معرفی عارفان
1.24K subscribers
33.9K photos
12.3K videos
3.21K files
2.76K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
چون در معنی زنی، بازت كنند
پرّ فكرت زن، كه شهبازت كنند
پرّ فكرت شد گل آلود و گران
ز آن كه گِل خواری، ترا گِل شد چو نان
نان گِل است و گوشت كمتر خور از این
تا نمانی همچو گِل اندر زمین
چون گرسنه می شوی سگ می شوی
تند و بد پیوند و بد رگ می شوی
چون شدی تو سیر ، مرداری شوی
بی خبر ، بی پا ، چون دیواری شوی
پس دمی مردار و دیگر دم سگی
چون كنی در راه شیران خوش تگی ؟
آلت اشكار خود جز سگ مدان
كمترك انداز سگ را استخوان
زآنكه سگ چون سیر شد ، سركش شود
كی سوی صید و شكار خوش دَوَد ؟
(دفتر اول مثنوی)

🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
مولانا در این ابیات می فرماید:
تو باید دَرِِ معنی را بزنی تا برای تو بازش کنند. یعنی به هر حال تلاش و فعالیتی باید از جانب تو صورت بگیرد (گر چه وصالش نه به کوشش دهند/ هر قدر ای دل که توانی بکوش - حافظ) و از بال فکر و تعقل و اندیشه ات استفاده کن تا شهباز شوی و بتوانی در عالم عشق و معنا پر بگیری. اما اگر در بند زندگی مادی و ظواهر گرفتار شدی، این بال و پر، گل آلود می شود و دیگر نمی شود با آن پرواز کرد. نان و گوشت از همین نوع گِل هاست، که تو را در بند زمین اسیر می کند.
به خودت نگاه کن! در گرسنگی خوی تو شبیه به سگ می شود ( البته دور از جون شما ) ، بد رفتار و بدخو و ناسازگار می شوی و وقتی سیر شدی، مثل یک دیوار یا یک مردار ... بی خبر از همه جا و بی حرکت .
گاهی مثل سگ و گاهی مثل مرده، اسیر گرسنگی و سیری هستی.
کِی می خواهی مثل شیر در راه حق گام برداری و جولان دهی ؟؟

پس به اطراف خود نگاه کن و ببین که اسیر چه هستی ؟
تا وقتی این اسارت با توست بال و پر پروازت سنگین خواهد بود ...
به خدا كه هيچ يك را ثمر آنقدر نباشد

كه به روى نااُميدى ، در بسته باز كردن



شيخ_بهايى
ای همچو پری از من دیوانه رمیده
صد بار مرا دیده و گویی که ندیده

دریاب که ماتم زده‌ی روز فراقت
هم چهره خراشیده و هم جامه دریده

ای وای بر آن عاشق محروم که هرگز
نه با تو سخن گفته و نه از تو شنیده

آن دل که نه غم خوردی و نه آه کشیدی
از دست غمت آه چه گویم چه کشیده

بر روی تو این قطره‌ی خون چیست "هلالی"؟
گویا که دل از غصه به روی تو دویده

#هلالی_جغتایی
نوش دارو نشأ ی علت نهد در جان ما
در خمار معجز افتد عیسی از درمان ما

آبروی شمع را بیهوده نتوان ریختن
صد شب یلداست در هر گوشه ی زندان ما

ما خجل اما سخن در صنعت مشاطه اشت
گر نمود کفر دارد شاهد ایمان ما

زخم ها برداشتیم و فتح ها کردیم، لیک
هرگز از خون کسی رنگین نشد میدان ما

چشم اگر باز است و گر پوشیده از هم نگسلد
آمد و رفت نظر در دیده ی حیران ما

نی ز عصمت پاک دامانیم کز ناموس و ننگ
می کند آلودگی پرهیز از دامان ما

معنی روشن برون می جوشدم عرفی ز دل
در سیاهی می نگنجد چشمه ی حیوان ما


#عرفى_شيرازى
دزدیده نگاهم بتو الحق نمکین است
روی نظرم با تو و چشمم به زمین است

از روزن دل دیده گشایم به رخ دوست
در زمره ارباب حیا رسم چنین است

جوئیم گشاد همه کار از گره ناز
کآن گوشه ابروی ترا گوشه نشین است

زلف تو بدامان صبا بر چمن افشاند
آن قطره که در پیرهن نافه چین است

یک عمر اجل تشنه جانی نتوان داشت
تسلیم ننمائیم اگر دوست برین است

از بیم تو جان جمله بکنج لب تسلیم
جمع آمده موقوف بیک چین جبین است

"طالب" نمک لعل تو انباشته در طبع
زآنروی چو گفتار تو شعرش نمکین است

#طالب_آملی
من بیچاره تُهیدستم،
از آن می‌ترسم

که وصالش ندهد دست ، تهیدستان را...

🖋 #سعدی
هین
 توکل کن,
ملرزان پا و دست

رزق تو 
بر تو
ز تو  ،عاشق‌ترست..



مثنوی مولانا
.
کسی که صمیمانه غیرصمیمی است
از کسی‌ که بی‌خود صمیمی است، بهتر است.

✍️ایگور_استراوینسکی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎵سمن بویان

💠آواز: محمدرضا شجریان
💠تار: حسین علیزاده
💠کمانچه و آهنگ: کیهان کلهر
💠تنبک و آواز: همایون شجریان

💠💠💠
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند

به فتراک جفا دل‌ها چو بربندند بربندند
ز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند بفشانند

به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند

سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند
رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند

ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارند
ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانند

دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند

چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند
بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانند

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند

حضرت حافظ
‍ اكنون اى پدر!
من دريا مى‌بينم مَركب من شده است
وَ وطن
وَ حال من
اين است.

اگر تو از منى
يا من از توام
درآ در اين دريا
و اگر نه
برو بَرِ مرغان خانگى

وَ اين تو را آويختن است.



شمس الدین محمد تبریزی
.
‍ ... و گفت از بایزید شنیدم که گفت:
در جبروت غیب شدم و در دریاهای ملکوت غوطه زدم
و در حجاب های لاهوت تا به عرش رسیدم
و عرش را تهی یافتم.
نَفْسِ من بدان متوجه شد و گفتم ای سرور من! کجات جویم؟
پس پرده برافتاد و دیدم که «منِ منم»
، پس من، منم.
در جستجوی خویش واپس می روم و به خویشتن،
و نه جز خویشتن، اشارت می کنم.



از کتاب "دفتر روشنایی"
ترجمه شفیعی کدکنی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حکایتی از شیخ ابوالحسن خرقانی

نقلست که شیخ بوسعید و شیخ ابوالحسن خواستند که بسط آن یک بدین درآید و قبض این یک بدان شود یکدیگر را در برگرفتند هر دو صفت نقل افتاد شیخ بوسعید آن شب تا روز سر بزانو نهاده بود و می‌گفت و می‌گریست و شیخ ابوالحسن همه شب نعره همی زد و رقص همی کرد چون روز شد شیخ ابوالحسن بازآمد و گفت: ای شیخ اندوه به من باز ده که مارا با آن اندوه خود خوشتر است

«تذکرة الاولياء حضرت عطار نیشابوری»
نه که از دوست عیب نیاید،
که چشم دوست بر عیب نیاید.


خواجه عبدالله انصاری
به همه‌ی دست‌ها درِ حق بکوفتم،


آخر تا به دست نیاز نکوفتم، نگشادند.





#بایزید_بسطامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زندگی خواب و خیالی بیش نیست

بی سَبب از اندهش محزون شدی...

#پروین_اعتصامی
بیچاره و نگون‌بخت کسی است که رزقِ خود را از فردی می‌گیرد که بر او منّت می‌گذارد؛ آنکه که گمان می‌کند سر خم کردن و کُرنِش در برابرِ هر کس غیرِ خداوند رواست. حقارت از این بزرگتر نمی‌شود که انسان برای لقمهٔ نانی در برابرِ هر خس و خاشاکی سر خم کند و با هزار منّت و خواری خواسته و مالی از او طلب کند. به تعبیرِ اقبالِ لاهوری وای بر چنان کسی! زیرا رِزق‌دهنده خداوند است اما رِزقِ واقعی، حلال و با افتخار از دستانِ مردمانِ پاک و بی‌منّت به دست می‌آید.

وای بر منّت‌پذیــــرِ خوانِ غیر
گَردَنَش خَم گشتهٔ‌ی احسانِ غیر

#اقبال_لاهوری
خوب کردی که رخ از آینه پنهان کردی
هر پریشان نظری لایق دیدار تو نیست

#صائب_تبريزی
افسانه شیرین : شاهکاری با صدای هایده و شجریان
افسانه شیرین
🎼 افسانه شیرین
🔶
شاهکاری از

🔷استادمحمدرضاشجریان
و
🔷بانو هایده

آهنگ : همایون خرم
شعر ترانه : بهادر یگانه
غزل آواز : فرخی یزدی

شب چو در بستم و مست از مي‌نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
ديدي آن ترک ختا دشمن جان بود مرا
گرچه عمري به خطا دوست خطابش کردم

اي بي وفا ، راز دل بشنو ، از خموشي من ،
اين سکوت مرا ناشنيده مگير

اي آشنا ، چشم دل بگشا ، حال من بنگر ،
سوز و ساز دلم را نديده مگير

امشب که تو ، در کنار مني ،
غمگسار مني ،
سايه از سر من تا سپيده مگير

اي اشک من ، خيز و پرده مشو ،
پيش چشم ترم ، وقت ديدن او ، راه ديده مگير

دل ديوانه ي من
به غير از محبت گناهي ندارد ، خدا داند
شده چون مرغ طوفان
که جز بي پناهي ، پناهي ندارد ، خدا داند
منم آن ابر وحشي
که در هر بيابان به تلخي سرشکي بيفشاند
به جز اين اشک سوزان ،
دل نا اميدم گواهي ندارد ، خدا داند

دلم گيرد هرزمان بهانه تو سرم دارد شور جاودانه تو
روي دل بود به سوي آستانه تو
تا آيد شب در ميان تيرگي ها گشايد تن روح من به شور و غوغا
روكند چو مرغ وحشي سوي خانه تو