معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
معرفی عارفان
عطار « الهی نامه » « آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم ( #قسمت_سوم ) ۳۳ تو ، نوری ،، در تمامِ آفرینش ، به تو ، بینا حقیقت ،، عینِ بینش ، ۳۴ عجب پیدائی و ،، پنهان ، بمانده ، درونِ جانی و ، بی جان ، بمانده ، ۳۵ همه جانها ، ز تو پیداست ، ای دوست ،…
عطار « الهی نامه » « آغاز کتاب »
بسم الله الرحمن الرحیم
( #قسمت_چهارم )




۴۹

زهی ، گویا ز تو ،، کام و زبانم ،

توئی ، هم ، آشکارا ،،، هم ، نهانم ،

۵۰

زهی ، بینا ز تو ،،، نورِ دو دیده ،

ترا در اندرونِ پرده ، دیده ،

۵۱

زهی ، از نورِ تو ،، عالَم ، منوّر ،

ز عکسِ ذاتِ تو ،، آدم ، مصوّر ،

۵۲

زهی ، در جان و دل ،، بنموده دیدار ،

جمالِ خویش را ،،، هم ، خود طلب‌گار ،

۵۳

تو ، نورِ مجمعِ کون و مکانی ،

تو جوهر ،، می ندانم ، کز چه کانی؟ ،

۵۴

تو ذاتی ، در صفاتی آشکاره ،

همه جانها به سویِ تو ، نظاره ،

۵۵

برافگن برقع و ، دیدار بنمای ،

بجزو و کل ،،، یکی ، رخسار ، بنمای ،

۵۶

دلِ عشّاق ،، پُر خونست ، از تو ،

ازآن ، از پرده بیرونست ، از تو ،

۵۷

همه جویایِ تو ،،، تو ، نیز ، جویا ،

درونِ جمله‌ای ، از عشق ، گویا ،

۵۸

جمالت پرتوی در عالَم انداخت ،

خروشی در نهادِ آدم انداخت ،

۵۹

از اوّل ، آدمت اینجا ، طلب کرد ،

که آدم ، بود ازتو ، صاحبِ درد ،

۶۰

چو بنمودی جمالِ خود به آدم ،

ورا گفتی بخود ، سرّ دمادم ،

۶۱

کرامت دادی‌اَش در آشنائی ،

ز نورت ، یافت اینجا ، روشنائی ،

۶۲

که دانَد سرّ تو ،، چون ، هم ، تو دانی ،

گهی ، پیدا شوی ،، گاهی ، نهانی ،

۶۳

گهی پیدا شوی ،، در رفعتِ خود ،

گهی پنهان شوی ،، در قربتِ خود ،

۶۴

گهی پیدا شوی اندر صفاتت ،

گهی پنهان شوی در سوی ذاتت ،




#عطار
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_تهمینه_دختر_شاه_سمنگان_نزد_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۴ ( #قسمت_سوم )                  ۲۷ ترااَم کنون ، گر بخواهی مرا ، نبیند همی ، مرغ و ماهی مرا ، #ترااَم کنون = اکنون مالِ تو هستم - اکنون برای تو هستم ۲۸ یکی…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_تهمینه_دختر_شاه_سمنگان_نزد_رستم

فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۴
( #قسمت_چهارم )


                

۴۰

بِدان پهلوان داد ، آن دُختِ خویش ،

بر آن‌سان که بودست آیین و کیش ،

۴۱

به خشنودی و رای و فرمانِ اوی ،

به خوبی بیاراست ، پیمانِ اوی ،

۴۲

چو بسپرد دختر ، بِدان پهلوان ،

همه شاد گشتند ، پیر و جوان ،

۴۳

به‌شادی ، همه جان برافشاندند ،

بر آن پهلوان ، آفرین خواندند ،

۴۴

که این ماهِ نو ، بر تو فرخنده باد ؛

سرِ بَدسگالانِ تو ، کَنده باد ،

۴۵

چو انبازِ او گشت ، با او به‌راز ،

نبود آن شبِ تیره ، تا دیر باز ،

۴۶

چو خورشیدِ روشن ، ز چرخِ بلند ،

همی خواست افکند ، مشکین‌کمند ،

۴۷

ز شبنم ، شد آن غنچهٔ تازه ،، پُر ،

و یا ، حُقّهٔ لعل ،،، شد پُر ز دُر ،

۴۸

به کامِ صدف ،، قطره اندر چکید ،

میانش ،، یکی گوهر آمد پدید ،

۴۹

بدانست رستم ،، که او ، بَر ، گرفت ،

تهمتن ، به دل ،،، مِهرَش اندر گرفت ،

۵۰

به بازویِ رستم ، یکی مُهره بود ،

که آن مُهره ،، اندر جهان ، شُهره بود ،

۵۱

بِدو داد و ،، گفتش : که این را بِدار ،

گَرَت دختری آید از روزگار ،

۵۲

بگیر و ، به‌گیسویِ او ، بر بدوز ،

به نیک اختر و ، فالِ گیتی‌فروز ،





بخش ۵ : « چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه »

بخش ۳ : « چو نزدیک شهر سمنگان رسید »



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #زادن_سهراب_از_تهمینه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۵ ( #قسمت_سوم )                  ۲۳ بِدانگاه ، کو زاده بودش ز ، مام ، فرستاده بودش پدر ، با پیام ، ۲۴ بگفتش : تو این را بخوبی نگر ، که بابت فرستاده ، ای پُرهنر ، ۲۵ سزد ، گر…
داستان رستم و سهراب
#زادن_سهراب_از_تهمینه

فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۵
( #قسمت_چهارم )
                

۳۴

نهانی چرا داشتی از من ، این؟ ،

نژادی به آیین و ، با آفرین؟ ،

۳۵

کنون ، من ز ترکانِ جنگ‌آوران ،

فراز آوَرَم لشکری بی کران ،

۳۶

بِرانم به ایران‌زمین ، کینه‌خواه ،

همی ، گَردِ کینه ، برآرَم به‌ماه ،

۳۷

برانگیزم از گاه ،، کاووس را ،

بِبُرّم از ایران ، پیِ طوس را ،
از ایران بِبُرّم پیِ طوس را ،

۳۸

نه ، گودرز مانَم ،، نه ، نیکوسران ،

نه ، گُردانِ جنگی و ، نام‌آوَران ،

۳۹
به رستم دِهَم گُرز و تخت و کلاه ،
به رستم دِهَم تخت و گرز و کلاه ،

نشانَمش ، بر گاهِ کاووس‌شاه ،

۴۰

از ایران ، به توران شَوَم جنگ‌جوی ،

ابا شاه ، روی اندر آرَم به‌روی ،

۴۱

بگیرم سرِ تختِ افراسیاب ،

سرِ نیزه ، بگذارم از آفتاب ،

۴۲

ترا ، بانویِ شهرِ ایران کنم ،

به جنگ‌اَندرون ، کارِ شیران کنم ،

۴۳

چو ، رستم پدر باشد و ،، من ، پسر ،

نمانَد به گیتی ،، یکی تاجوَر ،

۴۴

چو ، روشن بُوَد رویِ خورشید و ماه ،

ستاره چرا برفرازَد کلاه؟ ،




#پایان_بخش ۵



بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »

بخش ۴ : « چو یک بهره زان تیره‌شب در گذشت »

ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۷ ( #قسمت_سوم )                  ۲۳ به پیش‌اندرون ، هدیهٔ شهریار ، ده اسب و ده استر ، به زین و به بار ، ۲۴ ز پیروزه ، تخت و ،، ز بیجاده ، تاج ، سرِ…
داستان رستم و سهراب
#فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب


فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۷
( #قسمت_چهارم )
                

۳۴

چو آمد به سهراب از ایشان خبر ،

پذیره شدن را ، ببستش کمر ،

۳۵

بشد با نیا ، پیشِ هومان ، چو باد ،

سپه دید چندان ، دلش گشت شاد ،

۳۶

چو هومان وِرا دید با یال و کِفت ،

فروماند یکبار ، ازو در شگفت ،

#کفت = کتف

۳۷

بِدو داد پس ، نامهٔ شهریار ،

ابا هدیه و اسپ و استر ، به بار ،

۳۸

سپهدار هومان ، سوارِ دلیر ،

به سهراب گفت : ای یَلِ نرّه‌شیر ،

۳۹

بخوان نامهٔ شاهِ توران‌زمین ،

ببین تا چه فرمان دهی اندرین؟ ،

۴۰

جهانجوی ،، چون نامهٔ او بخواند ،

ازآن جایگه ، تیز لشکر بِراند ،

۴۱

جهاندیده گُردانِ کشورگشای ،

نشستند بر چرمهٔ بادپای ،

۴۲

بزد کوس و ، سویِ رَه ، آورد روی ،

جهان ، شد پُر از لشکر و های و هوی ،

۴۳

کسی را نبُد تاب ، با او بجنگ ،

اگر شیر پیش آمدش ، یا نهنگ ،

۴۴

سویِ مرزِ ایران ، سپه را بِراند ،

همی سوخت ز آباد ، چیزی نماند ،




#پایان_بخش ۷




بخش ۸ : « دژی بد کش خواندندی سپید »

بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »


ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_سهراب_با_گردآفرید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۹ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ به آوَرد ،، با او پسنده ( بسنده ) نبود ، بتابید ازو روی و ،، برگاشت زود ، #برگاشت = برگشت ۳۴ سپهبد ،،، عنان ، اژدها را سپرد ، به خشم ، از جهان ، روشنایی…
داستان رستم و سهراب

#رزم_سهراب_با_گردآفرید


فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۹
( #قسمت_چهارم )




۴۹

نباید که چندین درنگ آوَرَد ،

کزین رزم ، بر خویش ، ننگ آوَرَد ،

۵۰

ز بهرِ من ،،، آهو ، ز هر سو مخواه ،

میانِ دو صف‌برکشیده‌سپاه ،

= نا

#هو = خوب

#آهو = ناخوب - عیب - زشت - زشتی

#آهو = عیب - بدی - بدگویی

۵۱

نهانی بسازیم ، بهتر بُوَد ،

خِرَد داشتن ، کارِ مهتر بُوَد ،

۵۲

کنون ، لشکر و دژ ، به فرمانِ تُست ،

نباید بدین آشتی ، جنگ جُست ،

۵۳

دژ و گنج و دژبان ، سراسر تُراست ،

چو آئی ، چنان ساز ، کِت دل هواست ،

#کت = که تو را

۵۴

چو رخساره بنمود سهراب را ،

ز خوشاب بگشاد عناب را ،

۵۵

یکی بوستان بُد ، اندر بهشت ،

به بالایِ او ، سرو ،،، دهقان نکِشت ،

۵۶

دو چشمش ، گوزن و ،،، دو ابرو ، کمان ،

تو گفتی ، همی بِشکُفَد هر زمان ،

۵۷

ز دیدارِ او ، مبتلا شد دلش ،

تو گوئی ، که دُرجِ بلا ، شد دلش ،

۵۸

بدو گفت : زین گفته ، اکنون مَگَرد ،

که دیدی مرا روزگارِ نَبَرد ،

۵۹

بدین بارهٔ دژ ، دل اندر مبند ،

که این ، نیست برتر ، ز چرخِ بلند ،

۶۰
بپای آوَرَد زخمِ کوپالِ من ،

نرانَد کسی ، نیزه بر یالِ من ،

#بپای آوَرَد = از پای در می‌آوَرَد

۶۱

عنان را بپیچید ، گُردآفرید ،

سمندِ سرافراز ، بر دژ کشید ،

۶۲

همی رفت سهراب با او ، به‌هم ،

بیامد به درگاهِ دژ ، گژدهم ،

۶۳

درِ دژ گشادند و ، گردآفرید ،

تنِ خسته و بسته ،، بر دژ کشید ،





بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب گژدهم پیر »

بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_سوم ) ۲۳ همیگفت و می‌سوخت از غم ، بسی ، نمی‌خواست ، رازش بداند کسی ، ۲۴ ولی ، عشق ،، پنهان نمانَد ، که راز ، به مردم نماید ،،، همی اشک ، باز ، ۲۵ غمِ جان ، برآرَد…
داستان رستم و سهراب
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_چهارم )




۳۴

صد آهوی مشکین ، به خمّ کمند ،

گرفتند و ، دل‌را نکردند بند ،

۳۵

فریبِ پَری‌پیکرانِ جوان ،

نخواهد کسی ،،، کو بُوَد پهلوان ،

۳۶

کسی را رسد گُردی و سَروَری ،

که مِهرِ فلک را ، کند مشتری ،

۳۷

تو ای شیردل ، مهترِ دیوبند ،

ز مِهرِ که ، گشتی چنین مستمند؟ ،

۳۸

نه رسمِ جهانگیری و سَروَری‌ست ،

که از مِهرِ ماهی ، بباید گریست ،

۳۹

ترا خواند فرزند ،،، افراسیاب ،

توئی سَروَر ،،، امروز ، بر خشک و آب ،

۴۰

ز توران ، به کاری بُرون آمدیم ،

شناور به دریایِ خون آمدیم ،

۴۱

سرِ مرزِ ایران گرفتیم تنگ ؛

چنین دژ ، به آسانی آمد به چنگ ،

۴۲

اگرچند این کار ، باشد به‌کام ،

ولی ، هست در پیش ، رنجی تمام ،

۴۳

بیاید شهنشاه کاوس و طوس ،

چو رستم ،، که با شیر ، سازد فسوس ،

۴۴

سپهدار گودرز و ، گیوِ دلیر ،

فرامرز و رهام و بهرامِ شیر ،


بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »

بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »






ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
سعدی « گلستان » دیباچه ( #قسمت_سوم ) بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم ذکرِ جمیلِ سعدی ، که در اَفواهِ عوام افتاده است ، و ، صیتِ سخنش ، که در بسیطِ زمین رفته ، و قصب‌الجیبِ حدیثش ، که همچون شِکَر می‌خورند ، و رقعهٔ منشآتش ، که چون کاغذِ زر ، می‌برند ،…
سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_چهارم )



بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم


یک شب ، تأمُّلِ ایامِ گذشته می‌کردم و بر عمرِ تلف‌کرده تأسف می‌خوردم و سنگِ سراچهٔ دل ، به الماسِ آبِ دیده می‌سفتم و این بیت‌ها مناسبِ حالِ خود می‌گفتم :



هر دَم ، از عمر ، می‌رود نفسی ،

چون نگه می‌کنم ، نمانده بسی ،




ای که پنجاه رفت و ، در خوابی ،

مگر این پنج روز ، دریابی ،




خِجِل آن کس ، که رفت و ، کار ، نساخت ،

کوسِ رحلت زدند و ، بار ، نساخت ،




خوابِ نوشینِ بامدادِ رحیل ،

باز دارد پیاده را ، ز سَبیل ،




هر که آمد ، عمارتی نو ساخت ،

رفت و ، منزل به دیگری پرداخت ،




وآن دگر ،،، پُخت همچنین هوسی ،

وین عمارت ، بسر نبرد کسی ،




یارِ ناپایدار ، دوست مدار ،

دوستی را ، نشاید این غدّار ،




نیک و بد ، چون همی بباید مُرد ،

خُنُک آن کس ، که گویِ نیکی بُرد ،




برگِ عیشی ، به گورِ خویش ، فِرِست ،

کس نیارَد ز پس ،، ز پیش ، فِرِست ،




عمر ، برف است و آفتابِ تموز ،

اندکی ماند و ،، خواجه ، غرّه هنوز ،




ای تهی‌دست رفته در بازار ،

ترسَمَت ، پُر نیاوَری دستار ،




هر که مزروعِ خود بخورد ، به خوید ،

وقتِ خرمنش ، خوشه باید چید ،




بعد از تأمُلِ این معنی ، مصلحت چنان دیدم که در نشیمنِ عُزلت نشینم و دامنِ صحبت ، فراهم چینم و دفتر از گفت‌های پریشان بشویَم و من‌بعد پریشان نگویم .

.
زبان بُریده ، به کُنجی نشسته ، صمٌّ بکمٌ ،

بِه از کسی ، که نباشد زبانش اندر حُکم ،




تا یکی از دوستان که در کجاوه انیس من بود و در حجره جلیس ، به رسمِ قدیم از در در‌آمد . چندان که نشاطِ ملاعبت کرد و بساطِ مداعبت گسترد ، جوابش نگفتم و سر از زانوی تعبّد بر نگرفتم . رنجیده نگه کرد و گفت :



کنونت که امکانِ گفتار هست ،

بگو ای برادر ، به لطف و خوشی ،



که فردا ، چو پیکِ اجل در رسید ،

به حُکم ضرورت ، زبان در کشی ،




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_سوم ) ۳۱ چو نامه به مُهر اندر آمد ، بداد ، به گیوِ دلاور ، به کردارِ باد ، ۳۲ به گیو آنگهی گفت : بشتاب زود ، عنانِ تکاور ، بباید بسود ، ۳۳ نباید…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_چهارم )




۴۶

تهمتن ، چو بشنید و ، نامه بخواند ،

بخندید و ، زان کار ، خیره بماند ،

۴۷

که مانندهٔ سامِ گُرد ،، از مِهان ،

سواری پدید آمد اندر جهان ،

۴۸

از آزادگان ، این نباشد شگفت ،

ز تُرکانِ چین ( ز تُرکان ، چنین ) ، یاد نتوان گرفت ،

۴۹

ندانم در این ، رایِ یزدان به‌چیست؟ ،

چنین پهلوان تُرکِ فرخنده ، کیست؟ ،

۵۰

نگوید کس ، این نامدار از کجاست ،

ندانم کنون ، کاین سوار از کجاست ،

۵۱

من از دُختِ شاهِ سمنگان ،، یکی ،

پسر دارم و ،،، هست او ، کودکی ،

۵۲

هنوز آن گرامی ،،، نداند که جنگ ،

توان کرد ، گاهِ شتاب و درنگ ،

۵۳

فرستادمش زر و گوهر ، بسی ،

برِ مادرِ او ، به دستِ کسی ،

۵۴

چنین پاسخ آورد ، که آن ارجمند ،

بسی برنیاید ، که گردد بلند ،

۵۵

هنوز ،،، آن نیازِ دل و جانِ من ،

نه مردِ مصاف است و ، لشکرشِکَن ،

۵۶

همی مِی ، خورَد با لبِ شیربوی ،

شود بی‌گمان ، زود پرخاشجوی ،

۵۷

چو آیدش هنگام ، تازَد چو شیر ،

بسی سَروَران را ، سر آرَد به‌زیر ،

۵۸

بیا ، تا ، کنون سویِ ایوان شَویم ،

به‌شادی ، سویِ کاخِ دستان شَویم ،





بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »

بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_سوم ) ۳۷ نشاندم بِدین تخت ، من ،،، کیقباد ، چه کاوس دانم ، چه خشمش ، چه باد ، ۳۸ وگر ، کیقبادم ز البرزکوه ، به زاری ، فتاده میانِ گروه ، ۳۹ نیاوردمی…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_چهارم )



۵۵

چو گیو و چو گودرز و بهرامِ شیر ،

چو رهام و گرگین ، سوارِ دلیر ،

۵۶

همی آن بِدین ، این بِدان گفت ،،، شاه ،

ندارد دلِ نامداران ، نگاه ،

۵۷

چو ،،، رستم ، که هست او جهان‌پهلوان ،

ببخشید کاوس کی را ، روان ،

۵۸

به رنج و به سختیش ، فریادرس ،

نبودست هرگز ، جز او ، هیچ کس ،

۵۹

چو بستند دیوانِ مازندران ،

هم ، آن شاه و ،،، هم ما ، به بندِ گران ،

۶۰

ز بهرش ، چه رنج و چه سختی کشید ،

جگرگاهِ دیوِ دژم ، بردَرید ،

۶۱

به‌شادیش ، بر تختِ شاهی نشاند ،

بر او ، آفرینِ بزرگان بخواند ،

۶۲

دگر رَه ، چو او را به هاماوَران ،

ببستند پایش ، به بندِ گران ،

۶۳

ز بهرش ، چنان شهریاران ، بکُشت ،

به هاماوَران ، هیچ ننمود پشت ،

۶۴

بیاوَرد او را ، سویِ تخت ، باز ،

به شاهی ، همی بُرد پیشش ، نماز ،

۶۵

چو ،،، پاداشِ او ، باشد آویختن ،

نبینیم جز رویِ بگریختن ،

۶۶

ولیکن ، کنون است هنگامِ کار ،

که تنگ اندر آمد چنین روزگار ،

۶۷

نباید که آیَند ، ایدر به ننگ ،

چو ایدر ، نبینند ما را ، به جنگ ،

۶۸

چه سازیم؟ ، اکنون که رستم برفت؟ ،

سویِ زابلستان ، خرامید تفت ،

۶۹

ابی او ، نباشیم در رزم ، شاد ،

همه رزمِ ما ، گشت اکنون چو باد ،

* ابی او = بی او - بدونِ او

۷۰

کسی باید ، اکنون به رفتن ، دَمان ،

مگر باز گردانَد آن پهلوان ،

۷۱

به گودرز گفتند : این کارِ تُست ،

شکسته ،،، به دستِ تو ، گردد دُرُست ،

۷۲

سپهدار ، گودرزِ کشواد ، رفت ،

به نزدیکِ خسرو ، خرامید تفت ،



بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »

بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »






ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتن_رستم_ژنده‌رزم_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ برفتند و ، دیدنش افگنده ، خوار ، برآسوده از بزم و ، از کارزار ، ۳۴ خروشان ، پُر از درد ، بازآمدند ، ز دردِ دل ، اندر گداز آمدند ، ۳۵ ز کارش ، بگفتند سهراب…
داستان رستم و سهراب
#کشتن_رستم_ژنده‌رزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_چهارم )



۴۹

چو ، برگشت رستم ، برِ شهریار ،

از ایران‌سپه ، گیو بُد پاسدار ،

۵۰

به رَه‌بَر ، گَوِ پیلتن را ، بدید ،

بزد دست و ، تیغ از میان ، برکشید ،

۵۱

یکی بر خروشید ، چون پیلِ مست ،

سِپَر بر سر آورد و ، بگشاد دست ،

۵۲

بدانست رستم ، کز ایران‌سپاه ،

به شب ، گیو باشد طلایه ، به راه ،

۵۳

بخندید و ، آنگه فغان برکشید ،

طلایه ، چو آوازِ رستم شنید ،

#طلایه = در این دو بیت اخیر به معنی نگهبان می‌باشد

۵۴

پیاده بیامد ( #بیامد پیاده ) ، به نزدیکِ اوی ،

بِدو گفت : کای مِهترِ نیکخوی ( جنگجوی ) ،

۵۵

پیاده ،،، کجا بوده‌ای تیره‌شب؟ ،

تهمتن ، به گفتار بگشاد لب ،

۵۶

بگفتش به گیو : آن کجا کرده بود ،

چنان شیرمردی ، که آزرده بود ،

#آن کجا کرده بود = آنچه کرده بود

۵۷

بر او آفرین کرد ، گیوِ گُزین ،

که ، بی تو ،،، مباد اسب و کوپال و زین ،

۵۸

وز آنجایگه ، رفت نزدیکِ شاه ،

ز تُرکان ، سخن گفت و ، از بزم‌گاه ،

۵۹

ز سهراب و ، از بُرز و بالایِ اوی ،

ز بازوی و ، کتف و ، بَر و ، پای اوی ،

۶۰

که هرگز ، ز تُرکان ،،، چُنو کس نخاست ،

به‌کردارِ سرویست ،،، بالاش ، راست ،

۶۱

از ایران و توران ( به توران و ایران ) ، نمانَد به کس ،

تو گویی ، که سامِ سوارست و بس ،

۶۲

وزان مُشت ، بر گردنِ ژنده‌رزم ،

کزان پس ، نیاید ( نیامد ) به رزم و ، به بزم ،

۶۳

بگفتند و ، پس ، رود و می ، خواستند ،

همه شب ، همی لشکر آراستند ،




#پایان_بخش ۱۵



بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّین‌سپر »

بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ چه باشد ز ایرانیان نامِ اوی؟ ، بگو ، تا کجا باشد آرامِ اوی؟ ، ۳۴ چنین گفت : ، کآن طوسِ نوذر بُوَد ، درفشش کجا پیل‌پیکر بُوَد ، ۳۵ سپهدار…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_چهارم )




۴۹

به‌خود ، هر زمان ، برخروشَد همی ،

تو گوئی ، که دریا بجوشَد همی ،

۵۰

درفشش ببین ، اژدها پیکرست ،

بر آن نیزه‌بر ، شیرِ زرّین‌سرست ،

۵۱

بسی پیل ، برگستوان‌دار پیش ،

همی جوشَد آن مرد ، بر جایِ خویش ،

۵۲

به ایران ،،، نه ، مردی به بالایِ اوی ،

نه ،،، بینم ، همی اسب ، همتایِ اوی ،

۵۳

که باشد به نام؟ ، آن سوارِ دلیر؟ ،

که هر دَم ، همی برخروشَد چو شیر؟ ،

۵۴

هجیر ، آنگهی گفت با خویشتن : ،

که ، گر ، من نشانِ گَوِ پیلتن ،

۵۵

بگویم بدین نیک‌دل شیرمرد ،

ز رستم برآرَد به‌ناگاه ، گَرد ،

۵۶

از آن بِه نباشد ، که پنهان کنم ،

ز گردنکشان ، نامِ او بفکنم ،

۵۷

بِدو گفت : ، کز چین ، یکی نیکخواه ،

به‌نوی ، بیامد به نزدیکِ شاه ،

۵۸

بپرسید نامش : ، ز فرخ‌هجیر ،

بِدو گفت : ، نامش ندارم به‌ویر ،

۵۹

بِدین دژ بُدم من ، بِدان روزگار ،

کجا ، او بیامد برِ شهریار ،

۶۰

گمانم که آن چینی ، این پهلو ، است ،

که ، هرگونه ساز و سلاحش ، نو ، است ،

۶۱

غمین گشت سهراب را ، دل بِدان ،

که جائی ، نیامد ز رستم نشان ،

۶۲

نشان داده بود از پدر ،،، مادرش ،

همی دید و ،،، دیده ، نبُد باورش ،

۶۳

همی ، نام جُست از دهانِ هجیر ،

مگر ، کآن سخنها ، شود دلپذیر ،

۶۴

نبشته به سر بر ، دگرگونه بود ،

ز فرمان ، نه ، کاهَد ،،، نه‌ ، هرگز فزود ،



بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »

بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »


#ویر
ویر
لغت‌نامه دهخدا

ویر. (اِ) بیر . بر . از ویر ؛ یعنی ازحفظ کردن و به خاطر  نگاه داشتن . (برهان ). || حفظ. حافظه . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
بپرسید نامش ز فرخ هجیر
بگفتا که نامش ندارم به ویر.
فردوسی .

چه افتاد ای عزیزان مر شما را
که شد یکبارتان یاد من از ویر؟
؟

- از ویر شدن ؛ از یاد رفتن .
|| فهم و هوش و ادراک . (ناظم الاطباء) :
دو مرد خردمند بسیارویر
به مردی و گردی چو درّنده شیر.
فردوسی .

کسی را که کمتر بُدی خط و ویر
نرفتی به دیوان شاه اردشیر.
فردوسی .

- تیزویر ؛ تیزهوش :
زین بدکنش حذر کن و زین پس دروغ او
منیوش اگر به هوش و بصیری و تیزویر.
ناصرخسرو.

مثالی از امثال قرآن تو را
نمودم بر آن بنگر ای تیزویر.
ناصرخسرو.

|| بهر . سهم . قسمت . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
نه گهواره دیدم نه پستان شیر
نه از هیچ خوشی مرا بود ویر.
فردوسی .

|| (اِ صوت ) ناله و فریاد. (برهان ) : یا ویلنا انا کنا  ظالمین ؛ ای وای و ویر ما، ما بودیم ستمکاران که فرمان خدای نکردیم . (قرآن 46/21). (حاشیه ٔ برهان قاطع از تفسیر کمبریج ).
ای جوان زیر چرخ پیر مباش
یا ز دورانْش در زحیر مباش
یا برون شو ز چرخ چون مردان
ورنه با وای وای و ویر مباش .
سنایی (از حاشیه ٔ برهان ).

- جیر و ویر ؛ داد و فریاد (در تداول تهرانی‌ها). (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
(ص ) ویر با ثانی مجهول ، بی عقل و احمق . (برهان ). و رجوع به رشیدی شود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). در تداول ، شیت . بی نمک . (یادداشت مرحوم دهخدا). سفید. سخت سفید که مطبوع نباشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). (اِ) میل مفرط. هوس شدید. ویار. هوس کاری : ویرش گرفته . ویرش آمده . جاذبه و کششی که در پاره.ای از کارها هست که عامل از آن به آسانی دست نتواند کشیدن : قلاب‌دوزی ویر غریبی دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷ ( #قسمت_سوم ) ۳۷ گهی ، رزم بودی ،،، گهی ، سازِ بزم ، ندیدم ز کاوس ،، جز رنجِ رزم ، ۳۸ بفرمود ، تا رخش را ، زین کنند ، سواران ، بروها ،، پُر از چین کنند ، #بروها = اَبروها…
داستان رستم و سهراب
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_چهارم )



۵۵

به بالا ، بلندی و ،،، با کِفت و یال ،

ستم یافتستی ، به بسیار سال ،

معنی مصرع دوم = بر اثر سنّ زیاد و گذر سال‌های زیاد و پیر شدن ، ضعیف شدی

۵۶

نگه کرد رستم ، بِدان سرفراز ،

بِدان سفت و ، چنگ و ، رکیبِ دراز ،

۵۷

بِدو گفت : ، نرم ،،، ای جوان‌مرد ، نرم ،

زمین ، سرد و خشک و ،،، هوا ، نرم و گرم ،

۵۸

به پیری ،،، بسی دیدم آوَردگاه ،

بسی ،،، بر زمین پست کردم سپاه ،

۵۹

تبَه شد بسی دیو ،،، بر دستِ من ،

ندیدم بِدان سو که بودم ،،، شِکَن ،

۶۰

نگه کن مرا ،،، تا ببینی به جنگ ،

اگر ، زنده مانی ،،، مَتَرس از نهنگ ،

۶۱

مرا دید در جنگ ،،، دریا و کوه ،

که با نامدارانِ توران‌گروه ،

۶۲

چه کردم ،،، ستاره گوایِ من است ،

به مردی ،،، جهان ، زیرِ پایِ من است ،

۶۳

کسانی که دیدند رزمِ مرا ،

شمردند گوئی که بزمِ مرا ،

۶۴

همی رحمت آرَد به‌تو ، بر ،،، دلم ،

نخواهم که جانت ز تن بگسلم ،

۶۵

نمانی به تُرکان ،،، بِدین یال و سُفت ،

به‌ایران ،،، ندانم ترا نیز ،،، جُفت ،

۶۶

چو ، آمد ز رستم ، چنین گفتگوی ،

بجُنبید سهراب را ،،، دل ،، بِدوی ،

۶۷

بدو گفت : ، کز تو بپرسم سُخُن ،

همه ، راستی باید افکند بُن ،

۶۸

یکایک ، نژادت مرا یاد دار ،

ز گفتارِ خوبت ،،، مرا شاد دار ،

۶۹

من ایدون گمانم ،،، که تو ، رُستَمی ،

که از تخمهٔ ، نامور نیرمی ،

۷۰

چنین داد پاسخ : ، که رستم نی‌اَم ،

هم ، از تخمهٔ سامِ نیرم ، نی‌اَم ،

۷۱

که او ، پهلوانست و ،،، من ، کِهترم ،

نه ، با تخت و گاهم ،،، نه ، با افسرم ،

۷۲

ز امّید ،،، سهراب شد ناامید ،

بِدو تیره شد ،،، رویِ روزِ سپید ،



#پایان_بخش ۱۷



بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »

بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّین‌سپر »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸ ( #قسمت_سوم ) ۳۱ دگرباره ، سهراب ، گرزِ گران ، ز زین برکشید و ، بیفشرد ران ، ۳۲ بزد گرز و ،،، آوَرد کتفش به‌درد ، بپیچید و ،،، دَرد ، از دلیری بخورد ، ۳۳ بخندید سهراب و ، گفت…
داستان رستم و سهراب
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_چهارم )



۴۶

ازین پُرهنر تُرکِ نوخاسته ،

به خفتان ،، بر و بازو ، آراسته ،

۴۷

به لشکرگهِ خویش ، تازید زود ،

که اندیشهٔ دل ، بدان‌گونه بود ،

۴۸

میانِ سپه ، دید سهراب را ،

زمین لعل کرده ، به خوناب را ،

۴۹

سرِ نیزه ، پُر خون و ،،، خفتان و دست ،

چو شیری ، که گردد ز نخجیر ، مست ،

۵۰

دژم گشت رستم ، چو او را بدید ،

خروشی ، چو شیرِ ژیان برکشید ،

۵۱

بدو گفت : ، کای تُرکِ خونخواره‌مرد ،

ز ایران‌سپه ،، جنگ با تو که کرد؟ ،

۵۲

( چرا دست یازی به سوی همه؟ )
چرا دست با من نسودی همه؟ ،

چو گرگ ، آمدی در میانِ رمه؟ ،

۵۳

بدو گفت سهراب : ، توران‌سپاه ،

ازین رزم دورند و ، هم بی‌گناه ،

۵۴

تو ، آهنگ کردی بدیشان ، نُخُست ،

کسی ، با تو پیکار و کینه ، نَجُست ،

۵۵

بدو گفت رستم : ، که شد تیره ،،، روز ،

چو پیدا کند تیغ ،،، گیتی‌فروز ،

۵۶

به کُشتی بگَردیم فردا پگاه ،

ببینیم تا ، بر که گریَد سپاه؟ ،

۵۷

بدین دشت ، هم ، دار و ،،، هم ، منبر است ،

که روشن جهان ، زیرِ تیغ‌اندر است ،

۵۸

گر ایدون که ، بازو ، به شمشیر و تیر ،

چنین آشنا شد ،، تو هرگز ممیر ،

۵۹

بگردیم شبگیر ، با تیغِ کین ،

تو ، رو ، تا چه خواهد جهان‌آفرین ،



#پایان_بخش ۱۸




بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »

بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۹ ( #قسمت_سوم ) ۳۱ که او بود بر زین و ، نیزه به‌دست ، چو ، گرگین فرود آمد ،،، او ، برنشست ، ۳۲ بیامد ، چو با نیزه ، او را بدید ، به کردارِ شیرِ ژیان ، بردمید ، ۳۳…
داستان رستم و سهراب
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_چهارم )



۴۶

به تیغ و ، به تیر و ، به گرز و کمند ،

ز هرگونه‌ای ، آزمودیم چند ،

۴۷

سرانجام ، گفتم که من پیش ازین ،

بسی گُرد را ، برگرفتم ز زین ،

۴۸

گرفتم دوالِ کمربندِ اوی ،

بیفشاردم سخت پیوندِ اوی ،

۴۹

همی خواستم ، کش ز زین برکَنَم ،

چو دیگر کسانش ، به خاک افکنم ،


#کش = که او را

۵۰

گر ، از باد ،، جُنبان شود کوهسار ،

بجُنبد اَبَر زین ، مر آن نامدار ،

۵۱

ازو بازگشتم ، که بیگاه بود ،

که شب ، سخت تاریک و ، بی ماه بود ،

۵۲

بِدان تا بگردیم فردا ، یکی ،

به کُشتی گرائیم ما ، اندکی ،

۵۳

چو ، فردا بیاید به دشتِ نَبَرد ،

به کُشتی ، همی بایَدَم چاره کرد ،

۵۴

بکوشم ،، ندانم که پیروز کیست ،

ببینیم تا ، رایِ یزدان به چیست ،

۵۵

کزویَست پیروزی و دستگاه ،

هم او ، آفرینندهٔ هور و ماه ،

۵۶

بِدو گفت کاوس : ، یزدانِ پاک ،

تنِ بدسگالان ، کند چاک‌چاک ،

۵۷

من ، امشب به پیشِ جهان‌آفرین ،

بمالم فراوان ، سر اندر زمین ،

۵۸

بِدان ، تا ترا بردهد دستگاه ،

برین تُرکِ بدخواهِ گم‌کرده راه ،

۵۹

کند تازه ، پژمرده‌کامِ ترا ،

برآرَد به خورشید ، نامِ ترا ،

۶۰

بِدو گفت رستم : ، که با فَرّ شاه ،

برآید همه کامهٔ نیک‌خواه ،




بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »

بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ بمان ، تا کسی دیگر ، آید به رزم ، تو ، با من بساز و ،،، بیارای بزم ، ۳۴ دلِ من ، همی بر تو مِهر آوَرَد ، همی ، آبِ شرمم ،،، به چهر آوَرَد ، ۳۵ همانا…
داستان رستم و سهراب
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_چهارم )




۴۹

اگر ، هوشِ تو ،،، زیرِ دستِ من است ،

به فرمان یزدان ، برآرَم ز دست ،

۵۰

ز اسبان جنگی ، فرود آمدند ،

هشیوار ، با گبر و خود ، آمدند ،

۵۱

ببستند بر سنگ ، اسبِ نَبَرد ،

برفتند هر دو ،،، روان ، پُر ز درد ،

۵۲

چو شیران ، به‌کُشتی برآویختند ،

ز تن‌ها ، خوی و خون ، همی ریختند ،
( ز تن‌ها ، همی خوی و خون ، ریختند ، )

۵۳

ز شبگیر ، تا سایه گسترد ، هور ،

همی این بر آن ،،، آن برین ، کرد زور ،

۵۴

بزد دست سهراب ، چون پیلِ مست ،

چو شیرِ دمنده ، ز جا در بجَست ،

۵۵

کمربندِ رستم گرفت و کشید ،

ز بس زور ، گفتی زمین بردَرید ،

۵۶

به رستم درآویخت ، چون پیلِ مست ،

برآوردش از جای و ،،، بنهاد پست ،

۵۷

یکی نعره برزد ، پُر از خشم و کین ،

بزد رستمِ شیر را ، بر زمین ،

۵۸

نشست از برِ سینهٔ پیلتن ،

پُر از خاک ،،، چنگال و روی و دهن ،

۵۹

به کردارِ شیری ، که بر گورِ نر ،

زند دست و ،،، گور ، اندر آید بسر ،

۶۰

یکی خنجرِ آبگون ، برکشید ،

همی‌خواست ، از تن سرش را بُرید ،

۶۱

نگه کرد رستم ، به‌آواز گفت ،

که این راز ، باید گشاد از نهفت ،

۶۲

به سهراب گفت : ، ای یلِ شیرگیر ،

کمندافکن و گُرز و شمشیرگیر ،

۶۳

دگرگونه‌تر باشد آئینِ ما ،

جز این باشد آرایشِ دینِ ما ،

۶۴

کسی ، کو به‌کُشتی نَبَرد آوَرَد ،

سرِ مهتری ، زیرِ گَرد آوَرَد ،



بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »

بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ چو برخاست آوازِ کوس ، از دَرَم ، بیامد ، پُر از خون ، دو رُخ ،،، مادرم ، ۳۴ همی ، جانش از رفتنِ من ، بِخَست ، یکی مُهره ، بر بازویِ من ، ببست ، ۳۵…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_چهارم )



۵۰

ازآن‌پس بدو گفت کاووس شاه ،

کز ایدر ، هیونی سویِ رزمگاه ،

۵۱

بتازید ، تا کارِ سهراب ، چیست؟ ،

که ، بر شهرِ ایران ، بباید گریست ،

۵۲

اگر ، کشته شد رستمِ جنگجوی ،

از ایران ، که یارَد شدن ، پیشِ اوی؟ ،

۵۳

بباید ،،، چو جمشید ، آواره گشت ،

که بنهیم سر ، جمله در کوه و دشت ،

۵۴

به‌انبوه ، زخمی بباید زدن ،

برین رزمگه ، بر نشاید بُدن ،

#به‌انبوه = دسته‌جمعی - تمام لشکریان

۵۵

چو ، آشوب برخاست از انجمن ،

چنین گفت سهراب با پیلتن : ،

۵۶

که اکنون ، چو روزِ من ، اندر گذشت ،

همه کارِ تُرکان ، دگرگونه گشت ،

۵۷

همه ، مهربانی بِدان کن ، که شاه ،

سویِ جنگِ توران ( تُرکان ) ، نرانَد سپاه ،

۵۸

که ایشان ، هم از بهرِ من ( ز بهرِ مرا ) جنگجوی ،

سویِ مرزِ ایران ، نهادند روی ،

۵۹

نباید که بینند رنجی ، به راه ،

مکن جز به‌نیکی ، در ایشان نگاه ،

۶۰

بَسی روز را ، داده بودم نوید ،

بَسی کرده بودم ، ز هر در ، امید ،

۶۱

بگفتم : اگر زنده بینم پدر ،

به‌گیتی ، نمانَم یکی تاجور ،

#نمانم = باقی نگذارم

۶۲

چه دانستم ای پهلوِ نامور ،

که ، باشد روانم ، به دستِ پدر؟ ،

۶۳

درین دژ ، دلیری به بندِ منست ،

گرفتارِ خَمّ کمندِ منست ،

۶۴

بَسی ، زو ، نشانِ تو ، پرسیده‌ام ،

همی ، بُد خیالِ تو ،،، در دیده‌ام ،

۶۵

جز آن بود ، یکسر سخنهای اوی ،

ازو ، بازمانَد تُهی ، جایِ اوی ،

۶۶

چو گشتم ز گفتارِ او ، ناامید ،

شدم ،،، لاجرم تیره ،،، روزِ سپید ،

#شدم = شد مرا - مرا شد





بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »

بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #زاری_کردن_رستم_بر_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۳ ( #قسمت_سوم ) ۳۵ نکوهش فراوان کند زالِ زر ، همان نیز ، رودابهٔ پُرهنر ، ۳۶ که رستم ، به کینه بر او ، دست یافت ، به دشنه ، جگرگاهِ او برشکافت ، ۳۷ چه گویند گُردان و گردن‌کشان؟…
داستان رستم و سهراب
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_چهارم )


۵۳

به‌رستم چنین گفت کاوس کی : ،

که از کوهِ البرز ، تا برگِ نی ،

۵۴

همی بُرد خواهد ،،، به گَردش ، سپهر ،

نباید فگندن بِدین خاک ، مِهر ،

۵۵

یکی ، زود سازد ،،، یکی ، دیرتر ،

سرانجام ، بر مرگ ، باشد گذر ،

۵۶

دل و جان ، بدین رفته ،،، خرسند کن ،

همه ، گوش سویِ خردمند کن ،

۵۷

اگر ، آسمان بر زمین ، بر زنی ،

وگر ، آتش اندر جهان ، در زنی ،

۵۸

نیابی همه ، رفته را ، باز ، جای ،

روانش ، کُهن دان ، به دیگر سرای ،

۵۹

من از دور دیدم ، بَر و یالِ اوی ،

چنان بُرز و بالا و کوپالِ اوی ،

۶۰

بگفتم ، به تُرکان نمانَد همی ،

ز تخمِ بزرگان بمانَد همی ،

۶۱

زمانه برانگیختش با سپاه ،

که ایدر ، به‌دستِ تو ، گردد تباه ،

۶۲

چه سازی و؟ ، درمانِ این کار ، چیست؟ ،

برین رفته ، تا چند خواهی گریست؟ ،

۶۳

بدو گفت رستم : ، که او خود گذشت ،

نشستست هومان ، درین پهن‌دشت ،

۶۴

ز توران ، سرانند و ،،، چندی ، ز چین ،

ازیشان ، به‌دل‌در ، مَدار ایچ کین ،

۶۵

زواره ، سپه را گذارد به راه ،

به نیرویِ یزدان و ، فرمانِ شاه ،

۶۶

بدو گفت شاه : ، ای گَوِ نامجوی ،

ازین رزم ، اندوهت آید به روی ،

۶۷

گر ، ایشان ، به من چند بد کرده‌اند ،

وگر ، دود از ایران برآورده‌اند ،

۶۸

ولیکن ، چو رایِ تو ، با جنگ نیست ،

مرا نیز ، با جنگ ، آهنگ نیست ،

۶۹

دلِ من ، ز دردِ تو ،،، شد پُر ز درد ،

نخواهم از ایشان ، همی یاد کرد ،

۷۰

هجیرِ دلاور ، بیامد ز راه ،

چنین گفت : ، کز پیش ،،، رفت آن سپاه ،



#پایان_بخش ۲۳





بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »

بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »




ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #باز_گشتن_رستم_بزابلستان فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۴ ( #قسمت_سوم ) ۲۹ نگوئی ،،، چه آمدت پیش ، از پدر ، چرا بردریدت بدینسان ،،، جگر ، ۳۰ فغانش ، ز ایوان به کیوان رسید ، همی زار بگریست ،،، هر ، کآن شنید ، ۳۱ به‌پرده‌درون…
داستان رستم و سهراب
#باز_گشتن_رستم_بزابلستان
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۴
( #قسمت_چهارم )




۴۳

همی گفت : ، اگر دخمه زرّین کنم ،

ز مشکِ سیه ، گِردش آگین کنم ،

۴۴

چو من رفته باشم ،،، نمانَد بجای ،

وگرنه ،،، مرا خود جز این ، نیست رای ،

۴۵

چه سازم من اکنون سزاوارِ اوی؟ ،

که مانَد ازو ،،، در جهان ، رنگ و بوی ،

۴۶

یکی دخمه کردش ، ز سم ستور ،

جهانی ، ز زاری ، همی گشت کور ،

۴۷

تراشید تابوتش ، از عودِ خام ،

بَرو ، برزده بندِ زرّین ستام ،

۴۸

به گیتی ، همه ،،، پُر شد این داستان ،

که چون کُشت فرزند را ، پهلوان ،

۴۹

جهان ، سربسر ، پُر ز تیمار گشت ،

هر آنکس که بشنید ،،، غمخوار گشت ،

۵۰

به‌رستم ، بر این ،،، سال ، چندی گذشت ،

به گِردِ دلش ،،، شادمانی نگشت ،

۵۱

به‌آخِر ، شکیبائی آورد پیش ،

که جز آن نمی‌دید ، هنجارِ خویش ،

۵۲

جهان را ، بسی هست زانسان به یاد ،

بسی داغ ،،، بر جانِ هر کس نهاد ،

۵۳

کِرا ، در جهان ،،، هست هوش و خِرَد ،

کجا ، او فریبِ زمانه خورَد؟ ،


#کرا = هر که را ، هر کسی را

۵۴

چو ، ایرانیان ،،، زین ، خبر یافتند ،

بر آن آتشِ غم ،،، همی تافتند ،

۵۵

وزان‌روی ، هومان به توران رسید ،

بگفت او به افراسیاب ، آنچه دید ،

۵۶

از او ، مانده بُد شاهِ توران شگفت ،

وز آن کار ، اندازه اندر گرفت ،





#پایان_بخش ۲۴ و #پایان_داستان_رستم_و_سهراب_در_برخی_نسخه‌ها_و_سایت_گنجور




بخش ۲۵ : « غریو آمد از شهرِ توران‌زمین »

بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »




نظر دوستان را به نکتهٔ زیر جلب می‌کنم :

در بعضی نسخه‌ها همچنین ‌سایت ‌گنجور ، داستان‌ رستم‌ و سهراب ‌در اینجا پایان ‌می‌یابد . بعضی ‌نسخه‌ها از جمله‌ نسخه‌ای ‌که ‌بنده‌ دارم‌ یک بخش ‌دیگر با عنوان :


« آگاهی ‌یافتن‌ مادر سهراب ‌از کشته‌شدن‌ پسرش‌ »

درج‌ شده ‌است ‌که آخرین بخش بر اساس نسخه‌ای که بنده دارم را در #شش_قسمت ‌تقدیم‌ می‌نمایم .


👇👇👇



ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۵ ( #قسمت_سوم ) ۲۵ پدر جُستی ای گُردِ لشکرپناه ، بجایِ پدر ، گورت آمد به‌راه ، ۲۶ از امّید ، نومید گشتی تو زار ، بخفتی به خاک‌اندرون ، زار و خوار ، ۲۷…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_چهارم )




۳۷

ز بس ،،، کو ، همی شیون و ناله کرد ،

همه خلق را ، چشم ، پُر ژاله کرد ،

۳۸

برینگونه ، بیهوش بیفتاد و پست ،

همه خلق را ، دل بر اوبر بخَست ،

۳۹

بیفتاد بر خاک و ، چون مُرده گشت ،

تو گفتی ، همی خونش افسرده گشت ،

۴۰

بهوش آمد و ، باز ، نالش گرفت ،

بر آن پورِ کُشته ، سگالش گرفت ،

۴۱

ز خونِ جگر ، کرد لعل ،،، آب را ،

بیاورد آن تاجِ سهراب را ،

۴۲

همی زار بگریست ، بر تاج و تخت ،

همی گفت : ، ای خسروانی‌درخت ،

۴۳

بیاورد آن چرمهٔ بادپای ،

که در روز ،،، روشن بِدو بود رای ،
( که در روزِ روشن ،،، بِدو بود رای ، )

۴۴

سرِ اسبِ او را ، به‌بَر درگرفت ،

بمانده جهانی ، بِدو در شگفت ،

۴۵

گهی ، بوسه زد بر سرش ،،، گه ، به روی ،

ز خون ، زیرِ سُمش ،،، همی راند جوی ،

۴۶

ز خونِ مژه ، خاک را ، کرد لعل ،

همی روی مالید ،،، بر سُم و نعل ،

۴۷

بیاورد آن جامهٔ شاهوار ،

گرفتش چو فرزند ،،، اندر کنار ،





« داستان سیاوش - آغازِ داستان »

بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »




ادامه دارد 👇👇👇