معرفی عارفان
1.24K subscribers
33.9K photos
12.3K videos
3.21K files
2.76K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
در حسن رخ خوبان پیدا همه او دیدم
در چشم نکورویان زیبا همه او دیدم

در دیدهٔ هر عاشق او بود همه لایق
وندر نظر وامق عذرا همه او دیدم

دلدار دل افگاران غم‌خوار جگرخواران
یاری ده بی‌یاران، هرجا همه او دیدم

مطلوب دل در هم او یافتم از عالم
مقصود من پر غم ز اشیا همه او دیدم

دیدم همه پیش و پس، جز دوست ندیدم کس
او بود، همه او، بس، تنها همه او دیدم

آرام دل غمگین جز دوست کسی مگزین
فی‌الجمله همه او بین، زیرا همه او دیدم

دیدم گل بستان ها ، صحرا و بیابان ها
او بود گلستان ها ، صحرا همه او دیدم

هان! ای دل دیوانه، بخرام به میخانه
کاندر خم و پیمانه پیدا همه او دیدم

در میکده و گلشن، می‌نوش می روشن
میبوی گل و سوسن، کاینها همه او دیدم

در میکده ساقی شو، می در کش و باقی شو
جویای عراقی شو، کو را همه او دیدم

 
فخرالدین_عراقی
ای جهانی محو رویت، محو سیمای که‌ای؟
ای تماشاگاه عالم، در تماشای که‌ای؟

عالمی را روی دل در قبلهٔ ابروی توست
تو چنین حیران ابروی دلارای که‌ای؟

شمع و گل چون بلبل و پروانه شیدای تواند
ای بهار زندگی آخر تو شیدای که‌ای؟

چون دل عاشق نداری یک نفس یک‌جا قرار
سر به صحرا دادهٔ زلف چلیپای که‌ای؟

چشم می پوشی ز گلگشت خیابان بهشت
در کمین جلوهٔ سرو دلارای که‌ای؟

نشکنی از چشمهٔ کوثر خمار خویش را
از خمار آلودگان جام صهبای که‌ای؟

#صائب_تبریزی
همایون شجریان ; جانی و صد آه
@MUSICMP3_4
همایون جان شجریان

«جانی و صد آه»

خواننده: #همایون_شجریان
آهنگ: #کیخسرو_پورناظری
شعر: #حافظ

نوازندگان:
تنبور: سهراب پورناظری
بربت: آزاد میرزاپور
دف: حسین رضایی نیا
کوزه: آیین مشکاتیان
دودوک: آرشاک ساهاکیان
گیتار بیس: آرین کشیشی
سازهای کوبه ای:
همایون نصیری و محمت آکاتای

جانا چه گویم شرح فراقت
چشمی و صد نم ، جانی و صد آه
ای بخت سرکش تنگش به برکش
گه جام زرکش ، گه کام دلخواه

آیین تقوا ما نیز دانیم
لیکن چه چاره با بخت گمراه
ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم
یا جام باده یا قصه کوتاه

مهر تو عکسی بر ما نیفکند
آیینه رویا آه از دلت آه
ای دل تا کسی، وصلش نخواهد
خون بایدش خورد در گاه و بیگاه


آیین تقوا، ما نیز دانیم
لیکن چه چاره با بخت گمراه

ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم
یا جام باده
یا قصه کوتاه
با کدام بال می‌توان
از زوال روزها و سوزها گریخت!
با کدام اشک می‌توان
پرده بر نگاه خیره ی زمان کشید؟
با کدام دست می‌توان
عشق را به بند جاودان کشید؟
با کدام دست...؟

#فروغ_فرخزاد
عشق چون بر صحراي دل عاشق خيمه زند و وجود او را غرق در درياي عدم خويش كند ، عاشق را از خويش بستاند و به معشوق زنده و جاويد سازد ، چنانچه اگر سخني گويد او نمي‌گويد بلكه معشوق است كه از زبان او سخن مي‌گويد و چون به چيزي بنگرد آنرا از دريچه‌ي چشم معشوق بيند.


هركه عاشق ديديش معشوق دان
كاو به نسبت هست هم اين و هم آن


جمله معشوقست و عاشق پرده‌اي
زنده معشوق است و عاشق مرده‌اي


در دل عاشق بجز معشوق نيست
در ميان‌شان فارق و مفروق نيست

#مثنوی شریف
دریغ از حسرت دیدار ورنه جای آن دارد
که بی‌رویت به دشمن داده‌باشم زندگانی را

#غالب_دهلوی
گر یار یاورم بود از آسمان چه بیم
گر دوست مهربان بود از دشمنان چه باک

رشحه( دختر هاتف)
خط سبزی به رخ سبز، مرا کرد اسیر

دام همرنگ زمین بود، گرفتار شدم

#غنی_کشمیری
تلف کردیم بس آب و علف در مزرعِ گیتی


فلک هم در تلافی می‌کند روزی تلف ما را

#طالب_آملی
نه همین غمکده ای مرغک تنها قفس است
تا تو آزاد نباشی همه دنیا قفس است

تا پرو بال تو را راه تماشا بسته ست
هرکجا هست زمین تا به ثریا قفس است

تا که نادان به جهان حکمروایی دارد
زندگی در نظر مردم دانا قفس است

#فریدون_مشیری
* بامداد ، عالم برخیزد،طلب‌ زیادتی علم کند
و زاهد،طلب‌ زیادتی زهد کند
و ابو الحسن در بند آن بود که سروری به دل‌ برادری رساند.


#تذکره_الاولیا
#ذکر_ابوالحسن_خرقانی
آبی که از این دیده چو خون می‌ریزد

خونیست بیا ببین که چون می‌ریزد

پیداست که خون من چه برداشت کند

دل می‌خورد و دیده برون می‌ریزد

#رباعیات_مولانا
خواب شب بر چشم خود کردم حرام

تا ببینم صبحدم سیمای دل


قد من همچون کمان شد از رکوع

تا ببینم قامت و بالای دل


مولانا
زیبایی و آیتِ لطف

رویِ خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زین سبب جز لطف و خوبی نیست در تفسیرِ ما

#حافظ

اگر روی معشوق که صحیفهٔ زیبایی است جلوه ای بر عاشق کند و آیتِ حسن خود را بر او فرو خوانَد آن عاشق جز آن که همۀ کارها را در جهت خیر و خوبی تفسیر کند، چه تواند کرد. او دریافته است که همۀ آثار وجودی معشوق از جنس زیبایی و مهر و خیر و خوبی است. چنان که در معشوقِ زمینی نیز چنین است که اگر لبخند رضایتی بر لب آورد دیگر همۀ کارها درست است، و این است معنی آنکه شاعران می‌کوشند تا کارها و مشیّت‌های الهی را بر مردم توجیه کنند. این توجیه در سایهٔ همان تجلی زیبایی است چنان که در صحیفۀ وجود آدمیان نیز، محبت مادر آیتِ لطفی است که در پرتو آن همۀ کارهای مادر تفسیر به خیر و خوبی می‌شود. چنان که اگر کودک را شیر دهد به همان دلیل است که از شیر باز گیرد. یعنی هر دو محبت و لطف است. منع و عطای او هر دو در قیاس به حال کودک، مهربانی است و حال مردمان نیز چون حال کودکان است که نمی‌توانند انواع لطفها را دریابند بلکه بعضی را قهر و بعضی را لطف می‌پندارند و ندانند که به گفتۀ هاتف اصفهانی:

ز تو گر تفقد و گر ستم بود آن عنایت و این کرم
همه از تو خوش بود ای صنم چه وفا کنی چه جفا کنی


برگرفته از کتاب
#در_صحبت_حافظ
#الهي_قمشه_اى
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هیچ وقت فراموش نکن که
قلب ارزشي ندارد
مگر زماني که :

معشوق به آن نظر کرده باشد
و عشقِ حبیب در آن جاري باشد...



#شیخ_ابن_عربي
بحر ما را کنار بايستي

وين سفر را قرار بايستي

شير بيشه ميان زنجيرست

شير در مرغزار بايستي

ماهيان مي طپند اندر ريگ

راه در جويبار بايستي

بلبل مست سخت مخمورست

گلشن و سبزه زار بايستي

ديده ها از غبار خسته شدست

ديده اعتبار بايستي

همه گل خواره اند اين طفلان

مشفقي دايه وار بايستي

ره به آب حيات مي نبرند

خضر را آبخوار بايستي

دل پشيمان شدست ز آنچ گذشت

دل امسال پار بايستي

اندر اين شهر قحط خورشيدست

سايه شهريار بايستي

شهر سرگين پرست پر گشته ست

مشک نافه تتار بايستي

مشک از پشک کس نمي داند

مشک را انتشار بايستي

دولت کودکانه مي جويند

دولت بي عثار بايستي

مرگ تا در پيست روز شبست

شب ما را نهار بايستي

چون بميري بميرد اين هنرت

زين هنرهات عار بايستي

چنگ در ما زدست اين کمپير

چنگ او تار تار بايستي

طالب کار و بار بسيارند

طالب کردگار بايستي

دم معدود اندکي ماندست

نفسي بي شمار بايستي

نفس ايزدي ز سوي يمن

بر خلايق نثار بايستي

مرگ ديگي براي ما پخته ست

آن خورش را گوار بايستي

ياد مردن چو دافع مرگست

هر دمي يادگار بايستي

هر دمي صد جنازه مي گذرد

ديده ها سوگوار بايستي

ملک ها ماند و مالکان مردند

ملکتي پايدار بايستي

عقل بسته شد و هوا مختار

عقل را اختيار بايستي

هوش ها چون مگس در آن دوغست

هوش را هوشيار بايستي

زين چنين دوغ زشت گنديده

اين مگس را حذار بايستي

معده پردوغ و گوش پر ز دروغ

همت الفرار بايستي

گوش ها بسته است لب بربند

از خرد گوشوار بايستي

از کنايات شمس تبريزي

شرح معني گذار بايستي

دیوان شمس
عاشقی گر زین سر و گر زان سر است

عاقبت ما رابدان سر رهبر است .

مولانا
گفتم دل و دین برسر کارت کردم
هرچه داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی؟!
این من بودم که بیقرارت کردم .



مولانا
مرا خیال وصالش ز سر به در نرود
اگر سرم برود عشق او ز سر نرود

من این معاینه با خود به خاک خواهم برد
که حسرت است که هرگز ز دل به در نرود

ز دست هجر تو یک روز نگذرد که مرا
هزار غصّه و خونابه در جگر نرود

#جلال‌‌الدین‌عضدی‌یزدی
بدان که تو “خیال” هستی؛
و همه‌ی آنچه را که ادراک می‌کنی و آن را غیر خود می‌شمری هم”خیال” است.
پس وجود همه‌اش
خیال در خیال است.

#محی‌الدین‌ابن‌عربی
.

درد عشق تو که جان می‌سوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است

درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است

#شیخ عطار غزل ۵۷