مشکل است از کوی او قطع نظر کردن مرا
ورنه آسان است از دنیا گذر کردن مرا
من كه با ياد تو
دنيا را فرامُش كرده ام
از مروت نيست
از خاطر به دَر كردن مرا ...
#صائب_تبریزی
ورنه آسان است از دنیا گذر کردن مرا
من كه با ياد تو
دنيا را فرامُش كرده ام
از مروت نيست
از خاطر به دَر كردن مرا ...
#صائب_تبریزی
مشکل است از کوی او قطع نظر کردن مرا
ورنه آسان است از دنیا گذر کردن مرا
من كه با ياد تو
دنيا را فرامُش كرده ام
از مروت نيست
از خاطر به دَر كردن مرا ...
#صائب_تبریزی
ورنه آسان است از دنیا گذر کردن مرا
من كه با ياد تو
دنيا را فرامُش كرده ام
از مروت نيست
از خاطر به دَر كردن مرا ...
#صائب_تبریزی
گر طلبکار حضوری لب به غیبت وامکن
عیب خود پوشیده و از دیگران پیدا مکن
دورباش هرزه گویان است مهر خامشی
ایمنی میخواهی از زخم زبان، لب وا مکن
آبروی خود به گوهر کن مبدّل چون صدف
هیچ جز همت، گدایی از در دل ها مکن
چون کشیدی پای در دامان تسلیم و رضا
تیغ اگر چون کوه بارد بر سرت پروا مکن
#صائب_تبریزی
عیب خود پوشیده و از دیگران پیدا مکن
دورباش هرزه گویان است مهر خامشی
ایمنی میخواهی از زخم زبان، لب وا مکن
آبروی خود به گوهر کن مبدّل چون صدف
هیچ جز همت، گدایی از در دل ها مکن
چون کشیدی پای در دامان تسلیم و رضا
تیغ اگر چون کوه بارد بر سرت پروا مکن
#صائب_تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چون کسی در دل خیال آن کمر پنهان کند؟
نیست ممکن رشته را کس در گهر پنهان کند
می نماید تلخی بادام آخر خویش را
گرچه شیرین کار او را در شکر پنهان کند
نیست ایمن هیچ سرسبزی ز چشم شور خلق
روی خود چون خضر از مردم مگر پنهان کند
از خم چوگان گردون گوی بیرون برده است
در گریبان تأمل هر که سر پنهان کند
صبر و طاقت برنمی آید به کوه درد و غم
قاف را عنقا چسان در زیر پر پنهان کند؟
خودنمایی لازم افتاده است درد عشق را
لاله نتوانست داغی در جگر پنهان کند
حال ما دردی کشان بر هیچ کس پوشیده نیست
بحر چون از دیده ها دامان تر پنهان کند؟
خرده راز محبت پرده سوز افتاده است
سنگ نتوانست در دل این شرر پنهان کند
می تراود گریه از رخسار اهل درد را
آب هیهات است خود را در گهر پنهان کند
می شود روشن زآتش بوی هر هیزم که هست
نیست ممکن عیب خود کس در سفر پنهان کند
از فریب خال او ایمن مشو صائب که حسن
در دل هر دانه ای دام دگر پنهان کند
#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۵۳۲
نیست ممکن رشته را کس در گهر پنهان کند
می نماید تلخی بادام آخر خویش را
گرچه شیرین کار او را در شکر پنهان کند
نیست ایمن هیچ سرسبزی ز چشم شور خلق
روی خود چون خضر از مردم مگر پنهان کند
از خم چوگان گردون گوی بیرون برده است
در گریبان تأمل هر که سر پنهان کند
صبر و طاقت برنمی آید به کوه درد و غم
قاف را عنقا چسان در زیر پر پنهان کند؟
خودنمایی لازم افتاده است درد عشق را
لاله نتوانست داغی در جگر پنهان کند
حال ما دردی کشان بر هیچ کس پوشیده نیست
بحر چون از دیده ها دامان تر پنهان کند؟
خرده راز محبت پرده سوز افتاده است
سنگ نتوانست در دل این شرر پنهان کند
می تراود گریه از رخسار اهل درد را
آب هیهات است خود را در گهر پنهان کند
می شود روشن زآتش بوی هر هیزم که هست
نیست ممکن عیب خود کس در سفر پنهان کند
از فریب خال او ایمن مشو صائب که حسن
در دل هر دانه ای دام دگر پنهان کند
#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۵۳۲
از هر صدا نبازم، چون کوهی لنگر خویش
بحر گران وقارم، در پاس گوهر خویش
شمع حریم عشقم، پروای کشتنم نیست
بسیار دیدهام من، در زیر پا سر خویش
از خشکسال ساحل، اندیشهای ندارم
پیوسته در محیطم، از آب گوهر خویش
دریافت مرغ تصویر، معراج بوی گل را
ما رنگ گل ندیدیم، از سستی پر خویش
روزی که در گلستان، انشای خنده کردیم
دیدیم بر کف دست، چون شاخ گل سر خویش
دولت مساعدت کرد، صیاد چشم پوشید
در کار دام کردیم، نخجیر لاغر خویش
غافل نیم ز ساغر، هر چند بیشعورم
چون طفل میشناسم، پستان مادر خویش
کردار من به گفتار، محتاج نیست صائب
در زخم مینمایم، چون تیغ جوهر خویش
#صائب_تبریزی
بحر گران وقارم، در پاس گوهر خویش
شمع حریم عشقم، پروای کشتنم نیست
بسیار دیدهام من، در زیر پا سر خویش
از خشکسال ساحل، اندیشهای ندارم
پیوسته در محیطم، از آب گوهر خویش
دریافت مرغ تصویر، معراج بوی گل را
ما رنگ گل ندیدیم، از سستی پر خویش
روزی که در گلستان، انشای خنده کردیم
دیدیم بر کف دست، چون شاخ گل سر خویش
دولت مساعدت کرد، صیاد چشم پوشید
در کار دام کردیم، نخجیر لاغر خویش
غافل نیم ز ساغر، هر چند بیشعورم
چون طفل میشناسم، پستان مادر خویش
کردار من به گفتار، محتاج نیست صائب
در زخم مینمایم، چون تیغ جوهر خویش
#صائب_تبریزی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هزار عقد محبت به این و آن بندی
همین به کشتن من تیغ بر میان بندی
ترا که هر مژه تیغ کجی است زهرآلود
چه لازماست که شمشیر بر میان بندی؟
ز تلخگویی من عیش عالمی تلخ است
به بوسهای چه شود گر مرا دهان بندی؟
درین دوهفته که گل میتوان ز روی تو چید
در وصال چه بر روی دوستان بندی؟
به جرم خیرگی بوالهوس مسوز مرا
گناه گرگ چرا بر سگِ شبان بندی؟
چو نیست رنگ وفا بر عذار گل #صائب
درین ریاض چه افتاده آشیان بندی؟
#صائب_تبریزی
همین به کشتن من تیغ بر میان بندی
ترا که هر مژه تیغ کجی است زهرآلود
چه لازماست که شمشیر بر میان بندی؟
ز تلخگویی من عیش عالمی تلخ است
به بوسهای چه شود گر مرا دهان بندی؟
درین دوهفته که گل میتوان ز روی تو چید
در وصال چه بر روی دوستان بندی؟
به جرم خیرگی بوالهوس مسوز مرا
گناه گرگ چرا بر سگِ شبان بندی؟
چو نیست رنگ وفا بر عذار گل #صائب
درین ریاض چه افتاده آشیان بندی؟
#صائب_تبریزی
تو را به هرگذری هست بیقرار دگر
مرا به جز تو درین شهر نیست یار دگر
تو را اگر غم من نیست غم مباد تو را
که جز غم تو مرا نیست غمگسار دگر
بگیر خردهی جانِ مرا و خرده مگیر
که در بساط ندارم جز این نثار دگر
به کوچه باغِ بهشتم ز کوی او مَبَرید
که وا نمیشوَدَم دل ز رهگذار دگر
ز آستان تو چون ناامید برگردم؟
که هست هر سرِ مویم امیدوار دگر
به غیر عشق که از کار برده دست و دلم
نمیرود دل و دستم به هیچ کاردگر...
#صائب_تبریزی
تو را به هرگذری هست بیقرار دگر
مرا به جز تو درین شهر نیست یار دگر
تو را اگر غم من نیست غم مباد تو را
که جز غم تو مرا نیست غمگسار دگر
بگیر خردهی جانِ مرا و خرده مگیر
که در بساط ندارم جز این نثار دگر
به کوچه باغِ بهشتم ز کوی او مَبَرید
که وا نمیشوَدَم دل ز رهگذار دگر
ز آستان تو چون ناامید برگردم؟
که هست هر سرِ مویم امیدوار دگر
به غیر عشق که از کار برده دست و دلم
نمیرود دل و دستم به هیچ کاردگر...
#صائب_تبریزی