معرفی عارفان
عطار « الهی نامه » « آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم ( #قسمت_سوم ) ۳۳ تو ، نوری ،، در تمامِ آفرینش ، به تو ، بینا حقیقت ،، عینِ بینش ، ۳۴ عجب پیدائی و ،، پنهان ، بمانده ، درونِ جانی و ، بی جان ، بمانده ، ۳۵ همه جانها ، ز تو پیداست ، ای دوست ،…
عطار « الهی نامه » « آغاز کتاب »
بسم الله الرحمن الرحیم
( #قسمت_چهارم )
۴۹
زهی ، گویا ز تو ،، کام و زبانم ،
توئی ، هم ، آشکارا ،،، هم ، نهانم ،
۵۰
زهی ، بینا ز تو ،،، نورِ دو دیده ،
ترا در اندرونِ پرده ، دیده ،
۵۱
زهی ، از نورِ تو ،، عالَم ، منوّر ،
ز عکسِ ذاتِ تو ،، آدم ، مصوّر ،
۵۲
زهی ، در جان و دل ،، بنموده دیدار ،
جمالِ خویش را ،،، هم ، خود طلبگار ،
۵۳
تو ، نورِ مجمعِ کون و مکانی ،
تو جوهر ،، می ندانم ، کز چه کانی؟ ،
۵۴
تو ذاتی ، در صفاتی آشکاره ،
همه جانها به سویِ تو ، نظاره ،
۵۵
برافگن برقع و ، دیدار بنمای ،
بجزو و کل ،،، یکی ، رخسار ، بنمای ،
۵۶
دلِ عشّاق ،، پُر خونست ، از تو ،
ازآن ، از پرده بیرونست ، از تو ،
۵۷
همه جویایِ تو ،،، تو ، نیز ، جویا ،
درونِ جملهای ، از عشق ، گویا ،
۵۸
جمالت پرتوی در عالَم انداخت ،
خروشی در نهادِ آدم انداخت ،
۵۹
از اوّل ، آدمت اینجا ، طلب کرد ،
که آدم ، بود ازتو ، صاحبِ درد ،
۶۰
چو بنمودی جمالِ خود به آدم ،
ورا گفتی بخود ، سرّ دمادم ،
۶۱
کرامت دادیاَش در آشنائی ،
ز نورت ، یافت اینجا ، روشنائی ،
۶۲
که دانَد سرّ تو ،، چون ، هم ، تو دانی ،
گهی ، پیدا شوی ،، گاهی ، نهانی ،
۶۳
گهی پیدا شوی ،، در رفعتِ خود ،
گهی پنهان شوی ،، در قربتِ خود ،
۶۴
گهی پیدا شوی اندر صفاتت ،
گهی پنهان شوی در سوی ذاتت ،
#عطار
بسم الله الرحمن الرحیم
( #قسمت_چهارم )
۴۹
زهی ، گویا ز تو ،، کام و زبانم ،
توئی ، هم ، آشکارا ،،، هم ، نهانم ،
۵۰
زهی ، بینا ز تو ،،، نورِ دو دیده ،
ترا در اندرونِ پرده ، دیده ،
۵۱
زهی ، از نورِ تو ،، عالَم ، منوّر ،
ز عکسِ ذاتِ تو ،، آدم ، مصوّر ،
۵۲
زهی ، در جان و دل ،، بنموده دیدار ،
جمالِ خویش را ،،، هم ، خود طلبگار ،
۵۳
تو ، نورِ مجمعِ کون و مکانی ،
تو جوهر ،، می ندانم ، کز چه کانی؟ ،
۵۴
تو ذاتی ، در صفاتی آشکاره ،
همه جانها به سویِ تو ، نظاره ،
۵۵
برافگن برقع و ، دیدار بنمای ،
بجزو و کل ،،، یکی ، رخسار ، بنمای ،
۵۶
دلِ عشّاق ،، پُر خونست ، از تو ،
ازآن ، از پرده بیرونست ، از تو ،
۵۷
همه جویایِ تو ،،، تو ، نیز ، جویا ،
درونِ جملهای ، از عشق ، گویا ،
۵۸
جمالت پرتوی در عالَم انداخت ،
خروشی در نهادِ آدم انداخت ،
۵۹
از اوّل ، آدمت اینجا ، طلب کرد ،
که آدم ، بود ازتو ، صاحبِ درد ،
۶۰
چو بنمودی جمالِ خود به آدم ،
ورا گفتی بخود ، سرّ دمادم ،
۶۱
کرامت دادیاَش در آشنائی ،
ز نورت ، یافت اینجا ، روشنائی ،
۶۲
که دانَد سرّ تو ،، چون ، هم ، تو دانی ،
گهی ، پیدا شوی ،، گاهی ، نهانی ،
۶۳
گهی پیدا شوی ،، در رفعتِ خود ،
گهی پنهان شوی ،، در قربتِ خود ،
۶۴
گهی پیدا شوی اندر صفاتت ،
گهی پنهان شوی در سوی ذاتت ،
#عطار
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_تهمینه_دختر_شاه_سمنگان_نزد_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۴ ( #قسمت_سوم ) ۲۷ ترااَم کنون ، گر بخواهی مرا ، نبیند همی ، مرغ و ماهی مرا ، #ترااَم کنون = اکنون مالِ تو هستم - اکنون برای تو هستم ۲۸ یکی…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_تهمینه_دختر_شاه_سمنگان_نزد_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۴
( #قسمت_چهارم )
۴۰
بِدان پهلوان داد ، آن دُختِ خویش ،
بر آنسان که بودست آیین و کیش ،
۴۱
به خشنودی و رای و فرمانِ اوی ،
به خوبی بیاراست ، پیمانِ اوی ،
۴۲
چو بسپرد دختر ، بِدان پهلوان ،
همه شاد گشتند ، پیر و جوان ،
۴۳
بهشادی ، همه جان برافشاندند ،
بر آن پهلوان ، آفرین خواندند ،
۴۴
که این ماهِ نو ، بر تو فرخنده باد ؛
سرِ بَدسگالانِ تو ، کَنده باد ،
۴۵
چو انبازِ او گشت ، با او بهراز ،
نبود آن شبِ تیره ، تا دیر باز ،
۴۶
چو خورشیدِ روشن ، ز چرخِ بلند ،
همی خواست افکند ، مشکینکمند ،
۴۷
ز شبنم ، شد آن غنچهٔ تازه ،، پُر ،
و یا ، حُقّهٔ لعل ،،، شد پُر ز دُر ،
۴۸
به کامِ صدف ،، قطره اندر چکید ،
میانش ،، یکی گوهر آمد پدید ،
۴۹
بدانست رستم ،، که او ، بَر ، گرفت ،
تهمتن ، به دل ،،، مِهرَش اندر گرفت ،
۵۰
به بازویِ رستم ، یکی مُهره بود ،
که آن مُهره ،، اندر جهان ، شُهره بود ،
۵۱
بِدو داد و ،، گفتش : که این را بِدار ،
گَرَت دختری آید از روزگار ،
۵۲
بگیر و ، بهگیسویِ او ، بر بدوز ،
به نیک اختر و ، فالِ گیتیفروز ،
بخش ۵ : « چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه »
بخش ۳ : « چو نزدیک شهر سمنگان رسید »
ادامه دارد 👇👇👇
#آمدن_تهمینه_دختر_شاه_سمنگان_نزد_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۴
( #قسمت_چهارم )
۴۰
بِدان پهلوان داد ، آن دُختِ خویش ،
بر آنسان که بودست آیین و کیش ،
۴۱
به خشنودی و رای و فرمانِ اوی ،
به خوبی بیاراست ، پیمانِ اوی ،
۴۲
چو بسپرد دختر ، بِدان پهلوان ،
همه شاد گشتند ، پیر و جوان ،
۴۳
بهشادی ، همه جان برافشاندند ،
بر آن پهلوان ، آفرین خواندند ،
۴۴
که این ماهِ نو ، بر تو فرخنده باد ؛
سرِ بَدسگالانِ تو ، کَنده باد ،
۴۵
چو انبازِ او گشت ، با او بهراز ،
نبود آن شبِ تیره ، تا دیر باز ،
۴۶
چو خورشیدِ روشن ، ز چرخِ بلند ،
همی خواست افکند ، مشکینکمند ،
۴۷
ز شبنم ، شد آن غنچهٔ تازه ،، پُر ،
و یا ، حُقّهٔ لعل ،،، شد پُر ز دُر ،
۴۸
به کامِ صدف ،، قطره اندر چکید ،
میانش ،، یکی گوهر آمد پدید ،
۴۹
بدانست رستم ،، که او ، بَر ، گرفت ،
تهمتن ، به دل ،،، مِهرَش اندر گرفت ،
۵۰
به بازویِ رستم ، یکی مُهره بود ،
که آن مُهره ،، اندر جهان ، شُهره بود ،
۵۱
بِدو داد و ،، گفتش : که این را بِدار ،
گَرَت دختری آید از روزگار ،
۵۲
بگیر و ، بهگیسویِ او ، بر بدوز ،
به نیک اختر و ، فالِ گیتیفروز ،
بخش ۵ : « چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه »
بخش ۳ : « چو نزدیک شهر سمنگان رسید »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #زادن_سهراب_از_تهمینه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۵ ( #قسمت_سوم ) ۲۳ بِدانگاه ، کو زاده بودش ز ، مام ، فرستاده بودش پدر ، با پیام ، ۲۴ بگفتش : تو این را بخوبی نگر ، که بابت فرستاده ، ای پُرهنر ، ۲۵ سزد ، گر…
داستان رستم و سهراب
#زادن_سهراب_از_تهمینه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۵
( #قسمت_چهارم )
۳۴
نهانی چرا داشتی از من ، این؟ ،
نژادی به آیین و ، با آفرین؟ ،
۳۵
کنون ، من ز ترکانِ جنگآوران ،
فراز آوَرَم لشکری بی کران ،
۳۶
بِرانم به ایرانزمین ، کینهخواه ،
همی ، گَردِ کینه ، برآرَم بهماه ،
۳۷
برانگیزم از گاه ،، کاووس را ،
بِبُرّم از ایران ، پیِ طوس را ،
از ایران بِبُرّم پیِ طوس را ،
۳۸
نه ، گودرز مانَم ،، نه ، نیکوسران ،
نه ، گُردانِ جنگی و ، نامآوَران ،
۳۹
به رستم دِهَم گُرز و تخت و کلاه ،
به رستم دِهَم تخت و گرز و کلاه ،
نشانَمش ، بر گاهِ کاووسشاه ،
۴۰
از ایران ، به توران شَوَم جنگجوی ،
ابا شاه ، روی اندر آرَم بهروی ،
۴۱
بگیرم سرِ تختِ افراسیاب ،
سرِ نیزه ، بگذارم از آفتاب ،
۴۲
ترا ، بانویِ شهرِ ایران کنم ،
به جنگاَندرون ، کارِ شیران کنم ،
۴۳
چو ، رستم پدر باشد و ،، من ، پسر ،
نمانَد به گیتی ،، یکی تاجوَر ،
۴۴
چو ، روشن بُوَد رویِ خورشید و ماه ،
ستاره چرا برفرازَد کلاه؟ ،
#پایان_بخش ۵
بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »
بخش ۴ : « چو یک بهره زان تیرهشب در گذشت »
ادامه دارد 👇👇👇
#زادن_سهراب_از_تهمینه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۵
( #قسمت_چهارم )
۳۴
نهانی چرا داشتی از من ، این؟ ،
نژادی به آیین و ، با آفرین؟ ،
۳۵
کنون ، من ز ترکانِ جنگآوران ،
فراز آوَرَم لشکری بی کران ،
۳۶
بِرانم به ایرانزمین ، کینهخواه ،
همی ، گَردِ کینه ، برآرَم بهماه ،
۳۷
برانگیزم از گاه ،، کاووس را ،
بِبُرّم از ایران ، پیِ طوس را ،
از ایران بِبُرّم پیِ طوس را ،
۳۸
نه ، گودرز مانَم ،، نه ، نیکوسران ،
نه ، گُردانِ جنگی و ، نامآوَران ،
۳۹
به رستم دِهَم گُرز و تخت و کلاه ،
به رستم دِهَم تخت و گرز و کلاه ،
نشانَمش ، بر گاهِ کاووسشاه ،
۴۰
از ایران ، به توران شَوَم جنگجوی ،
ابا شاه ، روی اندر آرَم بهروی ،
۴۱
بگیرم سرِ تختِ افراسیاب ،
سرِ نیزه ، بگذارم از آفتاب ،
۴۲
ترا ، بانویِ شهرِ ایران کنم ،
به جنگاَندرون ، کارِ شیران کنم ،
۴۳
چو ، رستم پدر باشد و ،، من ، پسر ،
نمانَد به گیتی ،، یکی تاجوَر ،
۴۴
چو ، روشن بُوَد رویِ خورشید و ماه ،
ستاره چرا برفرازَد کلاه؟ ،
#پایان_بخش ۵
بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »
بخش ۴ : « چو یک بهره زان تیرهشب در گذشت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۷ ( #قسمت_سوم ) ۲۳ به پیشاندرون ، هدیهٔ شهریار ، ده اسب و ده استر ، به زین و به بار ، ۲۴ ز پیروزه ، تخت و ،، ز بیجاده ، تاج ، سرِ…
داستان رستم و سهراب
#فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۷
( #قسمت_چهارم )
۳۴
چو آمد به سهراب از ایشان خبر ،
پذیره شدن را ، ببستش کمر ،
۳۵
بشد با نیا ، پیشِ هومان ، چو باد ،
سپه دید چندان ، دلش گشت شاد ،
۳۶
چو هومان وِرا دید با یال و کِفت ،
فروماند یکبار ، ازو در شگفت ،
#کفت = کتف
۳۷
بِدو داد پس ، نامهٔ شهریار ،
ابا هدیه و اسپ و استر ، به بار ،
۳۸
سپهدار هومان ، سوارِ دلیر ،
به سهراب گفت : ای یَلِ نرّهشیر ،
۳۹
بخوان نامهٔ شاهِ تورانزمین ،
ببین تا چه فرمان دهی اندرین؟ ،
۴۰
جهانجوی ،، چون نامهٔ او بخواند ،
ازآن جایگه ، تیز لشکر بِراند ،
۴۱
جهاندیده گُردانِ کشورگشای ،
نشستند بر چرمهٔ بادپای ،
۴۲
بزد کوس و ، سویِ رَه ، آورد روی ،
جهان ، شد پُر از لشکر و های و هوی ،
۴۳
کسی را نبُد تاب ، با او بجنگ ،
اگر شیر پیش آمدش ، یا نهنگ ،
۴۴
سویِ مرزِ ایران ، سپه را بِراند ،
همی سوخت ز آباد ، چیزی نماند ،
#پایان_بخش ۷
بخش ۸ : « دژی بد کش خواندندی سپید »
بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »
ادامه دارد 👇👇👇
#فرستادن_افراسیاب_بارمان_و_هومان_را_به_نزدیک_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۷
( #قسمت_چهارم )
۳۴
چو آمد به سهراب از ایشان خبر ،
پذیره شدن را ، ببستش کمر ،
۳۵
بشد با نیا ، پیشِ هومان ، چو باد ،
سپه دید چندان ، دلش گشت شاد ،
۳۶
چو هومان وِرا دید با یال و کِفت ،
فروماند یکبار ، ازو در شگفت ،
#کفت = کتف
۳۷
بِدو داد پس ، نامهٔ شهریار ،
ابا هدیه و اسپ و استر ، به بار ،
۳۸
سپهدار هومان ، سوارِ دلیر ،
به سهراب گفت : ای یَلِ نرّهشیر ،
۳۹
بخوان نامهٔ شاهِ تورانزمین ،
ببین تا چه فرمان دهی اندرین؟ ،
۴۰
جهانجوی ،، چون نامهٔ او بخواند ،
ازآن جایگه ، تیز لشکر بِراند ،
۴۱
جهاندیده گُردانِ کشورگشای ،
نشستند بر چرمهٔ بادپای ،
۴۲
بزد کوس و ، سویِ رَه ، آورد روی ،
جهان ، شد پُر از لشکر و های و هوی ،
۴۳
کسی را نبُد تاب ، با او بجنگ ،
اگر شیر پیش آمدش ، یا نهنگ ،
۴۴
سویِ مرزِ ایران ، سپه را بِراند ،
همی سوخت ز آباد ، چیزی نماند ،
#پایان_بخش ۷
بخش ۸ : « دژی بد کش خواندندی سپید »
بخش ۶ : « به مادر چنین گفت سهراب گو »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_سهراب_با_گردآفرید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۹ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ به آوَرد ،، با او پسنده ( بسنده ) نبود ، بتابید ازو روی و ،، برگاشت زود ، #برگاشت = برگشت ۳۴ سپهبد ،،، عنان ، اژدها را سپرد ، به خشم ، از جهان ، روشنایی…
داستان رستم و سهراب
#رزم_سهراب_با_گردآفرید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۹
( #قسمت_چهارم )
۴۹
نباید که چندین درنگ آوَرَد ،
کزین رزم ، بر خویش ، ننگ آوَرَد ،
۵۰
ز بهرِ من ،،، آهو ، ز هر سو مخواه ،
میانِ دو صفبرکشیدهسپاه ،
#آ = نا
#هو = خوب
#آهو = ناخوب - عیب - زشت - زشتی
#آهو = عیب - بدی - بدگویی
۵۱
نهانی بسازیم ، بهتر بُوَد ،
خِرَد داشتن ، کارِ مهتر بُوَد ،
۵۲
کنون ، لشکر و دژ ، به فرمانِ تُست ،
نباید بدین آشتی ، جنگ جُست ،
۵۳
دژ و گنج و دژبان ، سراسر تُراست ،
چو آئی ، چنان ساز ، کِت دل هواست ،
#کت = که تو را
۵۴
چو رخساره بنمود سهراب را ،
ز خوشاب بگشاد عناب را ،
۵۵
یکی بوستان بُد ، اندر بهشت ،
به بالایِ او ، سرو ،،، دهقان نکِشت ،
۵۶
دو چشمش ، گوزن و ،،، دو ابرو ، کمان ،
تو گفتی ، همی بِشکُفَد هر زمان ،
۵۷
ز دیدارِ او ، مبتلا شد دلش ،
تو گوئی ، که دُرجِ بلا ، شد دلش ،
۵۸
بدو گفت : زین گفته ، اکنون مَگَرد ،
که دیدی مرا روزگارِ نَبَرد ،
۵۹
بدین بارهٔ دژ ، دل اندر مبند ،
که این ، نیست برتر ، ز چرخِ بلند ،
۶۰
بپای آوَرَد زخمِ کوپالِ من ،
نرانَد کسی ، نیزه بر یالِ من ،
#بپای آوَرَد = از پای در میآوَرَد
۶۱
عنان را بپیچید ، گُردآفرید ،
سمندِ سرافراز ، بر دژ کشید ،
۶۲
همی رفت سهراب با او ، بههم ،
بیامد به درگاهِ دژ ، گژدهم ،
۶۳
درِ دژ گشادند و ، گردآفرید ،
تنِ خسته و بسته ،، بر دژ کشید ،
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب گژدهم پیر »
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
ادامه دارد 👇👇👇
#رزم_سهراب_با_گردآفرید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۹
( #قسمت_چهارم )
۴۹
نباید که چندین درنگ آوَرَد ،
کزین رزم ، بر خویش ، ننگ آوَرَد ،
۵۰
ز بهرِ من ،،، آهو ، ز هر سو مخواه ،
میانِ دو صفبرکشیدهسپاه ،
#آ = نا
#هو = خوب
#آهو = ناخوب - عیب - زشت - زشتی
#آهو = عیب - بدی - بدگویی
۵۱
نهانی بسازیم ، بهتر بُوَد ،
خِرَد داشتن ، کارِ مهتر بُوَد ،
۵۲
کنون ، لشکر و دژ ، به فرمانِ تُست ،
نباید بدین آشتی ، جنگ جُست ،
۵۳
دژ و گنج و دژبان ، سراسر تُراست ،
چو آئی ، چنان ساز ، کِت دل هواست ،
#کت = که تو را
۵۴
چو رخساره بنمود سهراب را ،
ز خوشاب بگشاد عناب را ،
۵۵
یکی بوستان بُد ، اندر بهشت ،
به بالایِ او ، سرو ،،، دهقان نکِشت ،
۵۶
دو چشمش ، گوزن و ،،، دو ابرو ، کمان ،
تو گفتی ، همی بِشکُفَد هر زمان ،
۵۷
ز دیدارِ او ، مبتلا شد دلش ،
تو گوئی ، که دُرجِ بلا ، شد دلش ،
۵۸
بدو گفت : زین گفته ، اکنون مَگَرد ،
که دیدی مرا روزگارِ نَبَرد ،
۵۹
بدین بارهٔ دژ ، دل اندر مبند ،
که این ، نیست برتر ، ز چرخِ بلند ،
۶۰
بپای آوَرَد زخمِ کوپالِ من ،
نرانَد کسی ، نیزه بر یالِ من ،
#بپای آوَرَد = از پای در میآوَرَد
۶۱
عنان را بپیچید ، گُردآفرید ،
سمندِ سرافراز ، بر دژ کشید ،
۶۲
همی رفت سهراب با او ، بههم ،
بیامد به درگاهِ دژ ، گژدهم ،
۶۳
درِ دژ گشادند و ، گردآفرید ،
تنِ خسته و بسته ،، بر دژ کشید ،
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب گژدهم پیر »
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_سوم ) ۲۳ همیگفت و میسوخت از غم ، بسی ، نمیخواست ، رازش بداند کسی ، ۲۴ ولی ، عشق ،، پنهان نمانَد ، که راز ، به مردم نماید ،،، همی اشک ، باز ، ۲۵ غمِ جان ، برآرَد…
داستان رستم و سهراب
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_چهارم )
۳۴
صد آهوی مشکین ، به خمّ کمند ،
گرفتند و ، دلرا نکردند بند ،
۳۵
فریبِ پَریپیکرانِ جوان ،
نخواهد کسی ،،، کو بُوَد پهلوان ،
۳۶
کسی را رسد گُردی و سَروَری ،
که مِهرِ فلک را ، کند مشتری ،
۳۷
تو ای شیردل ، مهترِ دیوبند ،
ز مِهرِ که ، گشتی چنین مستمند؟ ،
۳۸
نه رسمِ جهانگیری و سَروَریست ،
که از مِهرِ ماهی ، بباید گریست ،
۳۹
ترا خواند فرزند ،،، افراسیاب ،
توئی سَروَر ،،، امروز ، بر خشک و آب ،
۴۰
ز توران ، به کاری بُرون آمدیم ،
شناور به دریایِ خون آمدیم ،
۴۱
سرِ مرزِ ایران گرفتیم تنگ ؛
چنین دژ ، به آسانی آمد به چنگ ،
۴۲
اگرچند این کار ، باشد بهکام ،
ولی ، هست در پیش ، رنجی تمام ،
۴۳
بیاید شهنشاه کاوس و طوس ،
چو رستم ،، که با شیر ، سازد فسوس ،
۴۴
سپهدار گودرز و ، گیوِ دلیر ،
فرامرز و رهام و بهرامِ شیر ،
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »
ادامه دارد 👇👇👇
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_چهارم )
۳۴
صد آهوی مشکین ، به خمّ کمند ،
گرفتند و ، دلرا نکردند بند ،
۳۵
فریبِ پَریپیکرانِ جوان ،
نخواهد کسی ،،، کو بُوَد پهلوان ،
۳۶
کسی را رسد گُردی و سَروَری ،
که مِهرِ فلک را ، کند مشتری ،
۳۷
تو ای شیردل ، مهترِ دیوبند ،
ز مِهرِ که ، گشتی چنین مستمند؟ ،
۳۸
نه رسمِ جهانگیری و سَروَریست ،
که از مِهرِ ماهی ، بباید گریست ،
۳۹
ترا خواند فرزند ،،، افراسیاب ،
توئی سَروَر ،،، امروز ، بر خشک و آب ،
۴۰
ز توران ، به کاری بُرون آمدیم ،
شناور به دریایِ خون آمدیم ،
۴۱
سرِ مرزِ ایران گرفتیم تنگ ؛
چنین دژ ، به آسانی آمد به چنگ ،
۴۲
اگرچند این کار ، باشد بهکام ،
ولی ، هست در پیش ، رنجی تمام ،
۴۳
بیاید شهنشاه کاوس و طوس ،
چو رستم ،، که با شیر ، سازد فسوس ،
۴۴
سپهدار گودرز و ، گیوِ دلیر ،
فرامرز و رهام و بهرامِ شیر ،
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
سعدی « گلستان » دیباچه ( #قسمت_سوم ) بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم ذکرِ جمیلِ سعدی ، که در اَفواهِ عوام افتاده است ، و ، صیتِ سخنش ، که در بسیطِ زمین رفته ، و قصبالجیبِ حدیثش ، که همچون شِکَر میخورند ، و رقعهٔ منشآتش ، که چون کاغذِ زر ، میبرند ،…
سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_چهارم )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
یک شب ، تأمُّلِ ایامِ گذشته میکردم و بر عمرِ تلفکرده تأسف میخوردم و سنگِ سراچهٔ دل ، به الماسِ آبِ دیده میسفتم و این بیتها مناسبِ حالِ خود میگفتم :
هر دَم ، از عمر ، میرود نفسی ،
چون نگه میکنم ، نمانده بسی ،
ای که پنجاه رفت و ، در خوابی ،
مگر این پنج روز ، دریابی ،
خِجِل آن کس ، که رفت و ، کار ، نساخت ،
کوسِ رحلت زدند و ، بار ، نساخت ،
خوابِ نوشینِ بامدادِ رحیل ،
باز دارد پیاده را ، ز سَبیل ،
هر که آمد ، عمارتی نو ساخت ،
رفت و ، منزل به دیگری پرداخت ،
وآن دگر ،،، پُخت همچنین هوسی ،
وین عمارت ، بسر نبرد کسی ،
یارِ ناپایدار ، دوست مدار ،
دوستی را ، نشاید این غدّار ،
نیک و بد ، چون همی بباید مُرد ،
خُنُک آن کس ، که گویِ نیکی بُرد ،
برگِ عیشی ، به گورِ خویش ، فِرِست ،
کس نیارَد ز پس ،، ز پیش ، فِرِست ،
عمر ، برف است و آفتابِ تموز ،
اندکی ماند و ،، خواجه ، غرّه هنوز ،
ای تهیدست رفته در بازار ،
ترسَمَت ، پُر نیاوَری دستار ،
هر که مزروعِ خود بخورد ، به خوید ،
وقتِ خرمنش ، خوشه باید چید ،
بعد از تأمُلِ این معنی ، مصلحت چنان دیدم که در نشیمنِ عُزلت نشینم و دامنِ صحبت ، فراهم چینم و دفتر از گفتهای پریشان بشویَم و منبعد پریشان نگویم .
.
زبان بُریده ، به کُنجی نشسته ، صمٌّ بکمٌ ،
بِه از کسی ، که نباشد زبانش اندر حُکم ،
تا یکی از دوستان که در کجاوه انیس من بود و در حجره جلیس ، به رسمِ قدیم از در درآمد . چندان که نشاطِ ملاعبت کرد و بساطِ مداعبت گسترد ، جوابش نگفتم و سر از زانوی تعبّد بر نگرفتم . رنجیده نگه کرد و گفت :
کنونت که امکانِ گفتار هست ،
بگو ای برادر ، به لطف و خوشی ،
که فردا ، چو پیکِ اجل در رسید ،
به حُکم ضرورت ، زبان در کشی ،
ادامه دارد 👇👇👇
دیباچه
( #قسمت_چهارم )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
یک شب ، تأمُّلِ ایامِ گذشته میکردم و بر عمرِ تلفکرده تأسف میخوردم و سنگِ سراچهٔ دل ، به الماسِ آبِ دیده میسفتم و این بیتها مناسبِ حالِ خود میگفتم :
هر دَم ، از عمر ، میرود نفسی ،
چون نگه میکنم ، نمانده بسی ،
ای که پنجاه رفت و ، در خوابی ،
مگر این پنج روز ، دریابی ،
خِجِل آن کس ، که رفت و ، کار ، نساخت ،
کوسِ رحلت زدند و ، بار ، نساخت ،
خوابِ نوشینِ بامدادِ رحیل ،
باز دارد پیاده را ، ز سَبیل ،
هر که آمد ، عمارتی نو ساخت ،
رفت و ، منزل به دیگری پرداخت ،
وآن دگر ،،، پُخت همچنین هوسی ،
وین عمارت ، بسر نبرد کسی ،
یارِ ناپایدار ، دوست مدار ،
دوستی را ، نشاید این غدّار ،
نیک و بد ، چون همی بباید مُرد ،
خُنُک آن کس ، که گویِ نیکی بُرد ،
برگِ عیشی ، به گورِ خویش ، فِرِست ،
کس نیارَد ز پس ،، ز پیش ، فِرِست ،
عمر ، برف است و آفتابِ تموز ،
اندکی ماند و ،، خواجه ، غرّه هنوز ،
ای تهیدست رفته در بازار ،
ترسَمَت ، پُر نیاوَری دستار ،
هر که مزروعِ خود بخورد ، به خوید ،
وقتِ خرمنش ، خوشه باید چید ،
بعد از تأمُلِ این معنی ، مصلحت چنان دیدم که در نشیمنِ عُزلت نشینم و دامنِ صحبت ، فراهم چینم و دفتر از گفتهای پریشان بشویَم و منبعد پریشان نگویم .
.
زبان بُریده ، به کُنجی نشسته ، صمٌّ بکمٌ ،
بِه از کسی ، که نباشد زبانش اندر حُکم ،
تا یکی از دوستان که در کجاوه انیس من بود و در حجره جلیس ، به رسمِ قدیم از در درآمد . چندان که نشاطِ ملاعبت کرد و بساطِ مداعبت گسترد ، جوابش نگفتم و سر از زانوی تعبّد بر نگرفتم . رنجیده نگه کرد و گفت :
کنونت که امکانِ گفتار هست ،
بگو ای برادر ، به لطف و خوشی ،
که فردا ، چو پیکِ اجل در رسید ،
به حُکم ضرورت ، زبان در کشی ،
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_سوم ) ۳۱ چو نامه به مُهر اندر آمد ، بداد ، به گیوِ دلاور ، به کردارِ باد ، ۳۲ به گیو آنگهی گفت : بشتاب زود ، عنانِ تکاور ، بباید بسود ، ۳۳ نباید…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_چهارم )
۴۶
تهمتن ، چو بشنید و ، نامه بخواند ،
بخندید و ، زان کار ، خیره بماند ،
۴۷
که مانندهٔ سامِ گُرد ،، از مِهان ،
سواری پدید آمد اندر جهان ،
۴۸
از آزادگان ، این نباشد شگفت ،
ز تُرکانِ چین ( ز تُرکان ، چنین ) ، یاد نتوان گرفت ،
۴۹
ندانم در این ، رایِ یزدان بهچیست؟ ،
چنین پهلوان تُرکِ فرخنده ، کیست؟ ،
۵۰
نگوید کس ، این نامدار از کجاست ،
ندانم کنون ، کاین سوار از کجاست ،
۵۱
من از دُختِ شاهِ سمنگان ،، یکی ،
پسر دارم و ،،، هست او ، کودکی ،
۵۲
هنوز آن گرامی ،،، نداند که جنگ ،
توان کرد ، گاهِ شتاب و درنگ ،
۵۳
فرستادمش زر و گوهر ، بسی ،
برِ مادرِ او ، به دستِ کسی ،
۵۴
چنین پاسخ آورد ، که آن ارجمند ،
بسی برنیاید ، که گردد بلند ،
۵۵
هنوز ،،، آن نیازِ دل و جانِ من ،
نه مردِ مصاف است و ، لشکرشِکَن ،
۵۶
همی مِی ، خورَد با لبِ شیربوی ،
شود بیگمان ، زود پرخاشجوی ،
۵۷
چو آیدش هنگام ، تازَد چو شیر ،
بسی سَروَران را ، سر آرَد بهزیر ،
۵۸
بیا ، تا ، کنون سویِ ایوان شَویم ،
بهشادی ، سویِ کاخِ دستان شَویم ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_چهارم )
۴۶
تهمتن ، چو بشنید و ، نامه بخواند ،
بخندید و ، زان کار ، خیره بماند ،
۴۷
که مانندهٔ سامِ گُرد ،، از مِهان ،
سواری پدید آمد اندر جهان ،
۴۸
از آزادگان ، این نباشد شگفت ،
ز تُرکانِ چین ( ز تُرکان ، چنین ) ، یاد نتوان گرفت ،
۴۹
ندانم در این ، رایِ یزدان بهچیست؟ ،
چنین پهلوان تُرکِ فرخنده ، کیست؟ ،
۵۰
نگوید کس ، این نامدار از کجاست ،
ندانم کنون ، کاین سوار از کجاست ،
۵۱
من از دُختِ شاهِ سمنگان ،، یکی ،
پسر دارم و ،،، هست او ، کودکی ،
۵۲
هنوز آن گرامی ،،، نداند که جنگ ،
توان کرد ، گاهِ شتاب و درنگ ،
۵۳
فرستادمش زر و گوهر ، بسی ،
برِ مادرِ او ، به دستِ کسی ،
۵۴
چنین پاسخ آورد ، که آن ارجمند ،
بسی برنیاید ، که گردد بلند ،
۵۵
هنوز ،،، آن نیازِ دل و جانِ من ،
نه مردِ مصاف است و ، لشکرشِکَن ،
۵۶
همی مِی ، خورَد با لبِ شیربوی ،
شود بیگمان ، زود پرخاشجوی ،
۵۷
چو آیدش هنگام ، تازَد چو شیر ،
بسی سَروَران را ، سر آرَد بهزیر ،
۵۸
بیا ، تا ، کنون سویِ ایوان شَویم ،
بهشادی ، سویِ کاخِ دستان شَویم ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_سوم ) ۳۷ نشاندم بِدین تخت ، من ،،، کیقباد ، چه کاوس دانم ، چه خشمش ، چه باد ، ۳۸ وگر ، کیقبادم ز البرزکوه ، به زاری ، فتاده میانِ گروه ، ۳۹ نیاوردمی…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_چهارم )
۵۵
چو گیو و چو گودرز و بهرامِ شیر ،
چو رهام و گرگین ، سوارِ دلیر ،
۵۶
همی آن بِدین ، این بِدان گفت ،،، شاه ،
ندارد دلِ نامداران ، نگاه ،
۵۷
چو ،،، رستم ، که هست او جهانپهلوان ،
ببخشید کاوس کی را ، روان ،
۵۸
به رنج و به سختیش ، فریادرس ،
نبودست هرگز ، جز او ، هیچ کس ،
۵۹
چو بستند دیوانِ مازندران ،
هم ، آن شاه و ،،، هم ما ، به بندِ گران ،
۶۰
ز بهرش ، چه رنج و چه سختی کشید ،
جگرگاهِ دیوِ دژم ، بردَرید ،
۶۱
بهشادیش ، بر تختِ شاهی نشاند ،
بر او ، آفرینِ بزرگان بخواند ،
۶۲
دگر رَه ، چو او را به هاماوَران ،
ببستند پایش ، به بندِ گران ،
۶۳
ز بهرش ، چنان شهریاران ، بکُشت ،
به هاماوَران ، هیچ ننمود پشت ،
۶۴
بیاوَرد او را ، سویِ تخت ، باز ،
به شاهی ، همی بُرد پیشش ، نماز ،
۶۵
چو ،،، پاداشِ او ، باشد آویختن ،
نبینیم جز رویِ بگریختن ،
۶۶
ولیکن ، کنون است هنگامِ کار ،
که تنگ اندر آمد چنین روزگار ،
۶۷
نباید که آیَند ، ایدر به ننگ ،
چو ایدر ، نبینند ما را ، به جنگ ،
۶۸
چه سازیم؟ ، اکنون که رستم برفت؟ ،
سویِ زابلستان ، خرامید تفت ،
۶۹
ابی او ، نباشیم در رزم ، شاد ،
همه رزمِ ما ، گشت اکنون چو باد ،
* ابی او = بی او - بدونِ او
۷۰
کسی باید ، اکنون به رفتن ، دَمان ،
مگر باز گردانَد آن پهلوان ،
۷۱
به گودرز گفتند : این کارِ تُست ،
شکسته ،،، به دستِ تو ، گردد دُرُست ،
۷۲
سپهدار ، گودرزِ کشواد ، رفت ،
به نزدیکِ خسرو ، خرامید تفت ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_چهارم )
۵۵
چو گیو و چو گودرز و بهرامِ شیر ،
چو رهام و گرگین ، سوارِ دلیر ،
۵۶
همی آن بِدین ، این بِدان گفت ،،، شاه ،
ندارد دلِ نامداران ، نگاه ،
۵۷
چو ،،، رستم ، که هست او جهانپهلوان ،
ببخشید کاوس کی را ، روان ،
۵۸
به رنج و به سختیش ، فریادرس ،
نبودست هرگز ، جز او ، هیچ کس ،
۵۹
چو بستند دیوانِ مازندران ،
هم ، آن شاه و ،،، هم ما ، به بندِ گران ،
۶۰
ز بهرش ، چه رنج و چه سختی کشید ،
جگرگاهِ دیوِ دژم ، بردَرید ،
۶۱
بهشادیش ، بر تختِ شاهی نشاند ،
بر او ، آفرینِ بزرگان بخواند ،
۶۲
دگر رَه ، چو او را به هاماوَران ،
ببستند پایش ، به بندِ گران ،
۶۳
ز بهرش ، چنان شهریاران ، بکُشت ،
به هاماوَران ، هیچ ننمود پشت ،
۶۴
بیاوَرد او را ، سویِ تخت ، باز ،
به شاهی ، همی بُرد پیشش ، نماز ،
۶۵
چو ،،، پاداشِ او ، باشد آویختن ،
نبینیم جز رویِ بگریختن ،
۶۶
ولیکن ، کنون است هنگامِ کار ،
که تنگ اندر آمد چنین روزگار ،
۶۷
نباید که آیَند ، ایدر به ننگ ،
چو ایدر ، نبینند ما را ، به جنگ ،
۶۸
چه سازیم؟ ، اکنون که رستم برفت؟ ،
سویِ زابلستان ، خرامید تفت ،
۶۹
ابی او ، نباشیم در رزم ، شاد ،
همه رزمِ ما ، گشت اکنون چو باد ،
* ابی او = بی او - بدونِ او
۷۰
کسی باید ، اکنون به رفتن ، دَمان ،
مگر باز گردانَد آن پهلوان ،
۷۱
به گودرز گفتند : این کارِ تُست ،
شکسته ،،، به دستِ تو ، گردد دُرُست ،
۷۲
سپهدار ، گودرزِ کشواد ، رفت ،
به نزدیکِ خسرو ، خرامید تفت ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتن_رستم_ژندهرزم_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ برفتند و ، دیدنش افگنده ، خوار ، برآسوده از بزم و ، از کارزار ، ۳۴ خروشان ، پُر از درد ، بازآمدند ، ز دردِ دل ، اندر گداز آمدند ، ۳۵ ز کارش ، بگفتند سهراب…
داستان رستم و سهراب
#کشتن_رستم_ژندهرزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_چهارم )
۴۹
چو ، برگشت رستم ، برِ شهریار ،
از ایرانسپه ، گیو بُد پاسدار ،
۵۰
به رَهبَر ، گَوِ پیلتن را ، بدید ،
بزد دست و ، تیغ از میان ، برکشید ،
۵۱
یکی بر خروشید ، چون پیلِ مست ،
سِپَر بر سر آورد و ، بگشاد دست ،
۵۲
بدانست رستم ، کز ایرانسپاه ،
به شب ، گیو باشد طلایه ، به راه ،
۵۳
بخندید و ، آنگه فغان برکشید ،
طلایه ، چو آوازِ رستم شنید ،
#طلایه = در این دو بیت اخیر به معنی نگهبان میباشد
۵۴
پیاده بیامد ( #بیامد پیاده ) ، به نزدیکِ اوی ،
بِدو گفت : کای مِهترِ نیکخوی ( جنگجوی ) ،
۵۵
پیاده ،،، کجا بودهای تیرهشب؟ ،
تهمتن ، به گفتار بگشاد لب ،
۵۶
بگفتش به گیو : آن کجا کرده بود ،
چنان شیرمردی ، که آزرده بود ،
#آن کجا کرده بود = آنچه کرده بود
۵۷
بر او آفرین کرد ، گیوِ گُزین ،
که ، بی تو ،،، مباد اسب و کوپال و زین ،
۵۸
وز آنجایگه ، رفت نزدیکِ شاه ،
ز تُرکان ، سخن گفت و ، از بزمگاه ،
۵۹
ز سهراب و ، از بُرز و بالایِ اوی ،
ز بازوی و ، کتف و ، بَر و ، پای اوی ،
۶۰
که هرگز ، ز تُرکان ،،، چُنو کس نخاست ،
بهکردارِ سرویست ،،، بالاش ، راست ،
۶۱
از ایران و توران ( به توران و ایران ) ، نمانَد به کس ،
تو گویی ، که سامِ سوارست و بس ،
۶۲
وزان مُشت ، بر گردنِ ژندهرزم ،
کزان پس ، نیاید ( نیامد ) به رزم و ، به بزم ،
۶۳
بگفتند و ، پس ، رود و می ، خواستند ،
همه شب ، همی لشکر آراستند ،
#پایان_بخش ۱۵
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشتن_رستم_ژندهرزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_چهارم )
۴۹
چو ، برگشت رستم ، برِ شهریار ،
از ایرانسپه ، گیو بُد پاسدار ،
۵۰
به رَهبَر ، گَوِ پیلتن را ، بدید ،
بزد دست و ، تیغ از میان ، برکشید ،
۵۱
یکی بر خروشید ، چون پیلِ مست ،
سِپَر بر سر آورد و ، بگشاد دست ،
۵۲
بدانست رستم ، کز ایرانسپاه ،
به شب ، گیو باشد طلایه ، به راه ،
۵۳
بخندید و ، آنگه فغان برکشید ،
طلایه ، چو آوازِ رستم شنید ،
#طلایه = در این دو بیت اخیر به معنی نگهبان میباشد
۵۴
پیاده بیامد ( #بیامد پیاده ) ، به نزدیکِ اوی ،
بِدو گفت : کای مِهترِ نیکخوی ( جنگجوی ) ،
۵۵
پیاده ،،، کجا بودهای تیرهشب؟ ،
تهمتن ، به گفتار بگشاد لب ،
۵۶
بگفتش به گیو : آن کجا کرده بود ،
چنان شیرمردی ، که آزرده بود ،
#آن کجا کرده بود = آنچه کرده بود
۵۷
بر او آفرین کرد ، گیوِ گُزین ،
که ، بی تو ،،، مباد اسب و کوپال و زین ،
۵۸
وز آنجایگه ، رفت نزدیکِ شاه ،
ز تُرکان ، سخن گفت و ، از بزمگاه ،
۵۹
ز سهراب و ، از بُرز و بالایِ اوی ،
ز بازوی و ، کتف و ، بَر و ، پای اوی ،
۶۰
که هرگز ، ز تُرکان ،،، چُنو کس نخاست ،
بهکردارِ سرویست ،،، بالاش ، راست ،
۶۱
از ایران و توران ( به توران و ایران ) ، نمانَد به کس ،
تو گویی ، که سامِ سوارست و بس ،
۶۲
وزان مُشت ، بر گردنِ ژندهرزم ،
کزان پس ، نیاید ( نیامد ) به رزم و ، به بزم ،
۶۳
بگفتند و ، پس ، رود و می ، خواستند ،
همه شب ، همی لشکر آراستند ،
#پایان_بخش ۱۵
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ چه باشد ز ایرانیان نامِ اوی؟ ، بگو ، تا کجا باشد آرامِ اوی؟ ، ۳۴ چنین گفت : ، کآن طوسِ نوذر بُوَد ، درفشش کجا پیلپیکر بُوَد ، ۳۵ سپهدار…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_چهارم )
۴۹
بهخود ، هر زمان ، برخروشَد همی ،
تو گوئی ، که دریا بجوشَد همی ،
۵۰
درفشش ببین ، اژدها پیکرست ،
بر آن نیزهبر ، شیرِ زرّینسرست ،
۵۱
بسی پیل ، برگستواندار پیش ،
همی جوشَد آن مرد ، بر جایِ خویش ،
۵۲
به ایران ،،، نه ، مردی به بالایِ اوی ،
نه ،،، بینم ، همی اسب ، همتایِ اوی ،
۵۳
که باشد به نام؟ ، آن سوارِ دلیر؟ ،
که هر دَم ، همی برخروشَد چو شیر؟ ،
۵۴
هجیر ، آنگهی گفت با خویشتن : ،
که ، گر ، من نشانِ گَوِ پیلتن ،
۵۵
بگویم بدین نیکدل شیرمرد ،
ز رستم برآرَد بهناگاه ، گَرد ،
۵۶
از آن بِه نباشد ، که پنهان کنم ،
ز گردنکشان ، نامِ او بفکنم ،
۵۷
بِدو گفت : ، کز چین ، یکی نیکخواه ،
بهنوی ، بیامد به نزدیکِ شاه ،
۵۸
بپرسید نامش : ، ز فرخهجیر ،
بِدو گفت : ، نامش ندارم بهویر ،
۵۹
بِدین دژ بُدم من ، بِدان روزگار ،
کجا ، او بیامد برِ شهریار ،
۶۰
گمانم که آن چینی ، این پهلو ، است ،
که ، هرگونه ساز و سلاحش ، نو ، است ،
۶۱
غمین گشت سهراب را ، دل بِدان ،
که جائی ، نیامد ز رستم نشان ،
۶۲
نشان داده بود از پدر ،،، مادرش ،
همی دید و ،،، دیده ، نبُد باورش ،
۶۳
همی ، نام جُست از دهانِ هجیر ،
مگر ، کآن سخنها ، شود دلپذیر ،
۶۴
نبشته به سر بر ، دگرگونه بود ،
ز فرمان ، نه ، کاهَد ،،، نه ، هرگز فزود ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
#ویر
ویر
لغتنامه دهخدا
ویر. (اِ) بیر . بر . از ویر ؛ یعنی ازحفظ کردن و به خاطر نگاه داشتن . (برهان ). || حفظ. حافظه . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
بپرسید نامش ز فرخ هجیر
بگفتا که نامش ندارم به ویر.
فردوسی .
چه افتاد ای عزیزان مر شما را
که شد یکبارتان یاد من از ویر؟
؟
- از ویر شدن ؛ از یاد رفتن .
|| فهم و هوش و ادراک . (ناظم الاطباء) :
دو مرد خردمند بسیارویر
به مردی و گردی چو درّنده شیر.
فردوسی .
کسی را که کمتر بُدی خط و ویر
نرفتی به دیوان شاه اردشیر.
فردوسی .
- تیزویر ؛ تیزهوش :
زین بدکنش حذر کن و زین پس دروغ او
منیوش اگر به هوش و بصیری و تیزویر.
ناصرخسرو.
مثالی از امثال قرآن تو را
نمودم بر آن بنگر ای تیزویر.
ناصرخسرو.
|| بهر . سهم . قسمت . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
نه گهواره دیدم نه پستان شیر
نه از هیچ خوشی مرا بود ویر.
فردوسی .
|| (اِ صوت ) ناله و فریاد. (برهان ) : یا ویلنا انا کنا ظالمین ؛ ای وای و ویر ما، ما بودیم ستمکاران که فرمان خدای نکردیم . (قرآن 46/21). (حاشیه ٔ برهان قاطع از تفسیر کمبریج ).
ای جوان زیر چرخ پیر مباش
یا ز دورانْش در زحیر مباش
یا برون شو ز چرخ چون مردان
ورنه با وای وای و ویر مباش .
سنایی (از حاشیه ٔ برهان ).
- جیر و ویر ؛ داد و فریاد (در تداول تهرانیها). (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
(ص ) ویر با ثانی مجهول ، بی عقل و احمق . (برهان ). و رجوع به رشیدی شود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). در تداول ، شیت . بی نمک . (یادداشت مرحوم دهخدا). سفید. سخت سفید که مطبوع نباشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). (اِ) میل مفرط. هوس شدید. ویار. هوس کاری : ویرش گرفته . ویرش آمده . جاذبه و کششی که در پاره.ای از کارها هست که عامل از آن به آسانی دست نتواند کشیدن : قلابدوزی ویر غریبی دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
ادامه دارد 👇👇👇
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_چهارم )
۴۹
بهخود ، هر زمان ، برخروشَد همی ،
تو گوئی ، که دریا بجوشَد همی ،
۵۰
درفشش ببین ، اژدها پیکرست ،
بر آن نیزهبر ، شیرِ زرّینسرست ،
۵۱
بسی پیل ، برگستواندار پیش ،
همی جوشَد آن مرد ، بر جایِ خویش ،
۵۲
به ایران ،،، نه ، مردی به بالایِ اوی ،
نه ،،، بینم ، همی اسب ، همتایِ اوی ،
۵۳
که باشد به نام؟ ، آن سوارِ دلیر؟ ،
که هر دَم ، همی برخروشَد چو شیر؟ ،
۵۴
هجیر ، آنگهی گفت با خویشتن : ،
که ، گر ، من نشانِ گَوِ پیلتن ،
۵۵
بگویم بدین نیکدل شیرمرد ،
ز رستم برآرَد بهناگاه ، گَرد ،
۵۶
از آن بِه نباشد ، که پنهان کنم ،
ز گردنکشان ، نامِ او بفکنم ،
۵۷
بِدو گفت : ، کز چین ، یکی نیکخواه ،
بهنوی ، بیامد به نزدیکِ شاه ،
۵۸
بپرسید نامش : ، ز فرخهجیر ،
بِدو گفت : ، نامش ندارم بهویر ،
۵۹
بِدین دژ بُدم من ، بِدان روزگار ،
کجا ، او بیامد برِ شهریار ،
۶۰
گمانم که آن چینی ، این پهلو ، است ،
که ، هرگونه ساز و سلاحش ، نو ، است ،
۶۱
غمین گشت سهراب را ، دل بِدان ،
که جائی ، نیامد ز رستم نشان ،
۶۲
نشان داده بود از پدر ،،، مادرش ،
همی دید و ،،، دیده ، نبُد باورش ،
۶۳
همی ، نام جُست از دهانِ هجیر ،
مگر ، کآن سخنها ، شود دلپذیر ،
۶۴
نبشته به سر بر ، دگرگونه بود ،
ز فرمان ، نه ، کاهَد ،،، نه ، هرگز فزود ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
#ویر
ویر
لغتنامه دهخدا
ویر. (اِ) بیر . بر . از ویر ؛ یعنی ازحفظ کردن و به خاطر نگاه داشتن . (برهان ). || حفظ. حافظه . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
بپرسید نامش ز فرخ هجیر
بگفتا که نامش ندارم به ویر.
فردوسی .
چه افتاد ای عزیزان مر شما را
که شد یکبارتان یاد من از ویر؟
؟
- از ویر شدن ؛ از یاد رفتن .
|| فهم و هوش و ادراک . (ناظم الاطباء) :
دو مرد خردمند بسیارویر
به مردی و گردی چو درّنده شیر.
فردوسی .
کسی را که کمتر بُدی خط و ویر
نرفتی به دیوان شاه اردشیر.
فردوسی .
- تیزویر ؛ تیزهوش :
زین بدکنش حذر کن و زین پس دروغ او
منیوش اگر به هوش و بصیری و تیزویر.
ناصرخسرو.
مثالی از امثال قرآن تو را
نمودم بر آن بنگر ای تیزویر.
ناصرخسرو.
|| بهر . سهم . قسمت . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
نه گهواره دیدم نه پستان شیر
نه از هیچ خوشی مرا بود ویر.
فردوسی .
|| (اِ صوت ) ناله و فریاد. (برهان ) : یا ویلنا انا کنا ظالمین ؛ ای وای و ویر ما، ما بودیم ستمکاران که فرمان خدای نکردیم . (قرآن 46/21). (حاشیه ٔ برهان قاطع از تفسیر کمبریج ).
ای جوان زیر چرخ پیر مباش
یا ز دورانْش در زحیر مباش
یا برون شو ز چرخ چون مردان
ورنه با وای وای و ویر مباش .
سنایی (از حاشیه ٔ برهان ).
- جیر و ویر ؛ داد و فریاد (در تداول تهرانیها). (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷ ( #قسمت_سوم ) ۳۷ گهی ، رزم بودی ،،، گهی ، سازِ بزم ، ندیدم ز کاوس ،، جز رنجِ رزم ، ۳۸ بفرمود ، تا رخش را ، زین کنند ، سواران ، بروها ،، پُر از چین کنند ، #بروها = اَبروها…
داستان رستم و سهراب
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_چهارم )
۵۵
به بالا ، بلندی و ،،، با کِفت و یال ،
ستم یافتستی ، به بسیار سال ،
معنی مصرع دوم = بر اثر سنّ زیاد و گذر سالهای زیاد و پیر شدن ، ضعیف شدی
۵۶
نگه کرد رستم ، بِدان سرفراز ،
بِدان سفت و ، چنگ و ، رکیبِ دراز ،
۵۷
بِدو گفت : ، نرم ،،، ای جوانمرد ، نرم ،
زمین ، سرد و خشک و ،،، هوا ، نرم و گرم ،
۵۸
به پیری ،،، بسی دیدم آوَردگاه ،
بسی ،،، بر زمین پست کردم سپاه ،
۵۹
تبَه شد بسی دیو ،،، بر دستِ من ،
ندیدم بِدان سو که بودم ،،، شِکَن ،
۶۰
نگه کن مرا ،،، تا ببینی به جنگ ،
اگر ، زنده مانی ،،، مَتَرس از نهنگ ،
۶۱
مرا دید در جنگ ،،، دریا و کوه ،
که با نامدارانِ تورانگروه ،
۶۲
چه کردم ،،، ستاره گوایِ من است ،
به مردی ،،، جهان ، زیرِ پایِ من است ،
۶۳
کسانی که دیدند رزمِ مرا ،
شمردند گوئی که بزمِ مرا ،
۶۴
همی رحمت آرَد بهتو ، بر ،،، دلم ،
نخواهم که جانت ز تن بگسلم ،
۶۵
نمانی به تُرکان ،،، بِدین یال و سُفت ،
بهایران ،،، ندانم ترا نیز ،،، جُفت ،
۶۶
چو ، آمد ز رستم ، چنین گفتگوی ،
بجُنبید سهراب را ،،، دل ،، بِدوی ،
۶۷
بدو گفت : ، کز تو بپرسم سُخُن ،
همه ، راستی باید افکند بُن ،
۶۸
یکایک ، نژادت مرا یاد دار ،
ز گفتارِ خوبت ،،، مرا شاد دار ،
۶۹
من ایدون گمانم ،،، که تو ، رُستَمی ،
که از تخمهٔ ، نامور نیرمی ،
۷۰
چنین داد پاسخ : ، که رستم نیاَم ،
هم ، از تخمهٔ سامِ نیرم ، نیاَم ،
۷۱
که او ، پهلوانست و ،،، من ، کِهترم ،
نه ، با تخت و گاهم ،،، نه ، با افسرم ،
۷۲
ز امّید ،،، سهراب شد ناامید ،
بِدو تیره شد ،،، رویِ روزِ سپید ،
#پایان_بخش ۱۷
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
ادامه دارد 👇👇👇
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_چهارم )
۵۵
به بالا ، بلندی و ،،، با کِفت و یال ،
ستم یافتستی ، به بسیار سال ،
معنی مصرع دوم = بر اثر سنّ زیاد و گذر سالهای زیاد و پیر شدن ، ضعیف شدی
۵۶
نگه کرد رستم ، بِدان سرفراز ،
بِدان سفت و ، چنگ و ، رکیبِ دراز ،
۵۷
بِدو گفت : ، نرم ،،، ای جوانمرد ، نرم ،
زمین ، سرد و خشک و ،،، هوا ، نرم و گرم ،
۵۸
به پیری ،،، بسی دیدم آوَردگاه ،
بسی ،،، بر زمین پست کردم سپاه ،
۵۹
تبَه شد بسی دیو ،،، بر دستِ من ،
ندیدم بِدان سو که بودم ،،، شِکَن ،
۶۰
نگه کن مرا ،،، تا ببینی به جنگ ،
اگر ، زنده مانی ،،، مَتَرس از نهنگ ،
۶۱
مرا دید در جنگ ،،، دریا و کوه ،
که با نامدارانِ تورانگروه ،
۶۲
چه کردم ،،، ستاره گوایِ من است ،
به مردی ،،، جهان ، زیرِ پایِ من است ،
۶۳
کسانی که دیدند رزمِ مرا ،
شمردند گوئی که بزمِ مرا ،
۶۴
همی رحمت آرَد بهتو ، بر ،،، دلم ،
نخواهم که جانت ز تن بگسلم ،
۶۵
نمانی به تُرکان ،،، بِدین یال و سُفت ،
بهایران ،،، ندانم ترا نیز ،،، جُفت ،
۶۶
چو ، آمد ز رستم ، چنین گفتگوی ،
بجُنبید سهراب را ،،، دل ،، بِدوی ،
۶۷
بدو گفت : ، کز تو بپرسم سُخُن ،
همه ، راستی باید افکند بُن ،
۶۸
یکایک ، نژادت مرا یاد دار ،
ز گفتارِ خوبت ،،، مرا شاد دار ،
۶۹
من ایدون گمانم ،،، که تو ، رُستَمی ،
که از تخمهٔ ، نامور نیرمی ،
۷۰
چنین داد پاسخ : ، که رستم نیاَم ،
هم ، از تخمهٔ سامِ نیرم ، نیاَم ،
۷۱
که او ، پهلوانست و ،،، من ، کِهترم ،
نه ، با تخت و گاهم ،،، نه ، با افسرم ،
۷۲
ز امّید ،،، سهراب شد ناامید ،
بِدو تیره شد ،،، رویِ روزِ سپید ،
#پایان_بخش ۱۷
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸ ( #قسمت_سوم ) ۳۱ دگرباره ، سهراب ، گرزِ گران ، ز زین برکشید و ، بیفشرد ران ، ۳۲ بزد گرز و ،،، آوَرد کتفش بهدرد ، بپیچید و ،،، دَرد ، از دلیری بخورد ، ۳۳ بخندید سهراب و ، گفت…
داستان رستم و سهراب
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_چهارم )
۴۶
ازین پُرهنر تُرکِ نوخاسته ،
به خفتان ،، بر و بازو ، آراسته ،
۴۷
به لشکرگهِ خویش ، تازید زود ،
که اندیشهٔ دل ، بدانگونه بود ،
۴۸
میانِ سپه ، دید سهراب را ،
زمین لعل کرده ، به خوناب را ،
۴۹
سرِ نیزه ، پُر خون و ،،، خفتان و دست ،
چو شیری ، که گردد ز نخجیر ، مست ،
۵۰
دژم گشت رستم ، چو او را بدید ،
خروشی ، چو شیرِ ژیان برکشید ،
۵۱
بدو گفت : ، کای تُرکِ خونخوارهمرد ،
ز ایرانسپه ،، جنگ با تو که کرد؟ ،
۵۲
( چرا دست یازی به سوی همه؟ )
چرا دست با من نسودی همه؟ ،
چو گرگ ، آمدی در میانِ رمه؟ ،
۵۳
بدو گفت سهراب : ، تورانسپاه ،
ازین رزم دورند و ، هم بیگناه ،
۵۴
تو ، آهنگ کردی بدیشان ، نُخُست ،
کسی ، با تو پیکار و کینه ، نَجُست ،
۵۵
بدو گفت رستم : ، که شد تیره ،،، روز ،
چو پیدا کند تیغ ،،، گیتیفروز ،
۵۶
به کُشتی بگَردیم فردا پگاه ،
ببینیم تا ، بر که گریَد سپاه؟ ،
۵۷
بدین دشت ، هم ، دار و ،،، هم ، منبر است ،
که روشن جهان ، زیرِ تیغاندر است ،
۵۸
گر ایدون که ، بازو ، به شمشیر و تیر ،
چنین آشنا شد ،، تو هرگز ممیر ،
۵۹
بگردیم شبگیر ، با تیغِ کین ،
تو ، رو ، تا چه خواهد جهانآفرین ،
#پایان_بخش ۱۸
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
ادامه دارد 👇👇👇
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_چهارم )
۴۶
ازین پُرهنر تُرکِ نوخاسته ،
به خفتان ،، بر و بازو ، آراسته ،
۴۷
به لشکرگهِ خویش ، تازید زود ،
که اندیشهٔ دل ، بدانگونه بود ،
۴۸
میانِ سپه ، دید سهراب را ،
زمین لعل کرده ، به خوناب را ،
۴۹
سرِ نیزه ، پُر خون و ،،، خفتان و دست ،
چو شیری ، که گردد ز نخجیر ، مست ،
۵۰
دژم گشت رستم ، چو او را بدید ،
خروشی ، چو شیرِ ژیان برکشید ،
۵۱
بدو گفت : ، کای تُرکِ خونخوارهمرد ،
ز ایرانسپه ،، جنگ با تو که کرد؟ ،
۵۲
( چرا دست یازی به سوی همه؟ )
چرا دست با من نسودی همه؟ ،
چو گرگ ، آمدی در میانِ رمه؟ ،
۵۳
بدو گفت سهراب : ، تورانسپاه ،
ازین رزم دورند و ، هم بیگناه ،
۵۴
تو ، آهنگ کردی بدیشان ، نُخُست ،
کسی ، با تو پیکار و کینه ، نَجُست ،
۵۵
بدو گفت رستم : ، که شد تیره ،،، روز ،
چو پیدا کند تیغ ،،، گیتیفروز ،
۵۶
به کُشتی بگَردیم فردا پگاه ،
ببینیم تا ، بر که گریَد سپاه؟ ،
۵۷
بدین دشت ، هم ، دار و ،،، هم ، منبر است ،
که روشن جهان ، زیرِ تیغاندر است ،
۵۸
گر ایدون که ، بازو ، به شمشیر و تیر ،
چنین آشنا شد ،، تو هرگز ممیر ،
۵۹
بگردیم شبگیر ، با تیغِ کین ،
تو ، رو ، تا چه خواهد جهانآفرین ،
#پایان_بخش ۱۸
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۹ ( #قسمت_سوم ) ۳۱ که او بود بر زین و ، نیزه بهدست ، چو ، گرگین فرود آمد ،،، او ، برنشست ، ۳۲ بیامد ، چو با نیزه ، او را بدید ، به کردارِ شیرِ ژیان ، بردمید ، ۳۳…
داستان رستم و سهراب
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_چهارم )
۴۶
به تیغ و ، به تیر و ، به گرز و کمند ،
ز هرگونهای ، آزمودیم چند ،
۴۷
سرانجام ، گفتم که من پیش ازین ،
بسی گُرد را ، برگرفتم ز زین ،
۴۸
گرفتم دوالِ کمربندِ اوی ،
بیفشاردم سخت پیوندِ اوی ،
۴۹
همی خواستم ، کش ز زین برکَنَم ،
چو دیگر کسانش ، به خاک افکنم ،
#کش = که او را
۵۰
گر ، از باد ،، جُنبان شود کوهسار ،
بجُنبد اَبَر زین ، مر آن نامدار ،
۵۱
ازو بازگشتم ، که بیگاه بود ،
که شب ، سخت تاریک و ، بی ماه بود ،
۵۲
بِدان تا بگردیم فردا ، یکی ،
به کُشتی گرائیم ما ، اندکی ،
۵۳
چو ، فردا بیاید به دشتِ نَبَرد ،
به کُشتی ، همی بایَدَم چاره کرد ،
۵۴
بکوشم ،، ندانم که پیروز کیست ،
ببینیم تا ، رایِ یزدان به چیست ،
۵۵
کزویَست پیروزی و دستگاه ،
هم او ، آفرینندهٔ هور و ماه ،
۵۶
بِدو گفت کاوس : ، یزدانِ پاک ،
تنِ بدسگالان ، کند چاکچاک ،
۵۷
من ، امشب به پیشِ جهانآفرین ،
بمالم فراوان ، سر اندر زمین ،
۵۸
بِدان ، تا ترا بردهد دستگاه ،
برین تُرکِ بدخواهِ گمکرده راه ،
۵۹
کند تازه ، پژمردهکامِ ترا ،
برآرَد به خورشید ، نامِ ترا ،
۶۰
بِدو گفت رستم : ، که با فَرّ شاه ،
برآید همه کامهٔ نیکخواه ،
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_چهارم )
۴۶
به تیغ و ، به تیر و ، به گرز و کمند ،
ز هرگونهای ، آزمودیم چند ،
۴۷
سرانجام ، گفتم که من پیش ازین ،
بسی گُرد را ، برگرفتم ز زین ،
۴۸
گرفتم دوالِ کمربندِ اوی ،
بیفشاردم سخت پیوندِ اوی ،
۴۹
همی خواستم ، کش ز زین برکَنَم ،
چو دیگر کسانش ، به خاک افکنم ،
#کش = که او را
۵۰
گر ، از باد ،، جُنبان شود کوهسار ،
بجُنبد اَبَر زین ، مر آن نامدار ،
۵۱
ازو بازگشتم ، که بیگاه بود ،
که شب ، سخت تاریک و ، بی ماه بود ،
۵۲
بِدان تا بگردیم فردا ، یکی ،
به کُشتی گرائیم ما ، اندکی ،
۵۳
چو ، فردا بیاید به دشتِ نَبَرد ،
به کُشتی ، همی بایَدَم چاره کرد ،
۵۴
بکوشم ،، ندانم که پیروز کیست ،
ببینیم تا ، رایِ یزدان به چیست ،
۵۵
کزویَست پیروزی و دستگاه ،
هم او ، آفرینندهٔ هور و ماه ،
۵۶
بِدو گفت کاوس : ، یزدانِ پاک ،
تنِ بدسگالان ، کند چاکچاک ،
۵۷
من ، امشب به پیشِ جهانآفرین ،
بمالم فراوان ، سر اندر زمین ،
۵۸
بِدان ، تا ترا بردهد دستگاه ،
برین تُرکِ بدخواهِ گمکرده راه ،
۵۹
کند تازه ، پژمردهکامِ ترا ،
برآرَد به خورشید ، نامِ ترا ،
۶۰
بِدو گفت رستم : ، که با فَرّ شاه ،
برآید همه کامهٔ نیکخواه ،
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ بمان ، تا کسی دیگر ، آید به رزم ، تو ، با من بساز و ،،، بیارای بزم ، ۳۴ دلِ من ، همی بر تو مِهر آوَرَد ، همی ، آبِ شرمم ،،، به چهر آوَرَد ، ۳۵ همانا…
داستان رستم و سهراب
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_چهارم )
۴۹
اگر ، هوشِ تو ،،، زیرِ دستِ من است ،
به فرمان یزدان ، برآرَم ز دست ،
۵۰
ز اسبان جنگی ، فرود آمدند ،
هشیوار ، با گبر و خود ، آمدند ،
۵۱
ببستند بر سنگ ، اسبِ نَبَرد ،
برفتند هر دو ،،، روان ، پُر ز درد ،
۵۲
چو شیران ، بهکُشتی برآویختند ،
ز تنها ، خوی و خون ، همی ریختند ،
( ز تنها ، همی خوی و خون ، ریختند ، )
۵۳
ز شبگیر ، تا سایه گسترد ، هور ،
همی این بر آن ،،، آن برین ، کرد زور ،
۵۴
بزد دست سهراب ، چون پیلِ مست ،
چو شیرِ دمنده ، ز جا در بجَست ،
۵۵
کمربندِ رستم گرفت و کشید ،
ز بس زور ، گفتی زمین بردَرید ،
۵۶
به رستم درآویخت ، چون پیلِ مست ،
برآوردش از جای و ،،، بنهاد پست ،
۵۷
یکی نعره برزد ، پُر از خشم و کین ،
بزد رستمِ شیر را ، بر زمین ،
۵۸
نشست از برِ سینهٔ پیلتن ،
پُر از خاک ،،، چنگال و روی و دهن ،
۵۹
به کردارِ شیری ، که بر گورِ نر ،
زند دست و ،،، گور ، اندر آید بسر ،
۶۰
یکی خنجرِ آبگون ، برکشید ،
همیخواست ، از تن سرش را بُرید ،
۶۱
نگه کرد رستم ، بهآواز گفت ،
که این راز ، باید گشاد از نهفت ،
۶۲
به سهراب گفت : ، ای یلِ شیرگیر ،
کمندافکن و گُرز و شمشیرگیر ،
۶۳
دگرگونهتر باشد آئینِ ما ،
جز این باشد آرایشِ دینِ ما ،
۶۴
کسی ، کو بهکُشتی نَبَرد آوَرَد ،
سرِ مهتری ، زیرِ گَرد آوَرَد ،
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_چهارم )
۴۹
اگر ، هوشِ تو ،،، زیرِ دستِ من است ،
به فرمان یزدان ، برآرَم ز دست ،
۵۰
ز اسبان جنگی ، فرود آمدند ،
هشیوار ، با گبر و خود ، آمدند ،
۵۱
ببستند بر سنگ ، اسبِ نَبَرد ،
برفتند هر دو ،،، روان ، پُر ز درد ،
۵۲
چو شیران ، بهکُشتی برآویختند ،
ز تنها ، خوی و خون ، همی ریختند ،
( ز تنها ، همی خوی و خون ، ریختند ، )
۵۳
ز شبگیر ، تا سایه گسترد ، هور ،
همی این بر آن ،،، آن برین ، کرد زور ،
۵۴
بزد دست سهراب ، چون پیلِ مست ،
چو شیرِ دمنده ، ز جا در بجَست ،
۵۵
کمربندِ رستم گرفت و کشید ،
ز بس زور ، گفتی زمین بردَرید ،
۵۶
به رستم درآویخت ، چون پیلِ مست ،
برآوردش از جای و ،،، بنهاد پست ،
۵۷
یکی نعره برزد ، پُر از خشم و کین ،
بزد رستمِ شیر را ، بر زمین ،
۵۸
نشست از برِ سینهٔ پیلتن ،
پُر از خاک ،،، چنگال و روی و دهن ،
۵۹
به کردارِ شیری ، که بر گورِ نر ،
زند دست و ،،، گور ، اندر آید بسر ،
۶۰
یکی خنجرِ آبگون ، برکشید ،
همیخواست ، از تن سرش را بُرید ،
۶۱
نگه کرد رستم ، بهآواز گفت ،
که این راز ، باید گشاد از نهفت ،
۶۲
به سهراب گفت : ، ای یلِ شیرگیر ،
کمندافکن و گُرز و شمشیرگیر ،
۶۳
دگرگونهتر باشد آئینِ ما ،
جز این باشد آرایشِ دینِ ما ،
۶۴
کسی ، کو بهکُشتی نَبَرد آوَرَد ،
سرِ مهتری ، زیرِ گَرد آوَرَد ،
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_سوم ) ۳۳ چو برخاست آوازِ کوس ، از دَرَم ، بیامد ، پُر از خون ، دو رُخ ،،، مادرم ، ۳۴ همی ، جانش از رفتنِ من ، بِخَست ، یکی مُهره ، بر بازویِ من ، ببست ، ۳۵…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_چهارم )
۵۰
ازآنپس بدو گفت کاووس شاه ،
کز ایدر ، هیونی سویِ رزمگاه ،
۵۱
بتازید ، تا کارِ سهراب ، چیست؟ ،
که ، بر شهرِ ایران ، بباید گریست ،
۵۲
اگر ، کشته شد رستمِ جنگجوی ،
از ایران ، که یارَد شدن ، پیشِ اوی؟ ،
۵۳
بباید ،،، چو جمشید ، آواره گشت ،
که بنهیم سر ، جمله در کوه و دشت ،
۵۴
بهانبوه ، زخمی بباید زدن ،
برین رزمگه ، بر نشاید بُدن ،
#بهانبوه = دستهجمعی - تمام لشکریان
۵۵
چو ، آشوب برخاست از انجمن ،
چنین گفت سهراب با پیلتن : ،
۵۶
که اکنون ، چو روزِ من ، اندر گذشت ،
همه کارِ تُرکان ، دگرگونه گشت ،
۵۷
همه ، مهربانی بِدان کن ، که شاه ،
سویِ جنگِ توران ( تُرکان ) ، نرانَد سپاه ،
۵۸
که ایشان ، هم از بهرِ من ( ز بهرِ مرا ) جنگجوی ،
سویِ مرزِ ایران ، نهادند روی ،
۵۹
نباید که بینند رنجی ، به راه ،
مکن جز بهنیکی ، در ایشان نگاه ،
۶۰
بَسی روز را ، داده بودم نوید ،
بَسی کرده بودم ، ز هر در ، امید ،
۶۱
بگفتم : اگر زنده بینم پدر ،
بهگیتی ، نمانَم یکی تاجور ،
#نمانم = باقی نگذارم
۶۲
چه دانستم ای پهلوِ نامور ،
که ، باشد روانم ، به دستِ پدر؟ ،
۶۳
درین دژ ، دلیری به بندِ منست ،
گرفتارِ خَمّ کمندِ منست ،
۶۴
بَسی ، زو ، نشانِ تو ، پرسیدهام ،
همی ، بُد خیالِ تو ،،، در دیدهام ،
۶۵
جز آن بود ، یکسر سخنهای اوی ،
ازو ، بازمانَد تُهی ، جایِ اوی ،
۶۶
چو گشتم ز گفتارِ او ، ناامید ،
شدم ،،، لاجرم تیره ،،، روزِ سپید ،
#شدم = شد مرا - مرا شد
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_چهارم )
۵۰
ازآنپس بدو گفت کاووس شاه ،
کز ایدر ، هیونی سویِ رزمگاه ،
۵۱
بتازید ، تا کارِ سهراب ، چیست؟ ،
که ، بر شهرِ ایران ، بباید گریست ،
۵۲
اگر ، کشته شد رستمِ جنگجوی ،
از ایران ، که یارَد شدن ، پیشِ اوی؟ ،
۵۳
بباید ،،، چو جمشید ، آواره گشت ،
که بنهیم سر ، جمله در کوه و دشت ،
۵۴
بهانبوه ، زخمی بباید زدن ،
برین رزمگه ، بر نشاید بُدن ،
#بهانبوه = دستهجمعی - تمام لشکریان
۵۵
چو ، آشوب برخاست از انجمن ،
چنین گفت سهراب با پیلتن : ،
۵۶
که اکنون ، چو روزِ من ، اندر گذشت ،
همه کارِ تُرکان ، دگرگونه گشت ،
۵۷
همه ، مهربانی بِدان کن ، که شاه ،
سویِ جنگِ توران ( تُرکان ) ، نرانَد سپاه ،
۵۸
که ایشان ، هم از بهرِ من ( ز بهرِ مرا ) جنگجوی ،
سویِ مرزِ ایران ، نهادند روی ،
۵۹
نباید که بینند رنجی ، به راه ،
مکن جز بهنیکی ، در ایشان نگاه ،
۶۰
بَسی روز را ، داده بودم نوید ،
بَسی کرده بودم ، ز هر در ، امید ،
۶۱
بگفتم : اگر زنده بینم پدر ،
بهگیتی ، نمانَم یکی تاجور ،
#نمانم = باقی نگذارم
۶۲
چه دانستم ای پهلوِ نامور ،
که ، باشد روانم ، به دستِ پدر؟ ،
۶۳
درین دژ ، دلیری به بندِ منست ،
گرفتارِ خَمّ کمندِ منست ،
۶۴
بَسی ، زو ، نشانِ تو ، پرسیدهام ،
همی ، بُد خیالِ تو ،،، در دیدهام ،
۶۵
جز آن بود ، یکسر سخنهای اوی ،
ازو ، بازمانَد تُهی ، جایِ اوی ،
۶۶
چو گشتم ز گفتارِ او ، ناامید ،
شدم ،،، لاجرم تیره ،،، روزِ سپید ،
#شدم = شد مرا - مرا شد
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #زاری_کردن_رستم_بر_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۳ ( #قسمت_سوم ) ۳۵ نکوهش فراوان کند زالِ زر ، همان نیز ، رودابهٔ پُرهنر ، ۳۶ که رستم ، به کینه بر او ، دست یافت ، به دشنه ، جگرگاهِ او برشکافت ، ۳۷ چه گویند گُردان و گردنکشان؟…
داستان رستم و سهراب
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_چهارم )
۵۳
بهرستم چنین گفت کاوس کی : ،
که از کوهِ البرز ، تا برگِ نی ،
۵۴
همی بُرد خواهد ،،، به گَردش ، سپهر ،
نباید فگندن بِدین خاک ، مِهر ،
۵۵
یکی ، زود سازد ،،، یکی ، دیرتر ،
سرانجام ، بر مرگ ، باشد گذر ،
۵۶
دل و جان ، بدین رفته ،،، خرسند کن ،
همه ، گوش سویِ خردمند کن ،
۵۷
اگر ، آسمان بر زمین ، بر زنی ،
وگر ، آتش اندر جهان ، در زنی ،
۵۸
نیابی همه ، رفته را ، باز ، جای ،
روانش ، کُهن دان ، به دیگر سرای ،
۵۹
من از دور دیدم ، بَر و یالِ اوی ،
چنان بُرز و بالا و کوپالِ اوی ،
۶۰
بگفتم ، به تُرکان نمانَد همی ،
ز تخمِ بزرگان بمانَد همی ،
۶۱
زمانه برانگیختش با سپاه ،
که ایدر ، بهدستِ تو ، گردد تباه ،
۶۲
چه سازی و؟ ، درمانِ این کار ، چیست؟ ،
برین رفته ، تا چند خواهی گریست؟ ،
۶۳
بدو گفت رستم : ، که او خود گذشت ،
نشستست هومان ، درین پهندشت ،
۶۴
ز توران ، سرانند و ،،، چندی ، ز چین ،
ازیشان ، بهدلدر ، مَدار ایچ کین ،
۶۵
زواره ، سپه را گذارد به راه ،
به نیرویِ یزدان و ، فرمانِ شاه ،
۶۶
بدو گفت شاه : ، ای گَوِ نامجوی ،
ازین رزم ، اندوهت آید به روی ،
۶۷
گر ، ایشان ، به من چند بد کردهاند ،
وگر ، دود از ایران برآوردهاند ،
۶۸
ولیکن ، چو رایِ تو ، با جنگ نیست ،
مرا نیز ، با جنگ ، آهنگ نیست ،
۶۹
دلِ من ، ز دردِ تو ،،، شد پُر ز درد ،
نخواهم از ایشان ، همی یاد کرد ،
۷۰
هجیرِ دلاور ، بیامد ز راه ،
چنین گفت : ، کز پیش ،،، رفت آن سپاه ،
#پایان_بخش ۲۳
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
ادامه دارد 👇👇👇
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_چهارم )
۵۳
بهرستم چنین گفت کاوس کی : ،
که از کوهِ البرز ، تا برگِ نی ،
۵۴
همی بُرد خواهد ،،، به گَردش ، سپهر ،
نباید فگندن بِدین خاک ، مِهر ،
۵۵
یکی ، زود سازد ،،، یکی ، دیرتر ،
سرانجام ، بر مرگ ، باشد گذر ،
۵۶
دل و جان ، بدین رفته ،،، خرسند کن ،
همه ، گوش سویِ خردمند کن ،
۵۷
اگر ، آسمان بر زمین ، بر زنی ،
وگر ، آتش اندر جهان ، در زنی ،
۵۸
نیابی همه ، رفته را ، باز ، جای ،
روانش ، کُهن دان ، به دیگر سرای ،
۵۹
من از دور دیدم ، بَر و یالِ اوی ،
چنان بُرز و بالا و کوپالِ اوی ،
۶۰
بگفتم ، به تُرکان نمانَد همی ،
ز تخمِ بزرگان بمانَد همی ،
۶۱
زمانه برانگیختش با سپاه ،
که ایدر ، بهدستِ تو ، گردد تباه ،
۶۲
چه سازی و؟ ، درمانِ این کار ، چیست؟ ،
برین رفته ، تا چند خواهی گریست؟ ،
۶۳
بدو گفت رستم : ، که او خود گذشت ،
نشستست هومان ، درین پهندشت ،
۶۴
ز توران ، سرانند و ،،، چندی ، ز چین ،
ازیشان ، بهدلدر ، مَدار ایچ کین ،
۶۵
زواره ، سپه را گذارد به راه ،
به نیرویِ یزدان و ، فرمانِ شاه ،
۶۶
بدو گفت شاه : ، ای گَوِ نامجوی ،
ازین رزم ، اندوهت آید به روی ،
۶۷
گر ، ایشان ، به من چند بد کردهاند ،
وگر ، دود از ایران برآوردهاند ،
۶۸
ولیکن ، چو رایِ تو ، با جنگ نیست ،
مرا نیز ، با جنگ ، آهنگ نیست ،
۶۹
دلِ من ، ز دردِ تو ،،، شد پُر ز درد ،
نخواهم از ایشان ، همی یاد کرد ،
۷۰
هجیرِ دلاور ، بیامد ز راه ،
چنین گفت : ، کز پیش ،،، رفت آن سپاه ،
#پایان_بخش ۲۳
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #باز_گشتن_رستم_بزابلستان فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۴ ( #قسمت_سوم ) ۲۹ نگوئی ،،، چه آمدت پیش ، از پدر ، چرا بردریدت بدینسان ،،، جگر ، ۳۰ فغانش ، ز ایوان به کیوان رسید ، همی زار بگریست ،،، هر ، کآن شنید ، ۳۱ بهپردهدرون…
داستان رستم و سهراب
#باز_گشتن_رستم_بزابلستان
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۴
( #قسمت_چهارم )
۴۳
همی گفت : ، اگر دخمه زرّین کنم ،
ز مشکِ سیه ، گِردش آگین کنم ،
۴۴
چو من رفته باشم ،،، نمانَد بجای ،
وگرنه ،،، مرا خود جز این ، نیست رای ،
۴۵
چه سازم من اکنون سزاوارِ اوی؟ ،
که مانَد ازو ،،، در جهان ، رنگ و بوی ،
۴۶
یکی دخمه کردش ، ز سم ستور ،
جهانی ، ز زاری ، همی گشت کور ،
۴۷
تراشید تابوتش ، از عودِ خام ،
بَرو ، برزده بندِ زرّین ستام ،
۴۸
به گیتی ، همه ،،، پُر شد این داستان ،
که چون کُشت فرزند را ، پهلوان ،
۴۹
جهان ، سربسر ، پُر ز تیمار گشت ،
هر آنکس که بشنید ،،، غمخوار گشت ،
۵۰
بهرستم ، بر این ،،، سال ، چندی گذشت ،
به گِردِ دلش ،،، شادمانی نگشت ،
۵۱
بهآخِر ، شکیبائی آورد پیش ،
که جز آن نمیدید ، هنجارِ خویش ،
۵۲
جهان را ، بسی هست زانسان به یاد ،
بسی داغ ،،، بر جانِ هر کس نهاد ،
۵۳
کِرا ، در جهان ،،، هست هوش و خِرَد ،
کجا ، او فریبِ زمانه خورَد؟ ،
#کرا = هر که را ، هر کسی را
۵۴
چو ، ایرانیان ،،، زین ، خبر یافتند ،
بر آن آتشِ غم ،،، همی تافتند ،
۵۵
وزانروی ، هومان به توران رسید ،
بگفت او به افراسیاب ، آنچه دید ،
۵۶
از او ، مانده بُد شاهِ توران شگفت ،
وز آن کار ، اندازه اندر گرفت ،
#پایان_بخش ۲۴ و #پایان_داستان_رستم_و_سهراب_در_برخی_نسخهها_و_سایت_گنجور
بخش ۲۵ : « غریو آمد از شهرِ تورانزمین »
بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »
نظر دوستان را به نکتهٔ زیر جلب میکنم :
در بعضی نسخهها همچنین سایت گنجور ، داستان رستم و سهراب در اینجا پایان مییابد . بعضی نسخهها از جمله نسخهای که بنده دارم یک بخش دیگر با عنوان :
« آگاهی یافتن مادر سهراب از کشتهشدن پسرش »
درج شده است که آخرین بخش بر اساس نسخهای که بنده دارم را در #شش_قسمت تقدیم مینمایم .
👇👇👇
ادامه دارد 👇👇👇
#باز_گشتن_رستم_بزابلستان
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۴
( #قسمت_چهارم )
۴۳
همی گفت : ، اگر دخمه زرّین کنم ،
ز مشکِ سیه ، گِردش آگین کنم ،
۴۴
چو من رفته باشم ،،، نمانَد بجای ،
وگرنه ،،، مرا خود جز این ، نیست رای ،
۴۵
چه سازم من اکنون سزاوارِ اوی؟ ،
که مانَد ازو ،،، در جهان ، رنگ و بوی ،
۴۶
یکی دخمه کردش ، ز سم ستور ،
جهانی ، ز زاری ، همی گشت کور ،
۴۷
تراشید تابوتش ، از عودِ خام ،
بَرو ، برزده بندِ زرّین ستام ،
۴۸
به گیتی ، همه ،،، پُر شد این داستان ،
که چون کُشت فرزند را ، پهلوان ،
۴۹
جهان ، سربسر ، پُر ز تیمار گشت ،
هر آنکس که بشنید ،،، غمخوار گشت ،
۵۰
بهرستم ، بر این ،،، سال ، چندی گذشت ،
به گِردِ دلش ،،، شادمانی نگشت ،
۵۱
بهآخِر ، شکیبائی آورد پیش ،
که جز آن نمیدید ، هنجارِ خویش ،
۵۲
جهان را ، بسی هست زانسان به یاد ،
بسی داغ ،،، بر جانِ هر کس نهاد ،
۵۳
کِرا ، در جهان ،،، هست هوش و خِرَد ،
کجا ، او فریبِ زمانه خورَد؟ ،
#کرا = هر که را ، هر کسی را
۵۴
چو ، ایرانیان ،،، زین ، خبر یافتند ،
بر آن آتشِ غم ،،، همی تافتند ،
۵۵
وزانروی ، هومان به توران رسید ،
بگفت او به افراسیاب ، آنچه دید ،
۵۶
از او ، مانده بُد شاهِ توران شگفت ،
وز آن کار ، اندازه اندر گرفت ،
#پایان_بخش ۲۴ و #پایان_داستان_رستم_و_سهراب_در_برخی_نسخهها_و_سایت_گنجور
بخش ۲۵ : « غریو آمد از شهرِ تورانزمین »
بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »
نظر دوستان را به نکتهٔ زیر جلب میکنم :
در بعضی نسخهها همچنین سایت گنجور ، داستان رستم و سهراب در اینجا پایان مییابد . بعضی نسخهها از جمله نسخهای که بنده دارم یک بخش دیگر با عنوان :
« آگاهی یافتن مادر سهراب از کشتهشدن پسرش »
درج شده است که آخرین بخش بر اساس نسخهای که بنده دارم را در #شش_قسمت تقدیم مینمایم .
👇👇👇
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۵ ( #قسمت_سوم ) ۲۵ پدر جُستی ای گُردِ لشکرپناه ، بجایِ پدر ، گورت آمد بهراه ، ۲۶ از امّید ، نومید گشتی تو زار ، بخفتی به خاکاندرون ، زار و خوار ، ۲۷…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_چهارم )
۳۷
ز بس ،،، کو ، همی شیون و ناله کرد ،
همه خلق را ، چشم ، پُر ژاله کرد ،
۳۸
برینگونه ، بیهوش بیفتاد و پست ،
همه خلق را ، دل بر اوبر بخَست ،
۳۹
بیفتاد بر خاک و ، چون مُرده گشت ،
تو گفتی ، همی خونش افسرده گشت ،
۴۰
بهوش آمد و ، باز ، نالش گرفت ،
بر آن پورِ کُشته ، سگالش گرفت ،
۴۱
ز خونِ جگر ، کرد لعل ،،، آب را ،
بیاورد آن تاجِ سهراب را ،
۴۲
همی زار بگریست ، بر تاج و تخت ،
همی گفت : ، ای خسروانیدرخت ،
۴۳
بیاورد آن چرمهٔ بادپای ،
که در روز ،،، روشن بِدو بود رای ،
( که در روزِ روشن ،،، بِدو بود رای ، )
۴۴
سرِ اسبِ او را ، بهبَر درگرفت ،
بمانده جهانی ، بِدو در شگفت ،
۴۵
گهی ، بوسه زد بر سرش ،،، گه ، به روی ،
ز خون ، زیرِ سُمش ،،، همی راند جوی ،
۴۶
ز خونِ مژه ، خاک را ، کرد لعل ،
همی روی مالید ،،، بر سُم و نعل ،
۴۷
بیاورد آن جامهٔ شاهوار ،
گرفتش چو فرزند ،،، اندر کنار ،
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
ادامه دارد 👇👇👇
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_چهارم )
۳۷
ز بس ،،، کو ، همی شیون و ناله کرد ،
همه خلق را ، چشم ، پُر ژاله کرد ،
۳۸
برینگونه ، بیهوش بیفتاد و پست ،
همه خلق را ، دل بر اوبر بخَست ،
۳۹
بیفتاد بر خاک و ، چون مُرده گشت ،
تو گفتی ، همی خونش افسرده گشت ،
۴۰
بهوش آمد و ، باز ، نالش گرفت ،
بر آن پورِ کُشته ، سگالش گرفت ،
۴۱
ز خونِ جگر ، کرد لعل ،،، آب را ،
بیاورد آن تاجِ سهراب را ،
۴۲
همی زار بگریست ، بر تاج و تخت ،
همی گفت : ، ای خسروانیدرخت ،
۴۳
بیاورد آن چرمهٔ بادپای ،
که در روز ،،، روشن بِدو بود رای ،
( که در روزِ روشن ،،، بِدو بود رای ، )
۴۴
سرِ اسبِ او را ، بهبَر درگرفت ،
بمانده جهانی ، بِدو در شگفت ،
۴۵
گهی ، بوسه زد بر سرش ،،، گه ، به روی ،
ز خون ، زیرِ سُمش ،،، همی راند جوی ،
۴۶
ز خونِ مژه ، خاک را ، کرد لعل ،
همی روی مالید ،،، بر سُم و نعل ،
۴۷
بیاورد آن جامهٔ شاهوار ،
گرفتش چو فرزند ،،، اندر کنار ،
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
ادامه دارد 👇👇👇