پس سحرگاه به درِ خانهی مادر رفت، و گوش داد.
آوازِ مادر شنید که طهارت میساخت و میگفت:
«الهی آن غریبِ مرا نیکو دار...»
بایزید چون این بشنید، بگریست، پس در بزد.
مادر گفت: «کیست؟»
گفت: «غریبِ تو»
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_بایزید_بسطامی
آوازِ مادر شنید که طهارت میساخت و میگفت:
«الهی آن غریبِ مرا نیکو دار...»
بایزید چون این بشنید، بگریست، پس در بزد.
مادر گفت: «کیست؟»
گفت: «غریبِ تو»
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_بایزید_بسطامی
و گفت: مردم سه گروهند
یکی اُمرا
دوم عُلما
سوم فقرا.
چون اُمرا تباه [فاسد] شوند، معاش و اکتسابِ خلق تباه شود،
و چون عُلما تباه [فاسد] شوند، دینِ خلق روی به نقصان نهد،
و چون فُقرا تباه [فاسد] شوند، زُهد و همّت در میانِ خلق تباه شود.
#تذکره_الاولیاء
ذکر ابوبکر وراق
یکی اُمرا
دوم عُلما
سوم فقرا.
چون اُمرا تباه [فاسد] شوند، معاش و اکتسابِ خلق تباه شود،
و چون عُلما تباه [فاسد] شوند، دینِ خلق روی به نقصان نهد،
و چون فُقرا تباه [فاسد] شوند، زُهد و همّت در میانِ خلق تباه شود.
#تذکره_الاولیاء
ذکر ابوبکر وراق
کسی به ابراهیم بن ادهم گفت که مرا وصیتی کن. ابراهیم ادهم به او گفت: " بسته بگشای و گشاده ببند." پرسنده سخن را فهم نکرد و از معنای آن پرسید. عارف پاسخ داد: " کیسه ی بسته بگشای و زبان گشاده ببند."
#تذکره_الاولیا عطار
مولانا چه زیبا این تعبیر نغز را بیان کرده
لب ببند و کَفِّ پُر زَر برگشا
بخل تَن بگذار و پیش آوَر سَخا
#مثنوی_مولانا
#تذکره_الاولیا عطار
مولانا چه زیبا این تعبیر نغز را بیان کرده
لب ببند و کَفِّ پُر زَر برگشا
بخل تَن بگذار و پیش آوَر سَخا
#مثنوی_مولانا
شیخ #ابوالحسن_خرقانی شبی در نماز بود.
آوازی شنید که :
" ابوالحسن!
خواهی که آنچه از تو میدانم، با خلق بگویم تا سنگسارت کنند !؟
شیخ گفت:
" بار الها!
خواهی تا آنچه از کرم و رحمت تو میدانم و میبینم با خلق بگویم،
تا دیگر هیچکس سجودت نکند؟ "
آواز آمد: " نه از تو، نه از من...! "
#تذکره_الاولیا
#عطار_نیشابوری
25 فروردین بزرگداشت عطار نیشابوری است. در بزرگی او همین بس که
حضرت #مولانا میفرماید:
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچهایم...
آوازی شنید که :
" ابوالحسن!
خواهی که آنچه از تو میدانم، با خلق بگویم تا سنگسارت کنند !؟
شیخ گفت:
" بار الها!
خواهی تا آنچه از کرم و رحمت تو میدانم و میبینم با خلق بگویم،
تا دیگر هیچکس سجودت نکند؟ "
آواز آمد: " نه از تو، نه از من...! "
#تذکره_الاولیا
#عطار_نیشابوری
25 فروردین بزرگداشت عطار نیشابوری است. در بزرگی او همین بس که
حضرت #مولانا میفرماید:
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچهایم...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقت عارف چون روزگار بهارست!
رعد منفرد و ابر می بارد و برق می سوزد و باد می وزد و شکوفه می شکفد و مرغان بانگ می کنند!
حال عارف همچنین است:
به چشم می گرید و به لب می خندد و به دل می سوزد و بسر می بازد و نام دوست می گوید و بر در او می گردد.
#تذکره_الاولیاء
وقت عارف چون روزگار بهارست!
رعد منفرد و ابر می بارد و برق می سوزد و باد می وزد و شکوفه می شکفد و مرغان بانگ می کنند!
حال عارف همچنین است:
به چشم می گرید و به لب می خندد و به دل می سوزد و بسر می بازد و نام دوست می گوید و بر در او می گردد.
#تذکره_الاولیاء
الهي مرا نعمت دادي، شكر نكردم،
بدانكه شكر نكردم نعمت از من بازنگرفتي
بلا بر من گماشتي، صبر نكردم،بلا دايم نگردانيدي بدانكه صبر نكردم.
الهي! از تو چه آيد جز كرم؟
#تذکره الاوليا
بدانكه شكر نكردم نعمت از من بازنگرفتي
بلا بر من گماشتي، صبر نكردم،بلا دايم نگردانيدي بدانكه صبر نكردم.
الهي! از تو چه آيد جز كرم؟
#تذکره الاوليا
شیخ #ابوالحسن_خرقانی شبی در نماز بود.
آوازی شنید که :
" ابوالحسن!
خواهی که آنچه از تو میدانم، با خلق بگویم تا سنگسارت کنند !؟
شیخ گفت:
" بار الها!
خواهی تا آنچه از کرم و رحمت تو میدانم و میبینم با خلق بگویم،
تا دیگر هیچکس سجودت نکند؟ "
آواز آمد: " نه از تو، نه از من...! "
#تذکره_الاولیا
#عطار_نیشابوری
حضرت #مولانا میفرماید:
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچهایم...
آوازی شنید که :
" ابوالحسن!
خواهی که آنچه از تو میدانم، با خلق بگویم تا سنگسارت کنند !؟
شیخ گفت:
" بار الها!
خواهی تا آنچه از کرم و رحمت تو میدانم و میبینم با خلق بگویم،
تا دیگر هیچکس سجودت نکند؟ "
آواز آمد: " نه از تو، نه از من...! "
#تذکره_الاولیا
#عطار_نیشابوری
حضرت #مولانا میفرماید:
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچهایم...
وگفت: شما عاشق شده اید بر کسی که بر شما عاشق شده است؟
وگفت: آدمی عاشق است بر شقاوتِ خویش.
وگفت: ما به ادب محتاج تریم از بسیاری علم.
وگفت: هر که سایه ی نفس از نفسِ خویش برگیرد ، عیشِ خلایق در سایه ی او بُوَد.
#تذکره_الاولیاء
وگفت: آدمی عاشق است بر شقاوتِ خویش.
وگفت: ما به ادب محتاج تریم از بسیاری علم.
وگفت: هر که سایه ی نفس از نفسِ خویش برگیرد ، عیشِ خلایق در سایه ی او بُوَد.
#تذکره_الاولیاء
#هر_روز_یک_پند
حاتم اصم گفت: از وی وصیت خواستم به چیزی که نافع بود. گفت: اگر وصیت عام خواهی زبان نگاه دار و هرگز سخن مگوی تا ثواب آن گفتار در ترازوی خود بینی، و اگر وصیت خاص خواهی نگر تا سخن نگویی مگر خود را چنان بینی که اگر نگویی بسوزی.
#تذکره_الاولیا
#ذکر_شقیق_بلخی
حاتم اصم گفت: از وی وصیت خواستم به چیزی که نافع بود. گفت: اگر وصیت عام خواهی زبان نگاه دار و هرگز سخن مگوی تا ثواب آن گفتار در ترازوی خود بینی، و اگر وصیت خاص خواهی نگر تا سخن نگویی مگر خود را چنان بینی که اگر نگویی بسوزی.
#تذکره_الاولیا
#ذکر_شقیق_بلخی
پرسیدند که غریب کیست؟
گفت: غریب نه آن است که تنش در این جهان غریب است، بلکه غریب آن است که دلش در تن غریب بُوَد و سِرَّش در دل غریب بُوَد…
#تذکره_الاولیاء
گفت: غریب نه آن است که تنش در این جهان غریب است، بلکه غریب آن است که دلش در تن غریب بُوَد و سِرَّش در دل غریب بُوَد…
#تذکره_الاولیاء
گفت:در سفری بودم، صحرا پربرف بود،
و گبری را دیدم دامن در سرافگنده و از صحرای برف میرفت و ارزن میپاشید.
ذالنون گفت:
ای دهقان! چه دانه میپاشی؟
گفت:
مرغکان چینه نیابند. دانه میپاشم تا این تخم به برآید و خدای بر من رحمت کند.
گفتم:
دانه ای که بیگانه پاشد از گبری نپذیرد.
گفت:اگر نپذیرد، بیند آنچه میکنم.
گفتم: بیند.
گفت: مرا این بس باشد.
پس ذوالنون گفت چون به حج رفتم آن گبر را دیدم
عاشق آسا در طواف گفت: یا اباالفیض! دیدی که دید و پذیرفت، و آن تخم به برآمد، و مرا آشنایی داد، و آگاهی بخشید، وبه خانه خودم خواند؟
ذوالنون از آن سخن در شور شد.
گفت: خداوندا! بهشتی به مشت ارزن به گبری چهل ساله ارزان میفروشی.
هاتفی آواز داد:
که حق تعالی هرکه را خواند، نه به علت خواند، و هرکه را راند نه به علت راند.
تو ای ذوالنون!
فارغ باش که کار انفعال لمایرید با قیاس عقل تو راست نیوفتد.
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ذوالنون_مصری
و گبری را دیدم دامن در سرافگنده و از صحرای برف میرفت و ارزن میپاشید.
ذالنون گفت:
ای دهقان! چه دانه میپاشی؟
گفت:
مرغکان چینه نیابند. دانه میپاشم تا این تخم به برآید و خدای بر من رحمت کند.
گفتم:
دانه ای که بیگانه پاشد از گبری نپذیرد.
گفت:اگر نپذیرد، بیند آنچه میکنم.
گفتم: بیند.
گفت: مرا این بس باشد.
پس ذوالنون گفت چون به حج رفتم آن گبر را دیدم
عاشق آسا در طواف گفت: یا اباالفیض! دیدی که دید و پذیرفت، و آن تخم به برآمد، و مرا آشنایی داد، و آگاهی بخشید، وبه خانه خودم خواند؟
ذوالنون از آن سخن در شور شد.
گفت: خداوندا! بهشتی به مشت ارزن به گبری چهل ساله ارزان میفروشی.
هاتفی آواز داد:
که حق تعالی هرکه را خواند، نه به علت خواند، و هرکه را راند نه به علت راند.
تو ای ذوالنون!
فارغ باش که کار انفعال لمایرید با قیاس عقل تو راست نیوفتد.
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ذوالنون_مصری
بادی ز کویِ دلبرِ شیرینشمایلم
آمد شکُفت از نفَسَش غنچهیِ دلم
#تذکره_مدینةالادب #پاورقیها #شعرای_کرمان
#میرزامحمدتقی_کرمانی_مظفرعلی
آمد شکُفت از نفَسَش غنچهیِ دلم
#تذکره_مدینةالادب #پاورقیها #شعرای_کرمان
#میرزامحمدتقی_کرمانی_مظفرعلی
جودت بری از «لا» و «لن»، بودت عری از ما و من
شأنت برون از علم و ظن، ذاتت فزون از «کیف» و «کم»
ای شاه! مشتاقت منم، مشتاقِ عُشّاقت منم
در عاشقی طاقات منم، تا چند باشم جُفتِ جَم
#تذکره_مدینةالادب #پاورقیها #شعرای_کرمان
#میرزامحمدتقی_کرمانی_مظفرعلی
شأنت برون از علم و ظن، ذاتت فزون از «کیف» و «کم»
ای شاه! مشتاقت منم، مشتاقِ عُشّاقت منم
در عاشقی طاقات منم، تا چند باشم جُفتِ جَم
#تذکره_مدینةالادب #پاورقیها #شعرای_کرمان
#میرزامحمدتقی_کرمانی_مظفرعلی
گرمیِ عشّاقِ خراب است عشق
آتشِ دلهایِ کباب است عشق
عشق نه وسواس بُوَد نِی مرض
عشق نه جوهر بُوَد و نِی عَرَض
نیست در این پرده بهجز عشقْ کس
اول و آخر همه عشق است و بس
عاشق و معشوق ز یک مصدرند
شاهدِ عینیّتِ یکدیگرند
عشقِ مجازی به حقیقت قویست
جذبهیِ صورت کششِ معنویست
گوش کن این بیت که آزادهای
گفته به سودایِ عربزادهای؛
آه مِنَ العشقِ وَ حالاتِهِ
أحرَقَ قَلبي بِحَراراتِهِ
عشق کجا راحت و آسودگی
عشق کجا دامنِ آلودگی
عشق به هر سینه که کاوش کند
خونِ دل از دیده تراوش کند
عشق همه سوز و گداز است و بس
نیستی و عجز و نیاز است و بس
اهلِ ملامت که سلامت روند
راهِ سلامت به ملامت روند
هر که بُوَد مردِ رهِ عشق پاک
عاشقِ ترسابچه باشد چه باک
#تذکره_مدینةالادب #پاورقیها #شعرای_کرمان #میرمحمدهاشم_هاشمی_جهانشاه
آتشِ دلهایِ کباب است عشق
عشق نه وسواس بُوَد نِی مرض
عشق نه جوهر بُوَد و نِی عَرَض
نیست در این پرده بهجز عشقْ کس
اول و آخر همه عشق است و بس
عاشق و معشوق ز یک مصدرند
شاهدِ عینیّتِ یکدیگرند
عشقِ مجازی به حقیقت قویست
جذبهیِ صورت کششِ معنویست
گوش کن این بیت که آزادهای
گفته به سودایِ عربزادهای؛
آه مِنَ العشقِ وَ حالاتِهِ
أحرَقَ قَلبي بِحَراراتِهِ
عشق کجا راحت و آسودگی
عشق کجا دامنِ آلودگی
عشق به هر سینه که کاوش کند
خونِ دل از دیده تراوش کند
عشق همه سوز و گداز است و بس
نیستی و عجز و نیاز است و بس
اهلِ ملامت که سلامت روند
راهِ سلامت به ملامت روند
هر که بُوَد مردِ رهِ عشق پاک
عاشقِ ترسابچه باشد چه باک
#تذکره_مدینةالادب #پاورقیها #شعرای_کرمان #میرمحمدهاشم_هاشمی_جهانشاه
عبداللّه مبارک را پرسیدند:
کدام خصلت در آدمی نافعتر است؟
گفت: عقلی وافر.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: حُسنِ ادب.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: برادری مُشفق تا مشورتی کند.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: خاموشیِ دائم.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: مرگ در حال!
📕 #تذکره_الاولیا
#عطار
کدام خصلت در آدمی نافعتر است؟
گفت: عقلی وافر.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: حُسنِ ادب.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: برادری مُشفق تا مشورتی کند.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: خاموشیِ دائم.
گفتند: اگر نبود؟ گفت: مرگ در حال!
📕 #تذکره_الاولیا
#عطار
منصفتر از دنیا ندیدم تا او را خدمت کنی تُرا خدمت کند و چون تـَرک گیری او نیز ترک تو گیرد.
#تذکره_الاولیا
#تذکره_الاولیا
منصفتر از دنیا ندیدم تا او را خدمت کنی تُرا خدمت کند و چون تـَرک گیری او نیز ترک تو گیرد.
#تذکره_الاولیا
#تذکره_الاولیا
از اوست ظهورِ همه اشیا به حقیقت
گرچه بوَد از چشمِ عیان غایب و مستور
او غایب و هر حاضر از او مرئی و ظاهر
مانندِ ظهورِ بدن از جان، بصر از نور
از دیده بوَد دور ولی با همه اشیا
نزدیکتر از نور به دیده بوَد آن دور
#تذکره_مدینةالادب
#بقای_سپاهانی
گرچه بوَد از چشمِ عیان غایب و مستور
او غایب و هر حاضر از او مرئی و ظاهر
مانندِ ظهورِ بدن از جان، بصر از نور
از دیده بوَد دور ولی با همه اشیا
نزدیکتر از نور به دیده بوَد آن دور
#تذکره_مدینةالادب
#بقای_سپاهانی