هر گه که دلم با غمت انباز شود
صد در ز طرب بر رخ من باز شود
به زان نبود که جان فدای تو کنم
تیهو چو فدای باز شود باز شود
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۸۳
صد در ز طرب بر رخ من باز شود
به زان نبود که جان فدای تو کنم
تیهو چو فدای باز شود باز شود
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۸۳
اندر ره حق تصرف آغاز مکن
چشم بد خود به عیب کس باز مکن
سّر همه بندگان خدا می داند
در خود نگر و فضولی راز مکن
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۳۸
چشم بد خود به عیب کس باز مکن
سّر همه بندگان خدا می داند
در خود نگر و فضولی راز مکن
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۳۸
درویش کسی بود که نامش نبود
گامی که نهد مراد و کامش نبود
در آتش فقر اگر بسوزد شب و روز
هرگز طمع پخته و خامش نبود
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۷۹
گامی که نهد مراد و کامش نبود
در آتش فقر اگر بسوزد شب و روز
هرگز طمع پخته و خامش نبود
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۷۹
گفتم که مگر تخم هوس کاشتنی ست
نه نه، غلطم، که جمله بگذاشتنی ست
بگذاشتنی ست هر چه در عالم هست
الا عزت که آن نگه داشتنی ست
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۳۹
نه نه، غلطم، که جمله بگذاشتنی ست
بگذاشتنی ست هر چه در عالم هست
الا عزت که آن نگه داشتنی ست
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۳۹
با خلق به خُلق زندگانی می کن
نیکی همه عمر تا توانی می کن
کام همه را بر آر از دست و زبان
و آنگه بنشین و کامرانی می کن
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۳۹
نیکی همه عمر تا توانی می کن
کام همه را بر آر از دست و زبان
و آنگه بنشین و کامرانی می کن
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۳۹
ای آن که شب و روز خدا می طلبی
کوری گرش از خویش جدا می طلبی
حق با تو به صد زبان همی گوید راز:
سر تا قدمت منم، که را می طلبی؟
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۵۹
کوری گرش از خویش جدا می طلبی
حق با تو به صد زبان همی گوید راز:
سر تا قدمت منم، که را می طلبی؟
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۵۹
ای در طلب آن که لقا خواهی یافت
وقتی دگر از فوق سما خواهی یافت
با توست خدا و عرش اعظم دل توست
با خود چو نیابی اش کجا خواهی یافت
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۴۳
وقتی دگر از فوق سما خواهی یافت
با توست خدا و عرش اعظم دل توست
با خود چو نیابی اش کجا خواهی یافت
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۴۳
ای دل به چه غم خوردنت آمد پیشه
وز مرگ چه ترسی، چو درخت از تیشه
گر زانکه به ناخوشی برندت زینجا
خوش باش که رستی ز هزار اندیشه
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۵۱
وز مرگ چه ترسی، چو درخت از تیشه
گر زانکه به ناخوشی برندت زینجا
خوش باش که رستی ز هزار اندیشه
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۵۱
عشق تو ز هر بی خبری خالی نیست
درد تو ز هر بی بصری خالی نیست
هر چند که در خلق جهان می نگرم
سودای تو از هیچ سری خالی نیست
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۴۰
درد تو ز هر بی بصری خالی نیست
هر چند که در خلق جهان می نگرم
سودای تو از هیچ سری خالی نیست
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۴۰
درویش کسی بود که نامش نبود
گامی که نهد مراد و کامش نبود
در آتش فقر اگر بسوزد شب و روز
هرگز طمع پخته و خامش نبود
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۷۹
گامی که نهد مراد و کامش نبود
در آتش فقر اگر بسوزد شب و روز
هرگز طمع پخته و خامش نبود
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۷۹
ای لطف تو در کمال بالای همه
وی ذات تو از علوم دانای همه
بینی بد و نیک و همه پیدا و نهان
چون دیدهٔ صنع توست بینای همه
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۵۳
وی ذات تو از علوم دانای همه
بینی بد و نیک و همه پیدا و نهان
چون دیدهٔ صنع توست بینای همه
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۵۳
دل مغز حقیقت است و تن پوست، ببین
در کسوت روح، صورت دوست ببین
هر چیز که آن نشان هستی دارد
یا سایهٔ نور اوست، یا اوست، ببین
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۴۲
در کسوت روح، صورت دوست ببین
هر چیز که آن نشان هستی دارد
یا سایهٔ نور اوست، یا اوست، ببین
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۴۲
دل مغز حقیقت است و تن پوست، ببین
در کسوت روح، صورت دوست ببین
هر چیز که آن نشان هستی دارد
یا سایهٔ نور اوست، یا اوست، ببین
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۴۲
در کسوت روح، صورت دوست ببین
هر چیز که آن نشان هستی دارد
یا سایهٔ نور اوست، یا اوست، ببین
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۴۲
افضل تو به هر حال مغرور مشو
پروانه صفت به گرد هر نور مشو
از خود بینیست کز خدا دور شوی
نزدیک خود آ و از خدا دور مشو
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۴۶
پروانه صفت به گرد هر نور مشو
از خود بینیست کز خدا دور شوی
نزدیک خود آ و از خدا دور مشو
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۴۶
افضل درِ دل می زنی، آخر دل کو؟
عمری ست که راه می روی، منزل کو؟
شرمت بادا ز خلوت و خلوتیان
هفتاد و دو چله داشتی، حاصل کو؟
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۴۸
عمری ست که راه می روی، منزل کو؟
شرمت بادا ز خلوت و خلوتیان
هفتاد و دو چله داشتی، حاصل کو؟
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۴۸
تا چند روی از پی تقلید و قیاس
بگذر ز چهار اسم و از پنج حواس
گر معرفت خدای خود می طلبی
در خود نگر و خدای خود را بشناس
#باباافضل_کاشانی
بگذر ز چهار اسم و از پنج حواس
گر معرفت خدای خود می طلبی
در خود نگر و خدای خود را بشناس
#باباافضل_کاشانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گر در نظـرِ خویش حقیری، مردی
ور بر سرِ نفسِ خود امیری، مردی
مردی نَبُود فتاده را پای زدن
گر دست فتادهای بگیری، مردی
#باباافضل_کاشانی
ور بر سرِ نفسِ خود امیری، مردی
مردی نَبُود فتاده را پای زدن
گر دست فتادهای بگیری، مردی
#باباافضل_کاشانی
ای در طلب آن که لقا خواهی یافت
وقتی دگر از فوق سما خواهی یافت
با توست خدا و عرش اعظم دل توست
با خود چو نیابی اش کجا خواهی یافت
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۴۳
وقتی دگر از فوق سما خواهی یافت
با توست خدا و عرش اعظم دل توست
با خود چو نیابی اش کجا خواهی یافت
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۴۳
ای دل به چه غم خوردنت آمد پیشه
وز مرگ چه ترسی، چو درخت از تیشه
گر زانکه به ناخوشی برندت زینجا
خوش باش که رستی ز هزار اندیشه
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۵۱
وز مرگ چه ترسی، چو درخت از تیشه
گر زانکه به ناخوشی برندت زینجا
خوش باش که رستی ز هزار اندیشه
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۱۵۱
عشق تو ز هر بی خبری خالی نیست
درد تو ز هر بی بصری خالی نیست
هر چند که در خلق جهان می نگرم
سودای تو از هیچ سری خالی نیست
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۴۰
درد تو ز هر بی بصری خالی نیست
هر چند که در خلق جهان می نگرم
سودای تو از هیچ سری خالی نیست
#باباافضل_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۴۰