از بهشت دوّم سه کس بيرون آمد: آدم و حوّا و شیطان؛
و از بهشت سوّم شش کس بيرون آمد، آدم و حوّا و شیطان و ابلیس و طاوس و مار.
آدم روح است، حوّا جسم است، شیطان طبیعت است، ابلیس وهم است، طاوس شهوت است، مار غضب است.
چون آدم به درخت عقل نزدیک شد از بهشت سوّم بيرون آمد و در بهشت چهارم درآمد. جملـۀ ملائکه آدم را سجده کردند الا ابلیس که سجده نکرد و ابا کرد؛ یعنی جمله قوّتهای روحانی و جسمانی، مطیع و فرمان بردار روح شدند الا وهم که مطیع و فرمان بردار نشد.
عزیزالدین_نسفی
و از بهشت سوّم شش کس بيرون آمد، آدم و حوّا و شیطان و ابلیس و طاوس و مار.
آدم روح است، حوّا جسم است، شیطان طبیعت است، ابلیس وهم است، طاوس شهوت است، مار غضب است.
چون آدم به درخت عقل نزدیک شد از بهشت سوّم بيرون آمد و در بهشت چهارم درآمد. جملـۀ ملائکه آدم را سجده کردند الا ابلیس که سجده نکرد و ابا کرد؛ یعنی جمله قوّتهای روحانی و جسمانی، مطیع و فرمان بردار روح شدند الا وهم که مطیع و فرمان بردار نشد.
عزیزالدین_نسفی
نقل است كه وقتي در بغداد بود . گفت هزار درم مي بايد تا درويشان را پاي افزار خرند و به حج برند .ترسايي بر پاي خاست . گفت: من بدهم ليكن بدان شرط كه مرا با خود ببريد . شبلي گفت :جوانمردا ،تو اهل حج نيستي . جوان گفت در كاروان شما هيچ ستور نيست مرا از آن ستوري گيريد .درويشان برفتند وترسا ميان در بست تا همه روانه شدند .شبلي گفت : اي جوان كار تو چگونه است ؟گفت : اي شيخ مرا از شادي خواب نمي آيد ؛كه من با شما همراه خواهم بود .چون در آمدند جوان جاروب برگرفت و به هر منزل جايگاه ايشان مي رفت وخار برمي كند . به موضع احرام رسيدند . در ايشان نگريست و همچنان مي كرد .چون به خانه رسيدند شبلي جوان را گفت : با زنار تو را در خانه رها نكنم .جوان سر بر آستانه نهاد وگفت :الهي، شبلي مي گويد در خانه ات نگذارم . هاتفي آواز داد كه يا شبلي او را از بغداد ما آورده ايم . آتش عشق در جان او ما زده ايم .به سلسله ي لطف به خانه ي خويش ماكشيده ايم .تو زحمت خويش دور دار ؛ اي دوست تو درآي. جوان در خانه شد و زيارت كرد .ديگران درون مي رفتند وبيرون مي آمدند وآن جوان بيرون نمي آمد .شبلي گفت : اي جوان بيرون آي . جوان گفت :اي شيخ بيرون نمي گذارد .هرچند درِ خانه طلب مي كنم باز نمي يابم تا خود كار كجا خواهد رسيد .
تذكره الاولياء
تذكره الاولياء
نبینى بعین العیان که آب را رفتن است، و اللَّه میگوید در قرآن که: خاک را گفتن است، و نه آب را جان، و نه خاک را زبان، دریافتن این بعقل چون توان!
پس جز از قبول ظاهر و تسلیم باطن چه درمان!
ظاهر قبول کن و باطن بسپار، و هر چه محدث است بگذار، و طریق سلف دست بمدار.
زینهار زینهار! که اللَّه میگوید: لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ. یکى از عالمان طریقت میگوید: لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ سیاست قدم صفت است که از صحراى بى نیازى جلال خود بر سالکان راه جلوه میکند،
میگوید: ما را دیده اى فانى و عقلهاى مطبوع در نیابد که در ذات و صفات ما پیمانه عقل عقلاء» نیست، وهم و فهم از سلامما چه نشان دهد که منشور صفات ما را توقیع جز «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» نیست.
«لم یزل و لا یزال» نعت جبروت ما است، صفت حدثان را با جلال قدم چه کار! ازل و ابد مرکب قضا و قدر ما است. محو و صحو را با ما چه خویشى! وحدانیّت و فردانیّت نعت تعزّز ما است.
کشف الاسرار
پس جز از قبول ظاهر و تسلیم باطن چه درمان!
ظاهر قبول کن و باطن بسپار، و هر چه محدث است بگذار، و طریق سلف دست بمدار.
زینهار زینهار! که اللَّه میگوید: لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ. یکى از عالمان طریقت میگوید: لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ سیاست قدم صفت است که از صحراى بى نیازى جلال خود بر سالکان راه جلوه میکند،
میگوید: ما را دیده اى فانى و عقلهاى مطبوع در نیابد که در ذات و صفات ما پیمانه عقل عقلاء» نیست، وهم و فهم از سلامما چه نشان دهد که منشور صفات ما را توقیع جز «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» نیست.
«لم یزل و لا یزال» نعت جبروت ما است، صفت حدثان را با جلال قدم چه کار! ازل و ابد مرکب قضا و قدر ما است. محو و صحو را با ما چه خویشى! وحدانیّت و فردانیّت نعت تعزّز ما است.
کشف الاسرار
💠گفت پیغامبر که در بازارها
دو فرشته میکنند ایدر دعا
حضرت پیامبر فرمود: در بازارها دو فرشته اینگونه دعا می کنند.
کای خدا تو منفقان را ده خلف
ای خدا تو ممسکان را ده تلف
که ای خداوند، انفاق کنندگان را عوض ده، وای خدا، تنگ چشمان و خسیسان را تباه فرما.
خاصه آن منفق که جان انفاق کرد
حلق خود قربانی خلاق کرد
بویژه آن انفاق کننده ای که جانش را ببخشد و گلوی خود را قربانی آفریدگار سازد.
(جان فدا کردن در راه حق تعالی، در میان صوفیان، تعبیری است از فنای ذات و موجودیتِ موهوم خود در ذات حق، زیرا فنای ذات، نشانه صدق ایمان است.)
حلق پیش آورد اسمعیلوار
کارد بر حلقش نیارد کرد کار
آن انفاق کننده مانند حضرت اسماعیل، گلوی خود را پیش آورد. یعنی خویشتن را به مرتبه تسلیم و رضا رسانید. اگر چه او گلوی خود را پیش آورد ولی کارد بر گلوی او نمی تواند اثری بگذارد
مثنوی معنوی
دو فرشته میکنند ایدر دعا
حضرت پیامبر فرمود: در بازارها دو فرشته اینگونه دعا می کنند.
کای خدا تو منفقان را ده خلف
ای خدا تو ممسکان را ده تلف
که ای خداوند، انفاق کنندگان را عوض ده، وای خدا، تنگ چشمان و خسیسان را تباه فرما.
خاصه آن منفق که جان انفاق کرد
حلق خود قربانی خلاق کرد
بویژه آن انفاق کننده ای که جانش را ببخشد و گلوی خود را قربانی آفریدگار سازد.
(جان فدا کردن در راه حق تعالی، در میان صوفیان، تعبیری است از فنای ذات و موجودیتِ موهوم خود در ذات حق، زیرا فنای ذات، نشانه صدق ایمان است.)
حلق پیش آورد اسمعیلوار
کارد بر حلقش نیارد کرد کار
آن انفاق کننده مانند حضرت اسماعیل، گلوی خود را پیش آورد. یعنی خویشتن را به مرتبه تسلیم و رضا رسانید. اگر چه او گلوی خود را پیش آورد ولی کارد بر گلوی او نمی تواند اثری بگذارد
مثنوی معنوی
.
به یاد داشته باش:
میزان انسانیت یک فـرد
از نحوه برخورد او با دیگرانی که برای
وی هیـچ کاری نکرده اند،
مشخص می شـود ...
# آن لندرز
عشق بلا عوض
به یاد داشته باش:
میزان انسانیت یک فـرد
از نحوه برخورد او با دیگرانی که برای
وی هیـچ کاری نکرده اند،
مشخص می شـود ...
# آن لندرز
عشق بلا عوض
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رقص زمین و مریخ و مشتری به دور خورشید
آسمانا چند گردی گردش عنصر ببین
آب مست و باد مست و خاک مست و نار مست
حال صورت این چنین و حال معنی خود مپرس
روح مست و عقل مست و خاک مست اسرار مست
مولانا
آب مست و باد مست و خاک مست و نار مست
حال صورت این چنین و حال معنی خود مپرس
روح مست و عقل مست و خاک مست اسرار مست
مولانا
جذب هر عنصری جنس خودرا کی در ترکیب آدمی متحبس شده به غیر جنس خود
مثنوی معنوی مولانا
خاک گوید خاک تن را باز گرد
ترک جان کن سوی ما آ همچو گرد
جنس مایی پیش ما اولیتری
به که زان تن وا رهی و زان تری
گوید آری لیک من پابستهام
گرچه همچون تو ز هجران خستهام
تری تن را بجویند آبها
کای تری باز آ ز غربت سوی ما
گرمی تن را همیخواند اثیر
که ز ناری راه اصل خویش گیر
هست هفتاد و دو علت در بدن
از کششهای عناصر بی رسن
علت آید تا بدن را بسکلد
تا عناصر همدگر را وا هلد
چار مرغاند این عناصر بستهپا
مرگ و رنجوری و علت پاگشا
پایشان از همدگر چون باز کرد
مرغ هر عنصر یقین پرواز کرد
جذبهٔ این اصلها و فرعها
هر دمی رنجی نهد در جسم ما
تا که این ترکیبها را بر درد
مرغ هر جزوی به اصل خود پرد
حکمت حق مانع آید زین عجل
جمعشان دارد بصحت تا اجل
گوید ای اجزا اجل مشهود نیست
پر زدن پیش از اجلتان سود نیست
چونک هر جزوی بجوید ارتفاق
چون بود جان غریب اندر فراق
مثنوی معنوی مولانا
خاک گوید خاک تن را باز گرد
ترک جان کن سوی ما آ همچو گرد
جنس مایی پیش ما اولیتری
به که زان تن وا رهی و زان تری
گوید آری لیک من پابستهام
گرچه همچون تو ز هجران خستهام
تری تن را بجویند آبها
کای تری باز آ ز غربت سوی ما
گرمی تن را همیخواند اثیر
که ز ناری راه اصل خویش گیر
هست هفتاد و دو علت در بدن
از کششهای عناصر بی رسن
علت آید تا بدن را بسکلد
تا عناصر همدگر را وا هلد
چار مرغاند این عناصر بستهپا
مرگ و رنجوری و علت پاگشا
پایشان از همدگر چون باز کرد
مرغ هر عنصر یقین پرواز کرد
جذبهٔ این اصلها و فرعها
هر دمی رنجی نهد در جسم ما
تا که این ترکیبها را بر درد
مرغ هر جزوی به اصل خود پرد
حکمت حق مانع آید زین عجل
جمعشان دارد بصحت تا اجل
گوید ای اجزا اجل مشهود نیست
پر زدن پیش از اجلتان سود نیست
چونک هر جزوی بجوید ارتفاق
چون بود جان غریب اندر فراق
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سعدی
هر که هوایی نپخت
یا به فراقی نسوخت
آخر عمر از جهان
چون برود خام رفت
شاه کمان _ کیهان کلهر
هر که هوایی نپخت
یا به فراقی نسوخت
آخر عمر از جهان
چون برود خام رفت
شاه کمان _ کیهان کلهر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اجرای خصوصی
آواز شوشتری
خواننده : #علیرضا_افتخاری
سه تار : #محمود_تاجبخش
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
#حافظ
آواز شوشتری
خواننده : #علیرضا_افتخاری
سه تار : #محمود_تاجبخش
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
#حافظ
آنچه كه شما به عنوان يك ساختار فيزيكی فشرده به نام بدن می شناسيد، كه دستخوش بيماری، پيری و مرگ ميشود ، در نهايت حقيقی نيست.
اين بدن شما نيستيد. اين يك ادراك اشتباه است كه واقعيت شما را ورای تولد و مرگ قرار ميدهد و علت آن محدوديت های ذهن شماست كه ارتباطش را با هستی قطع كرده و جسم را به عنوان شاهدی بر عقيده ای خيالی و جداافتاده می داند ؛ در نتيجه اين وضعيت را با ترس توجيه می نمايد.
اما از بدنتان دور نشويد. زيرا درون اين سمبل ناپايداری ، محدوديت و مرگ كه شما آن را به عنوان دستاوردی خيالی از ذهنتان می دانيد، شكوه و جلال حقيقت حياتی و ابدی تان نهفته است.
توجهتان را در جستجوی حقيقت به جای ديگری معطوف نكنيد، زيرا نمی توانيد آن را در جايی به جز درونتان پيدا كنيد.
📕 #قدرت_حال
#اكهارت_تله
اين بدن شما نيستيد. اين يك ادراك اشتباه است كه واقعيت شما را ورای تولد و مرگ قرار ميدهد و علت آن محدوديت های ذهن شماست كه ارتباطش را با هستی قطع كرده و جسم را به عنوان شاهدی بر عقيده ای خيالی و جداافتاده می داند ؛ در نتيجه اين وضعيت را با ترس توجيه می نمايد.
اما از بدنتان دور نشويد. زيرا درون اين سمبل ناپايداری ، محدوديت و مرگ كه شما آن را به عنوان دستاوردی خيالی از ذهنتان می دانيد، شكوه و جلال حقيقت حياتی و ابدی تان نهفته است.
توجهتان را در جستجوی حقيقت به جای ديگری معطوف نكنيد، زيرا نمی توانيد آن را در جايی به جز درونتان پيدا كنيد.
📕 #قدرت_حال
#اكهارت_تله
ساده است زندگی مطابق نظر دنیا
ساده است در انزوا زندگی کردن
مطابق میل شخصی
ولی مرد بزرگ کسی است که
در میانهی جمع قادر است
از استقلال و تنهاییاش لذت ببرد
#استیو_تولتز
📕 جز از کل
ساده است در انزوا زندگی کردن
مطابق میل شخصی
ولی مرد بزرگ کسی است که
در میانهی جمع قادر است
از استقلال و تنهاییاش لذت ببرد
#استیو_تولتز
📕 جز از کل
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
پر کن پیاله را کین جام آتشین
دیری است ره به حال خرابم نمی برد!
این جامها که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد!
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پا
تا شهر یادها
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمی برد!
هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دوردست!
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد!
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد!
در را ه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با این که ناله می کنم از دل که :
آب......... آب..........!
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را
#فریدون_مشیری