.
آیا میخواهی رازِ قدرتمند بودنِ
مرا بدانی؟
هیچکس، هیچوقت مرا واقعن
دوست نداشت...
هل تريد ان تعرف سرّ قوّتي؟
لا أحد أحبّني حقاً قط...
#غادة_السمان | سوریه، ۱۹۴۲ |
آیا میخواهی رازِ قدرتمند بودنِ
مرا بدانی؟
هیچکس، هیچوقت مرا واقعن
دوست نداشت...
هل تريد ان تعرف سرّ قوّتي؟
لا أحد أحبّني حقاً قط...
#غادة_السمان | سوریه، ۱۹۴۲ |
«مردِ نیک را از کسی شکایت نیست
نظر بر عیب نیست
هرکه شکایت کرد، بد اوست
گلوش را بیفشار،
البته پیدا آید که عیب از اوست.»
#مقالات_شمس_تبریزی
نظر بر عیب نیست
هرکه شکایت کرد، بد اوست
گلوش را بیفشار،
البته پیدا آید که عیب از اوست.»
#مقالات_شمس_تبریزی
«غم ی ار
: #باباطاهر
نگارینو دل و جانم ته* دانی
همه پیدا و پنهانم ته دانی
نمی دونم که این درد از که دیرم
همی دونم که درمانم ته دانی
بلا رمزی ز بالای ته باشه
جنون سری ز سودای ته باشه
بصورت آفرنم این جهان بین
که پنهان در تماشای ته باشه
غم عشق ته مادرزاد دیرم
نه از آموزی استاد دیرم
خوش اون بار که از جمله غم ته
خراب آباد دل آباد دیرم
خوشا آنون که سودای ته دیره
که سر پیوسته در پای ته دیره
به دل دیرم تمنای کسانی
که اندر دل تمنای ته دیره
سه غم آمد بجانم هر سه یکبار
غریبی و اسیری و غم یار
غریبی و اسیری چاره دیره
غم یار و غم یار و غم یار
* ته=تو
: #باباطاهر
نگارینو دل و جانم ته* دانی
همه پیدا و پنهانم ته دانی
نمی دونم که این درد از که دیرم
همی دونم که درمانم ته دانی
بلا رمزی ز بالای ته باشه
جنون سری ز سودای ته باشه
بصورت آفرنم این جهان بین
که پنهان در تماشای ته باشه
غم عشق ته مادرزاد دیرم
نه از آموزی استاد دیرم
خوش اون بار که از جمله غم ته
خراب آباد دل آباد دیرم
خوشا آنون که سودای ته دیره
که سر پیوسته در پای ته دیره
به دل دیرم تمنای کسانی
که اندر دل تمنای ته دیره
سه غم آمد بجانم هر سه یکبار
غریبی و اسیری و غم یار
غریبی و اسیری چاره دیره
غم یار و غم یار و غم یار
* ته=تو
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تو چه دانی که پس هر نگه سادهٔ من
چه جنونی، چه نیازی، چه غمی ست؟
یا نگاه تو، که پر عصمت و ناز
بر من افتد، چه عذاب و ستمی ست
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم
🎙 #مهدی_اخوان_ثالث
چه جنونی، چه نیازی، چه غمی ست؟
یا نگاه تو، که پر عصمت و ناز
بر من افتد، چه عذاب و ستمی ست
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم
🎙 #مهدی_اخوان_ثالث
در هر کس چیزی پیداست، در عالم دین پیداست، در عارف نور مولی پیداست، در محب فناء کون پیداست، در صوفی پیداست آنچه پیداست، باین زبان نشان دادن از آن ناید راست.
سیاره عشق را منازل مائیم
ز اشکال جهان نقطه مشکل مائیم
چون قصه عاشقان بیدل خوانند
سر قصه عاشقان بیدل مائیم
#خواجه_عبدالله_انصاری
سیاره عشق را منازل مائیم
ز اشکال جهان نقطه مشکل مائیم
چون قصه عاشقان بیدل خوانند
سر قصه عاشقان بیدل مائیم
#خواجه_عبدالله_انصاری
در این دنیا که همه می کوشند چیزی شوند
تو هیچ شو!
مقصدت "فنا" باشد.
انسان باید فی المثل بسان گلدان باشد.
همانطور که در گلدان نه ظاهر
بلکه خلاء درون ( جای رستن گل) اصل است ،
در انسان نیز نه ظن منیت
بلکه "معرفت هیچ بودن" و "فنا" اساس راه است تا گل و ریاحین معرفت و کمال در باطن شکوفا گردد.
حضرت شمس تبریزی
تو هیچ شو!
مقصدت "فنا" باشد.
انسان باید فی المثل بسان گلدان باشد.
همانطور که در گلدان نه ظاهر
بلکه خلاء درون ( جای رستن گل) اصل است ،
در انسان نیز نه ظن منیت
بلکه "معرفت هیچ بودن" و "فنا" اساس راه است تا گل و ریاحین معرفت و کمال در باطن شکوفا گردد.
حضرت شمس تبریزی
عزم آن دارم که امشب نیم مست
پای کوبان کوزهٔ دردی به دست
سر به بازار قلندر در نهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
تا کی از تزویر باشم خودنمای
تا کی از پندار باشم خودپرست
پردهٔ پندار میباید درید
توبهٔ زهاد میباید شکست
وقت آن آمد که دستی بر زنم
چند خواهم بودن آخر پایبست
ساقیا در ده شرابی دلگشای
هین که دل برخاست غم در سر نشست
تو بگردان دور تا ما مردوار
دور گردون زیر پای آریم پست
مشتری را خرقه از سر برکشیم
زهره را تا حشر گردانیم مست
پس چو عطار از جهت بیرون شویم
بی جهت در رقص آییم از الست
#عطار
پای کوبان کوزهٔ دردی به دست
سر به بازار قلندر در نهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
تا کی از تزویر باشم خودنمای
تا کی از پندار باشم خودپرست
پردهٔ پندار میباید درید
توبهٔ زهاد میباید شکست
وقت آن آمد که دستی بر زنم
چند خواهم بودن آخر پایبست
ساقیا در ده شرابی دلگشای
هین که دل برخاست غم در سر نشست
تو بگردان دور تا ما مردوار
دور گردون زیر پای آریم پست
مشتری را خرقه از سر برکشیم
زهره را تا حشر گردانیم مست
پس چو عطار از جهت بیرون شویم
بی جهت در رقص آییم از الست
#عطار
Bebar Ey Baroon
Shajarian
ببار ای ابر بهار با دلم به هوای زلف یار
داد و بیداد از این روزگار؛
ماهُ دادند به شبهای تار ای بارون...
• تصنیف : بارون
• آواز : استادجان شجریان
• آلبوم : شب، سکوت، کویر
• آهنگساز : کیهان کلهر
داد و بیداد از این روزگار؛
ماهُ دادند به شبهای تار ای بارون...
• تصنیف : بارون
• آواز : استادجان شجریان
• آلبوم : شب، سکوت، کویر
• آهنگساز : کیهان کلهر
قاصدک
@ostad_shajariyan
🎵قاصدک
💠اساتید:
محمدرضا و همایون شجریان
پرویز مشکاتیان
💠شعر :مهدی اخوان ثالث
💠اساتید:
محمدرضا و همایون شجریان
پرویز مشکاتیان
💠شعر :مهدی اخوان ثالث
حق تعالی را خود بوئی است محسوس ،
به مشام رسد
چنانکه بوی مشک و عنبر
اما چه ماند به مشک و عنبر
چون تجلی خواهد بود
آن بوی مقدمه بیاید ،
آدمی مست مست شود
حضرت شمس تبریزی
به مشام رسد
چنانکه بوی مشک و عنبر
اما چه ماند به مشک و عنبر
چون تجلی خواهد بود
آن بوی مقدمه بیاید ،
آدمی مست مست شود
حضرت شمس تبریزی
احمدصبری شرق:
ابیاتی که مصرع دوم آنها مشهورتر است :
۱- گر دایرهی کوزه ز گوهر سازند
از کوزه همان برو ن تراود که در اوست
( بابا افضل )
۲- با سیه دل چه سود گفتنِ وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ . . .
( سعدی)
۳- هر دم که دل به عشق دهی، خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
( حافظ)
۴- چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت
( فردوسی )
۵- امیدوار بُوَد آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان
( سعدی)
۶- صوفی نشود صافی، تا در نکشد جامی
بسیار سفر باید، تا پخته شود خامی
( سعدی )
۷-در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب! مباد آن که گدا معتبر شود
( حافظ)
۸-در محفل خود راه مده همچو منی را
افسرده دل، افسرده کند انجمنی را
( قائم مقام )
۹- مرو به هند و بیا با خدای خویش بساز
به هر کجا که روی، آسمان همین رنگ است
( صائب اصفهانی )
۱۰-خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته در آید
( حافظ )
۱۱-زلیخا مُرد از این حسرت که یوسف گشته زندانی ؛
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
( صائب اصفهانی )
۱۲- زلیخا گفتن و یوسف شنیدن
شنیدن کی بُوَد مانند دیدن
( عطار )
ابیاتی که مصرع دوم آنها مشهورتر است :
۱- گر دایرهی کوزه ز گوهر سازند
از کوزه همان برو ن تراود که در اوست
( بابا افضل )
۲- با سیه دل چه سود گفتنِ وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ . . .
( سعدی)
۳- هر دم که دل به عشق دهی، خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
( حافظ)
۴- چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت
( فردوسی )
۵- امیدوار بُوَد آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان
( سعدی)
۶- صوفی نشود صافی، تا در نکشد جامی
بسیار سفر باید، تا پخته شود خامی
( سعدی )
۷-در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب! مباد آن که گدا معتبر شود
( حافظ)
۸-در محفل خود راه مده همچو منی را
افسرده دل، افسرده کند انجمنی را
( قائم مقام )
۹- مرو به هند و بیا با خدای خویش بساز
به هر کجا که روی، آسمان همین رنگ است
( صائب اصفهانی )
۱۰-خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته در آید
( حافظ )
۱۱-زلیخا مُرد از این حسرت که یوسف گشته زندانی ؛
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
( صائب اصفهانی )
۱۲- زلیخا گفتن و یوسف شنیدن
شنیدن کی بُوَد مانند دیدن
( عطار )
مجنون خواست که پیش لیلی نامه ای نویسد.
قلم در دست گرفت و این بیت گفت:
خیالُکَ فی عینی و إسمک فی فمی وذکرُک فی قلبی، إلی أین أکتُبُ
خیال تو مقیم چشم است و نام تو از زبان خالی نیست و ذکر تو در صمیم جان جای دارد. پس، نامه پیش کی نویسم
چون تو در این محل ها می گردی
قلم بشکست و کاغذ بدرید.
#فیه_ما_فیه
#مولانــــا
قلم در دست گرفت و این بیت گفت:
خیالُکَ فی عینی و إسمک فی فمی وذکرُک فی قلبی، إلی أین أکتُبُ
خیال تو مقیم چشم است و نام تو از زبان خالی نیست و ذکر تو در صمیم جان جای دارد. پس، نامه پیش کی نویسم
چون تو در این محل ها می گردی
قلم بشکست و کاغذ بدرید.
#فیه_ما_فیه
#مولانــــا
بدان که دیدار محبوب،
مطلوب عاشق است.
لیکن، رعایت آداب دیدار نشانه هایی دارد؛
بر جای باش
بدین سو و آن سو منگر
با تمام وجود مهیا باش
که بوی یار
بسیار دل انگیز است.
ابن_عربي
مطلوب عاشق است.
لیکن، رعایت آداب دیدار نشانه هایی دارد؛
بر جای باش
بدین سو و آن سو منگر
با تمام وجود مهیا باش
که بوی یار
بسیار دل انگیز است.
ابن_عربي
چشم تو خواب میرود یا که تو ناز میکنی
نی به خدا که از دغل چشم فراز میکنی
چشم ببستهای که تا خواب کنی حریف را
چونک بخفت بر زرش دست دراز میکنی
سلسلهای گشادهای دام ابد نهادهای
بند کی سخت میکنی بند کی باز میکنی
عاشق بیگناه را بهر ثواب میکشی
بر سر گور کشتگان بانگ نماز میکنی
گه به مثال ساقیان عقل ز مغز میبری
گه به مثال مطربان نغنغه ساز میکنی
طبل فراق میزنی نای عراق میزنی
پرده بوسلیک را جفت حجاز میکنی
جان و دل فقیر را خسته دل اسیر را
از صدقات حسن خود گنج نیاز میکنی
پرده چرخ میدری جلوه ملک میکنی
تاج شهان همیبری ملک ایاز میکنی
عشق منی و عشق را صورت شکل کی بود
اینک به صورتی شدی این به مجاز میکنی
گنج بلا نهایتی سکه کجاست گنج را
صورت سکه گر کنی آن پی گاز میکنی
غرق غنا شو و خمش شرم بدار چند چند
در کنف غنای او ناله آز میکنی
#مولوی
نی به خدا که از دغل چشم فراز میکنی
چشم ببستهای که تا خواب کنی حریف را
چونک بخفت بر زرش دست دراز میکنی
سلسلهای گشادهای دام ابد نهادهای
بند کی سخت میکنی بند کی باز میکنی
عاشق بیگناه را بهر ثواب میکشی
بر سر گور کشتگان بانگ نماز میکنی
گه به مثال ساقیان عقل ز مغز میبری
گه به مثال مطربان نغنغه ساز میکنی
طبل فراق میزنی نای عراق میزنی
پرده بوسلیک را جفت حجاز میکنی
جان و دل فقیر را خسته دل اسیر را
از صدقات حسن خود گنج نیاز میکنی
پرده چرخ میدری جلوه ملک میکنی
تاج شهان همیبری ملک ایاز میکنی
عشق منی و عشق را صورت شکل کی بود
اینک به صورتی شدی این به مجاز میکنی
گنج بلا نهایتی سکه کجاست گنج را
صورت سکه گر کنی آن پی گاز میکنی
غرق غنا شو و خمش شرم بدار چند چند
در کنف غنای او ناله آز میکنی
#مولوی
فقیری است که از غذا درویش است،
و فقیری است که از خدا درویش است.
درویشی به دلق چه تعلق دارد،
که هر سالی نهصد هزار دینار خرج حجرههای آن درویش بودی؛
هر روز ده گوسفند، و خرجهای طیارات خود به حساب نبود.
لی مع الله وقت میگفت و میرسیدش.
شمس تبریزی
و فقیری است که از خدا درویش است.
درویشی به دلق چه تعلق دارد،
که هر سالی نهصد هزار دینار خرج حجرههای آن درویش بودی؛
هر روز ده گوسفند، و خرجهای طیارات خود به حساب نبود.
لی مع الله وقت میگفت و میرسیدش.
شمس تبریزی