معرفی عارفان
1.08K subscribers
32.6K photos
11.7K videos
3.17K files
2.66K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
دردا که یار در غم و دردم بماند و رفت

ما را چون دود بر سر آتش نشاند و رفت

مخمــور بادهٔ طـــرب انگیز شوق را

جامی نداد و زهر جدائی چشاند و رفت


#خواجوی_کرمانی

می روی اما نگاه سرسری دیگر نکن
پیش چشمم از رقیبم دلبری دیگر نکن

مهره ی ماری که داری کار خود را می کند
با نگاهت، خنده ات، افسونگری دیگر نکن

آن قدرها که گمانت بود مؤمن نیستم
موی خود را پای بند روسری دیگر نکن

با برادر گفتنت آتش به جانم می زنی
جان من لطفا برایم خواهری دیگر نکن

هر کسی آمد به من زخمی زده حتی تو هم
زخم هایم را به من یادآوری دیگر نکن

زلزله با بم نکرد آن چه تو با من کرده ای
آنچه با من کرده ای با دیگری دیگر نکن

• علیرضا جعفری
" باز كن پنجره ، باز آمده ام
من پس از رفتنها ، رفتنها ؛
با چه شور و چه شتاب
در دلم شوق تو ، اكنون به نياز آمده ام "داستانها دارم
از دياران كه سفر كردم و رفتم بي تو
از دياران كه گذر كردم و رفتم بي تو
بي تو مي رفتم ، مي رفتن ، تنها ، تنها
وصبوري مرا
كوه تحسين مي كرد
من اگر سوي تو برمي گردم
دست من خالي نيست
كاروانهاي محبت با خويش
ارمغان آوردم...

#حمید_مصدق
اﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎ ﻣﯽ‌ﺗﺮﺳﻢ!
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﻢ
ﺑﺎ ﺻﺮﺍﺣﺖ ﺑﯽ ﺭﺣﻤﺎﻧﻪ ﺍﯼ
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ.
ﺟﻬﻞ!
ﻫﯿﻬﺎﺕ...

نون نوشتن
#محمود_دولت‌آبادی
می‌خندم به باد
که اغلب بی‌موقع می‌وزد
می‌خندم به ابر
که اغلب بر دریا می‌بارد .
به صاعقه نیز می‌خندم
که فقط می‌تواند چوپان‌ها را خاکستر کند !
و می‌خندم به ...
تا شاد زندگی کنم !
من می‌خندم ،
اما دنیا غم‌انگیز است
واقعا غم‌انگیز است ...!!!


#رسول_یونان
خراب حالیِ ما لشکری نمی‌خواهد

بس است آمدن و رفتنِ نفس ما را...

#صائب_تبریزی
عشق ورزیدن پیکاری است در فراسوی انزوا با هر چیزی در دنیا که وجود را به تکاپو درمی‌آورد.

این جهان در نظر من سرچشمه خوشحالی و شادمانی است، شادمانی‌ که بودنِ با دیگری به ارمغان می‌آورد. در چنین جهانی «دوستت دارم» یعنی: در این دنیا چشمه‌ای دارم که تو هستی. در آبِ این چشمه تمامِ شادمانی خود را می‌بینم و مقدم بر خود شادمانی تو را.

در ستایش عشق
#آلن_بدیو
گذشته به درد ما نمی خوره.
آینده پر از دلواپسیه.
فقط حال واقعیه، همون این جا و اکنون
دم را دریاب.

مرد معلق
#سال_بلو
سلام ای عطر مریم زیر باران! دوستت دارم
خودت این ابر عاشق را بباران، دوستت دارم

به باران می سپارم تا به روی شیشه ات از من
هزاران بوسه بنویسد، هزاران «دوستت دارم

تو را چون اولین باری که گفتم «آب»، می خواهم
شبیه اولین روز دبستان دوستت دارم

شبیه کودکی که روی دستش می زند آرام
نخستین قطره های نرم باران دوستت دارم

چه باشی، چه نباشی دوست، عاشق، همسفر، همراه
چه فرقی دارد اصلاً با چه عنوان دوستت دارم؟

تنفس می کنم زیبایی ات را، خواب می بینم
شبیه نبض گل در ذهن گلدان دوستت دارم

دلم را شهردار شهر عشقت کن که بنویسم
به روی تابلوهای خیابان: دوستت دارم

مرا در هُرم تابستان اندامت برویان تا
خودم چتر تو باشم در زمستان، دوستت دارم

#محمدسعید_میرزایی
گِرد آن خانه بگردم؛

که در او خلوتِ توست...!

#وحشی_بافقی
بامن صنما دل یک دله کن



محمود محمودی خوانساری
با من صنما دل یک دله کن
گر سر ننهم آنگه گله کن

مجنون شده‌ام از بهر خدا
زان زلف خوشت یک سلسله کن

سی پاره به کف در چله شدی
سی پاره منم ترک چله کن

مجهول مرو با غول مرو
زنهار سفر با قافله کن

ای مطرب دل زان نغمه خوش
این مغز مرا پرمشغله کن

ای زهره و مه زان شعله رو
دو چشم مرا دو مشعله کن

ای موسی جان شبان شده‌ای
بر طور برو ترک گله کن

نعلین ز دو پا بیرون کن و رو
در دست طوی پا آبله کن

تکیه گه تو حق شد نه عصا
انداز عصا و آن را یله کن

فرعون هوا چون شد حیوان
در گردن او رو زنگله کن

#مولانا
#محمود_محمودی‌خوانساری
#اسداله_ملک #بیات_ترک
روزها با فکر او دیوانه‌ام، شب بیشتر
هر دو دلتنگ همیم، اما من اغلب بیشتر

باد می‌گوید که او آشفته گیسو دیدنی‌ست
شانه می‌گوید که با موی مرتب بیشتر

تا مرا بوسید گفتم: آه ترکم کن، برو
عمق هذیان می‌شود با سوزش تب بیشتر

حرف‌هایش از نوازش‌های او شیرین‌تر است
از هر انگشتش هنر می‌ریزد از لب، بیشتر

یک اتاق و لقمه‌ای نان و کمی آغوش او
من چه می‌خواهم مگر از این مکعب بیشتر؟

#سید_سعید_صاحب_علم
بیش از این نتوان حریف داغ حرمان زیستن
یا مرا از خود ببر آنجا که هستی یا بیا

بیدل_دهلوی

اکنون وقتِ رفتن شد
از جهتِ آن این وجود را
هر لحظه فراق
هر لحظه بیا
هر لحظه برو.

مقالات حضرت _شمس
دیدی لحظاتِ چشم انتظاری را ...
چه کشدار و عجیب می گذرند...
فکر کن نگاه را دوخته ای به حجم خالی چارچوب ...
دیدی لحظات زندگی را می نشانی درون چارچوب
و چه بی دلیل به انتظاری کشدار آنها را نگاه می کنی!


#سيد_على_صالحى
دلم از نرگس بیمار تو
بیمار تر است
چاره کن دَرد کسی
کز همه ناچار تر است...

#فروغی_بسطامی
منگر چنين به چشمم، ای چشم آهوانه
ترســــم قـــرار و صبـــرم برخيزد از ميانه

ترسم به نام بوسه غارت كنم لبت را
با عذر بی قراری، ايــــن بهترين بهانه..

حسین‌منزوی
ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﯾﻞ ﻭ ﺗﺒﺎﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺗﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ

ﻣﺎﻩ ﺑﻪ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻭُ ﻣﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺁﺏ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﻮ ﺩﭼﺎﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ

ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺷﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ
ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﺒﺎﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ

ﺩﮐﻤﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﻫﻨﺖ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺑﺎ ﺗﻮ ﮐﻤﯽ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ


ﮔﺮﭼﻪ ﺑﺮ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﯼ ﺗﻮ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ
ﻻﯾﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﮔﺮﺩ ﻭ ﻏﺒﺎﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ

ﺁﻩ! ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺕ
ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺳﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﻫﻨﻮﺯ! ...


#ﺷﯿﺮﯾﻦ_ﺧﺴﺮﻭﯼ
دست به جان نمی رسد تا به تو برفشانمش
بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش
تن به قضا سپرده ام، پایِ رضا فشرده ام
ور بروم کجا روم چاره جز این ندانمش
قوّت شرحِ عشقِ تو نیست زبانِ خامه را
گردِ درِ امیدِ تو چند به سر دوانمش؟
نیست زمامِ کامِ دل در کفِ اختیارِ من
گر به اجل فرا رسم زین همه وارهانمش
ایمنی از خروشِ من، گر به جهان در اوفتد
فارغی از فغانِ من، گر به فلک رسانمش
بادِ دریغ و آبِ چشم ار چه موافقِ همند
آتشِ عشقت آن چنان نیست که وانشانمش
هر که بپرسد ای فلان حالِ دلت چگونه شد
خون شد و دم بدم چو آب از مژه می چکانمش
عشق تو گفته بود هان سعدی و آرزویِ من
بس نکند ز عاشقی تا ز جهان جهانمش
پنجهٔ قصد دشمنان می نرسد به خونِ من
وین که به لطف می کشد منع نمی توانمش
لذّتِ وقت هایِ خوش قدر نداشت پیش از این
زین پس اگر دمی بوَد یابم و قدر دانمش


#سعدی_شیرازی
بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد
یا آن که گدایی محبت شده باشد

دلگیرم از آن دل که در آن حس تملک
تبدیل به غوغای حسادت شده باشد

دل در تب و طوفان تنوع طلبی چیست؟
باغی ست که آلوده به آفت شده باشد

خودبینی و خودخواهی اگر معنی عشق است،
بگذار که آیینه نفرت شده باشد!

از وهن خیانت به امانت چه بگویم
آنجا که خیانت به خیانت شده باشد!

شرمنده عشقیم و دل منجمد ما
جا دارد اگر غرق خجالت شده باشد

مقصود من از عشق نه این حس مجازی ست
ای عشق مبادا که جسارت شده باشد!

#محمد_ترکی
به جهانى كه در آن قافيه لنگ آمده بود
كاش در خلقتِ من نيز درنگ آمده بود

روزگارى كه بنايش همه رنجاندن ماست
با من از روزِ نخستين سَرِ جنگ آمده بود

منم آن شاخه ى پُر بار كه ناگه شب عيد
به سرش بى خبر آوارِ تگرگ آمده بود

آنكه مى گفت : مرا بى تو نه شايد بودن...
آنكه با خونِ جگرهام به چنگ آمده بود

"پيرهن چاك و غزلخوان و صراحى در دست"*
سرِ تقسيم غنائم چه قشنگ آمده بود !

بعد مرگم بنوازيد دف و رقص كنيد
دلم از روزِ ازل در پىِ مرگ آمده بود

بنويسيد كه از فاصله ها وحشت داشت
مدتى بود كه از عشق به تنگ آمده بود

"همه آرام گرفتند و شب از نيمه گذشت"**
غيرِ آن ماه كه بر صيدِ پلنگ آمده بود

#مرتضی_درویشی
پ. ن : *مصراع اول تضمين حضرت حافظ، **مصراع دوم از حضرت سعدى عليه الرحمه