معرفی عارفان
1.15K subscribers
32.9K photos
11.9K videos
3.19K files
2.71K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #لشکر_کشیدن_کاوس_با_رستم_به_جنگ_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۴ ( #قسمت_دوم ) ۱۵ چو ، سهراب از آنگونه آوا ، شنید ، به‌بالا برآمد ، سپه بنگرید ، ۱۶ به انگشت ، لشکر ، به هومان نمود ، سپاهی ، که آن را ، کرانه نبود ، ۱۷ چو…
داستان رستم و سهراب
#کشتن_رستم_ژنده‌رزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_اول )



۱

چو ، خورشید ، گشت از جهان ناپدید ،

شبِ تیره ، بر روز ، دامن کشید ،

۲

تهمتن بیامد به نزدیکِ شاه ،

میان ، بستهٔ رزم و ،، دل ، کینه‌خواه ،

۳

که دستور باشد مرا ، تاجور ،

کز ایدر ، شَوَم بی‌کلاه و کمر ،

۴

ببینم که ، این نوجهاندار ، کیست؟ ،

بزرگان کدامند و؟ ، سالار ، کیست؟ ،

۵

بِدو گفت کاووس : ، کاین کارِ تُست ،

که روشن‌روان بادی و ، تن‌درست ،

۶

همیشه ، نگهدار ، یزدانت باد ،

به کامِ دل و ، رای و پیمانت ، باد ،

۷

تهمتن ، یکی جامهٔ تُرک‌وار ،

بپوشید و ، آمد نهان ، تا حصار ،

۸

بیامد ، چو نزدیکیِ دژ رسید ،

خروشیدن و ، بانگِ تُرکان شنید ،

۹

بِدان دژ ، درون رفت ، مردِ دلیر ،

چنان ، چون سویِ آهوان ، نرّه‌شیر ،

۱۰

یکایک سران‌را نگه کرد و دید ،

ز شادی ، رُخانش ، چو گُل بشکفید ،

۱۱

چو ، سهراب را دید ، بر تختِ بزم ،

نشسته به یک دستِ او ، ژندهرزم ،

۱۲

به دیگر ، چو هومان ، سوارِ دلیر ،

دگر ،،، بارمان ، نام‌بُردارِ شیر ،

۱۳

تو گفتی ، همه تخت ، سهراب بود ،

بسانِ یکی سروِ شاداب ، بود ،

۱۴

دو بازو ، به کردارِ رانِ هَیون ،

بَرش ، چون بَرِ پیل و ،،، چهره ، چو خون ،

۱۵

ز تُرکان ، به گِرد اندرش ، صد دلیر ،

یلانِ سرافراز ، چون نرّه‌شیر ،

۱۶

پرستار ، پنجاه با دست‌بند ،

به پیشِ دل‌افروز ، تختِ بلند ،



بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّین‌سپر »

بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتن_رستم_ژنده‌رزم_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، خورشید ، گشت از جهان ناپدید ، شبِ تیره ، بر روز ، دامن کشید ، ۲ تهمتن بیامد به نزدیکِ شاه ، میان ، بستهٔ رزم و ،، دل ، کینه‌خواه ، ۳ که دستور باشد مرا…
داستان رستم و سهراب
#کشتن_رستم_ژنده‌رزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_دوم )




۱۷

همه ، یک به یک ،،، خواندند آفرین ،

بِدان بُرز و بالا و تیغ و نگین ،

۱۸

همی بود رستم بدانجا ، ز دور ،

نشسته ،،، نگه کرد مردانِ تور ،

۱۹

به شایسته‌کاری ، برون رفت ، ژند ،

گَوی دید ، بَرسانِ سروِ بلند ،

۲۰

بِدان لشکر اندر ، چُنو کس نبود

بَرِ رستم آمد ، بپرسید زود ،

۲۱

چه مردی بدو گفت؟ : ، با من بگوی ،

سویِ روشنی آی و ، بِنْمای روی ،

۲۲

تهمتن ، یکی مشت بر گردنش ،

بزد سخت و ،،، برشد روان ، از تنش ،

۲۳

بِدان جایگه ، خشک شد ژندهرزم ،

سر آمد بر او ، روزِ پیکار و بزم ،

۲۴

بدانگه ، که سهراب ، آهنگِ جنگ ،

نمود و ،،، گَهِ رفتن ، آمدش تنگ ،

۲۵

همی خواند پس مادرش ، ژندهرزم ،

که او ، دیده بود پهلوان ، گاهِ بزم ،

۲۶

بُد او ، پورِ شاهِ سمنگان‌زمین ،

همان ،، خالِ سهرابِ باآفرین ،

#خال = برادرِ مادر - دایی

۲۷

بِدو گفت : کای گُردِ روشن‌روان ،

فرستمت ، همراهِ این نوجوان ،

۲۸

که چون ،،، نامور ، سویِ ایران رسد ،

به نزدیکِ شاهِ دلیران ، رسد ،

۲۹

چو ، تنگ اندر آمد سپه ، روزِ کین ،

پدر را ، نمائی به پورِ گُزین ،

۳۰

زمانی همی بود سهراب ،،، دیر ،

نیامد به نزدیکِ او ، ژنده‌شیر ،

۳۱

نگه کرد سهراب تا ، ژندهرزم ،

کجا شد؟ ، که جایَش تهی شد ز بزم؟ ،

۳۲

بیامد یکی ، دید او را ، نگون ،

فتاده ،،، شده جانش از تن بُرون ،



بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّین‌سپر »

بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتن_رستم_ژنده‌رزم_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵ ( #قسمت_دوم ) ۱۷ همه ، یک به یک ،،، خواندند آفرین ، بِدان بُرز و بالا و تیغ و نگین ، ۱۸ همی بود رستم بدانجا ، ز دور ، نشسته ،،، نگه کرد مردانِ تور ، ۱۹ به شایسته‌کاری ،…
داستان رستم و سهراب
#کشتن_رستم_ژنده‌رزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_سوم )



۳۳

برفتند و ، دیدنش افگنده ، خوار ،

برآسوده از بزم و ، از کارزار ،

۳۴

خروشان ، پُر از درد ، بازآمدند ،

ز دردِ دل ، اندر گداز آمدند ،

۳۵

ز کارش ، بگفتند سهراب را ،

به‌خود تلخ کردش ، خور و خواب را ،

۳۶

به سهراب گفتند : شد ژندهرزم ،

سرآمد بَر او ، روزِ پیکار و بزم ،

۳۷

چو بشنید سهراب ، برجَست زود ،

بیامد بَرِ ژنده ، بر سانِ دود ،

۳۸

اباچاکر و ، شمع و ، خنیاگران ،

بیامد ، ورا دید مُرده ، چنان ،

۳۹

شگفت آمدش سخت و ، خیره بماند ،

دلیران و گردن‌کشان را ، بخواند ،

۴۰

چنین گفت : کامشب نباید غُنود ،

همه‌شب ، همی نیزه باید بسود ،

۴۱

که ، گرگ اندر آمد میانِ رَمِه ،

سگ و مرد را ، آزمودش همه ( دید ، در دمدمه ) ،

۴۲

ربود از دلیران ، یکی گوسفند ،

به‌زاری و خواریش ، چونین فکند ،

۴۳

اگر یار باشد ، جهان‌آفرین ،

چو ، نعلِ سمندم ، بسایَد زمین ،

۴۴

ز فِتراکِ زین ، برگشایم کمند ،

بخواهم ز ایرانیان ، کینِ ژند ،

۴۵

بیامد ، نشست از برِ گاهِ خویش ،

گرانمایگان را ، همه خوانْد پیش ،

۴۶

بدیشان چنین گفت سهرابِ شیر : ،

که ای بِخرَدان و ، یلانِ دلیر ،

۴۷

اگر گُم ( کَم ) شد از بزمِ من ، ژندهرزم ،

نیاید ( نیامد ) همی سیر ، جانم ز بزم ،

۴۸

به هومان بفرمود : تا می ، خوریم ،

همه لشکرِ غم ،، ز می ، بشکریم ،



بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّین‌سپر »

بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتن_رستم_ژنده‌رزم_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ برفتند و ، دیدنش افگنده ، خوار ، برآسوده از بزم و ، از کارزار ، ۳۴ خروشان ، پُر از درد ، بازآمدند ، ز دردِ دل ، اندر گداز آمدند ، ۳۵ ز کارش ، بگفتند سهراب…
داستان رستم و سهراب
#کشتن_رستم_ژنده‌رزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_چهارم )



۴۹

چو ، برگشت رستم ، برِ شهریار ،

از ایران‌سپه ، گیو بُد پاسدار ،

۵۰

به رَه‌بَر ، گَوِ پیلتن را ، بدید ،

بزد دست و ، تیغ از میان ، برکشید ،

۵۱

یکی بر خروشید ، چون پیلِ مست ،

سِپَر بر سر آورد و ، بگشاد دست ،

۵۲

بدانست رستم ، کز ایران‌سپاه ،

به شب ، گیو باشد طلایه ، به راه ،

۵۳

بخندید و ، آنگه فغان برکشید ،

طلایه ، چو آوازِ رستم شنید ،

#طلایه = در این دو بیت اخیر به معنی نگهبان می‌باشد

۵۴

پیاده بیامد ( #بیامد پیاده ) ، به نزدیکِ اوی ،

بِدو گفت : کای مِهترِ نیکخوی ( جنگجوی ) ،

۵۵

پیاده ،،، کجا بوده‌ای تیره‌شب؟ ،

تهمتن ، به گفتار بگشاد لب ،

۵۶

بگفتش به گیو : آن کجا کرده بود ،

چنان شیرمردی ، که آزرده بود ،

#آن کجا کرده بود = آنچه کرده بود

۵۷

بر او آفرین کرد ، گیوِ گُزین ،

که ، بی تو ،،، مباد اسب و کوپال و زین ،

۵۸

وز آنجایگه ، رفت نزدیکِ شاه ،

ز تُرکان ، سخن گفت و ، از بزم‌گاه ،

۵۹

ز سهراب و ، از بُرز و بالایِ اوی ،

ز بازوی و ، کتف و ، بَر و ، پای اوی ،

۶۰

که هرگز ، ز تُرکان ،،، چُنو کس نخاست ،

به‌کردارِ سرویست ،،، بالاش ، راست ،

۶۱

از ایران و توران ( به توران و ایران ) ، نمانَد به کس ،

تو گویی ، که سامِ سوارست و بس ،

۶۲

وزان مُشت ، بر گردنِ ژندهرزم ،

کزان پس ، نیاید ( نیامد ) به رزم و ، به بزم ،

۶۳

بگفتند و ، پس ، رود و می ، خواستند ،

همه شب ، همی لشکر آراستند ،




#پایان_بخش ۱۵



بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّین‌سپر »

بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »




ادامه دارد 👇👇👇