ملاصدرا می گوید: دیدم در عالم شهود من دارم می جنگم. یک عده آدم دارند به من حمله می کنند، هم من شمشیر دارم هم آنها. من هی از اینها می کُشم تمام نمی شوند.
مثل یک چاهی یا جایی باشه که همینطور از اینها آدم بیرون می آید. همه اینها هم نقاب دارند. من هی جنگیدم و جنگیدم آخرش خسته شدم. شمشیر از دستم افتاد. یکی از اینها که اومد به سمت من، که مرا بکشد، گفتم می کُشی بُکُش فقط به من بگو تو کی هستی. وقتی که اینها نقاب هایشان را برداشتند دیدم تمام این آدمها خودم هستم...
این بدین معنی هست که تا در مشاهده درونی خودت، مراحلی را رد نکنی، بسیاری از این من های ساخته شده را، از بین نبری و شجاعانه هم از بین نبری، اون شهودی که نور بر تو باز می شود، اتفاق نخواهد افتاد.
#پیرجان
#مولانا
مثل یک چاهی یا جایی باشه که همینطور از اینها آدم بیرون می آید. همه اینها هم نقاب دارند. من هی جنگیدم و جنگیدم آخرش خسته شدم. شمشیر از دستم افتاد. یکی از اینها که اومد به سمت من، که مرا بکشد، گفتم می کُشی بُکُش فقط به من بگو تو کی هستی. وقتی که اینها نقاب هایشان را برداشتند دیدم تمام این آدمها خودم هستم...
این بدین معنی هست که تا در مشاهده درونی خودت، مراحلی را رد نکنی، بسیاری از این من های ساخته شده را، از بین نبری و شجاعانه هم از بین نبری، اون شهودی که نور بر تو باز می شود، اتفاق نخواهد افتاد.
#پیرجان
#مولانا