ای عزیز! مجنون صفتی باید که از نام لیلی شنیدن جان تواند باختن، فارغ را از عشقِ لیلی چه باک و چه خبر! و آن که عاشق لیلی نباشد آنچه فرض راه مجنون بود او را فرض نبود. همه کس را آن دیده نباشد که جمال لیلی بیند و عاشق لیلی شود، تا آن دیده یابد که عاشق لیلی شود و این عشق خود ضرورت باشد. آن که عشق دارد چون نام لیلی شنود گرفتارِ عشق لیلی شود. به مجرّد اسم عشق عاشق شدن کاری طُرفه و اعجوبه باشد.
نادیده هر آن کسی که نام تو شنید
دل، نامزد تو کرد و مهرِ تو گُزید
چون حسن و لطافتِ جمالِ تو بدید
جان بر سر دل نهاد و پیش تو کشید.
#عین_القضات_همدانی
نادیده هر آن کسی که نام تو شنید
دل، نامزد تو کرد و مهرِ تو گُزید
چون حسن و لطافتِ جمالِ تو بدید
جان بر سر دل نهاد و پیش تو کشید.
#عین_القضات_همدانی
اوشو میگوید:
درست در این لحظه تصمیم بگیر شاد باشی.
وقتی شاد بودن تصمیم توست
هیچ چیزی نمیتواند مانع تو از شاد بودن باشد،
نه حس و حالتت، نه توهین و بیاحترامی، و نه شکست.
امتحانش کن.
درست در این لحظه تصمیم بگیر شاد باشی.
وقتی شاد بودن تصمیم توست
هیچ چیزی نمیتواند مانع تو از شاد بودن باشد،
نه حس و حالتت، نه توهین و بیاحترامی، و نه شکست.
امتحانش کن.
ای درویش!
توکّلِ درست از یقينِ درست پیدا می آید
یقينِ هر که تمام تر بود، توکّل وی درست تر
و یقـين در دل است
و توکّل کار دل است
چون دل آرام گرفت،
خدا روزی بندگان مـی رسـاند
و کـار بنـدگان مـی سـازد
انسان_کامل
شیخ_عزیزالدین_نسفي
توکّلِ درست از یقينِ درست پیدا می آید
یقينِ هر که تمام تر بود، توکّل وی درست تر
و یقـين در دل است
و توکّل کار دل است
چون دل آرام گرفت،
خدا روزی بندگان مـی رسـاند
و کـار بنـدگان مـی سـازد
انسان_کامل
شیخ_عزیزالدین_نسفي
آنجا که دو اهل صحبت به هم رسند ، یا مدهوشی است یا استغراق در یکدگر.
از میان آن استغراق هشیاریای هست که با آن هشیاری از کار عالم با خبر باشند.
شمس_تبریزی
از میان آن استغراق هشیاریای هست که با آن هشیاری از کار عالم با خبر باشند.
شمس_تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
"شمس" مولانا را گفت:
تقدیر به آن معنا نیست
که مسیر زندگیمان از پیش تعیین شده.
به همین سبب اینکه انسان گردن خم کند
و بگوید:"چه کنم. تقدیرم این بوده،"
نشانهٔ جهالت است.
تقدیر همهٔ راه نیست،
فقط تا سر دو راهی هاست.
گذرگاه مشخص است اما انتخاب در دست مسافر است.
پس نه بر زندگیت حاکمی و نه محکوم آنی...
تقدیر به آن معنا نیست
که مسیر زندگیمان از پیش تعیین شده.
به همین سبب اینکه انسان گردن خم کند
و بگوید:"چه کنم. تقدیرم این بوده،"
نشانهٔ جهالت است.
تقدیر همهٔ راه نیست،
فقط تا سر دو راهی هاست.
گذرگاه مشخص است اما انتخاب در دست مسافر است.
پس نه بر زندگیت حاکمی و نه محکوم آنی...
هنگامی که دریافتم جدایی و وصل
تو یکی ست، دوری ات را
تاب آوردم
گویی جدایی همواره در وجود من است،
وقتی عشق، یقین زندگی ست، احساس
جدایی معنایی نخواهد داشت،
تویی که ما را به خلوص و پاکی بی پایان رهنمونی،
و یک عاشق جز در برابر تو، سر
فرود نمی آورد.
منصور حلاج
تو یکی ست، دوری ات را
تاب آوردم
گویی جدایی همواره در وجود من است،
وقتی عشق، یقین زندگی ست، احساس
جدایی معنایی نخواهد داشت،
تویی که ما را به خلوص و پاکی بی پایان رهنمونی،
و یک عاشق جز در برابر تو، سر
فرود نمی آورد.
منصور حلاج
آمیانوس مارسلینوس
تاریخنگار در روم باستان
امیانوس مارسلینوس (به لاتین: Ammianus Marcellinus) (۳۲۵ یا ۳۳۰ میلادی – ۳۹۰ یا ۳۹۱ میلادی) تاریخنگار رومی بود.
امیانوس مارسلینوس
زاده
ح. ۳۳۰ میلادی
سوریه
درگذشته
ح . ۴۰۰ میلادی
کارهای دیگر
او که یونانیتبار بود در هنگام لشکرکشی یولیانوس در ۳۶۳ میلادی برای نبرد با شاپور دوم ساسانی به همراه سپاهیان رومی بود. وی رخدادهای این نبرد و مرگ یولیانوس را در ۲۶ ژوئیهٔ آن سال دیدهبود. کتاب او دربارهٔ تاریخ روم از رخدادهای سال ۹۶ میلادی آغاز شده و با آوردن رویدادهای سال ۳۷۸ ترسایی به پایان میرسد. نوشتههای او از سندهای ارزشمند دربارهٔ تاریخ ایران شمرده میشود.
زندگینامه
زادگاه او را انطاکیه پنداشتهاند. تاریخ مرگش به درستی دانستهنیست ولی برپایهٔ یادکردهایی که از او تا ۳۹۱ میلادی به جای مانده میدانیم که او تا این سال زنده بودهاست. او در روزگار کنستانتیوس دوم یک سرباز رومی بود که در سرزمین گل و ایران خدمت نمودهبود. از بخشی که او در آن خدمت میکرده برمیآید که او از نجیبزادگان بودهاست. او در جوانی به ارتش پیوست و به نصیبین در میانرودان فرستادهشد تا زیر فرماندهی اورسیسینوس خدمت کند. در بازگشت به ایتالیا امپراتور را در لشکرکشی بر سیلوانوس فرانک همراهی نمود. او دو بار دیگر با اورسینیوس به خاور رفت و سرانجام زمانی که شاپور دوم بر دیاربکر چیرهشد او جان خود را برداشت و گریخت. هنگامی که اورسینیوس جایگاهش را پیش کنستانتینوس از دست داد امیانوس نیز موقعیت پیشین را نداشت. با آغاز امپراتوری ژولین مرتد (یولیانوس) او جایگاه پیشین خود را باز به دست آورد. او به همراه امپراتور در لشکرکشی بر ضد المانها و ایرانیان رهسپار شد. پس از مرگ یولیانوس او در عقبنشینی ژوین از انتاکیه نقشی داشت. در ۳۷۱ میلادی او شاهد توطئهٔ تئودوروس بود.
سرانجام او در رم ساکنشد و در زمانی که نزدیک به پنجاه سال داشت دست به نگارش تاریخ روم از رخدادهای سال ۹۶ میلادی به بعد زد.
ادوارد گیبون امیانوس را راهنمایی دقیق و امین خواندهاست.
منابع
ویرایش
لغتنامهٔ دهخدا ، سرواژهٔ امیانوس مارسلینوس
در ویکیانبار پروندههایی دربارهٔ آمیانوس مارسلینوس موجود است.
تاریخنگار در روم باستان
امیانوس مارسلینوس (به لاتین: Ammianus Marcellinus) (۳۲۵ یا ۳۳۰ میلادی – ۳۹۰ یا ۳۹۱ میلادی) تاریخنگار رومی بود.
امیانوس مارسلینوس
زاده
ح. ۳۳۰ میلادی
سوریه
درگذشته
ح . ۴۰۰ میلادی
کارهای دیگر
او که یونانیتبار بود در هنگام لشکرکشی یولیانوس در ۳۶۳ میلادی برای نبرد با شاپور دوم ساسانی به همراه سپاهیان رومی بود. وی رخدادهای این نبرد و مرگ یولیانوس را در ۲۶ ژوئیهٔ آن سال دیدهبود. کتاب او دربارهٔ تاریخ روم از رخدادهای سال ۹۶ میلادی آغاز شده و با آوردن رویدادهای سال ۳۷۸ ترسایی به پایان میرسد. نوشتههای او از سندهای ارزشمند دربارهٔ تاریخ ایران شمرده میشود.
زندگینامه
زادگاه او را انطاکیه پنداشتهاند. تاریخ مرگش به درستی دانستهنیست ولی برپایهٔ یادکردهایی که از او تا ۳۹۱ میلادی به جای مانده میدانیم که او تا این سال زنده بودهاست. او در روزگار کنستانتیوس دوم یک سرباز رومی بود که در سرزمین گل و ایران خدمت نمودهبود. از بخشی که او در آن خدمت میکرده برمیآید که او از نجیبزادگان بودهاست. او در جوانی به ارتش پیوست و به نصیبین در میانرودان فرستادهشد تا زیر فرماندهی اورسیسینوس خدمت کند. در بازگشت به ایتالیا امپراتور را در لشکرکشی بر سیلوانوس فرانک همراهی نمود. او دو بار دیگر با اورسینیوس به خاور رفت و سرانجام زمانی که شاپور دوم بر دیاربکر چیرهشد او جان خود را برداشت و گریخت. هنگامی که اورسینیوس جایگاهش را پیش کنستانتینوس از دست داد امیانوس نیز موقعیت پیشین را نداشت. با آغاز امپراتوری ژولین مرتد (یولیانوس) او جایگاه پیشین خود را باز به دست آورد. او به همراه امپراتور در لشکرکشی بر ضد المانها و ایرانیان رهسپار شد. پس از مرگ یولیانوس او در عقبنشینی ژوین از انتاکیه نقشی داشت. در ۳۷۱ میلادی او شاهد توطئهٔ تئودوروس بود.
سرانجام او در رم ساکنشد و در زمانی که نزدیک به پنجاه سال داشت دست به نگارش تاریخ روم از رخدادهای سال ۹۶ میلادی به بعد زد.
ادوارد گیبون امیانوس را راهنمایی دقیق و امین خواندهاست.
منابع
ویرایش
لغتنامهٔ دهخدا ، سرواژهٔ امیانوس مارسلینوس
در ویکیانبار پروندههایی دربارهٔ آمیانوس مارسلینوس موجود است.
فکر نکن لطف او به قدر بدی توست ، لطف او به قدر خود اوست ... بی اندازه ، بی کران ، بی حساب ... گمان مبر اگر کژیای کردی ، لطف او دیگر شامل حال تو نمیشود ... حاشا که کژیِ تو چیزی از لطف او کم کند ... تو راستی پیش گیر ، کژی نمیماند ... امید از حق نباید بریدن ، مگو که کژیها کردم ... تو راستی را پیش گیر ، هیچ کژی نماند ... اگر بدی کردهای با خود کردهای ، جفای تو به وی کجا رسد؟ ...
مولانای جان ، فیه ما فیه
مولانای جان ، فیه ما فیه
عجز و درماندگی تمام معماران زبان فارسی در برابر فردوسی
(بحثی در مورد فُرم)
ببینید گزینش فردوسی در تقابلِ واژهها ، چه فُرمی به وجود آورده است که تمامِ معمارانِ زبانِ فارسی در برابر آن جز درماندگی و عجز ، چیزی ندارند :
ببینیم ، تا اسبِ اسفندیار ،
سویِ آخُر آید ، همی بی سوار؟ ،
و یا ، بارهٔ رستمِ جنگجوی ،
به ایوان ، نهد بی خداوند ، روی؟ ،
گزینشِ فردوسی در تقابل واژهها ، چه فُرمی به وجود آورده است که تمامِ معمارانِ زبان فارسی در برابر آن جز درماندگی و عجز ، چیزی ندارند!
تقابلِ :
[ اسب / باره ]
[ اسفندیار / رستمِ جنگجوی ]
[ آخُر / ایوان ]
[ آید / نهد روی ]
[ بی سوار / بی خداوند ] .
تقابلِ حضورِ [ همی ] برای فعلِ « آید » و غیاب هرگونه قیدی برای « روی نهادن »
برای فردوسی ، آید / می آید / همی آید ، تفاوتِ معناشناسیک وجود دارد . مثل قاآنی نیست که هر جا مصراعی خالی ماند یک عدد « همی » مثل نیمخِشت بیاوَرَد تا « فَعِل » ها برابر شوند .
نمیخواهم وقت شما را با توضیحِ تقابلها بگیرم . هر کسی میتواند با اندیشیدن دربارهٔ این تقابلها به هزاران نکتهٔ بلاغی و روانشناسیک برسد . غرض آوردن کوچکترین مصادیق " فُرم" و " ساختار" بود .
محمد رضا شفیعی کدکنی
رستاخیز کلمات ، برگ ۷۷
(بحثی در مورد فُرم)
ببینید گزینش فردوسی در تقابلِ واژهها ، چه فُرمی به وجود آورده است که تمامِ معمارانِ زبانِ فارسی در برابر آن جز درماندگی و عجز ، چیزی ندارند :
ببینیم ، تا اسبِ اسفندیار ،
سویِ آخُر آید ، همی بی سوار؟ ،
و یا ، بارهٔ رستمِ جنگجوی ،
به ایوان ، نهد بی خداوند ، روی؟ ،
گزینشِ فردوسی در تقابل واژهها ، چه فُرمی به وجود آورده است که تمامِ معمارانِ زبان فارسی در برابر آن جز درماندگی و عجز ، چیزی ندارند!
تقابلِ :
[ اسب / باره ]
[ اسفندیار / رستمِ جنگجوی ]
[ آخُر / ایوان ]
[ آید / نهد روی ]
[ بی سوار / بی خداوند ] .
تقابلِ حضورِ [ همی ] برای فعلِ « آید » و غیاب هرگونه قیدی برای « روی نهادن »
برای فردوسی ، آید / می آید / همی آید ، تفاوتِ معناشناسیک وجود دارد . مثل قاآنی نیست که هر جا مصراعی خالی ماند یک عدد « همی » مثل نیمخِشت بیاوَرَد تا « فَعِل » ها برابر شوند .
نمیخواهم وقت شما را با توضیحِ تقابلها بگیرم . هر کسی میتواند با اندیشیدن دربارهٔ این تقابلها به هزاران نکتهٔ بلاغی و روانشناسیک برسد . غرض آوردن کوچکترین مصادیق " فُرم" و " ساختار" بود .
محمد رضا شفیعی کدکنی
رستاخیز کلمات ، برگ ۷۷
حکیم بزرگی گفت :
غنی ترین ثروت:
خرد است
بزرگترین فقر:
بیعشق زیستن است
قدرتمند ترین سلاح:
شکیبایی است
بهترین امنیت:
ایمان است
ومؤثرترین دارو:
خنده است
غنی ترین ثروت:
خرد است
بزرگترین فقر:
بیعشق زیستن است
قدرتمند ترین سلاح:
شکیبایی است
بهترین امنیت:
ایمان است
ومؤثرترین دارو:
خنده است
تنها یک چیز میدانم
و آن این است که وقتی میخوابم
دیگر معنای ترس را نمیدانم
معنای رنج را
معنای سعادت را.
خوشا آن کس که به خوابی عمیق فرو رفته است.
خواب سکه ای ست
که بهای هر چیز را می پردازد.
ترازویی ست که وزن همه ی آدمیان در کفه هایش یکسان است؛
فقیر و غنی
دارا و ندار
همه و همه.
اما تنها یک چیز است که مرا میرنجاند؛
میگویند "وقتی که میخوابی
مرگ نزدیک تر است"
#آندره_تارکوفسکی
و آن این است که وقتی میخوابم
دیگر معنای ترس را نمیدانم
معنای رنج را
معنای سعادت را.
خوشا آن کس که به خوابی عمیق فرو رفته است.
خواب سکه ای ست
که بهای هر چیز را می پردازد.
ترازویی ست که وزن همه ی آدمیان در کفه هایش یکسان است؛
فقیر و غنی
دارا و ندار
همه و همه.
اما تنها یک چیز است که مرا میرنجاند؛
میگویند "وقتی که میخوابی
مرگ نزدیک تر است"
#آندره_تارکوفسکی
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم
#حافظ
- رباعی شمارهٔ ۳۱
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم
#حافظ
- رباعی شمارهٔ ۳۱
گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد
ور گویمت که ماهی مه بر زمین نباشد
گر در جهان بگردی و آفاق درنوردی
صورت بدین شگرفی در کفر و دین نباشد
لعل است یا لبانت، قند است یا دهانت
تا در برت نگیرم، نیکم یقین نباشد
صورت کنند زیبا بر پرنیان و دیبا
لیکن بر ابروانش سحر مبین نباشد
#حضرت_سعدی
ور گویمت که ماهی مه بر زمین نباشد
گر در جهان بگردی و آفاق درنوردی
صورت بدین شگرفی در کفر و دین نباشد
لعل است یا لبانت، قند است یا دهانت
تا در برت نگیرم، نیکم یقین نباشد
صورت کنند زیبا بر پرنیان و دیبا
لیکن بر ابروانش سحر مبین نباشد
#حضرت_سعدی
از کبر مدار در دل خود هوسی
کز کبر به جائی نرسیده است کسی
چون زلف بتان شکستگی پیدا کن
تا صید کنی هزار دل هر نفسی
#خاقانی
- رباعی شمارهٔ ۳۱۹
کز کبر به جائی نرسیده است کسی
چون زلف بتان شکستگی پیدا کن
تا صید کنی هزار دل هر نفسی
#خاقانی
- رباعی شمارهٔ ۳۱۹
گفتم صنمی شدی که جان را وطنی
گفتا که حدیث جان مکن گر ز منی
گفتم که به تیغ حجتم چند زنی
گفتا که هنوز عاشق خویشتنی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۹۳۶
گفتا که حدیث جان مکن گر ز منی
گفتم که به تیغ حجتم چند زنی
گفتا که هنوز عاشق خویشتنی
#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۹۳۶
زآن خوبتری که کس خیالِ تو کند
یا همچو منی فکرِ وصالِ تو کند
شاید که به آفرینشِ خود نازد
ایزد چو تماشای جمالِ تو کند
«فصیحیِ هروی»
شاید = شایسته است، حق دارد
زآن خوبتری که کس خیالِ تو کند
یا همچو منی فکرِ وصالِ تو کند
شاید که به آفرینشِ خود نازد
ایزد چو تماشای جمالِ تو کند
«فصیحیِ هروی»
شاید = شایسته است، حق دارد
ما زهرِ قاتلیم فصیحی! نه شهدِ ناب
مردِ طپانچه خوردنِ بالِ مگس نهایم
(فصیحیِ هروی)
ما زهرِ قاتلیم فصیحی! نه شهدِ ناب
مردِ طپانچه خوردنِ بالِ مگس نهایم
(فصیحیِ هروی)
در پله آغاز ز انجام گذشتیم
از مصر برون نامده از شام گذشتیم
چون برق فتادیم به خاشاک تعلق
زین خاک جلوگیر به یک گام گذشتیم
در ابر سفید و لب خاموش خطرهاست
از گردن مینا و لب جام گذشتیم
بی نقطه شب یک الف روز ندیدیم
هر چند که بر صفحه ایام گذشتیم
در طالع ما نیست گرفتاری، اگرنه
صد بار فزون از نظر دام گذشتیم
الماس ندامت دل ما را نخراشید
تا همچو عقیق از هوس نام گذشتیم
از سود و زیان سفر عشق مپرسید
یک دانه نچیدیم و به صد دام گذشتیم
در سایه شمشیر شهادت نتپیدیم
زین قلزم خونخوار به آرام گذشتیم
در گلشن بیرنگ جهان چون گل خورشید
گر صبح شکفتیم سر شام گذشتیم
در باغ جهان چون ثمر نخل تمنا
صد حیف که خام آمده و خام گذشتیم
این آن غزل میر فصیحی است که فرمود
از پشته صبح و دره شام گذشتیم
استقبال صائب از فصیحی
از مصر برون نامده از شام گذشتیم
چون برق فتادیم به خاشاک تعلق
زین خاک جلوگیر به یک گام گذشتیم
در ابر سفید و لب خاموش خطرهاست
از گردن مینا و لب جام گذشتیم
بی نقطه شب یک الف روز ندیدیم
هر چند که بر صفحه ایام گذشتیم
در طالع ما نیست گرفتاری، اگرنه
صد بار فزون از نظر دام گذشتیم
الماس ندامت دل ما را نخراشید
تا همچو عقیق از هوس نام گذشتیم
از سود و زیان سفر عشق مپرسید
یک دانه نچیدیم و به صد دام گذشتیم
در سایه شمشیر شهادت نتپیدیم
زین قلزم خونخوار به آرام گذشتیم
در گلشن بیرنگ جهان چون گل خورشید
گر صبح شکفتیم سر شام گذشتیم
در باغ جهان چون ثمر نخل تمنا
صد حیف که خام آمده و خام گذشتیم
این آن غزل میر فصیحی است که فرمود
از پشته صبح و دره شام گذشتیم
استقبال صائب از فصیحی