هرکه رااسرار حق آموختند
مهرکردند ودهانش دوختند
عارفان که ازجام حق نوشیده اند
رازهادانسته وپوشیده اند
مثنوی مولانا
مهرکردند ودهانش دوختند
عارفان که ازجام حق نوشیده اند
رازهادانسته وپوشیده اند
مثنوی مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دست از زنده بودن بردار و زندگی کن!
بخند، آن که مجال لبخند ندارد، هرگز مجال زندگی نخواهد یافت! بخند تا هوای تازه به ریه هایت تزریق کنی…
برقص، که با چرخش بدنت، عشق را به زمین می رسانی و با گامهای موزون ات، دنیای خاکستری را سبز میکنی…
بخند، آن که مجال لبخند ندارد، هرگز مجال زندگی نخواهد یافت! بخند تا هوای تازه به ریه هایت تزریق کنی…
برقص، که با چرخش بدنت، عشق را به زمین می رسانی و با گامهای موزون ات، دنیای خاکستری را سبز میکنی…
آب در کشتی, هلاک کشتی است
آب اندر زیر کشتی, پشتی است
#مثنوی_مولانا
خوبی و بدی نسبی است. هرچیزی و هرکسی اگر در موقعیت مناسب خود باشد, مفید و اگر نباشد مضر است.
آب اندر زیر کشتی, پشتی است
#مثنوی_مولانا
خوبی و بدی نسبی است. هرچیزی و هرکسی اگر در موقعیت مناسب خود باشد, مفید و اگر نباشد مضر است.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون
#مولانای_جان
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون
#مولانای_جان
خم چو گردد قد افراخته می باید رفت
پل بر این آب چو شد ساخته می باید رفت
راه باریک عدم راه گرانباران نیست
هر چه داری همه انداخته می باید رفت
آنچه در کار بود ساختنش خودسازی ا ست
گو مشو کار جهان ساخته، می باید رفت
#صائب_تبریزی
پل بر این آب چو شد ساخته می باید رفت
راه باریک عدم راه گرانباران نیست
هر چه داری همه انداخته می باید رفت
آنچه در کار بود ساختنش خودسازی ا ست
گو مشو کار جهان ساخته، می باید رفت
#صائب_تبریزی
این ره پر خس و خاشاک شود پاک به آه
علم آه برافراخته می باید رفت
من گرفتم که قمار از همه عالم بردی
دست آخر همه را باخته می باید رفت
این سفر همچو سفرهای دگر صائب نیست
بار هستی ز خود انداخته می باید رفت
#صائب_تبریزی
علم آه برافراخته می باید رفت
من گرفتم که قمار از همه عالم بردی
دست آخر همه را باخته می باید رفت
این سفر همچو سفرهای دگر صائب نیست
بار هستی ز خود انداخته می باید رفت
#صائب_تبریزی
چو افتم من ز عشق دل به پای دلربای من
از آن شادی بیاید جان نهان افتد به پای من
وگر روزی در آن خدمت کنم تقصیر چون خامان
شود دل خصم جان من کند هجران سزای من
#مولانای_جان
از آن شادی بیاید جان نهان افتد به پای من
وگر روزی در آن خدمت کنم تقصیر چون خامان
شود دل خصم جان من کند هجران سزای من
#مولانای_جان
سحرگاهان دعا کردم که این جان باد خاک او
شنیدم نعره آمین ز جان اندر دعای من
چگونه راه برد این دل به سوی دلبر پنهان
چگونه بوی برد این جان که هست او جان فزای من
#مولانای_جان
شنیدم نعره آمین ز جان اندر دعای من
چگونه راه برد این دل به سوی دلبر پنهان
چگونه بوی برد این جان که هست او جان فزای من
#مولانای_جان
یکی جامی به پیش آورد من از ناز گفتم نی
بگفتا نی مگو بستان برای اقتضای من
چو از صافش چشیدم من مرا درداد یک دردی
یکی دردی گران خواری که کامل شد صفای من
#مولانای_جان
بگفتا نی مگو بستان برای اقتضای من
چو از صافش چشیدم من مرا درداد یک دردی
یکی دردی گران خواری که کامل شد صفای من
#مولانای_جان
در کهنسالی ز مرگ ناگهان غافل مشو
برگ چون شد زرد از باد خزان غافل مشو
امن نتوان زیست از اقبال و ادبار فلک
از دم شمشیر و از پشت کمان غافل مشو
#صائب_تبریزی
برگ چون شد زرد از باد خزان غافل مشو
امن نتوان زیست از اقبال و ادبار فلک
از دم شمشیر و از پشت کمان غافل مشو
#صائب_تبریزی
مهستی غمگین و تن
@tanehayeghadimi
مهستی
غمگین و تنها بودم
غمگین و تنها بودم
#حضرت_مولانا
ای خیالی که به دل میگذری
نی خیالی نی پری نی بشری
اثر پای تو را میجویم
نه زمین و نه فلک میسپری
ای خیالی که به دل میگذری
نی خیالی نی پری نی بشری
اثر پای تو را میجویم
نه زمین و نه فلک میسپری
حیران از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابر و نمود جلوگری کرد و ور به بست
آری نمودگی برای بودگی دلتنگی برای گشادگی است از آن ربودگی نابودگی حاصل شد چگونه نابودگی که بودگی رساند. و ازین بستگی خستگی دست داد و چگونه که شکستگی برای کلید بستگی و این همه برای ازیاد محبت.......
لاادری
ابر و نمود جلوگری کرد و ور به بست
آری نمودگی برای بودگی دلتنگی برای گشادگی است از آن ربودگی نابودگی حاصل شد چگونه نابودگی که بودگی رساند. و ازین بستگی خستگی دست داد و چگونه که شکستگی برای کلید بستگی و این همه برای ازیاد محبت.......
لاادری