معرفی عارفان
1.12K subscribers
32.8K photos
11.8K videos
3.18K files
2.7K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
همه سعادت بینم چو سوی نحس روم
همه حقیقت گردد اگر مجاز کنم
مرا و قوم مرا عاقبت شود محمود
چو خویش را پی محمود خود ایاز کنم
چو آفتاب شوم آتش و ز گرمی دل
چو ذره‌ها همه را مست و عشقباز کنم
پریر عشق مرا گفت من همه نازم
همه نیاز شو آن لحظه‌ای که ناز کنم


#مولانا
bastamy (hame dardam)
@mosighiasilirani
تصنیف :همه دردم

#خواننده استادایرج_بسطامی
#آهنگساز استادحسین_پیرنیا
#آواز ابوعطا
#آلبوم رقص_آشفته
#رضی الدین آرتیمانی
پریدم
علیرضا افتخاری
#علیرضاافتخاری

تصنیف
پریدیم
دل نیست کبوتر
که چوبر خاست نشیند
از گوشهء بامی که پریدیم
پریدیم

#وحشی‌بافقی
حکایت بسیار جالب عضدالدوله و قاضی !

در دوران عضدالدوله دیلمی پادشاه ایران
مردی نزد قاضی شهر مال فراوانی به امانت نهاد و به حج رفت . چون بازگشت و مال خویش خواست ، قاضی انکار کرد . صاحب مال شکایت نزد امیر عضدالدوله برد . امیر اندیشید که اگر از قاضی مال را مطالبه کند او انکار خواهد کرد . از این روی چاره ای اندیشید . قاضی را فرخواند و گفت : مال بسیاری برای روز مبادای فرزندانم نزد من است و می خواهم آنرا نزد کسی به امانت بگذارم تا پس از مرگ من به آنان تحویل دهد و از این موضوع هیچ کس حتی فرزندانم نباید اگاه باشند . من وصف امانتداری تو بسیار بشنیده ام بنابراین به خانه رو و جایگاه محکمی برای آن فراهم ساز تا این اموال مرا مخفیانه بدان جای منتقل کنی . قاضی مسرور شد و با خود اندیشید چون عضدالدوله بمیرد چون کسی از راز این مال باخبر نیست می توانم همه ی آنرا برای خود تصاحب کنم . پس با شوق وصف ناپذیری به تهیه ی مقدمات کار پرداخت .  عضدالدوله آنگاه مرد مالباخته را فراخواند و گفت : اکنون بنزد قاضی برو و دوباره مالت را طلب کن و بگو اگر امانت مرا باز پس ندهی شکایت تو را نزد امیر عضدالدوله خواهم برد . چون مرد مالباخته نزد قاضی رفت ، قاضی از بیم آنکه شهرتش لکه دار شود و امیر امانتش را بدو نسپارد فورا مال شخص مالباخته را پس داد . امیر چون خبر شد بخندید و قاضی را از شغل خویش برکنار کرد!

برگرفته از کشکول شیخ بهایی
بزرگان گفته‌اند:
دل دیگ است و زبان کف‌گیر،
هر چه در دیگ باشد به کف‌گیر همان برآید.

دل دریاست، زبان ساحل؛
چون دریا موج کند به ساحل همان اندازد که در دریا بود.


#شیخ‌ابوالحسن_خرقانی
‏چون تو خواهی که جایی روی،

اوّل دلِ تو می‌رود و می‌بیند
و بر احوالِ آن، مُطلّع می‌شود،
آن گه دل باز می‌گردد
و بَدَن را  می‌کِشاند.


#فیه_ما_فیه
🔸

آن نَفَسی که باخودی، یارْ چو خار آیَدَت
وان نَفَسی که بی‌خودی، یار چه کار آیَدَت

آن نَفَسی که باخودی، خودْ تو شکارِ پَشِّه‌ای
وان نَفَسی که بی‌خودی، پیلْ شکار آیَدَت

آن نَفَسی که باخودی، بستۀ ابرِ غُصّه‌ای
وان نَفَسی که بی‌خودی، مَهْ به کنار آیَدَت

آن نَفَسی که باخودی، یارْ کِناره می‌کُند
وان نَفَسی که بی‌خودی، باده یار آیَدَت

آن نَفَسی که باخودی، هَمچو خَزان فَسُرده‌ای
وان نَفَسی که بی‌خودی، دِیْ چو بهار آیَدَت


#مولانا
گر تو آزاد نباشی همه دنيا قفس است
هر كجا هست زمين تا به ثريا قفس است

تا كه «نادان» به جهان حكمروایی دارد
همه جا در نظر مردم «دانا» قفس است

فریدون_مشیری
پس رهی را که ندیدستی تو هیچ

هِین مرو تنها ، ز رهــبـر سَر مَپیچ
مولانا
نیست بوے آشنا را تاب غربت بیش ازین
از نسیم صبح بوے یار مے باید ڪشید...

#صائب_تبریزے
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بزرگان گفته‌اند:
دل دیگ است و زبان کف‌گیر،
هر چه در دیگ باشد به کف‌گیر همان برآید.

دل دریاست، زبان ساحل؛
چون دریا موج کند به ساحل همان اندازد که در دریا بود.

#شیخ‌ابوالحسن_خرقانی
#نورالعلوم
أَمَّنْ یُجِیبُ
الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ
خدایا به حق این آیه
مبارکه
هر عزیزی تو دلش هر
حاجتی دارد روا بفرما
شب زیباتون متبرک به
گرمی نگاه خدا
الــهی
دلخوشی‌هاتون افزون
جمع خانواده‌تون پراز دلگرمی

شبتون بخیر
وپراز آرامش الهی
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک حبه نور


بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند رحمتگر مهربان

#سوره_حجر_آیه_۹۹

وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ (٩٩)

و پروردگارت را تا زمانی كه مرگ به سویت آید بندگی كن
ترس کہ بہ جانت بیفتد،
انتہاے تمام خوشےهایت مےشود دلہره داشتن!
وقتے با هر لبخندے کہ مےزند فکرت درگیر این است کہ اگر روزے چشمانت این لبخند را نبینند و گوشہایت صدایش را در تڪ تڪ سلولہایت
ضبط نکنند، چہ بہ روزت مےآید؟
وقتے با هر قدمے کہ برمےدارد با خودت فکر مےکنے نکند این آخرین بارے است کہ مےتوانم دستانش را اینگونہ محکم بفشارم و عطر تنش را
با عمق وجودم استشمام کنم...
نکند برود و دیگر برگشتے در کار نباشد؟

ترس کہ بہ جانت بیفتد ضعیف مےشوے،
ترس از دست دادن...ترس از نبودن...
ترس از تمام شدن ، ترس از خراب شدن خانہء رؤیاهایت...
مگر این زندگے چقدر فرصت بہ ما داده است کہ آن را صرف ترسیدن و دلہره داشتن کنیم!
بدون ترس اینبار از بودنہا لذت ببریم،
اینبار دستان آدمہاے مانده را محکمتر از همیشہ فشار دهیم و طرح لبخندشان را در حافظہ مان حڪ کنیم...

نگذاریم ترس افسار زندگیمان را بہ دست بگیرد!
ترس کہ بہ جانت بیفتد روحت را
مچالہ مےکند...

قوی باش و نترس دوست عزیزم

🌺🌺🌺

یار مهربانم
درود
بامداد پنجشنبه ات نیکو

🌺🌺🌺


فرق نمیکنه موقع سلام یا وقت خداحافظی باشه، میگم:
“تنور دلت گرم”
تابستونو زمستون نداره…
انگار تنور دلت که گرم باشد نان مهربانی دلت را میخوری
هرچه دلت گرم تر، مهربانیت بیشتر
روزگارت آبادتر، خودت راضی تر

🌺🌺🌺

شاد باشی
اولیای حقّ،

غیر این آسمان ها، آسمان های دیگر مشاهده کرده اند که این آسمان ها در چشمشان نمی آید
و این حقیر می نماید پیشِ ایشان،
و پای بر اینها نهاده اند و گذشته اند.

آسمان هاست در ولایتِ جان
کار فرمای آسمانِ جهان

و چه عَجب می آید که
آدمی ای از میان آدمیان این خصوصیّت یابد که
پا بر سرِ کیوان نهد؟

فیه_ما_فیه
حکایتی از زبان مسیح نقل میکنند که بسیار شنیدنی است. می گویند او این حکایت را بسیار دوست داشت و در موقعیتهای مختلف آن را بیان می کرد. حکایت این است:

مردی بود بسیار متمکن و پولدار. روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت. بنابراین، پیشکارش را به میدان شهر فرستاد، تا کارگرانی را برای کار اجیر کند. پیشکار رفت و همه کارگران موجود در میدان شهر را اجیر کرد و آورد و آنها در باغ به کار مشغول شدند. کارگرانی که آن روز در میدان نبودند، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند. روز بعد و روزهای بعد نیز تعدادی دیگر به جمع کارگران اضافه شدند. گرچه این کارگران تازه، غروب بود که رسیدند، اما مرد ثروتمند آنها را نیز استخدام کرد. شبانگاه ،هنگامی که خورشید فرو نشسته بود، او همه کارگران را گرد آورد و به همه آنها دستمزدی یکسان داد.

بدیهی ست آنانی که از صبح به کار مشغول بودند، آزرده شدند و گفتنـد: «این بی انصافی است. چه می کنید، آقا؟ ما از صبح کار کرده ایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کرده اند. بعضی ها هم که چند دقیقه پیش به ما ملحق شدند. آنها که اصلاً کاری نکرده اند.» مرد ثروتمند خندید وگفت: «به دیگران کاری نداشته باشید. آیا آنچه که به خود شما داده ام کم بوده است؟» کارگران یکصدا گفتند: «نه، آنچه که شما به ما پرداخته اید، بیشتر از دستمزد معمولی ما نیز بوده است. با وجود این، انصاف نیست که اینانی که دیر رسیدند و کاری نکردند، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفته ایم.» مرد دارا گفت: «من به آنها پول داده ام، زیرا بسیار دارم. من اگر چند برابر این نیز بپردازم، چیزی از دارائی من کم نمی شود. من از استغنای خویش می بخشم. شما نگران این موضوع نباشید. شما بیش از توقعتان مزد گرفته اید، پس مقایسه نکنید. من در ازای کارشان نیست که به آنها دستمزد می دهم، بلکه می دهم چون برای دادن و بخشیدن، بسیار دارم. من از سر بی نیازیست که می بخشم.»

مسیح گفت: «بعضی ها برای رسیدن به خدا سخت میکوشند. بعضی ها درست دم غروب از راه می رسند. بعضی ها هم وقتی کار تمام شده است، پیدایشان می شـود. امـا همه به یکسان زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار می گیرند.» شما نمی دانید که خدا استحقاق بنده را نمی نگرد، بلکه دارائی خویش را می نگرد. اوبه غنای خود نگاه می کند، نه به کار ما. از غنای ذات الهی، جز بهشت نمی شکفد. باید هم اینگونه باشد. بهشت، ظهور بی نیازی و غنای خداوند است. دوزخ را همین  تنگ نظـرها برپـا داشتـه اند. زیرا اینان آنقدر بخیل و حسودند که نمی توانند جز خود را مشمول لطف الهی ببینند.


حق -سبحانه- را
در کنار بوته‌ی گل سرخ یافتم




شیخ روزبهان شیرازی