هست چندین پیر و از وی پیشتر
پای پیر از سرعت ار چه باز ماند
یافت عقل او دو پر بر اوج راند
هم چنین پیوسته کرد آن بیادب
پیش پیغمبر سخن، زان سرد لب
پيامبر خدا كه ديد آن مرد، ژاژخایی را از حد گذرانده و از حقيقت بيخبر است گفت:
گفت پیغامبر کای ظاهر نگر
تو مبین او را جوان و بی هنر
ای بسا ریش سیاه و مرد پیر
ای بسا ریش سپید و دل چو قیر
عقل او را آزمودم بارها
کرد پیری آن جوان در کارها
پیر، پیر عقل باشد ای پسر
نه سپیدی موی اندر ریش و سر
ای ظاهربينان آنجا كه گفتم پير بايد پيشوا باشد، منظور پير عقل است نه آنكه موی سپيد دارد.
مگر ابليس از همه فرشتگان پيرتر نبود؟ اما عقلش کوته بین بود و حقیقت آدم را نمیدید.
مگر حضرت عيسي كودك شيرخوار نبود كه به رسالت خود شهادت داد؟
ما اين سخن را جهت ظاهر بینان گفتیم چون آنان تنها ظاهر را ميبينند، اما حقيقت بينان پوست را ميشكافند و مغز را مينگرند.
ما که باطنبینِ جملهٔ کشوریم
دل ببینیم و به ظاهر ننگریم
پس
جهد کن تا پیر عقل و دین شوی
تا چو عقل کل تو باطن بین شوی
مثنوی_معنوی
بر رسول (ص) بر
امیر کردن آن هُذَیلی
چون پیمبر سروری کرد از هذیل
از برای لشکر منصور خیل
بوالفضولی از حسد طاقت نداشت
اعتراض و لا نُسَلِم بر فراشت
( لا نُسَلِم : تسلیم نمیشویم )
آن روز شور و هيجانی در بين مردم مدينه افتاده بود، بعضی از سالمندان مدينه كه خود را برتر از ديگران در تجربه و خرد ميديدند در شگفت بودند كه چرا پيامبر خداجوان ۱۸ ساله ای از قبيله بنی هذيل به نام اسامه بن زيد را بر آنان فرمانروا ساخته است.
تا برای دفاع از حملات روميان، به سرزمين فلسطين بروند.
گفت نه نه یا رسول الله مکن
سرور لشکر مگر شیخ کهن
بعضی دردل گله مند بودند و يكی از آنان زبان به انتقاد از رسول خدا گشوده گفت: ای پيامبر خدا
چرا از ما مهاجر و انصار را كه از شيوخ قوم هستيم كسی را به سركردگی سپاه منصوبنفرموديد و اين جوان ۱۸ ساله بی تجربه را بر ما سروری دادی در حاليكه خودفرموده ايد:
هم تو گفتستی و گفت تو گوا
پير بايد پير بايد پيشوا
زيرا موی سپيد علامت پختگی عقل است.
یا رسولالله درین لشکر نگر
هست چندین پیر و از وی پیشتر
پای پیر از سرعت ار چه باز ماند
یافت عقل او دو پر بر اوج راند
هم چنین پیوسته کرد آن بیادب
پیش پیغمبر سخن، زان سرد لب
پيامبر خدا كه ديد آن مرد، ژاژخایی را از حد گذرانده و از حقيقت بيخبر است گفت:
گفت پیغامبر کای ظاهر نگر
تو مبین او را جوان و بی هنر
ای بسا ریش سیاه و مرد پیر
ای بسا ریش سپید و دل چو قیر
عقل او را آزمودم بارها
کرد پیری آن جوان در کارها
پیر، پیر عقل باشد ای پسر
نه سپیدی موی اندر ریش و سر
ای ظاهربينان آنجا كه گفتم پير بايد پيشوا باشد، منظور پير عقل است نه آنكه موی سپيد دارد.
مگر ابليس از همه فرشتگان پيرتر نبود؟ اما عقلش کوته بین بود و حقیقت آدم را نمیدید.
مگر حضرت عيسي كودك شيرخوار نبود كه به رسالت خود شهادت داد؟
ما اين سخن را جهت ظاهر بینان گفتیم چون آنان تنها ظاهر را ميبينند، اما حقيقت بينان پوست را ميشكافند و مغز را مينگرند.
ما که باطنبینِ جملهٔ کشوریم
دل ببینیم و به ظاهر ننگریم
پس
جهد کن تا پیر عقل و دین شوی
تا چو عقل کل تو باطن بین شوی
مثنوی_معنوی
جملات تکان دهنده دکتر علی شریعتی درباره قرآن:
قرآن کتابی است که با نام خدا آغاز می شود و با نام مردم پایان می پذیرد.
کتابی آسمانی است اما ــ بر خلاف آنچه مؤمنین امروزی می پندارند و بی ایمانان امروز قیاس می کنند ــ بیشتر توجهش به طبیعت است و زندگی و آگاهی و عزت و قدرت و پیشرفت و کمال و جهاد!
کتابی است که نام بیش از ۷۰ سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از ۳۰ سوره اش از پدیده های مادی و تنها ۲ سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز!
کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست …
کتابی است که نخستین پیامش خواندن است و افتخار خدایش به تعلیم انسان با قلم… آن هم در جامعه ای و قبایلی که کتاب و قلم و تعلیم و تربیت مطرح نیست.
این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند،
لایه اش مصرف پیدا کرد
وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت
و از آن هنگام که این کتاب را ــ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و برای تقدیس و تبرک و اسباب کشی به کار رفت.
از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند،
وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد شانه و … شد
و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند
و بالاخره، این که می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و نثار روح ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد.
قرآن! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود، همه از هم می پرسند:” چه کس مرده است؟ “
چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است.
قرآن!
من شرمنده توام اگر تو را از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام.
یکی ذوق می کند که تو را بر روی برنج نوشته،
یکی ذوق می کند که تو را فرش کرده،
یکی ذوق می کند که ترا با طلا نوشته،
یکی به خود می بالد که تو را در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و …
آیا واقعا خدا ترافرستاده تا موزه سازی کنیم؟
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و تو را می شنوند، آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند! …
اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند، مستمعین فریاد می زنند: ”احسنت …!” گویی مسابقه نفس است …
قرآن! من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای! حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو از آخر به اول ، یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟
ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند، حفظ کنی، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند.
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو. آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند، گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است.
آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم
(مرحوم دکتر علی شریعتی، برگرفته از پدر مادر ما متهمیم، مجموعه آثار ۲۲
قرآن کتابی است که با نام خدا آغاز می شود و با نام مردم پایان می پذیرد.
کتابی آسمانی است اما ــ بر خلاف آنچه مؤمنین امروزی می پندارند و بی ایمانان امروز قیاس می کنند ــ بیشتر توجهش به طبیعت است و زندگی و آگاهی و عزت و قدرت و پیشرفت و کمال و جهاد!
کتابی است که نام بیش از ۷۰ سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از ۳۰ سوره اش از پدیده های مادی و تنها ۲ سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز!
کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست …
کتابی است که نخستین پیامش خواندن است و افتخار خدایش به تعلیم انسان با قلم… آن هم در جامعه ای و قبایلی که کتاب و قلم و تعلیم و تربیت مطرح نیست.
این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند،
لایه اش مصرف پیدا کرد
وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت
و از آن هنگام که این کتاب را ــ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و برای تقدیس و تبرک و اسباب کشی به کار رفت.
از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و اجتماعی را از او نخواستند،
وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد شانه و … شد
و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند
و بالاخره، این که می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و نثار روح ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد.
قرآن! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود، همه از هم می پرسند:” چه کس مرده است؟ “
چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است.
قرآن!
من شرمنده توام اگر تو را از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام.
یکی ذوق می کند که تو را بر روی برنج نوشته،
یکی ذوق می کند که تو را فرش کرده،
یکی ذوق می کند که ترا با طلا نوشته،
یکی به خود می بالد که تو را در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و …
آیا واقعا خدا ترافرستاده تا موزه سازی کنیم؟
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و تو را می شنوند، آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند! …
اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند، مستمعین فریاد می زنند: ”احسنت …!” گویی مسابقه نفس است …
قرآن! من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای! حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو از آخر به اول ، یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟
ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند، حفظ کنی، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند.
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو. آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند، گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است.
آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم
(مرحوم دکتر علی شریعتی، برگرفته از پدر مادر ما متهمیم، مجموعه آثار ۲۲
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را
#حافظ
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را
#حافظ
"سر خمُش کردم که آمد خوان غیب
نَک بُتان با آب دستان میرسند "
مولانا
عاشقی offکردن کلید "سَر" است
تمام بدبختی بشر از آنجا آغاز شد که روشنایی "سر" از "دل" فزونی یافت!
ترس بیشتر شد و آدمی محتاط تر...
به مولانا خبر دادند شمس از در راه است
و نزدیک قونیه شده
اندک اندک جمع مستان می رسد
نَک بُتان با آب دستان میرسند "
مولانا
عاشقی offکردن کلید "سَر" است
تمام بدبختی بشر از آنجا آغاز شد که روشنایی "سر" از "دل" فزونی یافت!
ترس بیشتر شد و آدمی محتاط تر...
به مولانا خبر دادند شمس از در راه است
و نزدیک قونیه شده
اندک اندک جمع مستان می رسد
سحرگهان که گریبان آفتاب کشند
حریفکان صبوحی شراب ناب کشند
برون در بنشانند عقل و ایمان را
چو در سراچه به خلوت به لب شراب کشند
کنند زحمت هستی ز راه مستی دور
که جنس و ناجنس از یکدگر عذاب کشند
بدانکه تا بنشانند گرد راه وجود
به پشت مردمک دیده مشک آب کشند
ز راه سینه دوصد میل آتشین هر دم
به دست غیرت در چشم آفتاب کشند
به گاه عربده دندان عقل و دین شکنند
قلم به دست خطا بر سر صواب کشند
اگر خرد سخن از راهِ کن مکن گوید
زیاده ، در رخ او خنجر عتاب کشند
به بوی آنکه ببوسند روی شاهد خویش
چو زلف یار بسی بند و پیچ و تاب کشند
چه خوش بود که سحرگاه ساقیان سوی تو
به دست خویش قدحهای چون گلاب کشند
و لیک سلسلهی صبر حلقه حلقه کنند
اگر به ناز، دمی روی در نقاب کشند
خنک کسی که از این باده مست و بی خبرش
بغل گرفته ز مجلس به جامه خواب کشند
کمال الدین اسماعیل اصفهانی
حریفکان صبوحی شراب ناب کشند
برون در بنشانند عقل و ایمان را
چو در سراچه به خلوت به لب شراب کشند
کنند زحمت هستی ز راه مستی دور
که جنس و ناجنس از یکدگر عذاب کشند
بدانکه تا بنشانند گرد راه وجود
به پشت مردمک دیده مشک آب کشند
ز راه سینه دوصد میل آتشین هر دم
به دست غیرت در چشم آفتاب کشند
به گاه عربده دندان عقل و دین شکنند
قلم به دست خطا بر سر صواب کشند
اگر خرد سخن از راهِ کن مکن گوید
زیاده ، در رخ او خنجر عتاب کشند
به بوی آنکه ببوسند روی شاهد خویش
چو زلف یار بسی بند و پیچ و تاب کشند
چه خوش بود که سحرگاه ساقیان سوی تو
به دست خویش قدحهای چون گلاب کشند
و لیک سلسلهی صبر حلقه حلقه کنند
اگر به ناز، دمی روی در نقاب کشند
خنک کسی که از این باده مست و بی خبرش
بغل گرفته ز مجلس به جامه خواب کشند
کمال الدین اسماعیل اصفهانی