خالیست سیه بر آن لبان یارم
مُهریست ز مشک بر شکر، پندارم
گر شاه حبش به جان دهد زنهارم
من بشکنم آن مهر و شکر بردارم
دریغا چه میشنوی خال سیاه مهر محمد رسول الله می دان که بر چهره ی لا اله الا الله ختم و زینتی شده است. خَد شاهد بی خال کمالی ندارد. خد جمالِ لا اله الا الله بی خال محمد رسول الله هرگز کمال نداشتی و خود متصور نبودی و صد هزار جان عاشقان در سر این خال شاهد شده است. میان مرد و میان لقاء الله یک حجاب دیگر مانده باشد، چون از این حجاب درگذرد جز جمال لقاء الله دیگر نباشد؛ و آن یک حجاب کدامست؟ مصراع: بیرون ز سر دو زلف شاهد ره نیست این مقام است.
دریغا چه دانی که شاه حبش کدامست؟ پرده دار الا الله است که تو او را ابلیس میخوانی که اغوا، پیشه گرفته است و لعنت غذای وی آمده است که : فَبِعزتک لَاَغوِیَنّهُم اجمعین . چه گویی شاهد بی زلف زیبایی دارد؟
اگر شاهد بی خد و خال و زلف، صورت بندد رونده بدان مقام رسد که دو حالت بود و دو نور فراپیش آید که عبارت از آن یکی خالست و یکی زلف، و یکی نور مصطفی است و دیگر نور ابلیس؛و تا ابد با این دو مقام سالک را کار است.
#عین القضات همدانی
مُهریست ز مشک بر شکر، پندارم
گر شاه حبش به جان دهد زنهارم
من بشکنم آن مهر و شکر بردارم
دریغا چه میشنوی خال سیاه مهر محمد رسول الله می دان که بر چهره ی لا اله الا الله ختم و زینتی شده است. خَد شاهد بی خال کمالی ندارد. خد جمالِ لا اله الا الله بی خال محمد رسول الله هرگز کمال نداشتی و خود متصور نبودی و صد هزار جان عاشقان در سر این خال شاهد شده است. میان مرد و میان لقاء الله یک حجاب دیگر مانده باشد، چون از این حجاب درگذرد جز جمال لقاء الله دیگر نباشد؛ و آن یک حجاب کدامست؟ مصراع: بیرون ز سر دو زلف شاهد ره نیست این مقام است.
دریغا چه دانی که شاه حبش کدامست؟ پرده دار الا الله است که تو او را ابلیس میخوانی که اغوا، پیشه گرفته است و لعنت غذای وی آمده است که : فَبِعزتک لَاَغوِیَنّهُم اجمعین . چه گویی شاهد بی زلف زیبایی دارد؟
اگر شاهد بی خد و خال و زلف، صورت بندد رونده بدان مقام رسد که دو حالت بود و دو نور فراپیش آید که عبارت از آن یکی خالست و یکی زلف، و یکی نور مصطفی است و دیگر نور ابلیس؛و تا ابد با این دو مقام سالک را کار است.
#عین القضات همدانی
ای عزیز،
چه دانی که خَد و خال و زلفِ معشوق با عاشق چه میکند،
تا نرسی ندانی.
خَد و خالِ معشوق
جز چهرۀ نور محمد رسول اللّه مدان،
که «أَوَّلُ ما خَلَق الله نوری».
نور احمد خد و خال شده است بر جمال نور احد.
اگر باورت نیست بگو « لا إِله الاّ الله محمدٌ رسولُ الله».
دریغا اگر دل گم نیستی،
در میان خد و خالِ این شاهد،
دل بگفتی که این خد و خالِ معشوق با عاشق چه سرّها دارد.
امّا دل که ضال شد،
و در میان خد و خال متواری و گریخته شد،
این دل را که بازیابد؟
اگر با دست آید بگوید آنچه گفتنی نیست:
آن بت که مرا داد به هجران مالش
دل گم کردم میان خد و خالش
پرسند رفیقان من از حال دلم
آن دل که مرا نیست چه دانم حالش
شیخعین القضاة
تمهیدات، تمهید ششم.
چه دانی که خَد و خال و زلفِ معشوق با عاشق چه میکند،
تا نرسی ندانی.
خَد و خالِ معشوق
جز چهرۀ نور محمد رسول اللّه مدان،
که «أَوَّلُ ما خَلَق الله نوری».
نور احمد خد و خال شده است بر جمال نور احد.
اگر باورت نیست بگو « لا إِله الاّ الله محمدٌ رسولُ الله».
دریغا اگر دل گم نیستی،
در میان خد و خالِ این شاهد،
دل بگفتی که این خد و خالِ معشوق با عاشق چه سرّها دارد.
امّا دل که ضال شد،
و در میان خد و خال متواری و گریخته شد،
این دل را که بازیابد؟
اگر با دست آید بگوید آنچه گفتنی نیست:
آن بت که مرا داد به هجران مالش
دل گم کردم میان خد و خالش
پرسند رفیقان من از حال دلم
آن دل که مرا نیست چه دانم حالش
شیخعین القضاة
تمهیدات، تمهید ششم.
برخی از باطن ها و دل هاست که به سبب صفای آنها هر روز هزار ملائکه،پیامبر و ولیّ در آنها فرود می آید،اینگونه باطن ها و دل ها به مانند باغی از باغ های بهشت است و برخی از باطن ها و دل هاست که هر روز هزار وسوسه و دروغ و ناسزا در آنها می افتد،اینگونه باطن ها از لحاظ تنگی و تاریکی خود،عیناً به مانند کنده ای از کنده های آتش دوزخ است که سزاوار لعنت و عذاب دردناک میباشد
ملاصدرا
مظاهرالالهیة
ملاصدرا
مظاهرالالهیة
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات
غزل ۳۳۸
دلی که دید که غایب شدهست از این درویش
گرفته از سر مستی و عاشقی سر خویش
به دست آن که فتادهست اگر مسلمان است
مگر حلال ندارد مظالم درویش
دل شکسته مروت بود که بازدهند
که باز میدهد این دردمند را دل ریش
مه دوهفته اسیرش گرفت و بند نهاد
دو هفته رفت که از وی خبر نیامد بیش
رمیدهای که نه از خویشتن خبر دارد
نه از ملامت بیگانه و نصیحت خویش
به شادکامی دشمن کسی سزاوار است
که نشنود سخن دوستان نیک اندیش
کنون به سختی و آسانیش بباید ساخت
که در طبیعت زنبور نوش باشد و نیش
دگر به یار جفاکار دل منه سعدی
نمیدهیم و به شوخی همیبرند از پیش
#غزلیات
#غزل_338
غزل ۳۳۸
دلی که دید که غایب شدهست از این درویش
گرفته از سر مستی و عاشقی سر خویش
به دست آن که فتادهست اگر مسلمان است
مگر حلال ندارد مظالم درویش
دل شکسته مروت بود که بازدهند
که باز میدهد این دردمند را دل ریش
مه دوهفته اسیرش گرفت و بند نهاد
دو هفته رفت که از وی خبر نیامد بیش
رمیدهای که نه از خویشتن خبر دارد
نه از ملامت بیگانه و نصیحت خویش
به شادکامی دشمن کسی سزاوار است
که نشنود سخن دوستان نیک اندیش
کنون به سختی و آسانیش بباید ساخت
که در طبیعت زنبور نوش باشد و نیش
دگر به یار جفاکار دل منه سعدی
نمیدهیم و به شوخی همیبرند از پیش
#غزلیات
#غزل_338
هر که پیر عشق نباشد او رونده ی راه نباشد. عاشق به معشوق به عشق تواند رسیدن، و معشوق را بر قدرِ عشق بیند، هر چند که عشق به کمالتر دارد معشوق را به جمالتر بیند.
عین القضات _همدانی
عین القضات _همدانی
یا کامروز شه را ما شکاریم
سر خویش و سر عالم نداریم
بیا کامروز چون موسی عمران
به مردی گرد از دریا برآریم
# مولانا
برای دریافت آنچه که خواسته اید كاری كنيد كه نشان دهد در انتظار آمدنش هستيد.
چون تنها ايمان فعال
بر ذهن نيمه هشيار اثر مي گذارد
«اسکاول_شین»
بعضیها
در خواب میبینند
موفق شده اند
اما بعضیها نمیخوابند
تا بتوانند موفق شوند ...!!
سر خویش و سر عالم نداریم
بیا کامروز چون موسی عمران
به مردی گرد از دریا برآریم
# مولانا
برای دریافت آنچه که خواسته اید كاری كنيد كه نشان دهد در انتظار آمدنش هستيد.
چون تنها ايمان فعال
بر ذهن نيمه هشيار اثر مي گذارد
«اسکاول_شین»
بعضیها
در خواب میبینند
موفق شده اند
اما بعضیها نمیخوابند
تا بتوانند موفق شوند ...!!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرد باید که بوى داند بُرد
ورنه عالم پر از نسیمِ صباست
اینست که رب العالمین گفت: «سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»
درویشى را پرسیدند چه دلیل است بر هستى خداى؟ گفت: "لقد اغنى الصباح عن المصباح"، آفتاب بر آمد بچراغ حاجت نیست، همه عالم دلیل است نگرنده میباید، همه عالم ریاحین است بوینده میباید، همه عالم تریاق است مار گزیده میباید، همه عالم آیات و رایات قدرت اوست، امارات و دلالات حکمت اوست، دلیل وحدانیت و فردانیت اوست.
اى جوانمرد اگرت روزى آفتاب معرفت از فلک کبریا بتابد و دیده همتت آیات و رایات جلال عزت ببیند این دنیا که تو صید وى گشتهاى نعلى کنند و برسم سمند همتت زنند، و آن عقبى که قید تو شده حلقهاى سازند و در گوش چاکران حضرتت کنند، و آن گه ترا ملک وار ببارگاه خاص جلال در آرند «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ».
رشیدالدین میبدی
کشف الاسرار
ورنه عالم پر از نسیمِ صباست
اینست که رب العالمین گفت: «سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»
درویشى را پرسیدند چه دلیل است بر هستى خداى؟ گفت: "لقد اغنى الصباح عن المصباح"، آفتاب بر آمد بچراغ حاجت نیست، همه عالم دلیل است نگرنده میباید، همه عالم ریاحین است بوینده میباید، همه عالم تریاق است مار گزیده میباید، همه عالم آیات و رایات قدرت اوست، امارات و دلالات حکمت اوست، دلیل وحدانیت و فردانیت اوست.
اى جوانمرد اگرت روزى آفتاب معرفت از فلک کبریا بتابد و دیده همتت آیات و رایات جلال عزت ببیند این دنیا که تو صید وى گشتهاى نعلى کنند و برسم سمند همتت زنند، و آن عقبى که قید تو شده حلقهاى سازند و در گوش چاکران حضرتت کنند، و آن گه ترا ملک وار ببارگاه خاص جلال در آرند «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ».
رشیدالدین میبدی
کشف الاسرار
ما گوش شماییم شما تن زده تا کی
ما مست و خراباتی و بیخود شده تا کی
ما سوخته حالان و شما سیر و ملولان
آخر بنگویید که این قاعده تا کی
دل زیر و زبر گشت مها چند زنی طشت
مجلس همه شوریده بتا عربده تا کی
دی عقل درافتاد و به کف کرده عصایی
در حلقه رندان شده کاین مفسده تا کی
چون ساقی ما ریخت بر او جام شرابی
بشکست در صومعه کاین معبده تا کی
تسبیح بینداخت و ز سالوس بپرداخت
کاین نوبت شادی است غم بیهده تا کی
آنها که خموشند به مستی مزه نوشند
ای در سخن بیمزه گرم آمده تا کی
حضرت مولانا
ما مست و خراباتی و بیخود شده تا کی
ما سوخته حالان و شما سیر و ملولان
آخر بنگویید که این قاعده تا کی
دل زیر و زبر گشت مها چند زنی طشت
مجلس همه شوریده بتا عربده تا کی
دی عقل درافتاد و به کف کرده عصایی
در حلقه رندان شده کاین مفسده تا کی
چون ساقی ما ریخت بر او جام شرابی
بشکست در صومعه کاین معبده تا کی
تسبیح بینداخت و ز سالوس بپرداخت
کاین نوبت شادی است غم بیهده تا کی
آنها که خموشند به مستی مزه نوشند
ای در سخن بیمزه گرم آمده تا کی
حضرت مولانا
از کلام مست شدند نتوانستند نوشیدن، صدهزار خُمِ خمر آن نکند که کلام رب العالمین کند. شمس تبریزی
شمس تبریزی می گوید : دوست من است الا تا خاموش است؛ چون سخن گفت نی.
یعنی برای آموختن باید در سکوت باشیم
آنها که خموشند به مستی مزه نوشند.
یعنی برای آموختن باید در سکوت باشیم
آنها که خموشند به مستی مزه نوشند.
امید از حق نباید بریدن؛
امید سر راه ایمنى است .اگر در راه نمی روى بارى سر راه را نگاهدار.
مگو که کژی ها کردم. تو راستى را پیش گیر هیچ کژى نماند
راستى همچون عصاى موسى است، آن کژی ها همچون سِحرهاست، چون راستى بیاید همه را بخورد.
#فیه_ما_فیه
#مولانا
امید سر راه ایمنى است .اگر در راه نمی روى بارى سر راه را نگاهدار.
مگو که کژی ها کردم. تو راستى را پیش گیر هیچ کژى نماند
راستى همچون عصاى موسى است، آن کژی ها همچون سِحرهاست، چون راستى بیاید همه را بخورد.
#فیه_ما_فیه
#مولانا
#یک حبه نور
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالي عَمَّا يُشْرِکُونَ
و ( آنان که غیر خدا را طلبیدند ) خدا را چنان که شاید به عظمت نشناختند، و اوست که روز قیامت زمین در قبضه قدرت او و آسمانها در پیچیده به دست سلطنت اوست. آن ذات پاک یکتا منزّه و متعالی از شرک مشرکان است.
#سوره زمر #آیه ۶۷
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالي عَمَّا يُشْرِکُونَ
و ( آنان که غیر خدا را طلبیدند ) خدا را چنان که شاید به عظمت نشناختند، و اوست که روز قیامت زمین در قبضه قدرت او و آسمانها در پیچیده به دست سلطنت اوست. آن ذات پاک یکتا منزّه و متعالی از شرک مشرکان است.
#سوره زمر #آیه ۶۷
با هم مهربان باشیم.
با هم مهربان باشیم.
با هم مهربان باشیم.
با هم مهربان باشیم.
درست است این جمله، تکراری است
اما آنقدر باید گفت تا که نیازی به تکرار آن نباشد
روی خاطرات بد توقف نکن
- هیچ فرصتی را برای گفتن دوستت دارم به آنهایی که دوستشان داری را از دست نده
- همیشه به خودت بگو که زندگی تعداد دم و بازدم ها نیست بلکه لحظاتی است که قلبت محکم میزند، به خاطر خنده، به خاطر اتفاق های خوب غیر منتظره، به خاطر شگفتی، به خاطر دوست داشتن های بی حساب...
- دور و برت را با چیزهایی که دوست داری پر کن...
خانواده، حیوانات، خاطره ها، موسیقی، گیاهان و هرچه که میخواهی
- خانه تو پناهگاه امن توست...ولی در آن زندانی مشو
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد چهارشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
زندگی جیره مختصری است
مثل یک فنجان چای
و کنارش عشق است
مثل یک حبه قند
زندگی را با عشق
نوش جان باید کرد
امروزت پراز عشق
🌺🌺🌺
شاد باشی
با هم مهربان باشیم.
با هم مهربان باشیم.
با هم مهربان باشیم.
درست است این جمله، تکراری است
اما آنقدر باید گفت تا که نیازی به تکرار آن نباشد
روی خاطرات بد توقف نکن
- هیچ فرصتی را برای گفتن دوستت دارم به آنهایی که دوستشان داری را از دست نده
- همیشه به خودت بگو که زندگی تعداد دم و بازدم ها نیست بلکه لحظاتی است که قلبت محکم میزند، به خاطر خنده، به خاطر اتفاق های خوب غیر منتظره، به خاطر شگفتی، به خاطر دوست داشتن های بی حساب...
- دور و برت را با چیزهایی که دوست داری پر کن...
خانواده، حیوانات، خاطره ها، موسیقی، گیاهان و هرچه که میخواهی
- خانه تو پناهگاه امن توست...ولی در آن زندانی مشو
🌺🌺🌺
یارمهربانم
درود
بامداد چهارشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
زندگی جیره مختصری است
مثل یک فنجان چای
و کنارش عشق است
مثل یک حبه قند
زندگی را با عشق
نوش جان باید کرد
امروزت پراز عشق
🌺🌺🌺
شاد باشی
در هوای زلفِ مشکینِ تو هر جا دم زدم ،
دود آهم عالمی را سنبلستان کرد و رفت
دوش ، سیلابِ خیالت میگذشت از خاطرم
خانه ی دل بر سرِ ره بود ؛ ویران کرد و رفت ...
#بیدل_دهلوی
دود آهم عالمی را سنبلستان کرد و رفت
دوش ، سیلابِ خیالت میگذشت از خاطرم
خانه ی دل بر سرِ ره بود ؛ ویران کرد و رفت ...
#بیدل_دهلوی
هر که پیر عشق نباشد او رونده ی راه نباشد. عاشق به معشوق به عشق تواند رسیدن، و معشوق را بر قدرِ عشق بیند، هر چند که عشق به کمالتر دارد معشوق را به جمالتر بیند.
عین القضات _همدانی
عین القضات _همدانی
گریهٔ بیاختیار
کردم به دست خویش تبه روزگار خویش
در حیرتم به جان عزیزان ز کار خویش
آتش زدم به خرمن پروانه و چو شمع
میسوزم از شکنجهٔ شبهای تار خویش
آن صید تیرخوردهٔ از باغ رفتهام
کز خون نوشتهام به چمن یادگار خویش
آن ابر سرکشم که به یک لحظه خیرگی
باریدهام تگرگ به باغ و بهار خویش
گریم گهی به خندهٔ دیوانهوار خود
خندم گهی به گریهٔ بیاختیار خویش
چون لاله تا به خاک نیفتد پیالهام
فارغ نمیشوم ز دل داغدار خویش
چون شمع اشک میشودش جمله تن عماد
از بس که گریه کرد بر احوال زار خویش
#عماد_خراسانی
کردم به دست خویش تبه روزگار خویش
در حیرتم به جان عزیزان ز کار خویش
آتش زدم به خرمن پروانه و چو شمع
میسوزم از شکنجهٔ شبهای تار خویش
آن صید تیرخوردهٔ از باغ رفتهام
کز خون نوشتهام به چمن یادگار خویش
آن ابر سرکشم که به یک لحظه خیرگی
باریدهام تگرگ به باغ و بهار خویش
گریم گهی به خندهٔ دیوانهوار خود
خندم گهی به گریهٔ بیاختیار خویش
چون لاله تا به خاک نیفتد پیالهام
فارغ نمیشوم ز دل داغدار خویش
چون شمع اشک میشودش جمله تن عماد
از بس که گریه کرد بر احوال زار خویش
#عماد_خراسانی