بهترین خلق آن قومند که خیر در غیر نبینند و دانند که راه به خدای بسیارست بجز از آن راه که خاص این کسست و اما چنان باید که تقصیر نفس را داند در آنچه او در آن است.
شیخ ابوبکر صیدلانی
شیخ ابوبکر صیدلانی
بی آنکه قدم بگذارم،
در دریایی فرو شدم.
روحم به ژرفای آن فرو رفت
درحالی که قلبم را
رعب و وحشت فرا گرفته بود.
آب را از راه دهان می نوشند
اما من
بدون دهان
سیراب،
از آن دریا نوشیدم.
#حلاج
در دریایی فرو شدم.
روحم به ژرفای آن فرو رفت
درحالی که قلبم را
رعب و وحشت فرا گرفته بود.
آب را از راه دهان می نوشند
اما من
بدون دهان
سیراب،
از آن دریا نوشیدم.
#حلاج
به زندگی فکر کن،
ولی برای زندگی غصه نخور!
دیدن حقیقت است،
ولی درست دیدن، فضلیت!
ادب خرجی ندارد،
ولی همه چیز را میخرد..
با شروع هر صبح فکر کن تازه به دنیا آمدی
مهربان باش و دوست بدار و عاشق باش.
شاید فردایی نباشد..
شاید فردایی باشد،
اما عزیزی نباشد...
#دکتر_الهی_قمشهای
ولی برای زندگی غصه نخور!
دیدن حقیقت است،
ولی درست دیدن، فضلیت!
ادب خرجی ندارد،
ولی همه چیز را میخرد..
با شروع هر صبح فکر کن تازه به دنیا آمدی
مهربان باش و دوست بدار و عاشق باش.
شاید فردایی نباشد..
شاید فردایی باشد،
اما عزیزی نباشد...
#دکتر_الهی_قمشهای
کانال تلگرامیsmsu43@
شهرام ناظری - تمنای وصال
استاد شهرامناظری
تمنای وصال
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
شعری زیبا از #شیخ_بهایی
تمنای وصال
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
شعری زیبا از #شیخ_بهایی
فیالجمله تو را یک سخن بگویم؛ این مردمان به نفاق خوشدل میشوند و به راستی غمگین. با مردمان به نفاق میباید زیست، تا در میان ایشان با خوشی باشی. همین که راستی آغاز کردی، به کوه و بیابان برون میباید رفت که میان خلق راه نیست
#شمس_تبریزی
#شمس_تبریزی
گفتم که نقش رویت گفتا در آب بینی
گفتم خیال وصلت گفتا به خواب بینی
گفتم لبت ببوسم گفتا بیار جامی
گفتم چه می کنی گفت تا در شراب بینی
گفتم حجاب بردار تا بی حجاب بینم
گفتا توئی حجابم چون بی حجاب بینی
ای عقل اگر بیابی ذوقی که هست ما را
هر قطره ای درین بحر دُر خوشاب بینی
در بارگاه خسرو گر بگذری چو فرهاد
شوری ز عشق شیرین در شیخ و شاب بینی
گر چشم تو ببیند نوری که دیده چشمم
هر ذره ای که بینی چون آفتاب بینی
از بحر نعمت الله گر جرعه ای بنوشی
دریا و ماسوی الله جمله سراب بینی
#شاه_نعمت_الله_ولی
گفتم خیال وصلت گفتا به خواب بینی
گفتم لبت ببوسم گفتا بیار جامی
گفتم چه می کنی گفت تا در شراب بینی
گفتم حجاب بردار تا بی حجاب بینم
گفتا توئی حجابم چون بی حجاب بینی
ای عقل اگر بیابی ذوقی که هست ما را
هر قطره ای درین بحر دُر خوشاب بینی
در بارگاه خسرو گر بگذری چو فرهاد
شوری ز عشق شیرین در شیخ و شاب بینی
گر چشم تو ببیند نوری که دیده چشمم
هر ذره ای که بینی چون آفتاب بینی
از بحر نعمت الله گر جرعه ای بنوشی
دریا و ماسوی الله جمله سراب بینی
#شاه_نعمت_الله_ولی
آنی که وجود و عدمت اوست همه
سرمایهٔ شادی و غمت اوست همه
تو دیده نداری که باو درنگری
ورنی که ز سر تا قدمت اوست همه
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۹۵
سرمایهٔ شادی و غمت اوست همه
تو دیده نداری که باو درنگری
ورنی که ز سر تا قدمت اوست همه
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۵۹۵
تا چند روی از پی تقلید و قیاس
بگذر ز چهار اسم و از پنج حواس
گر معرفت خدای خود می طلبی
در خود نگر و خدای خود را بشناس
#باباافضل_کاشانی
بگذر ز چهار اسم و از پنج حواس
گر معرفت خدای خود می طلبی
در خود نگر و خدای خود را بشناس
#باباافضل_کاشانی
خداوند_جل جلاله_بر دل من ندا کرد که :
بنده من، مهمان مرا حق بگزار
گفتم :الهی ، من ندانم که
حقِ مهمانان تو چگونه گزارم؟
فرمود: کسانی که به سلامی به مهمانی تو آیند ،
باید که علیکم السلام بیابند
پس خداوند تعالی مرا گفت که :
هر چه بینی که من با تو کردم ،
با خلق من ، آن کن
گفتم : الهی ! من با خلق تو آن نتوانم کرد !
خداوند فرمود :«از من یاری خواه».
#شیخ_ابوالحسن_خرقانی
بنده من، مهمان مرا حق بگزار
گفتم :الهی ، من ندانم که
حقِ مهمانان تو چگونه گزارم؟
فرمود: کسانی که به سلامی به مهمانی تو آیند ،
باید که علیکم السلام بیابند
پس خداوند تعالی مرا گفت که :
هر چه بینی که من با تو کردم ،
با خلق من ، آن کن
گفتم : الهی ! من با خلق تو آن نتوانم کرد !
خداوند فرمود :«از من یاری خواه».
#شیخ_ابوالحسن_خرقانی
اگه اشتباهت رو میپذیری
اگه آدما رو قضاوت نمیکنی
اگه نگران حرف مردم نیستی
اگه با هر کسی بحث نمیکنی
اگه دیگران رو راحت میبخشی
اگه مسئولیت کاراتو قبول میکنی
اگه نظر مخالف بقیه زود بهت برنمیخوره
داری راهو درست میری و به بلوغ فکری رسیدی…
👌
اگه آدما رو قضاوت نمیکنی
اگه نگران حرف مردم نیستی
اگه با هر کسی بحث نمیکنی
اگه دیگران رو راحت میبخشی
اگه مسئولیت کاراتو قبول میکنی
اگه نظر مخالف بقیه زود بهت برنمیخوره
داری راهو درست میری و به بلوغ فکری رسیدی…
👌
گوید:
ای عجب، چرا سُخن نمیآید؟
جوابش گوید که:
ای عجب، چرا سُخن نمیکِشی؟
آن کس که تو را قوّتِ استِماع نمیدهد، گوینده را نیز داعِیۀ گفتن نمیدهد.
#فیه_ما_فیه مولانا
ای عجب، چرا سُخن نمیآید؟
جوابش گوید که:
ای عجب، چرا سُخن نمیکِشی؟
آن کس که تو را قوّتِ استِماع نمیدهد، گوینده را نیز داعِیۀ گفتن نمیدهد.
#فیه_ما_فیه مولانا
حکيميم طبيبيم ز بغداد رسيديم
بسی علّتيان را ز غم باز خريديم
سَبَلهای کهن را، غمِ بی سر و بن را
ز رگهاش و پِیهاش به چنگاله کشيديم
طبيبانِ فصيحيم که شاگرد مسيحيم
بسی مرده گرفتيم در او روح دميديم
بپرسيد از آنها که ديدند نشانها
که تا شُکر بگويند که ما از چه رهيديم
رسيدند طبيبان ز ره دور غريبان
غريبانه نمودند دواها که نديديم
سرِ غصّه بکوبيم، غم از خانه بروبيم
همه شاهد و خوبيم همه چون مهِ عيديم
طبيبان الهيم ز کس مزد نخواهيم
که ما پاکروانيم نه طمّاع و پليديم
مپندار که اين نيز هليلهست و بليلهست
که اين شُهره عَقاقير ز فردوس کشيديم
حکيمانِ خبيريم که قاروره نگيريم
که ما در تن رنجور چو انديشه دويديم
دهان باز مکن هيچ که اغلب همه جغدند
دگر لاف مپرّان که ما باز پريديم.
#مولانا_جلالالدین
بسی علّتيان را ز غم باز خريديم
سَبَلهای کهن را، غمِ بی سر و بن را
ز رگهاش و پِیهاش به چنگاله کشيديم
طبيبانِ فصيحيم که شاگرد مسيحيم
بسی مرده گرفتيم در او روح دميديم
بپرسيد از آنها که ديدند نشانها
که تا شُکر بگويند که ما از چه رهيديم
رسيدند طبيبان ز ره دور غريبان
غريبانه نمودند دواها که نديديم
سرِ غصّه بکوبيم، غم از خانه بروبيم
همه شاهد و خوبيم همه چون مهِ عيديم
طبيبان الهيم ز کس مزد نخواهيم
که ما پاکروانيم نه طمّاع و پليديم
مپندار که اين نيز هليلهست و بليلهست
که اين شُهره عَقاقير ز فردوس کشيديم
حکيمانِ خبيريم که قاروره نگيريم
که ما در تن رنجور چو انديشه دويديم
دهان باز مکن هيچ که اغلب همه جغدند
دگر لاف مپرّان که ما باز پريديم.
#مولانا_جلالالدین
معرفی عارفان
حکيميم طبيبيم ز بغداد رسيديم بسی علّتيان را ز غم باز خريديم سَبَلهای کهن را، غمِ بی سر و بن را ز رگهاش و پِیهاش به چنگاله کشيديم طبيبانِ فصيحيم که شاگرد مسيحيم بسی مرده گرفتيم در او روح دميديم بپرسيد از آنها که ديدند نشانها که تا شُکر بگويند که ما…
-سَبَل: مرضی باشد از امراض چشم و آن موییاست که در درون پلک چشم برمیآید، و پردهای را نیز گویند که در چشم بهم رسد.
-هلیله: از درختان نواحی حارّه است که میوهاش مصرف طبی دارد.
-بلیله: درختی از نواحی حاره بومیِ هند، و میوهء آن در طب بکار است، و نیز دواییاست قابض و طبیعت آن سرد و خشک است.
-عقاقیر: ادویهجات، گیاهان دارویی.
-قاروره: پیشیار بیمار که پزشک را برند تا تمیز بیماری کند. در قدیم ادرار مریض را برای معاینه در شیشه میگرفتند از این حدیث قاروره گرفتن به معنی ادرار گرفتن استعمال شدهاست و این مجاز باشد تسمیه حال به اسم محل.
✅ نقل با تلخیص از: لغتنامه دهخدا.
-هلیله: از درختان نواحی حارّه است که میوهاش مصرف طبی دارد.
-بلیله: درختی از نواحی حاره بومیِ هند، و میوهء آن در طب بکار است، و نیز دواییاست قابض و طبیعت آن سرد و خشک است.
-عقاقیر: ادویهجات، گیاهان دارویی.
-قاروره: پیشیار بیمار که پزشک را برند تا تمیز بیماری کند. در قدیم ادرار مریض را برای معاینه در شیشه میگرفتند از این حدیث قاروره گرفتن به معنی ادرار گرفتن استعمال شدهاست و این مجاز باشد تسمیه حال به اسم محل.
✅ نقل با تلخیص از: لغتنامه دهخدا.
آن روز که کار وصل را ساز آید
این مرغ ازین قفس به پرواز آید
از شه چو صفیر ارجعی روح شنید
پرواز کـــنان به دست شه باز آید
#شاه_نعمت_الله_ولی
این مرغ ازین قفس به پرواز آید
از شه چو صفیر ارجعی روح شنید
پرواز کـــنان به دست شه باز آید
#شاه_نعمت_الله_ولی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نذر کردم گر ازین غم
به در آیم روزی
تا در میکده شادان
و غزلخوان بروم
به هواداری او
ذره صفت رقص کنان
تا لب چشمه خورشید
درخشان بروم ...
حضرت حافظ
به در آیم روزی
تا در میکده شادان
و غزلخوان بروم
به هواداری او
ذره صفت رقص کنان
تا لب چشمه خورشید
درخشان بروم ...
حضرت حافظ