This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تصاویری خاطره انگیز از بافتهای قدیمی ایران
مطربا این دف برای عشق شاه دلبر است
مفخر تبریز جان جان جانها شمس دین
مطربا گفتی تو نام شمس دین و شمس دین
درربودی از سرم یک بارگی تو عقل و دین
#مولانای_جان
مفخر تبریز جان جان جانها شمس دین
مطربا گفتی تو نام شمس دین و شمس دین
درربودی از سرم یک بارگی تو عقل و دین
#مولانای_جان
چونک گفتی شمس دین زنهار تو فارغ مشو
کفر باشد در طلب گر زانک گویی غیر این
مطربا گشتی ملول از گفت من از گفت من
همچنان خواهی مکن تو همچنین و همچنین
#مولانای_جان
کفر باشد در طلب گر زانک گویی غیر این
مطربا گشتی ملول از گفت من از گفت من
همچنان خواهی مکن تو همچنین و همچنین
#مولانای_جان
عشق شمس الدین است یا نور کف موسی است آن
این خیال شمس دین یا خود دو صد عیسی است آن
گر همه معنی است پس این چهره چون ماه چیست
صورتش چون گویم آخر چون همه معنی است آن
#مولانای_جان
این خیال شمس دین یا خود دو صد عیسی است آن
گر همه معنی است پس این چهره چون ماه چیست
صورتش چون گویم آخر چون همه معنی است آن
#مولانای_جان
دل به هرکس مسپار
گرچه عاشق باشد
حکم دلداری فقط عشق که نیست
او بجز عشق
باید
لایق عمق نگاهت باشد
وکمی هم بیمار
نگه کوته تو مرحم قلب مریضش باشد
دل به هرکس مسپار
گرچه عاشق باشد
#امید_امیدی
#دل_به_هر_کس_مسپار
#دفتر_شعر_نفس
#از_حسین_پناهی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_حسین_پناهی_منتشر_شده
گرچه عاشق باشد
حکم دلداری فقط عشق که نیست
او بجز عشق
باید
لایق عمق نگاهت باشد
وکمی هم بیمار
نگه کوته تو مرحم قلب مریضش باشد
دل به هرکس مسپار
گرچه عاشق باشد
#امید_امیدی
#دل_به_هر_کس_مسپار
#دفتر_شعر_نفس
#از_حسین_پناهی_نیست❌
#این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_حسین_پناهی_منتشر_شده
ای علم افراشته
محمود کریمی
یا کاشف الکرب عن وجهه الحسین علیه السلام اکشف کربی بحق اخیک الحسین علیه السلام
یا قمربنی هاشم💚
یا قمربنی هاشم💚
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زندگی هرچقدر هم که
بد به نظر برسه، همی؟شه کاری هست که
بشه انجام داد و
توش موفق بود.
تا زمانی که
زندگی هست، امید هم هست.
؟
بد به نظر برسه، همی؟شه کاری هست که
بشه انجام داد و
توش موفق بود.
تا زمانی که
زندگی هست، امید هم هست.
؟
#داستان_کوتاه
#چه_کشکی_چه_پشمی
چوپانی گوسفندان را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان طوفان سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخهای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف میبرد. دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گلهام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»
قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قویتری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمیشوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم.»
قدری پایینتر آمد. وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری میكنی؟ آنها را خودم نگهداری میكنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو میدهم.»
وقتی كمی پایینتر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم كه بیمزد نمیشود. كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.»
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یك غلطی كردیم. غلط زیادی كه جریمه ندارد.»
در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است؟!
#چه_کشکی_چه_پشمی
چوپانی گوسفندان را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان طوفان سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخهای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف میبرد. دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گلهام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»
قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قویتری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمیشوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم.»
قدری پایینتر آمد. وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری میكنی؟ آنها را خودم نگهداری میكنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو میدهم.»
وقتی كمی پایینتر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم كه بیمزد نمیشود. كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.»
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یك غلطی كردیم. غلط زیادی كه جریمه ندارد.»
در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است؟!
"کلمات زنده"
وقتی کلمهای را از صمیم قلب بگویی، بخشی از وجود تو در آن کلمه پنهان است.
چنین کلمهای زنده به روح توست که با نَفَست از دهانت خارج میشود و هر جا برود چون نیرویی لطیف عمل میکند. کلمهی زنده، برخوردار از نیرویی شگفت و تاثیرگذار است که مستقیماً در تجزیه و ترکیبهای هستی مشارکت دارد. چنین کلماتی را واژه نمیگویند، آنها جوهرهی هستیاند. کلماتی که در کیفیت حضور، از باطن به ظاهر در میآیند، کلماتی به شدت قوی و کارساز اند. پس وقتی به دعا چیزی را طلب میکنی، از این کلمات بهره بگیر نه از واژههایی که جز مشتی سر و صدا بیش نیستند.
مسعود ریاعی
وقتی کلمهای را از صمیم قلب بگویی، بخشی از وجود تو در آن کلمه پنهان است.
چنین کلمهای زنده به روح توست که با نَفَست از دهانت خارج میشود و هر جا برود چون نیرویی لطیف عمل میکند. کلمهی زنده، برخوردار از نیرویی شگفت و تاثیرگذار است که مستقیماً در تجزیه و ترکیبهای هستی مشارکت دارد. چنین کلماتی را واژه نمیگویند، آنها جوهرهی هستیاند. کلماتی که در کیفیت حضور، از باطن به ظاهر در میآیند، کلماتی به شدت قوی و کارساز اند. پس وقتی به دعا چیزی را طلب میکنی، از این کلمات بهره بگیر نه از واژههایی که جز مشتی سر و صدا بیش نیستند.
مسعود ریاعی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
این که میگویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم
اعتمادی نیست بر کار جهان
بلکه بر گردون گردان نیز هم
#استاد_محمدرضا_شجریان
دل فدای او شد و جان نیز هم
این که میگویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم
اعتمادی نیست بر کار جهان
بلکه بر گردون گردان نیز هم
#استاد_محمدرضا_شجریان
ای نورِ چشمِ من ،
سخنی هست ، گوش کن ،
" چون ساغرت پُر است ،
بنوشان و نوش کن ، "
پیران ، سخن ز تجربه گویند و ،
گفتمت : ،
هان ، ای پسر ، که پیر شَوی ،
پند ، گوش کن ،
در راهِ عشق ،
وسوسهٔ اهرمن ، بسیست ،
هُش دار و ،
گوشِ دل به پیامِ سروش کن ،
تسبیح و خرقه ،
لذّتِ مستی نبخشدت ،
همّت در این عمل ،
طلب از مِیفروش کن ،
بر هوشمند ،
سلسله ننهاد دستِ عشق ،
خواهی که زلفِ یار ، کشی ،
تَرکِ هوش کن ،
برگِ نوا ، تبه شد و ،
سازِ طرب ، نماند ،
ای چنگ ، ناله برکش و ،
ای دف ، خروش کن ،
حافظ
سخنی هست ، گوش کن ،
" چون ساغرت پُر است ،
بنوشان و نوش کن ، "
پیران ، سخن ز تجربه گویند و ،
گفتمت : ،
هان ، ای پسر ، که پیر شَوی ،
پند ، گوش کن ،
در راهِ عشق ،
وسوسهٔ اهرمن ، بسیست ،
هُش دار و ،
گوشِ دل به پیامِ سروش کن ،
تسبیح و خرقه ،
لذّتِ مستی نبخشدت ،
همّت در این عمل ،
طلب از مِیفروش کن ،
بر هوشمند ،
سلسله ننهاد دستِ عشق ،
خواهی که زلفِ یار ، کشی ،
تَرکِ هوش کن ،
برگِ نوا ، تبه شد و ،
سازِ طرب ، نماند ،
ای چنگ ، ناله برکش و ،
ای دف ، خروش کن ،
حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سودی واسش نداری،
ولی بازم سراغتو میگیره!
اینا آدمای با ارزشِ زندگیتن ..
؟
ولی بازم سراغتو میگیره!
اینا آدمای با ارزشِ زندگیتن ..
؟
دارم امید عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
عمریست تا ز زلف تو بویی شنیدهام
زان بوی در مشام دل من هنوز بوست
#حافظ
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
عمریست تا ز زلف تو بویی شنیدهام
زان بوی در مشام دل من هنوز بوست
#حافظ
#داستانی_از_مثنوی
مؤذّن بدآواز و دختر گبر
در شهری کافرنشين، مؤذن بدآوازی هست که هر نوبت بانگ نماز بر میآورد. کسانی او را نصیحت میکنند که احتیاط به خرج دهد و در شهری که اکثریت آن نامسلمان هستند، این گونه صلای مسلمانی درندهد که ممکن است آشوب برپا شود. اعتنا نمیکند.
روزی مرد کافری شکرگویان نزد او میآید، مقداری هدیه با خود میآورد و با خضوع و حقشناسی آن را به او تقدیم میکند. مردم تعجبکنان میپرسند: «چه شده است، معنی این کار چیست؟» مرد میگوید: «دختری دارم که درد ایمان در دلش راه یافته بود و میخواست مسلمان شود. هرچه میکوشیدیم که منصرفش کنیم، حریف نبودیم. میگفت الّا والّا که مسلمان میشوم. امروز صدای این مرد را شنیده گفت: «این چه صداست که به عمرم چیزی زشتتر از این نشنیدهام؟» گفتیم: «این اذان مسلمانان است.» با شنیدن این صدا آرزوی مسلمانی در دلش سرد شد و ما خلاص شدیم. اکنون آمدم که به پاس این خدمت از او تشکر کنم و این هدیهها را برایش آوردهام.»
موضوع، یادآور تبلیغهایی میگردد که به خرج کیسه ملّت، از رسانههای پر بانگ و خروش، به خورد مردم داده میشود و نتیجهای که از آن حاصل میشود، بیشباهت به نتیجهای نیست که از صدای این مؤذّن بدآواز حاصل گردیده...
#دکتر_اسلامی_نُدوشن
مؤذّن بدآواز و دختر گبر
در شهری کافرنشين، مؤذن بدآوازی هست که هر نوبت بانگ نماز بر میآورد. کسانی او را نصیحت میکنند که احتیاط به خرج دهد و در شهری که اکثریت آن نامسلمان هستند، این گونه صلای مسلمانی درندهد که ممکن است آشوب برپا شود. اعتنا نمیکند.
روزی مرد کافری شکرگویان نزد او میآید، مقداری هدیه با خود میآورد و با خضوع و حقشناسی آن را به او تقدیم میکند. مردم تعجبکنان میپرسند: «چه شده است، معنی این کار چیست؟» مرد میگوید: «دختری دارم که درد ایمان در دلش راه یافته بود و میخواست مسلمان شود. هرچه میکوشیدیم که منصرفش کنیم، حریف نبودیم. میگفت الّا والّا که مسلمان میشوم. امروز صدای این مرد را شنیده گفت: «این چه صداست که به عمرم چیزی زشتتر از این نشنیدهام؟» گفتیم: «این اذان مسلمانان است.» با شنیدن این صدا آرزوی مسلمانی در دلش سرد شد و ما خلاص شدیم. اکنون آمدم که به پاس این خدمت از او تشکر کنم و این هدیهها را برایش آوردهام.»
موضوع، یادآور تبلیغهایی میگردد که به خرج کیسه ملّت، از رسانههای پر بانگ و خروش، به خورد مردم داده میشود و نتیجهای که از آن حاصل میشود، بیشباهت به نتیجهای نیست که از صدای این مؤذّن بدآواز حاصل گردیده...
#دکتر_اسلامی_نُدوشن