افسوس که بی فایده فرسوده شدیم
وَز داسِ سپهرِ سرنگون سوده شدیم
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کامِ خویش، نابوده شدیم
#خیام
وَز داسِ سپهرِ سرنگون سوده شدیم
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کامِ خویش، نابوده شدیم
#خیام
کسی که پاس نفس چون حباب نتواند
همیشه چون صدف هرزه خند بی گهرست
صائب تبریزی
همیشه چون صدف هرزه خند بی گهرست
صائب تبریزی
دل به جا از هرزه گردی های آن بیباک نیست
وقت قمری خوش که سرو پایداری داشته است
صائب تبریزی
وقت قمری خوش که سرو پایداری داشته است
صائب تبریزی
بی قیمتی ما ز گران مایگی ماست
کاین چرخ فرومایه ندارد ثمن ما
صائب تبریزی
کاین چرخ فرومایه ندارد ثمن ما
صائب تبریزی
طالعی کو، که کشم مست در آغوش ترا؟
بوسه تاراج کنم زان لب می نوش ترا
صائب تبریزی
بوسه تاراج کنم زان لب می نوش ترا
صائب تبریزی
از نگاهی آسمان را می کند زیر و زبر
آسمان چشمی که در تاراج عقل و هوش ماست
صائب تبریزی
آسمان چشمی که در تاراج عقل و هوش ماست
صائب تبریزی
سرای خانه بدوشی حصار عافیت است
صبا به طایر بی آشیان چه خواهد کرد؟
ز فیض ابر چه حاصل گیاه سوخته را؟،
شراب با من افسرده جان چه خواهد کرد؟
#رهی_معیری
صبا به طایر بی آشیان چه خواهد کرد؟
ز فیض ابر چه حاصل گیاه سوخته را؟،
شراب با من افسرده جان چه خواهد کرد؟
#رهی_معیری
دلم در بحر سودای تو غرق است
نکو بشنو که این معنی نه زرق است
فراقت ریخت خونم این چه تیغ است
نفاقت سوخت جانم این چه برق است
#خاقاني
نکو بشنو که این معنی نه زرق است
فراقت ریخت خونم این چه تیغ است
نفاقت سوخت جانم این چه برق است
#خاقاني
ترازو تنها نه این است که بر دکان ها آویختهاند.
هر چیزی را ترازویی است
میوه را ترازوی دیگر
سخن را ترازوی دیگر که بدانی راست است یا دروغ است، حق است یا باطل است.
و آدمی را ترازویی دیگر است که بدانی آن آدمی چند ارزد.
فیه ما فیه
هر چیزی را ترازویی است
میوه را ترازوی دیگر
سخن را ترازوی دیگر که بدانی راست است یا دروغ است، حق است یا باطل است.
و آدمی را ترازویی دیگر است که بدانی آن آدمی چند ارزد.
فیه ما فیه
هر عضو تنت ساده تر از عضو دگر بود
موئی که بر اندام تو دیدیم کمر بود
از درد جدائی مژه بر هم نزدم دوش
با آنکه سراپای تو در مد نظر بود
زد بخت بدم نغمه ی هجران تو بر گوش
این زاغ سیه رو چه بلا شوم خبر بود
در کوی تو دوش از اثر تیزی خویت
پای مژه را بر دم شمشیر گذر بود
تا صبحدم از ناله نیاسود همانا
مرغ دلم از قافیه سنجان سحر بود
طوطی نخورد خون دل اما چه توان کرد
در هند به بخت بد ما قحط شکر بود
شد کام دل از یاد زهی سستی طالع
امشب که دعا دست در آغوش اثر بود
گفتند چه بودت به جهان رهزن اقبال
نالیدم و گفتم که هنر بود ،هنر بود
#طالب چه عجب گر دل و دین داد به تاراج
او نو سفر و بادیه پر خوف و خطر بود
طالب آملی
موئی که بر اندام تو دیدیم کمر بود
از درد جدائی مژه بر هم نزدم دوش
با آنکه سراپای تو در مد نظر بود
زد بخت بدم نغمه ی هجران تو بر گوش
این زاغ سیه رو چه بلا شوم خبر بود
در کوی تو دوش از اثر تیزی خویت
پای مژه را بر دم شمشیر گذر بود
تا صبحدم از ناله نیاسود همانا
مرغ دلم از قافیه سنجان سحر بود
طوطی نخورد خون دل اما چه توان کرد
در هند به بخت بد ما قحط شکر بود
شد کام دل از یاد زهی سستی طالع
امشب که دعا دست در آغوش اثر بود
گفتند چه بودت به جهان رهزن اقبال
نالیدم و گفتم که هنر بود ،هنر بود
#طالب چه عجب گر دل و دین داد به تاراج
او نو سفر و بادیه پر خوف و خطر بود
طالب آملی