گر من ز می مُغانه مستم، هستم،
گر کافِر و گَبْر و بتپرستم، هستم،
هر طایفهای به من گمانی دارد،
من زانِ خودم، چُنانکه هستم هستم.
(خیام)
گر کافِر و گَبْر و بتپرستم، هستم،
هر طایفهای به من گمانی دارد،
من زانِ خودم، چُنانکه هستم هستم.
(خیام)
📙با مولانا که مینشینید اگر تلاطم در شما نیفتد ، اگر این جذر و مدّی که در وجود او بود شما را فرا نگیرد بدانید که هنوز با او ننشسته اید و هنوز از او دورید و بیگانه اید ، امّا وقتی این جذر و مدّ شما را هم به تلاطم وا دارد علی الخصوص وقتی دیوان کبیر او را میخوانید آنگاه بدانید که این مرد سراغ شما آمده و مشغول شکار کردن شماست و تا چقدر سعادتمند باشید که صید او شوید ؛ "
آنکه ارزد صید را عشق است و بس
لیک آن کی گنجد اندر دام کس
تو مگر آیی و صید او شوی
دام بگذاری به دام او روی
#مثنوی_مولانا دفترپنجم
آنکه ارزد صید را عشق است و بس
لیک آن کی گنجد اندر دام کس
تو مگر آیی و صید او شوی
دام بگذاری به دام او روی
#مثنوی_مولانا دفترپنجم
"سینوهه" شبی را به مستی کنار نیل به خواب می رود و صبح روز بعد یکی از برده های مصر که گوش ها و بینی اش به نشانه بردگی بریده بودند را بالای سر خودش میبیند، در ابتدا میترسد، اما وقتی به بی آزار بودن آن برده پی می برد، با او هم کلام میشود.
برده از سینوهه خواهش میکند او را سر قبر یکی از اشراف ظالم و معروف مصر ببرد و چون سینوهه با سواد بود، جملاتی که خدایان روی قبر آن شخص ظالم را نوشته اند برای او بخواند.
سینوهه از برده سئوال میکند که چرا میخواهد سرنوشت قبر این شخص را بداند؟ و برده می گوید: سال ها قبل من انسان خوشبخت و آزادی بودم، همسر زیبا و دختر جوانی داشتم، مزرعه پر برکت اما کوچک من در کنار زمین های بیکران یکی از اشراف بود. روزی صاحب اين قبر با پرداخت رشوه به ماموران فرعون زمین های مرا به نام خودش ثبت کرد و مقابل چشمانم به همسر و دخترم تجاوز کرد و بعد از اینکه گوش ها و بینی مرا برید و مرا برای کار اجباری به معدن فرستاد، سالهای سال از دختر و همسرم بهره برداری کرد و آنها را به عنوان خدمتکار فروخت و الان از سرنوشت آنها اطلاعی ندارم، اکنون از کار معدن رها شده ام، شنیده ام آن شخص مرده است و برای همین آمده ام ببینم خدایان روی قبر او چه نوشته اند ...
سینوهه با برده به شهر مردگان (قبرستان) می رود و قبرنوشته ی آن مرد را اینگونه می خواند :
"او انسان شریف و درستکاری بود که همواره در زندگی اش به مستمندان کمک می کرد و ناموس مردم در کنار او آرامش داشت و او زمین های خود را به فقرا می بخشید و هر گاه کسی مالی را مفقود می نمود ، او از مال خودش ضرر آن شخص را جبران می کرد و او اکنون نزد خدای بزگ مصر (آمون) است و به سعادت ابدی رسیده است..."
در این هنگام ، برده شروع به گریه می کند و می گوید: "آیا او انقدر انسان درستکار و شریفی بود و من نمی دانستم؟ درود خدایان بر او باد .... ای خدای بزرگ ای آمون مرا به خاطر افکار پلیدی که در مورد این مرد داشتم ببخش..."
سینوهه با تعجب از برده می پرسد که چرا علیرغم این همه ظلم و ستمی که بر تو روا شده ، باز هم فکر می کنی او انسان خوب و درستکاری بوده است؟
و برده این جمله ی تاریخی را می گوید که : "وقتی خدایان بر قبر او اینگونه نوشته اند، من حقیر چگونه می توانم خلاف این را بگویم؟"
و سینوهه بعد ها در یادداشت هایش وقتی به این داستان اشاره می کند، مینویسد:
"آنجا بود که پی بردم حماقت نوع بشر انتها ندارد و در هر دوره می توان از نادانی و خرافه پرستی مردم استفاده کرد"
سینوهه پزشک فرعون
میکا والتاری| جلد دوم - ص 132
برده از سینوهه خواهش میکند او را سر قبر یکی از اشراف ظالم و معروف مصر ببرد و چون سینوهه با سواد بود، جملاتی که خدایان روی قبر آن شخص ظالم را نوشته اند برای او بخواند.
سینوهه از برده سئوال میکند که چرا میخواهد سرنوشت قبر این شخص را بداند؟ و برده می گوید: سال ها قبل من انسان خوشبخت و آزادی بودم، همسر زیبا و دختر جوانی داشتم، مزرعه پر برکت اما کوچک من در کنار زمین های بیکران یکی از اشراف بود. روزی صاحب اين قبر با پرداخت رشوه به ماموران فرعون زمین های مرا به نام خودش ثبت کرد و مقابل چشمانم به همسر و دخترم تجاوز کرد و بعد از اینکه گوش ها و بینی مرا برید و مرا برای کار اجباری به معدن فرستاد، سالهای سال از دختر و همسرم بهره برداری کرد و آنها را به عنوان خدمتکار فروخت و الان از سرنوشت آنها اطلاعی ندارم، اکنون از کار معدن رها شده ام، شنیده ام آن شخص مرده است و برای همین آمده ام ببینم خدایان روی قبر او چه نوشته اند ...
سینوهه با برده به شهر مردگان (قبرستان) می رود و قبرنوشته ی آن مرد را اینگونه می خواند :
"او انسان شریف و درستکاری بود که همواره در زندگی اش به مستمندان کمک می کرد و ناموس مردم در کنار او آرامش داشت و او زمین های خود را به فقرا می بخشید و هر گاه کسی مالی را مفقود می نمود ، او از مال خودش ضرر آن شخص را جبران می کرد و او اکنون نزد خدای بزگ مصر (آمون) است و به سعادت ابدی رسیده است..."
در این هنگام ، برده شروع به گریه می کند و می گوید: "آیا او انقدر انسان درستکار و شریفی بود و من نمی دانستم؟ درود خدایان بر او باد .... ای خدای بزرگ ای آمون مرا به خاطر افکار پلیدی که در مورد این مرد داشتم ببخش..."
سینوهه با تعجب از برده می پرسد که چرا علیرغم این همه ظلم و ستمی که بر تو روا شده ، باز هم فکر می کنی او انسان خوب و درستکاری بوده است؟
و برده این جمله ی تاریخی را می گوید که : "وقتی خدایان بر قبر او اینگونه نوشته اند، من حقیر چگونه می توانم خلاف این را بگویم؟"
و سینوهه بعد ها در یادداشت هایش وقتی به این داستان اشاره می کند، مینویسد:
"آنجا بود که پی بردم حماقت نوع بشر انتها ندارد و در هر دوره می توان از نادانی و خرافه پرستی مردم استفاده کرد"
سینوهه پزشک فرعون
میکا والتاری| جلد دوم - ص 132
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گفتی نزدیڪتم،
همراهتم
مـــــن با تو ام؛
گفتم چہ قدر،تا ڪی،تا ڪجا؟
گفتی نزدیڪ تر از رگ گردنت
با هر نفست
تا بی نهایت
آســــــــــوده شدم
خندیدم؛
راستش را بخواهی
ٺـــــو تنها دلیل خنده هایم هستی.
خــــدایا...
ازهیچم همہ چیزبرایم ساختی یاری ام فرما این همہ راهیچ نسازم.
به نام خدای همه
همراهتم
مـــــن با تو ام؛
گفتم چہ قدر،تا ڪی،تا ڪجا؟
گفتی نزدیڪ تر از رگ گردنت
با هر نفست
تا بی نهایت
آســــــــــوده شدم
خندیدم؛
راستش را بخواهی
ٺـــــو تنها دلیل خنده هایم هستی.
خــــدایا...
ازهیچم همہ چیزبرایم ساختی یاری ام فرما این همہ راهیچ نسازم.
به نام خدای همه
خوشبختی"
حراج روزانه دنیاست!
اینکه ما قدمی برنمیداریم
و قیمت پیشنهاد نمیکنیم،
داستان دیگریست.
"خوشبختی"
پیداکردنی نیست!
"خوشبختی"
ساختنیست...
برای خودت دعا کن که آرام باشی.
وقتی طوفان می آید، تو همچنان آرام باشی تا طوفان از آرامش تو آرام بگیرد.
برای خودت دعا کن تا صبور باشی؛
آنقدر صبور باشی تا بالاخره ابرهای سیاه آسمان کنار بروند و خورشید دوباره بتابد.
برای خودت دعا کن تا خورشید را بهتر بشناسی….
ﺯﻧﺪﮔﻲﻫﻴﭻﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺑﻦبست نمیرسد. کافیست چشم باز کنیم و راههای گشوده ی بیشماری را فرا روی خود ببینیم. خدا که باشد، هرمعجزه ای ممکن میگردد...
ایمان داشته باش که قشنگترین عشق,
نگاه مهربان خداوند به بندگانش است
زندگی را به او بسپار….
و مطمئن باش
که تا وقتی پشتت به خدا گرم است
تمام هراس های دنیا،
خنده دار است....
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد چهارشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
بجای تماشای
پنجره زندگی دیگران ،
از کتاب عمرت لذت ببر
داشتههایت را جلوی چشمانت
قاب بگیر.
و برای نداشتههایت تلاش کن
حسرت باغچه دیگران را نخور
در عوض باغبان دنیای خودت باش . . .!
روزی سرشار از عشق , محبت , مهربانی , شادابی , همراه با بهترینها برایت آرزومندم.
🌺🌺🌺
شاد باشی
حراج روزانه دنیاست!
اینکه ما قدمی برنمیداریم
و قیمت پیشنهاد نمیکنیم،
داستان دیگریست.
"خوشبختی"
پیداکردنی نیست!
"خوشبختی"
ساختنیست...
برای خودت دعا کن که آرام باشی.
وقتی طوفان می آید، تو همچنان آرام باشی تا طوفان از آرامش تو آرام بگیرد.
برای خودت دعا کن تا صبور باشی؛
آنقدر صبور باشی تا بالاخره ابرهای سیاه آسمان کنار بروند و خورشید دوباره بتابد.
برای خودت دعا کن تا خورشید را بهتر بشناسی….
ﺯﻧﺪﮔﻲﻫﻴﭻﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺑﻦبست نمیرسد. کافیست چشم باز کنیم و راههای گشوده ی بیشماری را فرا روی خود ببینیم. خدا که باشد، هرمعجزه ای ممکن میگردد...
ایمان داشته باش که قشنگترین عشق,
نگاه مهربان خداوند به بندگانش است
زندگی را به او بسپار….
و مطمئن باش
که تا وقتی پشتت به خدا گرم است
تمام هراس های دنیا،
خنده دار است....
🌺🌺🌺
یار مهربانم
درود
بامداد چهارشنبه ات نیکو
🌺🌺🌺
بجای تماشای
پنجره زندگی دیگران ،
از کتاب عمرت لذت ببر
داشتههایت را جلوی چشمانت
قاب بگیر.
و برای نداشتههایت تلاش کن
حسرت باغچه دیگران را نخور
در عوض باغبان دنیای خودت باش . . .!
روزی سرشار از عشق , محبت , مهربانی , شادابی , همراه با بهترینها برایت آرزومندم.
🌺🌺🌺
شاد باشی
.
تقدیر به آن معنا نیست که مسیر زندگیمان از پیش تعیین شده، به همین سبب اینکه انسان گردن خم کند و بگوید چه کنم “تقدیرم این بوده” نشانه ی جهالت است.
تقدیر همه ی راه نیست، فقط تا سر دوراهی هاست، گذرگاه مشخص است، اما انتخاب گردش ها و راه های فرعی دست مسافر است، پس نه بر زندگی ات حاکمی و نه محکوم آنی.
#ملت_عشق
#الیف_شافاک
تقدیر به آن معنا نیست که مسیر زندگیمان از پیش تعیین شده، به همین سبب اینکه انسان گردن خم کند و بگوید چه کنم “تقدیرم این بوده” نشانه ی جهالت است.
تقدیر همه ی راه نیست، فقط تا سر دوراهی هاست، گذرگاه مشخص است، اما انتخاب گردش ها و راه های فرعی دست مسافر است، پس نه بر زندگی ات حاکمی و نه محکوم آنی.
#ملت_عشق
#الیف_شافاک
تقدیم به مو سپیدان و مو جو گندمیان گرامی
لازم هست گاهی اوقات یادآوری کنیم به:
قهرمانان بی مدال
ما قهرمانان بی مدالی بودیم که هرگز مارا بالای سکویی نبردند و مدال افتخاری بر گردنمان نیاویختند.
کسی ما را تافته جدا بافته تربیت نکرد و تا مدرسه بدرقه نشدیم و پشت در مدرسه با ماشین به استقبالمان نیامدند.
خودمان تنها به مدرسه رفتیم و ثبت نام کردیم و آخر سال هم کارنامه گرفتیم .
در هیچ کلاس فوق برنامه ای ثبت نام نشدیم.
به کلاس موسیقی و استخرو زبان و کامپیوترو...نرفتیم.
بازیهای ما و خوشگذرانی های ما در کوچه برگزار شد.
ماهنوز با هم بازیهایمان رفیق شفیق مانده ایم.
در خانه کسی در جستجوی معدل و نمرات ما نبود و حتی بعضی از والدین نمی دانستند فرزندشان در چه پایه ای تحصیل می کند؟
هرگز از ما برای کاری نظر سنجی نشد .
ما نسلی بی توقع و پر بازده بودیم و هیچگاه بارمان را بردوش کسی تحمیل نکردیم.
کمتر خواسته ای بود که به آن برسیم و آرزوهای ما لابه لای روزهای شلوغ زندگی گم شد.
ما نسلی بودیم که بی سر و صدا و بی توقع و کم هزینه بزرگ شدیم و همیشه کمک حال خانواده بودیم .
زنده بودیم و گذران زندگی بودیم و ازدواج کردیم.
نسلی شدیم که فرزندانمان را حمایت کردیم.
کوله پشتی هایشان را بردوش گرفتیم و بدرقه شان کردیم و به استقبالشان تا مدرسه رفتیم.
فرزندانمان را غرق در مهر و مهر ورزی کردیم.
چندین مهارت به آنها آموختیم و در کلاسهای متعدد ثبت نامشان کردیم.
ما فرزندانمان را نابغه تربیت کردیم و باز هم برای خودمان کاری نکردیم.
ما نسلی بودیم مهربان و مسئول و مهرورزی را تمام کردیم و مادران و پدرانمان را به خانه سالمندان نسپردیم و علاوه بر بار زندگی خودمان ، آنها را نیز تا آخرین لحظه درحد توانمان حمایت کردیم.
راستی ما چگونه اینچنین مسئولیت پذیر شدیم؟
اینهمه مهر و مهربانی را از کجا آموختیم؟
ما نسلی بودیم که هیچکس ما را نشناخت و فرصت خاصی برای رشد ما فراهم نشد.
چنین نسلی هرگز نخواهد آمد.!
هیچکس ما را نابغه تربیت نکرد اما نابغه شدیم!
نابغه هستیم و مسئولیت پذیر و هنوز هم در میانسالی با شور و شوق و پر تلاش زندگی می کنیم و دنیا زیر پاهای ما می چرخد.
دلتنگ می شویم، خسته می شویم، اما نامهربان نمی شویم و مسئولیتهایمان را ترک نمی کنیم.
تقدیم به متولدین دهه های سی . چهل . پنجاه و شصت و هفتادساله های عزیز 🥰❤️
لازم هست گاهی اوقات یادآوری کنیم به:
قهرمانان بی مدال
ما قهرمانان بی مدالی بودیم که هرگز مارا بالای سکویی نبردند و مدال افتخاری بر گردنمان نیاویختند.
کسی ما را تافته جدا بافته تربیت نکرد و تا مدرسه بدرقه نشدیم و پشت در مدرسه با ماشین به استقبالمان نیامدند.
خودمان تنها به مدرسه رفتیم و ثبت نام کردیم و آخر سال هم کارنامه گرفتیم .
در هیچ کلاس فوق برنامه ای ثبت نام نشدیم.
به کلاس موسیقی و استخرو زبان و کامپیوترو...نرفتیم.
بازیهای ما و خوشگذرانی های ما در کوچه برگزار شد.
ماهنوز با هم بازیهایمان رفیق شفیق مانده ایم.
در خانه کسی در جستجوی معدل و نمرات ما نبود و حتی بعضی از والدین نمی دانستند فرزندشان در چه پایه ای تحصیل می کند؟
هرگز از ما برای کاری نظر سنجی نشد .
ما نسلی بی توقع و پر بازده بودیم و هیچگاه بارمان را بردوش کسی تحمیل نکردیم.
کمتر خواسته ای بود که به آن برسیم و آرزوهای ما لابه لای روزهای شلوغ زندگی گم شد.
ما نسلی بودیم که بی سر و صدا و بی توقع و کم هزینه بزرگ شدیم و همیشه کمک حال خانواده بودیم .
زنده بودیم و گذران زندگی بودیم و ازدواج کردیم.
نسلی شدیم که فرزندانمان را حمایت کردیم.
کوله پشتی هایشان را بردوش گرفتیم و بدرقه شان کردیم و به استقبالشان تا مدرسه رفتیم.
فرزندانمان را غرق در مهر و مهر ورزی کردیم.
چندین مهارت به آنها آموختیم و در کلاسهای متعدد ثبت نامشان کردیم.
ما فرزندانمان را نابغه تربیت کردیم و باز هم برای خودمان کاری نکردیم.
ما نسلی بودیم مهربان و مسئول و مهرورزی را تمام کردیم و مادران و پدرانمان را به خانه سالمندان نسپردیم و علاوه بر بار زندگی خودمان ، آنها را نیز تا آخرین لحظه درحد توانمان حمایت کردیم.
راستی ما چگونه اینچنین مسئولیت پذیر شدیم؟
اینهمه مهر و مهربانی را از کجا آموختیم؟
ما نسلی بودیم که هیچکس ما را نشناخت و فرصت خاصی برای رشد ما فراهم نشد.
چنین نسلی هرگز نخواهد آمد.!
هیچکس ما را نابغه تربیت نکرد اما نابغه شدیم!
نابغه هستیم و مسئولیت پذیر و هنوز هم در میانسالی با شور و شوق و پر تلاش زندگی می کنیم و دنیا زیر پاهای ما می چرخد.
دلتنگ می شویم، خسته می شویم، اما نامهربان نمی شویم و مسئولیتهایمان را ترک نمی کنیم.
تقدیم به متولدین دهه های سی . چهل . پنجاه و شصت و هفتادساله های عزیز 🥰❤️
Alireza Ghorbani [WikiSeda]
Alireza Ghorbani [WikiSeda]
اگر ندانیم صاحب غزلی که علیرضا قربانی میخواند کیست، بی شک کلمات و وزن شعر و تصاویر شعر ما را به سمت سبک شعری حافظ میبرد. البته بی راهه نرفتیم چون شاعر ابیات خوانده شده،استاد ابتهاج است، حافظ زمانه ما.
من ترک عشق شاهد و ساغر نمیکنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمیکنم
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور
با خاک کوی دوست برابر نمیکنم
#حضرت_حافظ
صد بار توبه کردم و دیگر نمیکنم
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور
با خاک کوی دوست برابر نمیکنم
#حضرت_حافظ
DelAhangaan
همایون شجریان _ جانی و صد آه/آلبوم خداوندان اسرار
خواننده : همایون شجریان
آهنگ کیخسرو_پورناظری
تنظیم سهراب_پورناظری
جانا چه گویم شرح فراقت
چشمی و صد نم، جانی و صد آه
ای بخت سرکش تنگش به برکش
گه جام زرکش، گه کام دلخواه
آیین تقوا ما نیز دانیم
لیکن چه چاره با بخت گمراه
ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم
یا جام باده یا قصه کوتاه
مهر تو عکسی بر ما نیفکند
آیینه رویا آه از دلت آه
ای دل تا کسی وصلش نخواهد
خون بایدش خورد در گاه و بی گاه
آهنگ کیخسرو_پورناظری
تنظیم سهراب_پورناظری
جانا چه گویم شرح فراقت
چشمی و صد نم، جانی و صد آه
ای بخت سرکش تنگش به برکش
گه جام زرکش، گه کام دلخواه
آیین تقوا ما نیز دانیم
لیکن چه چاره با بخت گمراه
ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم
یا جام باده یا قصه کوتاه
مهر تو عکسی بر ما نیفکند
آیینه رویا آه از دلت آه
ای دل تا کسی وصلش نخواهد
خون بایدش خورد در گاه و بی گاه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM