Az Man Chera Ranjidei
Homayoun Shajarian
از من چرا رنجیده ای
همایون شجریان
همایون شجریان
Mohtaj
Ebi
امروز که محتاج توام جای تو خالیست...
فردا که می آیی به سراغم
نفسی نیست. در من نفسی نیست
در خانه کسی نیست.
فردا که می آیی به سراغم
نفسی نیست. در من نفسی نیست
در خانه کسی نیست.
فاتحهای چو آمدی بر سر خستهای بخوان
لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود
گو نفسی که روح را میکنم از پی اش روان
ای که طبیب خستهای روی زبان من ببین
کاین دم و دود سینهام بار دل است بر زبان
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت
همچو تبم نمیرود آتش مهر از استخوان
حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن
چشمم از آن دو چشم تو خسته شدهست و ناتوان
بازنشان حرارتم ز آب دو دیده و ببین
نبض مرا که میدهد هیچ ز زندگی نشان
آن که مدام شیشهام از پی عیش داده است
شیشهام از چه میبرد پیش طبیب هر زمان
حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم
ترک طبیب کن بیا نسخه شربتم بخوان
#حضرت_حافظ
لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود
گو نفسی که روح را میکنم از پی اش روان
ای که طبیب خستهای روی زبان من ببین
کاین دم و دود سینهام بار دل است بر زبان
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت
همچو تبم نمیرود آتش مهر از استخوان
حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن
چشمم از آن دو چشم تو خسته شدهست و ناتوان
بازنشان حرارتم ز آب دو دیده و ببین
نبض مرا که میدهد هیچ ز زندگی نشان
آن که مدام شیشهام از پی عیش داده است
شیشهام از چه میبرد پیش طبیب هر زمان
حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم
ترک طبیب کن بیا نسخه شربتم بخوان
#حضرت_حافظ
همچو فرهاد بود كوه كني پيشه ما
كوه ما سينه ما ، ناخن ما، تيشه ما
بهر يك جرعه مي ، منت ساقي نكشيم
اشك ما ، باده ما ، ديده ما ، شيشه ما
ماه من ، شاه من ،
بیا دمی به برم
بيا اي تاج سرم
دل به يار بي وفاي خويشتن
دادم و ديدم سزاي خويشتن
زخم فرهادو من از يك تيشه بود
او به سر زد ، من به پاي خويشتن
هرکه ننشیند به جای خویشتن
افتد و بیند حبیبم سزای خویشتن
اگر دل مي بري جانا، روا باشد كه دلداري
ميان دلبران الحق ، به دل داری سزاواري
دلا ديشب چه ميكردي تو در كوي حبيب من
الهي خون شوي اي دل ، تو هم گشتي رقيب من
ادیب نیشابوری
كوه ما سينه ما ، ناخن ما، تيشه ما
بهر يك جرعه مي ، منت ساقي نكشيم
اشك ما ، باده ما ، ديده ما ، شيشه ما
ماه من ، شاه من ،
بیا دمی به برم
بيا اي تاج سرم
دل به يار بي وفاي خويشتن
دادم و ديدم سزاي خويشتن
زخم فرهادو من از يك تيشه بود
او به سر زد ، من به پاي خويشتن
هرکه ننشیند به جای خویشتن
افتد و بیند حبیبم سزای خویشتن
اگر دل مي بري جانا، روا باشد كه دلداري
ميان دلبران الحق ، به دل داری سزاواري
دلا ديشب چه ميكردي تو در كوي حبيب من
الهي خون شوي اي دل ، تو هم گشتي رقيب من
ادیب نیشابوری
آتش به جگر زان رخ افروخته دارم
وین گریهی تلخ از جگرسوخته دارم
گفتی تو چه اندوختهای ز آتش دوری
این داغ که بر جان غم اندوخته دارم
انداختهام صید مراد از نظر خویش
یعنی صفت باز نظر دوخته دارم
در دام غمت تازه فتادم نگهم دار
من عادت مرغان نو آموخته دارم
وحشی به دل این آتش سوزندهچو فانوس
از پرتو آن شمع بر افروخته دارم
#وحشی_بافقی
وین گریهی تلخ از جگرسوخته دارم
گفتی تو چه اندوختهای ز آتش دوری
این داغ که بر جان غم اندوخته دارم
انداختهام صید مراد از نظر خویش
یعنی صفت باز نظر دوخته دارم
در دام غمت تازه فتادم نگهم دار
من عادت مرغان نو آموخته دارم
وحشی به دل این آتش سوزندهچو فانوس
از پرتو آن شمع بر افروخته دارم
#وحشی_بافقی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای جان جهان جان وجهان بندهٔ تو
شیرین شده عالم ز شکر خندهٔ تو
صد قرن گذشت و آسمان نیز ندید
در گردش روزگار مانندهٔ تو
حضرت عشق مولانــــا⚘
در ظاهر اگر پشت به من همچو کمان داشت
لیک از ته دل روی توجه به نشان داشت
آن عهد کجا رفت که آن دلبر پرکار
ما را به ته دل، دگران را به زبان داشت ..
#صائب_تبریزی
لیک از ته دل روی توجه به نشان داشت
آن عهد کجا رفت که آن دلبر پرکار
ما را به ته دل، دگران را به زبان داشت ..
#صائب_تبریزی
جان و دل سوزد فراقت وصل دین غارت کند
ای فدایت جان و دل وصل تو دین و مذهبم
با تو بدن بیتو بودن هیچیک مقدور نیست
چارهٔ سازد مگر فریاد یارب یاربم
#فیض_کاشانی
ای فدایت جان و دل وصل تو دین و مذهبم
با تو بدن بیتو بودن هیچیک مقدور نیست
چارهٔ سازد مگر فریاد یارب یاربم
#فیض_کاشانی
دامان صبح گیر، مگر سر برآورد
صبح امید تو ز گریبان صبحگاه
چون دانهای دل تو که چون جوز غم شده است انداز پیش مرغ خوش الحان صبحگاه
#عراقي
صبح امید تو ز گریبان صبحگاه
چون دانهای دل تو که چون جوز غم شده است انداز پیش مرغ خوش الحان صبحگاه
#عراقي
یارب، تو مرا مژدهی وصلی برسان
برهانم از این نوع و به اصلی برسان
تا چند از این فصل مکرر دیدن
بیرون ز چهار فصل، فصلی برسان!
#شیخ_بهایی
برهانم از این نوع و به اصلی برسان
تا چند از این فصل مکرر دیدن
بیرون ز چهار فصل، فصلی برسان!
#شیخ_بهایی
زلف و رخت از شام و سحر باز ندانم
خال و لبت از مشک و شکر باز ندانم
از فرقت رويت ز دل پر شرر خويش
آهی که برآرم ز شرر باز ندانم
زانگاه که عطار تو را تُنگ شکر خواند
در وصف تو شعرم ز شکر باز ندانم
#عطار
خال و لبت از مشک و شکر باز ندانم
از فرقت رويت ز دل پر شرر خويش
آهی که برآرم ز شرر باز ندانم
زانگاه که عطار تو را تُنگ شکر خواند
در وصف تو شعرم ز شکر باز ندانم
#عطار
شادی بطلب که حاصل عمر دمی ست
هر ذره ز خاک کیقبادی و جمی ست
احوال جهان و اصل این عمر که هست
خوابی و خیالی و فریبی و دمی ست
#خیام
هر ذره ز خاک کیقبادی و جمی ست
احوال جهان و اصل این عمر که هست
خوابی و خیالی و فریبی و دمی ست
#خیام
رخساره نشان دادی بی دین و دلم کردی
بگشای خم گیسو بی طاقت و تابم کن
خواهی که در این عالم یک عمر کنم شاهی
در خیل غلامانت یک روز حسابم کن
#فروغی_بسطامی
بگشای خم گیسو بی طاقت و تابم کن
خواهی که در این عالم یک عمر کنم شاهی
در خیل غلامانت یک روز حسابم کن
#فروغی_بسطامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اِی یـــار قلندردل
دلتنگ چرایـــے تو
اَز جغد چه اَندیشی
چون جان همایی تو
حضرت عشق مولانا
"شــڪــوه انــســانــیــت :
در دیــوان مــنــســوب بــه حــضــرت امــیــر (عــ) قــطــعــه شــعــر زیــبــایــے اســت نــاظــر بــه مــقــام و مــنــزلــت حــقــیــقــے انــســان ڪــه مــضــمــون آن چــنــیــن اســتــ:
درد تــو از تــوســت و نــمــے بــیــنــیــ
و دواے تــو در تــوســت و نــمــے دانــیــ.
آن ڪــتــاب مــبــیــن الــهے ڪــه حــروفــش اســرار پــنــهان را فــاش مــے ســازد، ذات تــوســتــ.
آیــا خــود را همــیــن جــرم صــغــیــر و جــســم حــقــیــر پــنــداشــتــه ایــ؟
زنــهار! چــنــیــن نــیــســتــ،
ڪــه جــهان بــریــن در بــحــر هســتــے تــو مــســتــغــرق اســتــ.
زان ازلــے نــور ڪــه پــرورده انــد
در تــو زیــادت نــظــرے ڪــرده انــد
نــقــد غــریــبــے و جــهان شــهر تــوســتــ
نــقــد جــهان یــڪ بــه یــڪ از بــهر تــوســتــ
مــلــڪ بــدیــن ڪــار ڪــیــایــے تــو راســتــ
ســیــنــه ڪــنــ، ایــن ســیــنــه گــشــایــے تــو راســتــ
آیــنــه دار از پــے آن شــد ســحــر
تــا تــو رخ خــویــش بــبــیــنــے مــگــر
#مــخــزنــ_الــاســرار_نــظــامــیــ
در دیــوان مــنــســوب بــه حــضــرت امــیــر (عــ) قــطــعــه شــعــر زیــبــایــے اســت نــاظــر بــه مــقــام و مــنــزلــت حــقــیــقــے انــســان ڪــه مــضــمــون آن چــنــیــن اســتــ:
درد تــو از تــوســت و نــمــے بــیــنــیــ
و دواے تــو در تــوســت و نــمــے دانــیــ.
آن ڪــتــاب مــبــیــن الــهے ڪــه حــروفــش اســرار پــنــهان را فــاش مــے ســازد، ذات تــوســتــ.
آیــا خــود را همــیــن جــرم صــغــیــر و جــســم حــقــیــر پــنــداشــتــه ایــ؟
زنــهار! چــنــیــن نــیــســتــ،
ڪــه جــهان بــریــن در بــحــر هســتــے تــو مــســتــغــرق اســتــ.
زان ازلــے نــور ڪــه پــرورده انــد
در تــو زیــادت نــظــرے ڪــرده انــد
نــقــد غــریــبــے و جــهان شــهر تــوســتــ
نــقــد جــهان یــڪ بــه یــڪ از بــهر تــوســتــ
مــلــڪ بــدیــن ڪــار ڪــیــایــے تــو راســتــ
ســیــنــه ڪــنــ، ایــن ســیــنــه گــشــایــے تــو راســتــ
آیــنــه دار از پــے آن شــد ســحــر
تــا تــو رخ خــویــش بــبــیــنــے مــگــر
#مــخــزنــ_الــاســرار_نــظــامــیــ