معرفی عارفان
1.21K subscribers
33.6K photos
12.1K videos
3.21K files
2.75K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
گر با غم عشــــق سازگار آید دل
بر مرکب آرزو ســـوار آید دل

گر دل نبود کجا وطن سازد عشق
ور عشــق نباشد به چه کار آید دل

#ابو_سعید_ابولخیر
غم خوردنِ این جهان فانی هوس است
از هستی ما به نیستی یک‌نفس است

نیکویی کن اگر تو را دسترس است
کاین عالم، یادگارِ بسیار کس است...

#سنایی


‌آنچنان باش که من، از تو شکایت نکنم
از تو قطعِ لطف و عنایت نکنم

پیش مردم ، ز جفایِ تو حکایت نکنم
همه جا قصه یِ دردِ تو ، روایت نکنم

#وحشی_بافقی
بی تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم
چون تو پیش من نباشی شادمانی چون کنم

ساختم با عاشقان تا سوختم در عاشقی
پس کنون بی روی خوبت کامرانی چون کنم

#سنایی
از تو همین تواضع عامی مرا بس است
در هفته‌ای جواب سلامی مرا بس است

نی صدر وصل خواهم و نی پیشگاه قرب
همراهی تو یک دو سه گامی مرا بس است

بیهوده گرد عرصهٔ جولانگه توام
گاهی کرشمه‌ای و خرامی مرا بس است

خمخانه‌ای نمی‌طلبم از شراب وصل
یک قطره بازمانده جامی مرا بس است

وحشی مگو، بگو سگ کو ، بلکه خاک راه
یعنی ز تو نوازش مامی مرا بس است


وحشی بافقی
پشت نقاب آدمک ها آدمی نیست
با خود بگو درد دلت را محرمی نیست
ای نوشدارو خنجرت را تیز تر کن
جز زخم تازه زخم من را مرهمی نیست
باد هوا بودند هر چیزی که گفتی
دیوار حرفت تکیه گاه محکمی نیست
رد میشوی از من شتر دیدی ندیدی
با هرکه میخواهی برو, باشد ,غمی نیست
یک روز بر میگردی از راهی که رفتی
وقتی که می بینی بجز من همدمی نیست
می ترسم از اینکه بیایی و نباشم
شاید پس از این بازدم دیگر دمی نیست

#حسین_میهمان_پرست
می‌آیی و لطف و کرمت می‌بینم
آسایش جان در قدمت می‌بینم

وآن وقت که غایبی همت می‌بینم
هر جا که نگه می‌کنمت می‌بینم


سعدی علیه الرحمه
بیا که در قدمت اوفتم وگر بکشی
نمیرد آنکه به دست تو روح بسپارد

سعدی علیه الرحمه
جانا ز ناتوانی از خویشتن به جانم
آخر ترحمی کن بر جان ناتوانم

اغیار راست نازت، عشاق را عتابت
محروم من که از تو نه این رسد نه آنم

مرغ اسیرم اما دارم درین اسیری
آسایشی که رفته است از خاطر آشیانم

نخلم ز پا فتاده شادم که کرد فارغ
از فکر نوبهار و اندیشهٔ خزانم

زنهار بعد مردن فرسوده چون شود تن
پیش سگان کویش ریزند استخوانم

#هاتف_اصفهانی
مثبت اندیشی با مفاهیم واژگانی همچون :
بی تفاوتی، بی خیالی، زودباوری، ساده لوح بودن
و فرار از واقعیات زندگی بسیار متفاوت است.

مثبت اندیشی یعنی درست اندیشیدن،
یعنی از ظواهر و واقعیات و باورهای غلط و
سطحی زندگی عبور کردن.
مثبت اندیشی یعنی اندیشه ای پاک و درست
داشتن، یعنی در مسیر روشنایی، سلامتی،
اعتدال، افتخار و خدمت به همنوع گام نهادن.
مثبت اندیشی یعنی نیتی درست، متعالی و
مؤثر داشتن ، مثبت اندیشی، یعنی
غلبه بر شک و تردید و ایمان و اطمینان به قدرت
شگرف اندیشه و درون خود، اطمینان داشتن
به قدرت و الطاف خالق خویش.


صبر با عشق بس نمی‌آید
عقل فریادرس نمی‌آید

بیخودی خوش ولایتیست ولی
زیر فرمان کس نمی‌آید

کاروان حیات می‌گذرد
هیچ بانگ جرس نمی‌آید

بوی گلشن به گل همی‌خواند
خود تو را این هوس نمی‌آید

زانک در باطن تو خوش نفسیست
از گزاف این نفس نمی‌آید

بی خدای لطیف شیرین کار
عسلی از مگس نمی‌آید

هر دمی تخم نیکوی می‌کار
تا نکاری عدس نمی‌آید

هیچ کردی به خیر اندیشه
که جزا از سپس نمی‌آید

بس کن ایرا که شمع این گفتار
جانب هر غلس نمی‌آید

دیوان کبیر
#مولوی
لب بر لب کوزه بردم از غایتِ آز،
تا زو طلبم واسطه‌ی عمرِ دراز،

لب بر لب من نهاد و می‌گفت به راز:
"مِی خور، که بدین جهان نمی‌آیی باز! "


#ترانه‌های_خیام_صادق_هدایت
#رباعیات
آستان جانان
استاد شجریان
ساز و آواز ماهور
آواز: #استاد_شجریان

همنوازان: بهروز همتی (تار)
محمد فیروزی (عود)

آلبوم #کنسرت_رباعیات_خیام
کلام از #خیام
هر که بر نفس خود مسلط نیست
نیست سلطان و اندرین خط نیست

پادشاهی نگاه داشتنست
دیده و دل به راه داشتنست

اندرین تن، که ملک خاص تواست
گر تو شاهی کنی، خلاص تواست

شاهی تن ز اعتدال بود
به طلب کردن کمال بود

کردن او را به شرع و عقل دوا
نپسندیدن آنچه نیست روا

بر وجود خود ار ظفر یابی
یا خود این روز رفته دریابی

زندهٔ جاودانه باشی تو
شیر مرد زمانه باشی تو

گر چه ترشست و تلخ گفتن حق
شوربختیست هم نهفتن حق

سخن ار دل شکن نباشد و سخت
رهنمایی کجا کند سوی بخت؟

هر چه گفتم اگر نگیری یاد
روز ما بگذرد، شبت خوش باد

#اوحدی
بگو چه کنم_هایده
@jarasmusic
‍ «بگو چه کنم»

خواننده: #هایده
آهنگ: #علی_تجویدی
ترانه‌‌سرا: #پرویز_وکیلی

گر نمیدانی بدان اندر دل تنگم خانه کرده
کس نکرده با دلم کاری که غم جانانه کرده
خود تو دانی و دل من کز تو غم شد حاصل من
گرچه در هر محفلی این فتنه مرا دیوانه خواندی
گر نمیدانی بدان عشق تو مرا دیوانه کرده

عشق ترا در سینه ام با خون دل پرورده ام
از بی وفاییهای تو در کوی جنون ره برده ام
عشق ترا در سینه ام با خون دل پرورده ام
از بی وفاییهای تو در کوی جنون ره برده ام

اکنون که بی جرم و گنه سوزانده ما را
ای دل مکن بهر خدا با او مدارا
کنون که امیدی به سینه ندارم بگو چه کنم
بگو چه کنم
اگر دل خود را به او نسپارم بگو چه کنم
بگو چه کنم بگو چه کنم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آواز : حاج غلامرضا قیطانچیان

در مقام دشتی
( گوشه های عشاق و قرچه )

تار : غلامحسین بیگجه خانی
شعر : عرفی شیرازی

اجرای خصوصی
دهه شصت
و گفت: یک قطره از دریای احسان بر تو افتد نخواهی که در همه عالم از هیچ گویی و شنوی و کسی را بینی.

ابوالحسن خرقانی
ملاصدرا می گوید: دیدم در عالم شهود من دارم می جنگم. یک عده آدم دارند به من حمله می کنند، هم من شمشیر دارم هم آنها. من هی از اینها می کُشم تمام نمی شوند.

مثل یک چاهی یا جایی باشه که همینطور از اینها آدم بیرون می آید. همه اینها هم نقاب دارند. من هی جنگیدم و جنگیدم آخرش خسته شدم. شمشیر از دستم افتاد. یکی از اینها که اومد به سمت من، که مرا بکشد، گفتم می کُشی بُکُش فقط به من بگو تو کی هستی. وقتی که اینها نقاب هایشان را برداشتند دیدم تمام این آدمها خودم هستم...

این بدین معنی هست که تا در مشاهده درونی خودت، مراحلی را رد نکنی، بسیاری از این من های ساخته شده را، از بین نبری و شجاعانه هم از بین نبری، اون شهودی که نور بر تو باز می شود، اتفاق نخواهد افتاد.


#پیرجان
#مولانا
روزی شیخ المشایخ پیش آمد ، طاسی پرِ آب پیش شیخ نهاده بود. شیخ المشایخ دست در آب کرد ، و ماهی زنده بیرون آورد. شیخ ابوالحسن گفت: «از آبْ ماهی نمودن سهل است ، از آبْ آتش باید نمودن». شیخ المشایخ گفت: «بیا تا بدین تنور فرو شویم تا زنده کی برآید؟» شیخ گفت: «یاعبدالله ، بیا تا به نیستیِ خود فرو شویم تا به هستیِ او که برآید!»
شیخ المشایخ دیگر سخن نگفت.

#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابوالحسن_خرقانی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM


خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم

حافظ

قطعه《امشب شب مه
تابه》

خواننده : بانو مرضیه

آهنگساز : علی اکبر شیدا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
☆☆☆

ترا خواهم ترا خواهم بغیر از تو کرا خواهم
بغیر از تو چرا خواهم توئی جانم توئی جانم

ز شادی چون شوم خندان توئی پیدا در آن خنده
ز غم چون میکنم افغان توئی پنهان در افغانم

زنی در من گهی آتش کنی گاهی دلم را خوش
کدامین بهتر است از لطف یا قهرت نمیدانم

#فیض_کاشانی