معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
#استادفرهنگ_شریف

از پسِ آن مکاتبِ تعریف‌کننده‌ی موسیقی، آن هنرستان‌ها، کلاس‌ها و همنوازی‌ها، و آن پایه‌های محکم نسل و عصر سازنده‌‌ای که با علینقی وزیری و ابوالحسن صبا و شاگردان‌شان شکل گرفت و همه‌ی ارکان موسیقی ایرانی را تحت‌تأثیر قرار داد، نسلی از نوازندگان سرزد که نیاز به تغییر ذائقه و رعایت تناسب با روزمرگیِ دوران تجدّد را حس می‌کردند. «شریف» اگر چه از دو برادر، عبدالحسین و علی‌اکبر شهنازی، پسران یکی از مهم‌ترین و مکتب‌دارترین تارنوازان قرن پیش، #میرزاحسینقلی، درس گرفت امّا در خلوت خانگی‌اش در شهرری شیوه‌های خودش در مجالست با تار را پی‌ریخت؛ هرچند بی‌تأمل به شیوه‌های ردیفی و قطعه‌های سخت وزیری هم نبود. در دوازده‌سالگی در برابر #پرویز_محمود، در تالار فرهنگ ساز نواخت و به رادیو راه پیدا کرد. با «پرویز یاحقی» هشت‌ساله در ارکستر #حسین_یاحقی همنشین شد، و پس از چندی #بیژن_ترقی چهارده‌ساله به آن‌ها پیوست. اولین کنسرت‌شان در ۱۳۳۲(۲۲سالگی‌اش) در «تماشاخانه‌ی تهران»، خیابان استانبول، برگزار شد.

بعدها در برنامه‌ی «گل‌ها» با تلقی نویی که از نوازندگی ایجاد کرده بود، یکی از محبوب‌ترین نوازنده‌های عصر خود شد. ابتکارات او در بعضی تکنیک‌ها و صدا‌سازی‌ها بیان احساسات گسترده‌تری با تار را پدید آورد که پیش از او کمتر کسی به آن‌ها دست پیدا کرده بود؛ #لطف‌الله_مجد و #جلیل_شهناز گشایندگان این راه بودند اما شریف جوی نغمه‌ها و بیان شخصی خود را جاری کرد. زمانه، بگیر رخ برتافتن و پشت کردن به گنج‌های نهان، بگیر بخل و تنگ دیدن بازی‌های دنیا، پای او را، همنشینان و هم‌قطارانش را اول از رادیو و سپس از حضورش، بُرید و بُرید و ناامید کرد تا نامنزل مهاجرت. پس از برچیده شدن بساط احساسات پیرامون استعدادهای نویافته‌ی دهه‌ی پنجاه، در دهه‌ی هفتاد، آرام‌آرام، #فرهنگ_شریف بیشتر از پیش شنیده شد و وقتی که، بعد از بعد، به وطن بازگشت، این خواب‌آلوده‌ی از این دنده به آن دنده خواب رونده، سلیقهْ دیگر کرده بود و قدرش را می‌دانست. #هوشنگ_ظریف، پرسابقه‌ترین آموزگار تار، به شیوه‌ی او دلبسته بود و از کارهایش دفتری فراهم آورد. پیش از مرگش در کهن‌سالی، خانه روشن کرد و نواخت هرچند به وقت مرگ، تحسر آن سال‌ها که از دست رفتند با خودش و شیفتگان سازش همراه بود.
#استادفرهنگ_شریف در کلام دیگران:

#جلیل_شهناز:
«ساز گرم و دلنشین یعنی تار آقای فرهنگ شریف»
#علی_تجویدی:
«آقای فرهنگ شریف در ساز تار ویرتوئزهستند.نوازندگی فرهنگ شریف بر پایه بداهه آکنده از سونوریته های بی نظیر و صدا دهی هوایی بسیار شفاف و رسا و خلق فضاهای پر از آرامش ،ملودیهای غیرقابل وصف و موتیف های پر از اصالت و فرهنگ ایرانی می باشد تکنیک ایشان بسیار شسته و رفته است.من همواره در خلق آثار و نوازندگی بسیار تحت تاثیر سبک این استاد بزرگ تار بوده ام.»

#احمد_عبادی:
«هیچ کس در بداهه نوازی نظیر فرهنگ شریف نیست.فرهنگ شریف بداهه ی موسیقی اصیل ایرانی است.»

#علی_اکبر_گلپایگانی:

«تار فرهنگ شریف پرچم ایران است.»

#بیژن_ترقی:

«بیهوده مکن ذهن پراکنده ی خود
تار این زخمه زن نادره فرهنگ شریف»

#نواب_صفا:

«فرهنگ نیست که این چنین چنگ می زند
بال فرشته ایست که آهنگ میزند»

#داریوش_پیرنیاکان:
«استاد فرهنگ شریف از چهره های بسیار بارز تار نوازی ایران است زمانیکه موسیقی در رادیو تعطیل شد نوازنده های برجسته ای چون استاد شریف ادامه دهنده راه موسیقی بودند.شیوه تار نوازی شریف مختص به خود اوست و با نوازندگی دیگر استادان تار نوازی بسیار متفاوت خواهد بود.مضراب استاد شریف بسیار شفاف است و همواره از ملودیهای زیبایی استفاده می کرد.»

#کیوان_ساکت:

«استاد فرهنگ شریف یکی از نوابغ نوازندگی تار معاصر بود که شیوه ی نوینی در نوازندگی و نگاه به نوازندگی تار را فراروی نسل خودش و نسل های بعدی گشود.»
از تو نوشت و داد دل آرمیده را
غم نامه های شسته و صد ره دریده را

شادم که در تپیدن خاصی فکنده ام
هر ذره از وجود دل آرمیده را


#عرفی_شیرازی
عشق بازیچه و حکایت نیست
در ره عاشقی شکایت نیست

هر چه داری چو دل بباید باخت
عاشقی را دلی کفایت نیست

#سنایی
گفتم که
روی خوبت از من چرا نهانست
گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیانست

گفتم که
از که پرسم جانا نشان کویت
گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشانست

#فیض_کاشانی
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم


با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی

حافظ, غزلیات
حافظ
«عشق من، عشق من»


از کرۀ خالی فضا
پژواکی به گوشم آمد؛
صدایی تنها که فریاد می زد:
عشق من، عشق من،
و ندانستم که من آن کلمه را شنیدم
یا بر زبان آوردم،
و آن کلمه سکوت بی پایان فضا را پر کرد.

کتلین رِین
«سه کتاب و یک عشق»

محور اصلی سخن مولانا
در دیوان شمس و مثنوی و فیه مافیه عشق است:
این سخن آبی است از دریای بی پایان عشق
تا جهان را آب بخشد جسمها را جان کند.
دیوان شمس
الا آنکه در دیوان شمس عشق در شور و غوغای مستی
سرود شیدایی می خواند و دست افشانی و پایکوبی می کند:
"با دوست دست افشان، به عالم پای کوبان"
به زیر پای بکوبیم هرچه غیر وی است
چرا که شرط چنین شد در امتحان سماع
دیوان شمس
و عشق در مثنوی ذکر موزونی است
از نامهای نیکوی معشوق به سی هزار زبان که
ترجیع بند آن ترانۀ توحید است:
مثنوی ما دکان وحدت است
غیر وحدت هرچه بینی آن بت است
همچو یک خورشید در صحن سما
صد شود نسبت به صحن خانه ها
گر تو صد سیب و صد آبی بشمری
یک شود چون آب آن را بفشری
مثنوی
عشق نزد مولانا نقطۀ وحدت است
دریایی است که میعادگاه همۀ نهرها و رودهاست
صلحی است که ملتقای همۀ جنگها و تضادهاست
بینهایتی است که همۀ خطوط موازی "مایی" و"تویی"
در آنجا به هم می رسند.
و اما عشق در فیه ما فیه پیری است که
بر مسند ارشاد نشسته و افتادگان را دستگیری می کند:
پیر عشق توست، نی ریش سپید
دستگیر صد هزاران ناامید
مثنوی
و با دیدۀ شفقت در حاضران می نگرد
و از صمیم جان ایشان را فرا می خواند که:
بیا! آخر تا چند بیگانه ای
در میانۀ تشویشها و سوداها

فیه ما فیه



بر گرفته از پیشگفتار کتاب گزیده فیه ما فیه
به قلم حسین الهی قمشه ای
ناتانائیل تنها خداست که نمی‌توان در انتظارش بود.
در انتظار خدا بودن، ناتائیل ،یعنی در نیافتن اینکه او را هم اکنون در وجود خود داری.
تمایزی میان خدا و خوشبختی قائل نشو...



📕 مائده های زمینی
#آندره_ژید
هر که آمد بار خود را بست و رفت
 ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب

ز آن چه حاصل ، جز دروغ و جز دروغ ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟


#مهدی_اخوان_ثالث
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل

این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل

#رودکی
چون گُل همه تَن خَندَم
نه از راه دهانْ تنها

زیرا که منم بی‌من
با شاهِ جهانْ تنها

#غزل_مولانا
می‌کند سلسله‌ی زلف تو دیوانه مرا
می‌کشد نرگس مست تو به میخانه مرا

متحیر شده‌ام تا غم عشقت ناگاه
از کجا یافت در این گوشه‌ی ویرانه مرا

هوس در بناگوش تو دارد دل من
قطره‌ی اشگ از آنست چو دردانه مرا

دولتی یابم اگر در نظر شمع رخت
کشته و سوخته یابند چو پروانه مرا

درد سر می‌دهد این واعظ و می‌پندارد
کالتفاتست بدان بیهده افسانه مرا

چاره آن است که دیوانگیی پیش آرم
تا فراموش کند واعظ فرزانه مرا

از می مهر تو تا مست شدم همچو عبید
نیست دیگر هوس ساغر و پیمانه مرا

#عبید_زاکانی
عقل کجا پی برد شیوهٔ سودای عشق
باز نیابی به عقل سر معمای عشق

عشق چو کار دل است دیدهٔ دل باز کن
جان عزیزان نگر مست تماشای عشق

#عطار
گر بدانم که توان بر سر کویت بودن
تا توانم نروم جای دگر از کویت

سر من خاک رهت باد! که شاید روزی
بر سرم سایه کند سرو قد دلجویت

#هلالی_جغتایی
الهی چون ما را در حجرهٔ بی شمع و چراغ مبتلا کنند،
ایمان ما را تو چراغ لحد ما گردانی،
چون در معاملهٔ خود مینگرم سزاوار همه عقوبتها هستم
و چون در کرم تو نظاره میکنم سزاوار همهٔ خداوندیها هستی.



#خواجه_عبدالله_انصاری
#مناجات_شماره_۲۵۳

 
ای سرو سردار خوبان جهان
الامان از دست عشقت الامان

سخت زارم در فراق روی تو
رحمتی کن بر من ای جان جهان

گر تو جان خواهی روان بخشم ترا
زانکه تو جانی و من زنده بجان

صبر بی رویت ندارم یک نفس
طاقت هجرت ندارم یک زمان

گر بگریم بر غمت بر من مخند
ور برآیم بر سر کویت مران

من ز تو پر خار حسرت مانده‌ام
او ز من فارغ میان گلستان

آخر از بهر خدا در ما نگر
تا بکی باشم ز عشقت در فغان

این غزل چون خواند بر باد صبا
کرد تحسینش صبای با صفا

#عطار
خورشید افتد در کمی از نور جان آدمی
کم پرس از نامحرمان آن جا که محرم کم زند


نی آب نقاشی کند نی باد فراشی کند
نی باغ خوش باشی کند نی ابر نیسان نم زند


#مولانا
زاهد کشوری بدم صاحب منبری بدم
کرد قضا دل مرا عاشق و کف زنان تو

از می این جهانیان حق خدا نخورده‌ام
سخت خراب می‌شوم خائفم از گمان تو

صبر پرید از دلم عقل گریخت از سرم
تا به کجا کشد مرا مستی بی‌امان تو

شیر سیاه عشق تو می‌کند استخوان من
نی تو ضمان من بدی پس چه شد این
ضمان تو


#مولانا
اصلاحیه
این شعر از مولانا نیست


عشق اول می کند دیوانه ات
تا ز ما و من کند بیگانه ات

عشق چون در سینه ات مأوا کند
عقل را سرگشته و رسوا کند

می‌شوی فارغ ز هر بود و نبود
نیستی در بند اظهار وجود

عشق رامِ مردم اوباش نیست
دام حق ،صیاد هر قلاش نیست

در خور مردان بود این خوان غیب
نیست هر دل، لایق احسان غیب

عشق کِی همگام باشد با هوس
پخته کِی با خام گردد همنفس

عشق را با کفر و با ایمان چه کار
عشق را با دوزخ و رضوان چه کار

عشق سازد پاکبازان را شکار
کِی به دام آرد پلید و نابکار

زنده دل‌ها می‌شوند از عشق، مست
مرده دل کی عشق را آرد به دست

جعلی
از مولانا نیست

شاعر : دکتر جواد نوربخش