به مجنون کسی گفت کای نیک پی
چه بودت که دیگر نیایی به حی؟
مگر در سرت شور لیلی نماند
خیالت دگر گشت و میلی نماند؟
چو بشنید بیچاره بگریست زار
که ای خواجه دستم ز دامن بدار
مرا خود دلی دردمندست ریش
تو نیزم نمک بر جراحت مریش
نه دوری دلیل صبوری بود
که بسیار دوری ضروری بود
بگفت ای وفادار فرخنده خوی
پیامی که داری به لیلی بگوی
بگفتا مبر نام من پیش دوست
که حیف است نام من آن جا که اوست
بوستان سعدی
چه بودت که دیگر نیایی به حی؟
مگر در سرت شور لیلی نماند
خیالت دگر گشت و میلی نماند؟
چو بشنید بیچاره بگریست زار
که ای خواجه دستم ز دامن بدار
مرا خود دلی دردمندست ریش
تو نیزم نمک بر جراحت مریش
نه دوری دلیل صبوری بود
که بسیار دوری ضروری بود
بگفت ای وفادار فرخنده خوی
پیامی که داری به لیلی بگوی
بگفتا مبر نام من پیش دوست
که حیف است نام من آن جا که اوست
بوستان سعدی
مستی کاملان از رجال، که مستی الهی است، باقی می ماند، آن مستی که رسول خدا صلی الله علیه و سلم درباره اش فرمود: «اللّهمّ زدنی فیک تحیّراً - پروردگارا حیرتم را در خودت فزونی بخش!»
مست، حیران است، پس مستی الهی، ابتهاج و سرور به کمال است، گاهی در تجلّی در صُور، مستی به حق واقع می شود، بعضی از طایفه صوفیه گفته اند:
والسّکر القوم دور کأسٍ
و کان سُکری من المدیر
دیگران از گردش جام مست اند
و مستی من از گرداننده جام است.
#فتوحات_مکیه
#شیخ_ابن_عربی
مست، حیران است، پس مستی الهی، ابتهاج و سرور به کمال است، گاهی در تجلّی در صُور، مستی به حق واقع می شود، بعضی از طایفه صوفیه گفته اند:
والسّکر القوم دور کأسٍ
و کان سُکری من المدیر
دیگران از گردش جام مست اند
و مستی من از گرداننده جام است.
#فتوحات_مکیه
#شیخ_ابن_عربی
چکیده وصف عاشق آن است که کشته و نابود در محبوب خویش بوده و همواره رو به سوی او در حرکت باشد، همواره هشیار و بیدار باشد و اندوه خود را نهفته بدارد.
دوست بدارد محبوبش هرگز نفس او را در شهوتی نبیند و عشق او، به احسان و نیکی محبوب افزون نشود و به جفایش کاستی نپذیرد و بهره ی نفس خود را فراموش کند، و حظّ محبوب خود را همواره به یاد داشته باشد.
#فتوحات_مکیه
#شیخ_ابن_عربی
دوست بدارد محبوبش هرگز نفس او را در شهوتی نبیند و عشق او، به احسان و نیکی محبوب افزون نشود و به جفایش کاستی نپذیرد و بهره ی نفس خود را فراموش کند، و حظّ محبوب خود را همواره به یاد داشته باشد.
#فتوحات_مکیه
#شیخ_ابن_عربی
ای درویش! عشق، آتشی است که در عاشق میافتد و موضع این آتش، دل است و این آتش از راه چشم به دل میآید و در دل وطن میسازد.
گر دل نبود کجا وطن سازد عشق
ور عشق نباشد به چه کار آید دل
و شعله این آتش به جمله اعضا میرسد و به تدریج، اندرون عاشق را میسوزاند و پاک و صافی میگرداند تا دل عاشق چنان نازک و لطیف میشود، که تحمل دیدار معشوق نمیتواند کرد از غایت نازکی و لطافت؛ و خوف آن است که به تجلّی معشوق، نیست گردد و موسی «علیه الصلوة و السلام» درین مقام بود که چون دیدار خواست، حق تعالی فرمود که «لَنْ تَرانِی» مرا نتوانی دید، نفرمود که من خود را به تو نمینمایم.
شیخ عزیزالدین نسفی
کتاب انسان کامل
گر دل نبود کجا وطن سازد عشق
ور عشق نباشد به چه کار آید دل
و شعله این آتش به جمله اعضا میرسد و به تدریج، اندرون عاشق را میسوزاند و پاک و صافی میگرداند تا دل عاشق چنان نازک و لطیف میشود، که تحمل دیدار معشوق نمیتواند کرد از غایت نازکی و لطافت؛ و خوف آن است که به تجلّی معشوق، نیست گردد و موسی «علیه الصلوة و السلام» درین مقام بود که چون دیدار خواست، حق تعالی فرمود که «لَنْ تَرانِی» مرا نتوانی دید، نفرمود که من خود را به تو نمینمایم.
شیخ عزیزالدین نسفی
کتاب انسان کامل
به الف به الف الف الله
@Roohe_bartar
منم تنبور و شورم مدد از تنبورم
مدد از مهنه* از ماهان از نيشابورم
مدد از نور از نور از نور از نورت از نورم
مدد از شيخ خرقانى ز دم ربّانى
مدد از پير بسطامى مدد از سلطانى
مدد از فيض كاشانى از غوث گيلانى
به الف به الف ... الف الله ، الف الّه يا هو
هوَ حى هو حق هو مولا
هو مولانا هو
يا من ليس الا هو اللّهو اللّهو
يا من ليس الا هو اللّهو اللّهو
مدد از شمس از خون الحق از يحيى از هابيل
مدد از صور اسرافيل مدد از ميكائيل
مدد از وحى از اوحينا مدد از جبرائيل
مدد از من از تو از ما مدد از نُه عالم
مدد از انفاس قدسى مدد از دم تا دم
مدد از ظاهر از باطن از آدم تا خاتم
به الف به الف ... الف الله ، الف الّه يا هو
هو حى هو حق هو مولا هو مولانا هو
يا من ليس الا هو اللّهو اللّهو
يا من ليس الا هو اللّهو اللّهو
مدد از زرتشت اللّهو مدد از بودا هو
مدد از نوح از ابراهيم مدد از موسى هو
مدد از عيسى بن مريم مدد از عيسى هو
مدد از احمد از محمود مدد از طاها هو
مدد از صفدر از حيدر على اعلىٰ هو
مدد از ساقىّ كوثر مدد از مولا هو
با صدای #مهرداد ملکی
شاعر #حافظ
مدد از مهنه* از ماهان از نيشابورم
مدد از نور از نور از نور از نورت از نورم
مدد از شيخ خرقانى ز دم ربّانى
مدد از پير بسطامى مدد از سلطانى
مدد از فيض كاشانى از غوث گيلانى
به الف به الف ... الف الله ، الف الّه يا هو
هوَ حى هو حق هو مولا
هو مولانا هو
يا من ليس الا هو اللّهو اللّهو
يا من ليس الا هو اللّهو اللّهو
مدد از شمس از خون الحق از يحيى از هابيل
مدد از صور اسرافيل مدد از ميكائيل
مدد از وحى از اوحينا مدد از جبرائيل
مدد از من از تو از ما مدد از نُه عالم
مدد از انفاس قدسى مدد از دم تا دم
مدد از ظاهر از باطن از آدم تا خاتم
به الف به الف ... الف الله ، الف الّه يا هو
هو حى هو حق هو مولا هو مولانا هو
يا من ليس الا هو اللّهو اللّهو
يا من ليس الا هو اللّهو اللّهو
مدد از زرتشت اللّهو مدد از بودا هو
مدد از نوح از ابراهيم مدد از موسى هو
مدد از عيسى بن مريم مدد از عيسى هو
مدد از احمد از محمود مدد از طاها هو
مدد از صفدر از حيدر على اعلىٰ هو
مدد از ساقىّ كوثر مدد از مولا هو
با صدای #مهرداد ملکی
شاعر #حافظ
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
چون به رقص آیی و
سرمست برافشانی دست،
پرچم شادی و شوق
است که افراشتهای!
لشکرِ غم خورد از
پرچم دست تو شکست!
#فریدون_مشیری
عصرتون شاد و خندان
چون به رقص آیی و
سرمست برافشانی دست،
پرچم شادی و شوق
است که افراشتهای!
لشکرِ غم خورد از
پرچم دست تو شکست!
#فریدون_مشیری
عصرتون شاد و خندان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آهنگ بسیار زیبای «متصل»
با تصاویری فوق العاده روح نواز و دل انگیز
و شعر حضرت مولانا
خواننده و تنظیم :محسن چاووشی
تقدیم به همراهان گرانمایه گنج حضورمیشود
لحظه هایتان سرشارازشادی
با تصاویری فوق العاده روح نواز و دل انگیز
و شعر حضرت مولانا
خواننده و تنظیم :محسن چاووشی
تقدیم به همراهان گرانمایه گنج حضورمیشود
لحظه هایتان سرشارازشادی
نقل است که از او پرسیدند: روزگار چون میگذاری؟
گفت: چهار مرکب دارم بازداشته. چون نعمتی پدید آید بر مرکب شکر نشینم و پیش او باز روم؛ و چون معصیتی پدید آید بر مرکب توبه نشینم و پیش وی باز روم؛ و چون محنتی پدید آید بر مرکب صبر نشینم و پیش وی باز روم، و چون طاعتی پدید آید بر مرکب اخلاص نشینم و پیش وی باز روم.
ابراهیم ادهم
گفت: چهار مرکب دارم بازداشته. چون نعمتی پدید آید بر مرکب شکر نشینم و پیش او باز روم؛ و چون معصیتی پدید آید بر مرکب توبه نشینم و پیش وی باز روم؛ و چون محنتی پدید آید بر مرکب صبر نشینم و پیش وی باز روم، و چون طاعتی پدید آید بر مرکب اخلاص نشینم و پیش وی باز روم.
ابراهیم ادهم
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﺍﻥ ﺑﺨﺎﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺍﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺪﮐﺎﺭ ﻭ ﺗﺮﺩﺍﻣﻦ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺮﻁ ﺍﺣﺘﯿﺎﻁ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺍﻣﻦ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﺁﻭﺭﺩ، ﻣﺮﺩ ﺑﺪﮐﺎﺭ ﮔﻔﺖ ﺷﯿﺨﺎ !! ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺭﻭﺯ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﭘﺪﯾﺪﺍﺭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﺸﺖ ﭼﻪ ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺎ ﻣﻘﺒﻮﻝ ﻭ ﻣﺮﺩﻭﺩ ﮐﺪﺍﻡ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﻭ ﺩﺍﻣﻦ ﺑﺮ ﻣﭽﯿﻦ ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ ﺭﻭﺯ، ﻧﻘﺪ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﮔﺮﺩﺩ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮﺍﻓﺘﺪ ........
ﺷﯿﺦ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺎﺭﺕ ﺭﻭﺵ ﺑﺮﺧﯽ ﺍﻫﻞ ﻧﻈﺮ ﺭﺍ ﻧﻘﺪ ﻣﯽ ﻧﻤﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻏﺮﻭﺭ ﺩﯾﻨﺪﺍﺭﯼ، ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺪﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﻌﻦ ﻭ ﻟﻌﻦ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﻭ ﺗﻮﺑﯿﺦ ﻭ ﺩﻟﺴﺮﺩ ﻭ ﻧﻮﻣﯿﺪ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﻧﺪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺑﯽ ﺩﺍﻧﺎ ﻭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﯿﻦ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻔﻘﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﻮﻋﻈﻪ ﯼ ﺣﺴﻨﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﭼﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﮐﺜﺮ ﺻﻮﻓﯿﺎﻥ ﺑﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﻭﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ .
ﯾﮑﯽ ﭘﯿﺮﯼ ﺑﺨﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ
ﻣﺨﻨﺚ ﭘﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻧﺎﮔﺎﻩ
ﭼﻮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﺗﺮ ﺩﺍﻣﻦ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ
ﮐﺸﯿﺪ ﺍﺯ ﻧﻨﮓ ﺍﻭ ﺩﺍﻣﻦ ﻓﺮﺍﻫﻢ
ﻣﺨﻨﺚ ﮔﻔﺖ ﺍﯼ ﻣﺮﺩ ﺑﺨﺎﺭﺍ
ﻧﺸﺪ ﻧﻘﺪ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺁﺷﮑﺎﺭﺍ
ﻣﺸﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻘﺪﺕ ﺭﺍ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭ
ﮐﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﻧﻘﺪﻫﺎ ﮔﺮﺩﺩ ﭘﺪﯾﺪﺍﺭ
ﭼﻮ ﻣﻘﺒﻮﻟﯽ ﻭ ﻣﺮﺩﻭﺩﯼ ﻋﯿﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ
ﺗﺮﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﯾﺶ ﺳﻮﺩ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺯﯾﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ
ﭼﻮ ﺗﻮ ﮐﻮﺭﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯ
ﭼﺮﺍ ﺩﺍﻣﻦ ﺯ ﻣﻦ ﺩﺭ ﭼﯿﻨﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯ
ﻭﻟﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﯽﺑﺎﯾﺪ ﻣُﻘﺎﻣﺖ
ﮐﻪ ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ ﺭﺳﺪ ﺧﻄﯽ ﺑﻨﺎﻣﺖ
ﭼﻮ ﺑﺸﻨﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﻦ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﻭﯼ
ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺩﻝ ﭘُﺮ ﺩﺭﺩ ﺍﺯ ﻭﯼ
ﺩﻻ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻘﺪ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﺳﺖ
ﮐﻪ ﺩﻝ ﺍﺯ ﻭﯼ ﺑﻈﺎﻫﺮ ﺩﺭ ﮐﺸﯿﺪﺳﺖ
ﺗﻔﺤﺺ ﮔﺮ ﮐﻨﯽ ﺍﺯ ﻧﻘﺪ ﺟﺎﻧﺖ
ﺗﺤﯿّﺮ ﺑﯿﺶ ﮔﺮﺩﺩ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻧﺖ
ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺭﻭ ﭼﻮ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﯼ
ﺩﮔﺮ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﮐﺎﺭﺕ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﺎﺭﯼ
ﺍﺯﯾﻨﺠﺎ ﮔﺮ ﻧﮑﻮ ﻭﺭ ﺑﺪ ﺑﺮﻧﺪﺕ
ﭼﻮ ﺑﯿﺨﻮﺩ ﺁﻣﺪﯼ ﺑﯿﺨﻮﺩ ﺑﺮﻧﺪﺕ
عطار « الهی نامه »
ﺷﯿﺦ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺎﺭﺕ ﺭﻭﺵ ﺑﺮﺧﯽ ﺍﻫﻞ ﻧﻈﺮ ﺭﺍ ﻧﻘﺪ ﻣﯽ ﻧﻤﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻏﺮﻭﺭ ﺩﯾﻨﺪﺍﺭﯼ، ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺪﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﻌﻦ ﻭ ﻟﻌﻦ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﻭ ﺗﻮﺑﯿﺦ ﻭ ﺩﻟﺴﺮﺩ ﻭ ﻧﻮﻣﯿﺪ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﻧﺪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺑﯽ ﺩﺍﻧﺎ ﻭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﯿﻦ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻔﻘﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﻮﻋﻈﻪ ﯼ ﺣﺴﻨﻪ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﭼﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﮐﺜﺮ ﺻﻮﻓﯿﺎﻥ ﺑﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﻭﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ .
ﯾﮑﯽ ﭘﯿﺮﯼ ﺑﺨﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ
ﻣﺨﻨﺚ ﭘﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻧﺎﮔﺎﻩ
ﭼﻮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﺗﺮ ﺩﺍﻣﻦ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ
ﮐﺸﯿﺪ ﺍﺯ ﻧﻨﮓ ﺍﻭ ﺩﺍﻣﻦ ﻓﺮﺍﻫﻢ
ﻣﺨﻨﺚ ﮔﻔﺖ ﺍﯼ ﻣﺮﺩ ﺑﺨﺎﺭﺍ
ﻧﺸﺪ ﻧﻘﺪ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺁﺷﮑﺎﺭﺍ
ﻣﺸﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻘﺪﺕ ﺭﺍ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭ
ﮐﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﻧﻘﺪﻫﺎ ﮔﺮﺩﺩ ﭘﺪﯾﺪﺍﺭ
ﭼﻮ ﻣﻘﺒﻮﻟﯽ ﻭ ﻣﺮﺩﻭﺩﯼ ﻋﯿﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ
ﺗﺮﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﯾﺶ ﺳﻮﺩ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺯﯾﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ
ﭼﻮ ﺗﻮ ﮐﻮﺭﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯ
ﭼﺮﺍ ﺩﺍﻣﻦ ﺯ ﻣﻦ ﺩﺭ ﭼﯿﻨﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯ
ﻭﻟﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﯽﺑﺎﯾﺪ ﻣُﻘﺎﻣﺖ
ﮐﻪ ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ ﺭﺳﺪ ﺧﻄﯽ ﺑﻨﺎﻣﺖ
ﭼﻮ ﺑﺸﻨﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﻦ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﻭﯼ
ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺩﻝ ﭘُﺮ ﺩﺭﺩ ﺍﺯ ﻭﯼ
ﺩﻻ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻘﺪ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﺳﺖ
ﮐﻪ ﺩﻝ ﺍﺯ ﻭﯼ ﺑﻈﺎﻫﺮ ﺩﺭ ﮐﺸﯿﺪﺳﺖ
ﺗﻔﺤﺺ ﮔﺮ ﮐﻨﯽ ﺍﺯ ﻧﻘﺪ ﺟﺎﻧﺖ
ﺗﺤﯿّﺮ ﺑﯿﺶ ﮔﺮﺩﺩ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻧﺖ
ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺭﻭ ﭼﻮ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﯼ
ﺩﮔﺮ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﮐﺎﺭﺕ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﺎﺭﯼ
ﺍﺯﯾﻨﺠﺎ ﮔﺮ ﻧﮑﻮ ﻭﺭ ﺑﺪ ﺑﺮﻧﺪﺕ
ﭼﻮ ﺑﯿﺨﻮﺩ ﺁﻣﺪﯼ ﺑﯿﺨﻮﺩ ﺑﺮﻧﺪﺕ
عطار « الهی نامه »
حسین منصور حلاج را
پرسیدند که: معنی نام الله
تعالی چیست؟
گفت: گدازنده ی تن ..
رباینده ی دل ..
غارت کننده ی جان ..
اما این معاملت نه با هر
خسی و دون همتی رود،
که این جز با جوانمردان
طریقت و راضیان حضرت
نرود.
پرسیدند که: معنی نام الله
تعالی چیست؟
گفت: گدازنده ی تن ..
رباینده ی دل ..
غارت کننده ی جان ..
اما این معاملت نه با هر
خسی و دون همتی رود،
که این جز با جوانمردان
طریقت و راضیان حضرت
نرود.
مُرَوَّح کُن دل و جان را
دلِ تَنگِ پَریشان را
گُلِستان ساز زندان را
بَرین اَرواحِ زندانی
#ترجیع_بند مولانا
دلِ تَنگِ پَریشان را
گُلِستان ساز زندان را
بَرین اَرواحِ زندانی
#ترجیع_بند مولانا