روزها با فکر او دیوانهام، شب بیشتر
هر دو دلتنگ همیم، اما من اغلب بیشتر
باد میگوید که او آشفته گیسو دیدنیست
شانه میگوید که با موی مرتب بیشتر
تا مرا بوسید گفتم: آه ترکم کن، برو
عمق هذیان میشود با سوزش تب بیشتر
حرفهایش از نوازشهای او شیرینتر است
از هر انگشتش هنر میریزد از لب، بیشتر
یک اتاق و لقمهای نان و کمی آغوش او
من چه میخواهم مگر از این مکعب بیشتر؟
#سید_سعید_صاحب_علم
هر دو دلتنگ همیم، اما من اغلب بیشتر
باد میگوید که او آشفته گیسو دیدنیست
شانه میگوید که با موی مرتب بیشتر
تا مرا بوسید گفتم: آه ترکم کن، برو
عمق هذیان میشود با سوزش تب بیشتر
حرفهایش از نوازشهای او شیرینتر است
از هر انگشتش هنر میریزد از لب، بیشتر
یک اتاق و لقمهای نان و کمی آغوش او
من چه میخواهم مگر از این مکعب بیشتر؟
#سید_سعید_صاحب_علم
مگو چنین و چنانم که من زیاد شنیدم
من از پیالهی خالی صدای باد شنیدم
به چشمهای خودم اعتماد داشتم اما
دروغهای بزرگی از اعتماد شنیدم
بتی شکست ولی بت پرست "فلسفه" میبافت
چقدر وصف مریدانه از مراد شنیدم
به "خنده" ساقی "سبابه بوس" وقت اذان گفت
ریاست هر چه که از اهل اعتقاد شنیدم
"شعار" مرگ به دیوار کاخ شاه نوشتند
اگر چه از لبشان "آه" زنده باد شنیدم
صدای هق هق ابر بهار آمد و آن را
منِ خزان زده چون نغمههای شاد شنیدم
دروغ و خنده و آه و شعار و فلسفه کافیست
مگو چنین و چنانم که من زیاد شنیدم
#سید_سعید_صاحب_علم
من از پیالهی خالی صدای باد شنیدم
به چشمهای خودم اعتماد داشتم اما
دروغهای بزرگی از اعتماد شنیدم
بتی شکست ولی بت پرست "فلسفه" میبافت
چقدر وصف مریدانه از مراد شنیدم
به "خنده" ساقی "سبابه بوس" وقت اذان گفت
ریاست هر چه که از اهل اعتقاد شنیدم
"شعار" مرگ به دیوار کاخ شاه نوشتند
اگر چه از لبشان "آه" زنده باد شنیدم
صدای هق هق ابر بهار آمد و آن را
منِ خزان زده چون نغمههای شاد شنیدم
دروغ و خنده و آه و شعار و فلسفه کافیست
مگو چنین و چنانم که من زیاد شنیدم
#سید_سعید_صاحب_علم