معرفی عارفان
999 subscribers
32.1K photos
11.6K videos
3.16K files
2.63K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بحریست نه کاهنده نه افزاینده
امواج برو رونده و آینده
عالم چو عبارت از همین امواجست
نبود دو زمان بلکه دو آن پاینده

#ابوسعید_ابوالخیر
ای جملهٔ خلق را ز بالا و ز پست
آورده ز لطف خویش از نیست به هست

بر درگه عدل تو چه درویش و چه شاه؟
در سایهٔ عفو تو چه هشیار و چه مست؟

#عراقی
- رباعی شمارهٔ ۱۳
ناخوانده به هرجا که روی غم باشی
ور خوانده روی تو محرم آن دم باشی

تا کافر را خدا نخواند نرود
شرمت بادا ز کافری کم باشی

#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۹۷۱
ای راهروان را گذر از کوی تو نه
ما بیخبر از عشق و خبر سوی تو نه

هر تشنه که از دست تو بستاند آب
از دست تو سیر گردد از روی تو نه

#سعدی
- رباعی شمارهٔ ۱۳۰
عیبم مکن ای خواجه اگر می نوشم
در عاشقی و باده پرستی کوشم

تا هشیارم نشسته با اغیارم
چون بی‌هوشم به یار هم آغوشم

#ابوسعید_ابوالخیر
- رباعی شمارهٔ ۴۵۳
العشق, شبکه الحق.

عشق, دام حق است.



ابوسعید ابوالخیر
هر فضیلتی حد وسط افراط و تفریط است، که هر کدام در جای خود رذیلت‌اند. این موضوع با بررسی فضائل گوناگون به اثبات می‌رسد.

شجاعت حد وسط بزدلی و بی پروایی است؛
سخاوت حد وسط تبذیر و بخل است؛
عزت نفس حد وسط خودخواهی و خاکساری است؛
نکته سنجی حد وسط لودگی و خشکی است؛
آزرم حد وسط کم رویی و دریدگی است.
اما به نظر می‌رسد برخی از فضائل در این دسته بندی نمی‌گنجد؛ مانند راستگویی.

ارسطو می‌گوید که این فضیلت حد وسط لاف زنی و فروتنی دروغین است، اما این گفته فقط در مورد راستگویی در مورد خویشتن صدق می کند.

من نمی‌دانم که راستگویی، به معنای وسیع تر کلمه، چگونه می‌تواند در این دسته بندی بگنجد.



تاریخ فلسفه غرب
برتراند راسل
.
چون حل نمی شود بسخن مشکلات عشق
در حیرتم که: فایده قیل و قال چیست؟

#هلالی_جغتایی

.
مایلم برای هر قلبی بگویم
« فلوتت را بردار »
زمان با سرعت می گذرد
مراقب باش که
فرصت آواز خواندن از کف نرود
پیش از اینکه پرده پایین بیفتد
باید نوای زندگی ات را
خوانده باشی

#اوشو
از شيخ بهايی پرسيدند :⚘
سخت ميگذردچه بايدکرد؟؟
گفت :
خودت که ميگويی
سخت ميگذرد سخت که نميماند
پس خداروشکر که
میگذرد و نميماند
ديروزت خوب يا بد گذشت
و امروز روز ديگری است
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت

چون آب به جویبار و چون باد به دشت

هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت

روزی که نیامده‌ست و روزی که گذشت

#خیام
Hajir_Mehr_Afrooz_Ayan_Ayan
<unknown>
صفت بشر فنا شد
صفت خدا در آمد


ره آسمان درون است
پر عشق را بجنبان
پر عشق چو قوی شد
غم نردبان نماند


هژیر مهر افروز⚘
اگر سخنی را شنيديد و به دلتان نشست، بدانيد كه آن سخن حق است و به دنبال آن برويد.

متبركند انسان های اندک شماری كه پيوسته در روح ديگران جاری هستند و آدمی را از روزمرگی به روز سبزی می برند


تو دو تن هستی، يكی بيدار در ظلمت و ديگری، خفته در نور !!


شمس_تبریزی
طواف کعبه دل کن
اگر دلی داری ...


#حضرت مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
 
عیشم مدام است از لعل دلخواه
کارم به کام است الحمدلله

ای بخت سرکش تنگش به بر کش
گه جام زر کش گه لعل دلخواه

ما را به رندی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه

از دست زاهد کردیم توبه
و از فعل عابد استغفرالله

جانا چه گویم شرح فراقت
چشمی و صد نم جانی و صد آه

کافر مبیناد این غم که دیده‌ست
از قامتت سرو از عارضت ماه

شوق لبت برد از یاد حافظ
درس شبانه ورد سحرگاه

#حضرت_حافظ
ابوعلی سینا در سفر بود. در هنگام عبور از شهری ،جلوی قهوه خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد. خر سواری هم به آنجا رسید ،از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست.

شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من نبند،چرا که خر تو از کاه و یونجه او میخورد و اسب هم به خرت لگد میزند و پایش را میشکند.

خر سوار آن سخن نشنیده گرفت به روی خودش نیاورد و مشغول خوردن شد. ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد.
خر سوار گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی.

شیخ ساکت شد و خود را به لال بودن زد و جواب نداد.
صاحب خر ، ابوعلی سینا را نزد قاضی برد و شکایت کرد.
قاضی سوال کرد که چه شده؟ اما ابوعلی سینا که خود را به لال بودن زده بود ،هیچ چیز نگفت.

قاضی به صاحب خر گفت : این مرد لال است .........؟
روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را به لال بودن زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، قبل از این اتفاق با من حرف میزد....

قاضی پرسید : با تو سخن گفت .......؟چه گفت؟
صاحب خر گفت : او به من گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد میزند و پای خرت را میشکند....... قاضی خندید و بر دانش ابو علی سینا آفرین گفت.
قاضی به ابوعلی سینا گفت حکمت حرف نزدنت پس چنین بود؟!!!
ابوعلی سینا جوابی داد که از آن به بعد درزبان پارسی به مثل تبدیل شد:"جواب ابلهان خاموشی ست"

امثال و حکم-علی اکبر دهخدا⚘
آنجا كه دلی بود به میخانه نشستیم‌‌‌‌
آن توبه صدساله به پیمانه شڪستیم

ازآتش دوزخ نهراسیم كه آن شب،
ما توبه شكستيم ولی دل نشكستيم

#مولانا
عشق را جزعشق لایق هست نیست
غیر او معشوق وعاشق هست نیست

عقل اگر گوید که غیر عشق هست
نزد ما این قول صادق هست نیست

#شاه_نعمت_الله_ولی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شهریارا چه غم از غُربت دنیای تن است

گر برای دل خود ساخته ای دنیایی...

#شهریار
مولانا دیوان شمس تبریزی غزل شمارهٔ ۲۹۲۵⚘


ای دلی کز گلشکر پرورده‌ای
ای دلی کز شیر شیران خورده‌ای

وی دلی کز عقل اول زاده‌ای
خاتم از دست سلیمان برده‌ای

طاقت عشقت ندارد هیچ جان
این چه جان است این چه جان آورده‌ای

آفتابی کآفتاب از عکس اوست
زیر دامن طرفه پنهان کرده‌ای

هم چراغ صد هزاران ظلمتی
هم مسیح صد هزاران مرده‌ای

این شرابی را که ساقی گشته‌ای
از کدام انگورها افشرده‌ای

هم زمستان جهان را میوه‌ای
دستگیر صد هزار افسرده‌ای

کار زرکوبان چو زر کردی چو زر
شه صلاح الدین که تو صدمرده‌ای
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_ششم ) ۸۴ پشیمان شدم من ، ز کردارِ خویش ، ستانم مکافات ، ز اندازه بیش ، ۸۵ دریدم جگرگاهِ پورِ جوان ، بگریَد بر او ، چرخ ،،، تا جاودان ، ۸۶ پسر را بکُشتم به…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_هفتم )




۱۰۱

به‌نزدِ هجیر آمد از دشتِ کین ،

گریبانش بگرفت و ، زد بر زمین ،

۱۰۲

یکی خنجرِ آبگون ، برکشید ،

سرش را ، همی خواست از تن بُرید ،

۱۰۳

بزرگان ، به پوزش ، فراز آمدند ،

هجیر ، از سرِ مرگ ، باز اِستَدند ،

۱۰۴

چو برگشت ازآن جایگه ، پهلوان ،

بیامد بَرِ خسته‌پور ، آن جوان ،
( بیامد بَرِ پورِ خسته‌روان ، )

۱۰۵

بزرگان برفتند با او ، به‌هم ،

چو طوس و ، چو گودرز و ، چون گستهم ،

۱۰۶

‌همه لشکر ، از بهرِ آن ارجمند ،

زبان برگشادند یکسر ، ز بند ،

۱۰۷

که درمانِ این کار ، یزدان کند ،

مگر کاین غمان ، بر تو آسان کند ،
( مگر کاین سخن ، بر تو آسان کند ، )

۱۰۸

یکی دشنه ، بگرفت رستم به‌دست ،

که از تن ، بِبُرّد سرِ خویش ، پست ،

۱۰۹

بزرگان ، بِدو اندر آویختند ،

ز مژگان ، همی خونِ دل ریختند ،
( ز مژگان ، همی خون فرو ریختند ، )

۱۱۰

بِدو گفت گودرز : ، کاکنون چه سود؟ ،

گر ، از رویِ گیتی ، برآری تو دود؟ ،
( که از رویِ گیتی ، برآری تو دود؟ ، )

۱۱۱

تو ، بر خویشتن ، گر کنی صد گزند ،

چه آسانی آید بِدان ارجمند؟ ،

۱۱۲

اگر مانده باشد مر او را زمان ،
( اگر مانَد او را به گیتی زمان ، )

بمانَد به گیتی ، تو با او بمان ،
( بمانَد ، تو بی‌رنج ، با او بمان ، )

۱۱۳

وگر ، زین جهان ، این جوان رفتنیست ،

نگه کن به گیتی ، که جاوید کیست؟ ،
( به گیتی نگه کن ، که جاوید کیست؟ ، )

۱۱۴

شکاریم یکسر همه ، پیشِ مرگ ،

سرِ زیرِ تاج و ، سرِ زیرِ تَرگ ،
( سری زیرِ تاج و ، سری زیرِ تَرگ ، )

۱۱۵

چو آیدش هنگام ، بیرون کنند ،

وزان پس ، ندانیم تا چون کنند؟ ،

۱۱۶

دراز است راهش ، و گر ، کوته است ،

پراکندگانیم ، اگر همره است ،

۱۱۷

ز مرگ ، ای سپهبد ، بی اندوه ، کیست؟

همی ، خویشتن را ، بباید گریست ،




#پایان_بخش ۲۱



بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »

بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »




ادامه دارد 👇👇👇