معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۸ ( #قسمت_اول ) ۱ دژی بود ، کش خواندندی سپید ، بِدان دژ ، بُد ایرانیان را امید ، ۲ نگهبانِ دژ ، رزمدیده هجیر ، که با زور و دل بود و ،، با گُرز و تیر ، ۳…
داستان رستم و سهراب
#رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۸
( #قسمت_دوم )
۱۲
چو سهرابِ جنگآور ، او را بدید ،
برآشفت و ، شمشیرِ کین برکشید ،
۱۳
ز لشکر برون تاخت ، بر سانِ شیر ،
به پیشِ هجیر ، اندر آمد دلیر ،
۱۴
چنین گفت با رزمدیده هجیر ،
که تنها به جنگ آمدی خیرهخیر ،
۱۵
چرا خیره ، تنها به جنگ آمدی؟ ،
خرامان ، به جنگِ نهنگ آمدی؟ ،
۱۶
چه مردی و؟ ، نام و نژادِ تو ، چیست؟ ،
که زاینده را ، بر تو باید گریست ،
۱۷
هجیرش چنین داد پاسخ که : بس ،
به جنگت ،، نباید مرا یار ، کس ،
۱۸
منم گُردگیر ، آن سوارِ دلیر ،
که روبَه شود ،،، نزدِ من نرّهشیر ،
۱۹
هجیرِ دلیرِ سپهبد ، منم ،
هم اکنون ، سرت را ،، ز تن برکَنَم ،
۲۰
فرستم به نزدیکِ شاهِ جهان ،
تنت را ، کند کرگس اندر نهان ،
۲۱
بخندید سهراب ، کاین گفتوگوی ،
به گوش آمدش ، تیز بنهاد روی ،
۲۲
سبک ، نیزه بر نیزه ، انداختند ،
که از یکدگر ، بازنشناختند ،
۲۳
چو آتش ،، برآمد گَوِ پیلزور ،
چو کوهی ،، روان کرد از جا ، ستور ،
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »
ادامه دارد 👇👇👇
#رسیدن_سهراب_به_دژ_سپید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۸
( #قسمت_دوم )
۱۲
چو سهرابِ جنگآور ، او را بدید ،
برآشفت و ، شمشیرِ کین برکشید ،
۱۳
ز لشکر برون تاخت ، بر سانِ شیر ،
به پیشِ هجیر ، اندر آمد دلیر ،
۱۴
چنین گفت با رزمدیده هجیر ،
که تنها به جنگ آمدی خیرهخیر ،
۱۵
چرا خیره ، تنها به جنگ آمدی؟ ،
خرامان ، به جنگِ نهنگ آمدی؟ ،
۱۶
چه مردی و؟ ، نام و نژادِ تو ، چیست؟ ،
که زاینده را ، بر تو باید گریست ،
۱۷
هجیرش چنین داد پاسخ که : بس ،
به جنگت ،، نباید مرا یار ، کس ،
۱۸
منم گُردگیر ، آن سوارِ دلیر ،
که روبَه شود ،،، نزدِ من نرّهشیر ،
۱۹
هجیرِ دلیرِ سپهبد ، منم ،
هم اکنون ، سرت را ،، ز تن برکَنَم ،
۲۰
فرستم به نزدیکِ شاهِ جهان ،
تنت را ، کند کرگس اندر نهان ،
۲۱
بخندید سهراب ، کاین گفتوگوی ،
به گوش آمدش ، تیز بنهاد روی ،
۲۲
سبک ، نیزه بر نیزه ، انداختند ،
که از یکدگر ، بازنشناختند ،
۲۳
چو آتش ،، برآمد گَوِ پیلزور ،
چو کوهی ،، روان کرد از جا ، ستور ،
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
بخش ۷ : « خبر شد به نزدیک افراسیاب »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_سهراب_با_گردآفرید فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۹ ( #قسمت_اول ) ۱ چو آگاه شد ، دخترِ گژدهم ، که سالارِ آن انجمن ، گشت کم ، ۲ غمین گشت و ، برزد خروشی بهدَرد ، برآورد از دل ، یکی بادِ سرد ، ۳ زنی بود بر سانِ گُردی سوار ،…
داستان رستم و سهراب
#رزم_سهراب_با_گردآفرید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۹
( #قسمت_دوم )
۱۷
بیامد دمان ، پیشِ گُردآفرید ،
چو ، دُختِ کمندافگن ، او را بدید ،
۱۸
کمان را ، به زه کرد و ، بگشاد ، بر ،
نبُد مرغ را ، پیشِ تیرش ، گذر ،
۱۹
به سهراببر ، تیرباران گرفت ،
چپ و راست ، جنگِ سواران گرفت ،
۲۰
نگه کرد سهراب و ، آمدش ننگ ،
برآشفت و ، تیز اندر آمد به جنگ ،
۲۱
سِپَر بر سرآورد و ، بنهاد روی ،
ز پیکار ، خون اندر آمد به جوی ،
۲۲
همآورد را ، دید گُردآفرید ،
که برسانِ آتش ، همی بردمید ،
۲۳
کمان را به زهبر ، به بازو فکند ،
سمندش ، برآمد بر ابرِ بلند ،
۲۴
سرِ نیزه را ، سویِ سهراب ، کرد ،
عنان و سنان را ، پُر از تاب ، کرد ،
۲۵
برآشفت سهراب و ، شد چون پلنگ ،
چو بدخواهِ او ، چارهجو شد به جنگ ،
۲۶
عنان برگرایید و ، برداشت ( برگاشت ) اسب ،
بیامد ، به کردارِ آذرگشسب ،
#برداشت و #برگاشت در اینجا به معنی #برانگیخت میباشد .
۲۷
چو آشفته شد شیر و ، تندی نمود ،
سرِ نیزه را ، سویِ او کرد ، زود ،
۲۸
به دستاندرون ، نیزهٔ جانسِتان ،
پسِ پشتِ خود ، کردش آنگه سنان ،
۲۹
بزد بر کمربندِ گُردآفرید ،
زِرِه بر تنش ، سربسر بردرید ،
۳۰
ز زین برگرفتش ، به کردارِ گوی ،
که چوگان ، ز باد اندر آید بر اوی ،
۳۱
چو بر زین بپیچید گُردآفرید ،
یکی تیغِ تیز ، از میان برکشید ،
۳۲
بزد ، نیزهٔ او ،، به دو نیم کرد ،
نشست از برِ زین و ، برخاست گَرد ،
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب گژدهم پیر »
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
ادامه دارد 👇👇👇
#رزم_سهراب_با_گردآفرید
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۹
( #قسمت_دوم )
۱۷
بیامد دمان ، پیشِ گُردآفرید ،
چو ، دُختِ کمندافگن ، او را بدید ،
۱۸
کمان را ، به زه کرد و ، بگشاد ، بر ،
نبُد مرغ را ، پیشِ تیرش ، گذر ،
۱۹
به سهراببر ، تیرباران گرفت ،
چپ و راست ، جنگِ سواران گرفت ،
۲۰
نگه کرد سهراب و ، آمدش ننگ ،
برآشفت و ، تیز اندر آمد به جنگ ،
۲۱
سِپَر بر سرآورد و ، بنهاد روی ،
ز پیکار ، خون اندر آمد به جوی ،
۲۲
همآورد را ، دید گُردآفرید ،
که برسانِ آتش ، همی بردمید ،
۲۳
کمان را به زهبر ، به بازو فکند ،
سمندش ، برآمد بر ابرِ بلند ،
۲۴
سرِ نیزه را ، سویِ سهراب ، کرد ،
عنان و سنان را ، پُر از تاب ، کرد ،
۲۵
برآشفت سهراب و ، شد چون پلنگ ،
چو بدخواهِ او ، چارهجو شد به جنگ ،
۲۶
عنان برگرایید و ، برداشت ( برگاشت ) اسب ،
بیامد ، به کردارِ آذرگشسب ،
#برداشت و #برگاشت در اینجا به معنی #برانگیخت میباشد .
۲۷
چو آشفته شد شیر و ، تندی نمود ،
سرِ نیزه را ، سویِ او کرد ، زود ،
۲۸
به دستاندرون ، نیزهٔ جانسِتان ،
پسِ پشتِ خود ، کردش آنگه سنان ،
۲۹
بزد بر کمربندِ گُردآفرید ،
زِرِه بر تنش ، سربسر بردرید ،
۳۰
ز زین برگرفتش ، به کردارِ گوی ،
که چوگان ، ز باد اندر آید بر اوی ،
۳۱
چو بر زین بپیچید گُردآفرید ،
یکی تیغِ تیز ، از میان برکشید ،
۳۲
بزد ، نیزهٔ او ،، به دو نیم کرد ،
نشست از برِ زین و ، برخاست گَرد ،
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب گژدهم پیر »
بخش ۸ : « دژی بود کش خواندندی سپید »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۰ ( #قسمت_اول ) ۱ چو برگشت سهراب ، گژدهمِ پیر ، بیاوَرد و بنشاند ، مردِ دبیر ، ۲ یکی نامه بنوشت نزدیکِ شاه ، برافکند پویندهمردی ، به راه ، ۳ نخست ، آفرین…
داستان رستم و سهراب
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_دوم )
۱۴
هجیرِ دلاور ، میان را ببست ،
یکی بارهٔ تیزتگ ، برنشست ،
۱۵
بشد پیشِ سهراب ، رزمآزمای ،
بر اسبش ندیدم فزون زان ، بهپای ،
۱۶
که بر هم زَنَد مژه را ، جنگجوی ،
گرایَد ز بینی ، سویِ مغز ، بوی ،
اینجا #فردوسی بزرگ برای تفهیم حداقلِ زمان ممکن ، از عبارت " که بر هم زند مژه را جنگجوی " در مصرع اول معادل چیزی که امروزه متداول است " به اندازه چشم بر هم زدن "
و عبارت " گراید ز بینی ، سویِ مغز ، بوی " در مصرع دوم که معادل است به اندازهی زمانی که بو از بینی به مغز میرسد ،،، استفاده کرده است و در نوع خود و بکارگیری ، این عبارات بینظیرند .
۱۷
که سهرابش ، از پشتِ زین ، برگرفت ،
برش مانده آن بازو ،، اندر شگفت ،
۱۸
درست است و ،، اکنون به زنهارِ اوست ،
پُرآزار ، جان و ،،، پُر از درد ، پوست ،
۱۹
سوارانِ ترکان ، بسی دیدهام ،
عنانپیچ ، ازینگونه ، نشنیدهام ،
۲۰
نباشد به گیتی ، چو او ، رزمساز ،
مگر پیلتن ، گُردِ گردنفراز ،
۲۱
همآوردِ او ، در جهان سربسر ،
نباشد ، بجز رستمِ زالِ زر ،
۲۲
مبادا که او ، در میانِ دو صف ،
یکی مردِ جنگآوَر ،،، آرَد بکَف ،
۲۳
نخواهم که با او ، بهصحرا بُوَد ،
همآورد ،،، اگر کوهِ خارا ، بُوَد ،
۲۴
بران کوه ، بخشایش آرَد زمین ،
که او اسب رانَد بر او ، روزِ کین ،
۲۵
اگر دَم زند شهریار ، اندرین ،
نرانَد سپاه و ،، نسازد کمین ،
۲۶
از ایران ، همه فرَّهی ، رفته ،، گیر ،
جهان ، از سرِ تیغش ،، آشفته ، گیر ،
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_گژدهم_به_نزد_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۰
( #قسمت_دوم )
۱۴
هجیرِ دلاور ، میان را ببست ،
یکی بارهٔ تیزتگ ، برنشست ،
۱۵
بشد پیشِ سهراب ، رزمآزمای ،
بر اسبش ندیدم فزون زان ، بهپای ،
۱۶
که بر هم زَنَد مژه را ، جنگجوی ،
گرایَد ز بینی ، سویِ مغز ، بوی ،
اینجا #فردوسی بزرگ برای تفهیم حداقلِ زمان ممکن ، از عبارت " که بر هم زند مژه را جنگجوی " در مصرع اول معادل چیزی که امروزه متداول است " به اندازه چشم بر هم زدن "
و عبارت " گراید ز بینی ، سویِ مغز ، بوی " در مصرع دوم که معادل است به اندازهی زمانی که بو از بینی به مغز میرسد ،،، استفاده کرده است و در نوع خود و بکارگیری ، این عبارات بینظیرند .
۱۷
که سهرابش ، از پشتِ زین ، برگرفت ،
برش مانده آن بازو ،، اندر شگفت ،
۱۸
درست است و ،، اکنون به زنهارِ اوست ،
پُرآزار ، جان و ،،، پُر از درد ، پوست ،
۱۹
سوارانِ ترکان ، بسی دیدهام ،
عنانپیچ ، ازینگونه ، نشنیدهام ،
۲۰
نباشد به گیتی ، چو او ، رزمساز ،
مگر پیلتن ، گُردِ گردنفراز ،
۲۱
همآوردِ او ، در جهان سربسر ،
نباشد ، بجز رستمِ زالِ زر ،
۲۲
مبادا که او ، در میانِ دو صف ،
یکی مردِ جنگآوَر ،،، آرَد بکَف ،
۲۳
نخواهم که با او ، بهصحرا بُوَد ،
همآورد ،،، اگر کوهِ خارا ، بُوَد ،
۲۴
بران کوه ، بخشایش آرَد زمین ،
که او اسب رانَد بر او ، روزِ کین ،
۲۵
اگر دَم زند شهریار ، اندرین ،
نرانَد سپاه و ،، نسازد کمین ،
۲۶
از ایران ، همه فرَّهی ، رفته ،، گیر ،
جهان ، از سرِ تیغش ،، آشفته ، گیر ،
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر از برز کوه »
بخش ۹ : « چو آگاه شد دختر گژدهم »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۱ ( #قسمت_اول ) ۱ چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه ، میانها ببستند ، تورانگروه ، ۲ سپهدار سهراب ، نیزه بهدست ، یکی بارهٔ تیزتَگ ، برنشست ، ۳ بِدان بُد که گُردانِ دژ…
داستان رستم و سهراب
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_دوم )
۱۲
مرا ، چشمزخمی عجب ، رو نمود ،
که دَهر ، آنچنان صیدی ، از من ربود ،
۱۳
غریبآهوئی ، آمدم در کمند ،
که از بند جَست و ،، مرا کرد بند ،
#آمدم = آمد مرا ، مرا آمد
۱۴
پریپیکری ، ناگهان رو نمود ،
دلم را ربود و ،، غمم را فزود ،
۱۵
بهناگاه ، پنهان شد آن دلرُبا ،
شدم من ، به داغِ غمش مبتلا ،
۱۶
زهی چشم بندی ،، که آن پُر فُسون ،
به تیغم نَخَست و ، مرا ریخت خون ،
* نَخَست = زخمی نکرد
۱۷
مرا ، تلخ شد زندگی ، بی رُخَش ،
تنم ، شد اسیرِ شِکَرپاسخش ،
۱۸
ندانم ، چه کرد آن فسونگر به من ،
که ناگَه ، مرا بست راهِ سخن ،
۱۹
به آن رزم و آن روی و آن گفتگوی ،
نبینم دگر ، دلبری همچو اوی ،
۲۰
از آن گفتنش ، هر گَه آرَم به یاد ،
ز داغش ، شود سوز و دردم ، زیاد ،
۲۱
مرا ، محنتی بیکران رو نمود ،
که از یار دوری ،،، مرا گشت سود ،
۲۲
بهزاری ، مرا خود بباید گریست ،
که دلدارِ خود را ، ندانم که کیست ،
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »
ادامه دارد 👇👇👇
#گرفتن_سهراب_دژ_سپید_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۱
( #قسمت_دوم )
۱۲
مرا ، چشمزخمی عجب ، رو نمود ،
که دَهر ، آنچنان صیدی ، از من ربود ،
۱۳
غریبآهوئی ، آمدم در کمند ،
که از بند جَست و ،، مرا کرد بند ،
#آمدم = آمد مرا ، مرا آمد
۱۴
پریپیکری ، ناگهان رو نمود ،
دلم را ربود و ،، غمم را فزود ،
۱۵
بهناگاه ، پنهان شد آن دلرُبا ،
شدم من ، به داغِ غمش مبتلا ،
۱۶
زهی چشم بندی ،، که آن پُر فُسون ،
به تیغم نَخَست و ، مرا ریخت خون ،
* نَخَست = زخمی نکرد
۱۷
مرا ، تلخ شد زندگی ، بی رُخَش ،
تنم ، شد اسیرِ شِکَرپاسخش ،
۱۸
ندانم ، چه کرد آن فسونگر به من ،
که ناگَه ، مرا بست راهِ سخن ،
۱۹
به آن رزم و آن روی و آن گفتگوی ،
نبینم دگر ، دلبری همچو اوی ،
۲۰
از آن گفتنش ، هر گَه آرَم به یاد ،
ز داغش ، شود سوز و دردم ، زیاد ،
۲۱
مرا ، محنتی بیکران رو نمود ،
که از یار دوری ،،، مرا گشت سود ،
۲۲
بهزاری ، مرا خود بباید گریست ،
که دلدارِ خود را ، ندانم که کیست ،
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود پس شهریار »
بخش ۱۰ : « چو برگشت سهراب ، گژدهم پیر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
سعدی « گلستان » دیباچه ( #قسمت_اول ) بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم منّت خدای را ، عزّ و جل ، که طاعتش ، موجبِ قُربت است ، و به شُکر اندرش ، مَزیدِ نعمت . هر نفسی که فرو میرود ، مُمِدّ حیات است ، و چون بر میآید ، مُفَرّحِ ذات . پس ، در هر نفسی…
سعدی « گلستان »
دیباچه
( #قسمت_دوم )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
در خبر است از سَروَرِ کاینات و مَفخَرِ موجودات و رحمتِ عالمیان و صَفوَتِ آدمیان و تتمهٔ دورِ زمان ، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم ،
شفیعٌ مطاعٌ نبیٌ کریم ،
قسیمٌ جسیمٌ نسیمٌ وسیم ،
چه غم دیوارِ امّت را؟ ، که دارد چون تو پشتیبان؟ ،
چه باک از موجِ بحر، ، آن را که باشد نوح کشتیبان؟ ،
بلغَالعلی بِکمالِه ، کشفَالدُّجی بِجَمالِه ،
حَسنتْ جَمیعُ خِصالِه ، صلّوا علیه و آله ،
هر گاه که یکی از بندگانِ گنهکارِ پریشانروزگار ، دستِ اِنابت به امیدِ اِجابت به درگاهِ حق جل و علا بردارد ، ایزد تعالی در وی نظر نکند . بازش بخوانَد ، باز ، اِعراض کند . بازش به تضرّع و زاری بخواند ، حق سبحانه و تعالی فرماید :
یا ملائکتی ، قَد استَحْیَیتُ مِن عبدی و لَیس لَهُ غیری فَقد غَفَرتُ لَهُ
دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از بسیاریِ دعا و زاریِ بنده ،، همی شرم دارم .
کرم بین و لطفِ خداوندگار ،
گنه ،،، بنده کردهست و ، او شرمسار ،
عاکفان کعبهٔ جلالش ، به تقصیرِ عبادت ، معترف ،،، که : ما عبدناکَ حقّ عبادتِک ،
و واصفانِ حلیهٔ جمالش ، به تحیّر منسوب ، که : ما عَرَفناکَ حقّ مَعرِفتِک .
گر ، کسی وصفِ او ، ز من پرسد ،
بیدل ، از بینشان ، چه گوید باز؟ ،
عاشقان ، کُشتگانِ معشوقند ،
بر نیاید ، ز کُشتگان ، آواز ،
یکی از صاحبدلان ، سر به جِیبِ مراقبت فرو برده بود و در بحرِ مکاشفت ، مستغرق شده .
حالی که از این معامله باز آمد ، یکی از دوستان گفت : از این بُستان که بودی ، ما را چه تحفه کرامت کردی؟ ، گفت : به خاطر داشتم که چون به درختِ گُل رسم ، دامنی پُر کنم ، هدیهٔ اصحاب را ، چون برسیدم ، بویِ گُلم چنان مست کرد ، که دامنم از دست برفت .
ای مرغِ سَحَر ،،، عشق ، ز پروانه بیاموز ،
کآن سوخته را ،، جان شد و ، آواز نیامد ،
این مدعیان ، در طلبش ، بیخبرانند ،
کآن را که خبر شد ،،، خبری ، باز نیامد ،
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم ،
وز هر چه گفتهاند و شنیدیم و خواندهایم ،
مجلس تمام گشت و ،،، به آخِر رسید ، عمر ،
ما ، همچنان در اوّلِ وصفِ تو ، ماندهایم ،
ادامه دارد 👇👇👇
دیباچه
( #قسمت_دوم )
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
در خبر است از سَروَرِ کاینات و مَفخَرِ موجودات و رحمتِ عالمیان و صَفوَتِ آدمیان و تتمهٔ دورِ زمان ، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم ،
شفیعٌ مطاعٌ نبیٌ کریم ،
قسیمٌ جسیمٌ نسیمٌ وسیم ،
چه غم دیوارِ امّت را؟ ، که دارد چون تو پشتیبان؟ ،
چه باک از موجِ بحر، ، آن را که باشد نوح کشتیبان؟ ،
بلغَالعلی بِکمالِه ، کشفَالدُّجی بِجَمالِه ،
حَسنتْ جَمیعُ خِصالِه ، صلّوا علیه و آله ،
هر گاه که یکی از بندگانِ گنهکارِ پریشانروزگار ، دستِ اِنابت به امیدِ اِجابت به درگاهِ حق جل و علا بردارد ، ایزد تعالی در وی نظر نکند . بازش بخوانَد ، باز ، اِعراض کند . بازش به تضرّع و زاری بخواند ، حق سبحانه و تعالی فرماید :
یا ملائکتی ، قَد استَحْیَیتُ مِن عبدی و لَیس لَهُ غیری فَقد غَفَرتُ لَهُ
دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از بسیاریِ دعا و زاریِ بنده ،، همی شرم دارم .
کرم بین و لطفِ خداوندگار ،
گنه ،،، بنده کردهست و ، او شرمسار ،
عاکفان کعبهٔ جلالش ، به تقصیرِ عبادت ، معترف ،،، که : ما عبدناکَ حقّ عبادتِک ،
و واصفانِ حلیهٔ جمالش ، به تحیّر منسوب ، که : ما عَرَفناکَ حقّ مَعرِفتِک .
گر ، کسی وصفِ او ، ز من پرسد ،
بیدل ، از بینشان ، چه گوید باز؟ ،
عاشقان ، کُشتگانِ معشوقند ،
بر نیاید ، ز کُشتگان ، آواز ،
یکی از صاحبدلان ، سر به جِیبِ مراقبت فرو برده بود و در بحرِ مکاشفت ، مستغرق شده .
حالی که از این معامله باز آمد ، یکی از دوستان گفت : از این بُستان که بودی ، ما را چه تحفه کرامت کردی؟ ، گفت : به خاطر داشتم که چون به درختِ گُل رسم ، دامنی پُر کنم ، هدیهٔ اصحاب را ، چون برسیدم ، بویِ گُلم چنان مست کرد ، که دامنم از دست برفت .
ای مرغِ سَحَر ،،، عشق ، ز پروانه بیاموز ،
کآن سوخته را ،، جان شد و ، آواز نیامد ،
این مدعیان ، در طلبش ، بیخبرانند ،
کآن را که خبر شد ،،، خبری ، باز نیامد ،
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم ،
وز هر چه گفتهاند و شنیدیم و خواندهایم ،
مجلس تمام گشت و ،،، به آخِر رسید ، عمر ،
ما ، همچنان در اوّلِ وصفِ تو ، ماندهایم ،
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۲ ( #قسمت_اول ) ۱ یکی نامه فرمود پس ، شهریار ، نبشتن ،،، برِ رستمِ نامدار ، ۲ نُخُست ، آفرین کرد بر پهلوان ، که بیداردل باش و ، روشنروان ، ۳ چنان دان ، که…
داستان رستم و سهراب
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_دوم )
۱۶
توئی در همه بَد ،، به ایران ، پناه ،
ز تو ،، برفرازَند گُردان ، کلاه ،
۱۷
درود از خداوندِ روزِ شمار ،
به گرشاسبِ نیرم ،، به سامِ سوار ،
۱۸
کزین گونه ، دارند تخم و نژاد ،
جهانگیر و شیراوژن و پاکزاد ،
۱۹
مرا ،، بخت ،،، روشن به دیدارِ تُست ،
بُوی جاودان ،، خرّم و تندرست ،
۲۰
گزایندهکاری نو ،، آمد به پیش ،
کز اندیشهٔ آن ،، دلم ، گشت ریش ،
۲۱
نشستند گُردان سراسر ، بههم ،
بخواندند آن نامهٔ گژدهم ،
۲۲
بدانگونه دیدند گُردانِ نیو ،
که نزدِ تو آید ،، گرانمایهگیو ،
۲۳
بهنزدِ تو آرَد ، مر این نامه را ،
بدانی بَد و نیکِ این خامه را ،
۲۴
چو نامه بخوانی ، بهروز و بهشب ،
مکن داستان را ، گشاده دو لب ،
۲۵
اگر ، دسته داری به دستت ، مَبوی ،
یکی تیز کن مغز و ، بنمای روی ،
۲۶
وگر خفتهای ،، زود برجَه بپای ،
وگر خود بیائی ،،، زمانی مَپای ،
۲۷
مگر با سوارانِ بسیارهوش ،
ز زابل بِرانی ،، برآری خروش ،
۲۸
بر آنسان که ، گژدهم ازو یاد کرد ،
جز از تو ،، نباشد وِرا همنَبَرد ،
۲۹
چو برخوانی این نامه را ، بیدرنگ ،
برآرای و ،، برکش سپه ، سویِ جنگ ،
۳۰
نهاد از برِ نامه ،، مُهری چو قیر ،
ز عنبر برآمیخته ،، وز عبیر ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
#نامه_کاوس_به_رستم_و_خواندن_او_را_به_جنگ
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۲
( #قسمت_دوم )
۱۶
توئی در همه بَد ،، به ایران ، پناه ،
ز تو ،، برفرازَند گُردان ، کلاه ،
۱۷
درود از خداوندِ روزِ شمار ،
به گرشاسبِ نیرم ،، به سامِ سوار ،
۱۸
کزین گونه ، دارند تخم و نژاد ،
جهانگیر و شیراوژن و پاکزاد ،
۱۹
مرا ،، بخت ،،، روشن به دیدارِ تُست ،
بُوی جاودان ،، خرّم و تندرست ،
۲۰
گزایندهکاری نو ،، آمد به پیش ،
کز اندیشهٔ آن ،، دلم ، گشت ریش ،
۲۱
نشستند گُردان سراسر ، بههم ،
بخواندند آن نامهٔ گژدهم ،
۲۲
بدانگونه دیدند گُردانِ نیو ،
که نزدِ تو آید ،، گرانمایهگیو ،
۲۳
بهنزدِ تو آرَد ، مر این نامه را ،
بدانی بَد و نیکِ این خامه را ،
۲۴
چو نامه بخوانی ، بهروز و بهشب ،
مکن داستان را ، گشاده دو لب ،
۲۵
اگر ، دسته داری به دستت ، مَبوی ،
یکی تیز کن مغز و ، بنمای روی ،
۲۶
وگر خفتهای ،، زود برجَه بپای ،
وگر خود بیائی ،،، زمانی مَپای ،
۲۷
مگر با سوارانِ بسیارهوش ،
ز زابل بِرانی ،، برآری خروش ،
۲۸
بر آنسان که ، گژدهم ازو یاد کرد ،
جز از تو ،، نباشد وِرا همنَبَرد ،
۲۹
چو برخوانی این نامه را ، بیدرنگ ،
برآرای و ،، برکش سپه ، سویِ جنگ ،
۳۰
نهاد از برِ نامه ،، مُهری چو قیر ،
ز عنبر برآمیخته ،، وز عبیر ،
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیکِ شاه »
بخش ۱۱ : « چو خورشید بر زد سر ، از بُرز کوه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۳ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، رستم بیامد به نزدیکِ شاه ، پذیره شدندش ، به یکروزه راه ، ۲ چو طوس و ، چو گودرزِ کشوادگان ، پیاده ،،، شده پیشِ اسبش ، دَوان ، ۳ پیاده…
داستان رستم و سهراب
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_دوم )
۱۹
همه کارَت از یکدگر ، بدترست ،
ترا ، شهریاری ،،، نه اندرخورست ،
۲۰
چنین تاج ، بر تارکِ بی بها ،
بسی بهتر ، اندر دَمِ اژدها ،
۲۱
من ، آن رستمِ زالِ نامآوَرَم ،
که از چون تو شَه ،،، خَم نگیرد سرم ،
۲۲
تو ، سهراب را ،،، زنده ، بر دار کن ،
بر آشوب و ، بدخواه را ، خوار کن ،
۲۳
ز مصر و ، ز چین و ، ز هاماوران ،
ز روم و ، ز سگسار و ، مازندران ،
۲۴
جگرخستهٔ تیغ و تختِ منند ،
همه ، بنده در پیشِ رَخشِ منند ،
۲۵
تو ، اندر جهان ،،، خود ز من زندهای ،
بهکینه ، چرا دل پراکندهای؟ ،
۲۶
چو خشم آوَرَم ، شاهِ کاوس کیست؟ ،
چرا دست یازَد بهمن؟ ، طوس کیست؟ ،
۲۷
چه کاوس پیشم ،،، چه یکمُشت خاک ،
چرا دارم از خشمِ کاوس ، باک؟ ،
۲۸
مرا ، زور و پیروزی ،،، از داورست ،
نه از پادشاه و ، نه از لشکرست ،
۲۹
جهان ، جوشن و ،،، رَخش ، گاهِ منست ،
نگین ، گرز و ،،، مغفر ، کلاهِ منست ،
۳۰
شبِ تیره ،،، از تیغ ، رخشان کنم ،
بر آوَردگَهبر ،،، سراَفشان کنم ،
۳۱
سرِ نیزه و گُرز ،، یارِ منند ،
دو بازو و دل ،، شهریارِ منند ،
۳۲
چه آزارَدَم او؟ ، نه من بندهام ،
یکی بندهٔ آفرینندهام ،
۳۳
دلیران ، به شاهی مرا خواستند ،
همان ،،، گاه و افسر ، بیاراستند ،
۳۴
سویِ تختِ شاهی ، نکردم نگاه ،
نگهداشتم ، رسم و آئین و راه ،
۳۵
اگر ، من پذیرفتمی تاج و تخت ،
نبودی ترا ، این بزرگی و بخت ،
۳۶
همه هرچه گفتی ،،، سزایِ منست ،
ز تو نیکوئیها ، بجایِ منست ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید آن چادر قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
#آمدن_رستم_نزد_کیکاوس_و_خشم_کاوس_بر_رستم
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۳
( #قسمت_دوم )
۱۹
همه کارَت از یکدگر ، بدترست ،
ترا ، شهریاری ،،، نه اندرخورست ،
۲۰
چنین تاج ، بر تارکِ بی بها ،
بسی بهتر ، اندر دَمِ اژدها ،
۲۱
من ، آن رستمِ زالِ نامآوَرَم ،
که از چون تو شَه ،،، خَم نگیرد سرم ،
۲۲
تو ، سهراب را ،،، زنده ، بر دار کن ،
بر آشوب و ، بدخواه را ، خوار کن ،
۲۳
ز مصر و ، ز چین و ، ز هاماوران ،
ز روم و ، ز سگسار و ، مازندران ،
۲۴
جگرخستهٔ تیغ و تختِ منند ،
همه ، بنده در پیشِ رَخشِ منند ،
۲۵
تو ، اندر جهان ،،، خود ز من زندهای ،
بهکینه ، چرا دل پراکندهای؟ ،
۲۶
چو خشم آوَرَم ، شاهِ کاوس کیست؟ ،
چرا دست یازَد بهمن؟ ، طوس کیست؟ ،
۲۷
چه کاوس پیشم ،،، چه یکمُشت خاک ،
چرا دارم از خشمِ کاوس ، باک؟ ،
۲۸
مرا ، زور و پیروزی ،،، از داورست ،
نه از پادشاه و ، نه از لشکرست ،
۲۹
جهان ، جوشن و ،،، رَخش ، گاهِ منست ،
نگین ، گرز و ،،، مغفر ، کلاهِ منست ،
۳۰
شبِ تیره ،،، از تیغ ، رخشان کنم ،
بر آوَردگَهبر ،،، سراَفشان کنم ،
۳۱
سرِ نیزه و گُرز ،، یارِ منند ،
دو بازو و دل ،، شهریارِ منند ،
۳۲
چه آزارَدَم او؟ ، نه من بندهام ،
یکی بندهٔ آفرینندهام ،
۳۳
دلیران ، به شاهی مرا خواستند ،
همان ،،، گاه و افسر ، بیاراستند ،
۳۴
سویِ تختِ شاهی ، نکردم نگاه ،
نگهداشتم ، رسم و آئین و راه ،
۳۵
اگر ، من پذیرفتمی تاج و تخت ،
نبودی ترا ، این بزرگی و بخت ،
۳۶
همه هرچه گفتی ،،، سزایِ منست ،
ز تو نیکوئیها ، بجایِ منست ،
بخش ۱۴ : « چو خورشید آن چادر قیرگون »
بخش ۱۲ : « یکی نامه فرمود ، پس ، شهریار »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
سلام و ادب و احترام جمعه هست ، ماه رمضان و نوروز در پیش است و دوستان بشدت سرگرم دلتکانی و خانهتکانی هستند و بعضاً ممکن است خسته نیز باشند ، حکایتی شیرین از مثنوی را جهت رفع خستگی تقدیم میکنم طولانی هست در سه قسمت تقدیم میشود ولی شیرین هست . 👇👇👇 مولانا…
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم »
بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود
( #قسمت_دوم )
۴۱
پس بخفتند آن شب و ، برخاستند ،
بامدادان ، خویش را ، آراستند ،
۴۲
روی شستند و ، دهان و ،،، هر یکی ،
داشت اندر وِرد ،،، راه و مَسلَکی ،
۴۳
یک زمانی ، هر کسی آوَرد رو ،
سویِ وِردِ خویش ،،، از حق ، فضلجو ،
۴۴
مؤمن و ترسا ، جهود و گبر و مُغ ،
جمله را ،،، رو ، سویِ آن سلطان اُلغ ،
۴۵
بلک ، سنگ و خاک و کوه و آب را ،
هست واگشتِ نهانی ،،، با خدا ،
۴۶
این سخن پایان ندارد ،،، هر سه یار ،
رو ، بههم کردند ، آن دَم ، یاروار ،
۴۷
آن یکی گفتا که : هر یک ، خوابِ خویش ،
آنچ دید او دوش ،،، گو ، آوَر به پیش ،
۴۸
هرکه خوابش بهتر ،،، این را ، او خورَد ،
قِسمِ هر مفضول را ،،، اَفضَل بَرَد ،
۴۹
آنک ، اندر عقل ، بالاتر رَوَد ،
خوردنِ او ،،، خوردنِ جمله بُوَد ،
۵۰
فوق آمد ، جانِ پُر انوارِ او ،
باقیان را ،،، بس بُوَد تیمارِ او ،
۵۱
عاقلان را ، چون بقا آمد اَبَد ،
پس ، به معنی ،،، این جهان باقی بُوَد ،
۵۲
پس ، جهود آوَرد آنچه دیده بود ،
تا ، کجا شب روحِ او ، گردیده بود ،
۵۳
گفت : در رَه ، موسیاَم آمد به پیش ،
گربه ، بیند دُنبه ،،، اندر خوابِ خویش ،
۵۴
در پیِ موسی ، شدم تا کوهِ طور ،
هر سهمان ،،، گشتیم ناپیدا ، ز نور ،
۵۵
هر سه سایه ،،، محو شد ، زان آفتاب ،
بعد از آن ، زان نور ، شد یک فتحِ باب ،
۵۶
نورِ دیگر ، از دلِ آن نور ، رُست ،
پس ، ترقی جُست ،،، آن ثانیش ، چُست ،
۵۷
هم ، من و ،، هم موسی و ،،، هم ، کوهِ طور ،
هر سه ، گم گشتیم ،،، زان اِشراقِ نور ،
۵۸
بعد از آن دیدم ، که کُه ، سه شاخ شد ،
چونک ، نورِ حق ،،، در او نفاخ شد ،
۵۹
وصفِ هیبت ، چون تجلی زد بر او ،
میسکست از هم ، همیشد سوبهسو ،
۶۰
آن یکی شاخِ کُه ، آمد سویِ یَم ،
گشت شیرین ، آبِ تلخِ همچو سَم ،
۶۱
آن یکی شاخش ، فرو شد در زمین ،
چشمهٔ دارو ، برون آمد مَعین ،
۶۲
که شفای جمله رنجوران ، شد آب ،
از همایونیِ وحیِ مستطاب ،
۶۳
آن یکی شاخِ دگر ، پَرّید زود ،
تا جوارِ کعبه ، که عرفات بود ،
۶۴
باز ، از آن صعقه ، چو با خود آمدم ،
طور ، بر جا بُد ،،، نه افزون و ، نه کم ،
۶۵
لیک ، زیرِ پایِ موسی ، همچو یخ ،
میگدازید او ، نماندَش شاخ و شَخ ،
۶۶
با زمین هموار شد کُه ، از نهیب ،
گشت بالایَش ، از آن هیبت ،،، نشیب ،
۶۷
باز ، با خود آمدم ، زان انتشار ،
باز ، دیدم طور و موسی ، برقرار ،
۶۸
وآن بیابان ، سر به سر ، در ذیلِ کوه ،
پُر خلایق ، شکلِ موسی در وجوه ،
۶۹
چون عصا و خرقهٔ او ،،، خرقهشان ،
جمله ، سویِ طور ،،، خوش دامنکشان ،
۷۰
جمله ، کفها در دعا ، افراخته ،
نغمهٔ اَرنی ، بههم درساخته ،
۷۱
باز ، آن غشیان ، چو از من رفت ، زود ،
صورتِ هر یک ، دگرگونم نمود ،
۷۲
انبیا ، بودند ایشان ، اهلِ وُد ،
اتحادِ انبیااَم ، فهم شد ،
۷۳
باز ، املاکی همی دیدم ، شگرف ،
صورتِ ایشان ، بُد از اجرامِ برف ،
۷۴
حلقهٔ دیگر ، ملایک مستعین ،
صورتِ ایشان ، به جمله ، آتشین ،
۷۵
زین نسق میگفت آن شخصِ جهود ،
بس جهودی ، کآخرش محمود بود ،
۷۶
هیچ کافر را ، به خواری منگرید ،
که مسلمان مُردنش ، باشد امید ،
۷۷
چه خبر داری ز ختمِ عمرِ او؟ ،
تا ، بگردانی از او ، یکباره رو؟ ،
۷۸
بعد از آن ، ترسا در آمد در کلام ،
که ، مسیحَم رو نمود اندر منام ،
#مسیحم = مسیح مرا - مرا مسیح
۷۹
من شدم با او ،،، به چارُمآسمان ،
مرکز و مثوایِ خورشیدِ جهان ،
۸۰
خود ، عجبهایِ قلاعِ آسمان ،
نسبتش نَبوَد به آیاتِ جهان ،
۸۱
هر کسی دانند ، ای فخر البنین ،
که فزون باشد فنِ چرخ ، از زمین ،
ادامه دارد 👇👇👇
بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود
( #قسمت_دوم )
۴۱
پس بخفتند آن شب و ، برخاستند ،
بامدادان ، خویش را ، آراستند ،
۴۲
روی شستند و ، دهان و ،،، هر یکی ،
داشت اندر وِرد ،،، راه و مَسلَکی ،
۴۳
یک زمانی ، هر کسی آوَرد رو ،
سویِ وِردِ خویش ،،، از حق ، فضلجو ،
۴۴
مؤمن و ترسا ، جهود و گبر و مُغ ،
جمله را ،،، رو ، سویِ آن سلطان اُلغ ،
۴۵
بلک ، سنگ و خاک و کوه و آب را ،
هست واگشتِ نهانی ،،، با خدا ،
۴۶
این سخن پایان ندارد ،،، هر سه یار ،
رو ، بههم کردند ، آن دَم ، یاروار ،
۴۷
آن یکی گفتا که : هر یک ، خوابِ خویش ،
آنچ دید او دوش ،،، گو ، آوَر به پیش ،
۴۸
هرکه خوابش بهتر ،،، این را ، او خورَد ،
قِسمِ هر مفضول را ،،، اَفضَل بَرَد ،
۴۹
آنک ، اندر عقل ، بالاتر رَوَد ،
خوردنِ او ،،، خوردنِ جمله بُوَد ،
۵۰
فوق آمد ، جانِ پُر انوارِ او ،
باقیان را ،،، بس بُوَد تیمارِ او ،
۵۱
عاقلان را ، چون بقا آمد اَبَد ،
پس ، به معنی ،،، این جهان باقی بُوَد ،
۵۲
پس ، جهود آوَرد آنچه دیده بود ،
تا ، کجا شب روحِ او ، گردیده بود ،
۵۳
گفت : در رَه ، موسیاَم آمد به پیش ،
گربه ، بیند دُنبه ،،، اندر خوابِ خویش ،
۵۴
در پیِ موسی ، شدم تا کوهِ طور ،
هر سهمان ،،، گشتیم ناپیدا ، ز نور ،
۵۵
هر سه سایه ،،، محو شد ، زان آفتاب ،
بعد از آن ، زان نور ، شد یک فتحِ باب ،
۵۶
نورِ دیگر ، از دلِ آن نور ، رُست ،
پس ، ترقی جُست ،،، آن ثانیش ، چُست ،
۵۷
هم ، من و ،، هم موسی و ،،، هم ، کوهِ طور ،
هر سه ، گم گشتیم ،،، زان اِشراقِ نور ،
۵۸
بعد از آن دیدم ، که کُه ، سه شاخ شد ،
چونک ، نورِ حق ،،، در او نفاخ شد ،
۵۹
وصفِ هیبت ، چون تجلی زد بر او ،
میسکست از هم ، همیشد سوبهسو ،
۶۰
آن یکی شاخِ کُه ، آمد سویِ یَم ،
گشت شیرین ، آبِ تلخِ همچو سَم ،
۶۱
آن یکی شاخش ، فرو شد در زمین ،
چشمهٔ دارو ، برون آمد مَعین ،
۶۲
که شفای جمله رنجوران ، شد آب ،
از همایونیِ وحیِ مستطاب ،
۶۳
آن یکی شاخِ دگر ، پَرّید زود ،
تا جوارِ کعبه ، که عرفات بود ،
۶۴
باز ، از آن صعقه ، چو با خود آمدم ،
طور ، بر جا بُد ،،، نه افزون و ، نه کم ،
۶۵
لیک ، زیرِ پایِ موسی ، همچو یخ ،
میگدازید او ، نماندَش شاخ و شَخ ،
۶۶
با زمین هموار شد کُه ، از نهیب ،
گشت بالایَش ، از آن هیبت ،،، نشیب ،
۶۷
باز ، با خود آمدم ، زان انتشار ،
باز ، دیدم طور و موسی ، برقرار ،
۶۸
وآن بیابان ، سر به سر ، در ذیلِ کوه ،
پُر خلایق ، شکلِ موسی در وجوه ،
۶۹
چون عصا و خرقهٔ او ،،، خرقهشان ،
جمله ، سویِ طور ،،، خوش دامنکشان ،
۷۰
جمله ، کفها در دعا ، افراخته ،
نغمهٔ اَرنی ، بههم درساخته ،
۷۱
باز ، آن غشیان ، چو از من رفت ، زود ،
صورتِ هر یک ، دگرگونم نمود ،
۷۲
انبیا ، بودند ایشان ، اهلِ وُد ،
اتحادِ انبیااَم ، فهم شد ،
۷۳
باز ، املاکی همی دیدم ، شگرف ،
صورتِ ایشان ، بُد از اجرامِ برف ،
۷۴
حلقهٔ دیگر ، ملایک مستعین ،
صورتِ ایشان ، به جمله ، آتشین ،
۷۵
زین نسق میگفت آن شخصِ جهود ،
بس جهودی ، کآخرش محمود بود ،
۷۶
هیچ کافر را ، به خواری منگرید ،
که مسلمان مُردنش ، باشد امید ،
۷۷
چه خبر داری ز ختمِ عمرِ او؟ ،
تا ، بگردانی از او ، یکباره رو؟ ،
۷۸
بعد از آن ، ترسا در آمد در کلام ،
که ، مسیحَم رو نمود اندر منام ،
#مسیحم = مسیح مرا - مرا مسیح
۷۹
من شدم با او ،،، به چارُمآسمان ،
مرکز و مثوایِ خورشیدِ جهان ،
۸۰
خود ، عجبهایِ قلاعِ آسمان ،
نسبتش نَبوَد به آیاتِ جهان ،
۸۱
هر کسی دانند ، ای فخر البنین ،
که فزون باشد فنِ چرخ ، از زمین ،
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۴ داستان رستم و سهراب #لشکر_کشیدن_کاوس_با_رستم_به_جنگ_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۴ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، خورشید ، آن چادرِ قیرگون ، بدَرّید و ، از پرده ، آمد بُرون ، ۲ بفرمود کاوس ، تا گیو و طوس ، ببستند…
داستان رستم و سهراب
#لشکر_کشیدن_کاوس_با_رستم_به_جنگ_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۴
( #قسمت_دوم )
۱۵
چو ، سهراب از آنگونه آوا ، شنید ،
بهبالا برآمد ، سپه بنگرید ،
۱۶
به انگشت ، لشکر ، به هومان نمود ،
سپاهی ، که آن را ، کرانه نبود ،
۱۷
چو ، هومان ، ز دور ، آن سپه را ، بدید ،
دلش گشت پُربیم و ، دَم درکشید ،
۱۸
به هومان چنین گفت سهرابِ گُرد : ،
که ، اندیشه از دل ، بباید ستُرد ،
۱۹
نبینی تو زین لشکرِ بیکران ،
یکی مردِ جنگی و ، گرزِ گران ،
۲۰
که پیشِ من آید به آوردگاه ،
گر ایدونکه ، یاری دهد ، هور و ماه ،
۲۱
سلیح است بسیار و ، مردُم ، بسی ،
سرافراز و جنگی ، ندانم کسی ،
۲۲
کنون ، من بهبختِ شهاَفراسیاب ،
کنم دشت را ، همچو دریایِ آب ،
۲۳
به تنگی نداد ایچ ، سهراب ، دل ،
فرود آمد از باره ، شادابدل ،
۲۴
یکی جامِ می ، خواست از میگسار ،
نکرد ایچ رنجه ،،، دل از کارزار ،
۲۵
بیاراست بزم و ، به خوردن نشست ،
به گِردش ، دلیرانِ خسروپَرَست ،
۲۶
وزانسو ، سراپردهٔ شهریار ،
کشیدند بر دشت ، پیشِ حصار ،
۲۷
ز بس ، خیمه و ، مرد و ، پردهسرای ،
نماند ایچ ، بر کوه و بر دشت ،،، جای ،
#پایان_بخش ۱۴
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیک شاه »
ادامه دارد 👇👇👇
#لشکر_کشیدن_کاوس_با_رستم_به_جنگ_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۴
( #قسمت_دوم )
۱۵
چو ، سهراب از آنگونه آوا ، شنید ،
بهبالا برآمد ، سپه بنگرید ،
۱۶
به انگشت ، لشکر ، به هومان نمود ،
سپاهی ، که آن را ، کرانه نبود ،
۱۷
چو ، هومان ، ز دور ، آن سپه را ، بدید ،
دلش گشت پُربیم و ، دَم درکشید ،
۱۸
به هومان چنین گفت سهرابِ گُرد : ،
که ، اندیشه از دل ، بباید ستُرد ،
۱۹
نبینی تو زین لشکرِ بیکران ،
یکی مردِ جنگی و ، گرزِ گران ،
۲۰
که پیشِ من آید به آوردگاه ،
گر ایدونکه ، یاری دهد ، هور و ماه ،
۲۱
سلیح است بسیار و ، مردُم ، بسی ،
سرافراز و جنگی ، ندانم کسی ،
۲۲
کنون ، من بهبختِ شهاَفراسیاب ،
کنم دشت را ، همچو دریایِ آب ،
۲۳
به تنگی نداد ایچ ، سهراب ، دل ،
فرود آمد از باره ، شادابدل ،
۲۴
یکی جامِ می ، خواست از میگسار ،
نکرد ایچ رنجه ،،، دل از کارزار ،
۲۵
بیاراست بزم و ، به خوردن نشست ،
به گِردش ، دلیرانِ خسروپَرَست ،
۲۶
وزانسو ، سراپردهٔ شهریار ،
کشیدند بر دشت ، پیشِ حصار ،
۲۷
ز بس ، خیمه و ، مرد و ، پردهسرای ،
نماند ایچ ، بر کوه و بر دشت ،،، جای ،
#پایان_بخش ۱۴
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
بخش ۱۳ : « چو رستم بیامد به نزدیک شاه »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتن_رستم_ژندهرزم_را فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۵ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، خورشید ، گشت از جهان ناپدید ، شبِ تیره ، بر روز ، دامن کشید ، ۲ تهمتن بیامد به نزدیکِ شاه ، میان ، بستهٔ رزم و ،، دل ، کینهخواه ، ۳ که دستور باشد مرا…
داستان رستم و سهراب
#کشتن_رستم_ژندهرزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_دوم )
۱۷
همه ، یک به یک ،،، خواندند آفرین ،
بِدان بُرز و بالا و تیغ و نگین ،
۱۸
همی بود رستم بدانجا ، ز دور ،
نشسته ،،، نگه کرد مردانِ تور ،
۱۹
به شایستهکاری ، برون رفت ، ژند ،
گَوی دید ، بَرسانِ سروِ بلند ،
۲۰
بِدان لشکر اندر ، چُنو کس نبود
بَرِ رستم آمد ، بپرسید زود ،
۲۱
چه مردی بدو گفت؟ : ، با من بگوی ،
سویِ روشنی آی و ، بِنْمای روی ،
۲۲
تهمتن ، یکی مشت بر گردنش ،
بزد سخت و ،،، برشد روان ، از تنش ،
۲۳
بِدان جایگه ، خشک شد ژندهرزم ،
سر آمد بر او ، روزِ پیکار و بزم ،
۲۴
بدانگه ، که سهراب ، آهنگِ جنگ ،
نمود و ،،، گَهِ رفتن ، آمدش تنگ ،
۲۵
همی خواند پس مادرش ، ژندهرزم ،
که او ، دیده بود پهلوان ، گاهِ بزم ،
۲۶
بُد او ، پورِ شاهِ سمنگانزمین ،
همان ،، خالِ سهرابِ باآفرین ،
#خال = برادرِ مادر - دایی
۲۷
بِدو گفت : کای گُردِ روشنروان ،
فرستمت ، همراهِ این نوجوان ،
۲۸
که چون ،،، نامور ، سویِ ایران رسد ،
به نزدیکِ شاهِ دلیران ، رسد ،
۲۹
چو ، تنگ اندر آمد سپه ، روزِ کین ،
پدر را ، نمائی به پورِ گُزین ،
۳۰
زمانی همی بود سهراب ،،، دیر ،
نیامد به نزدیکِ او ، ژندهشیر ،
۳۱
نگه کرد سهراب تا ، ژندهرزم ،
کجا شد؟ ، که جایَش تهی شد ز بزم؟ ،
۳۲
بیامد یکی ، دید او را ، نگون ،
فتاده ،،، شده جانش از تن بُرون ،
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشتن_رستم_ژندهرزم_را
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۵
( #قسمت_دوم )
۱۷
همه ، یک به یک ،،، خواندند آفرین ،
بِدان بُرز و بالا و تیغ و نگین ،
۱۸
همی بود رستم بدانجا ، ز دور ،
نشسته ،،، نگه کرد مردانِ تور ،
۱۹
به شایستهکاری ، برون رفت ، ژند ،
گَوی دید ، بَرسانِ سروِ بلند ،
۲۰
بِدان لشکر اندر ، چُنو کس نبود
بَرِ رستم آمد ، بپرسید زود ،
۲۱
چه مردی بدو گفت؟ : ، با من بگوی ،
سویِ روشنی آی و ، بِنْمای روی ،
۲۲
تهمتن ، یکی مشت بر گردنش ،
بزد سخت و ،،، برشد روان ، از تنش ،
۲۳
بِدان جایگه ، خشک شد ژندهرزم ،
سر آمد بر او ، روزِ پیکار و بزم ،
۲۴
بدانگه ، که سهراب ، آهنگِ جنگ ،
نمود و ،،، گَهِ رفتن ، آمدش تنگ ،
۲۵
همی خواند پس مادرش ، ژندهرزم ،
که او ، دیده بود پهلوان ، گاهِ بزم ،
۲۶
بُد او ، پورِ شاهِ سمنگانزمین ،
همان ،، خالِ سهرابِ باآفرین ،
#خال = برادرِ مادر - دایی
۲۷
بِدو گفت : کای گُردِ روشنروان ،
فرستمت ، همراهِ این نوجوان ،
۲۸
که چون ،،، نامور ، سویِ ایران رسد ،
به نزدیکِ شاهِ دلیران ، رسد ،
۲۹
چو ، تنگ اندر آمد سپه ، روزِ کین ،
پدر را ، نمائی به پورِ گُزین ،
۳۰
زمانی همی بود سهراب ،،، دیر ،
نیامد به نزدیکِ او ، ژندهشیر ،
۳۱
نگه کرد سهراب تا ، ژندهرزم ،
کجا شد؟ ، که جایَش تهی شد ز بزم؟ ،
۳۲
بیامد یکی ، دید او را ، نگون ،
فتاده ،،، شده جانش از تن بُرون ،
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
بخش ۱۴ : « چو خورشید ، آن چادرِ قیرگون »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۶ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، خورشید برداشت زرّینسِپَر ، زمانه برآورد از چرخ ، سر ، ۲ بپوشید سهراب ، خفتانِ جنگ ، نشست از بَرِ چرمهٔ نیلرنگ ، ۳ یکی تیغِ هندی…
داستان رستم و سهراب
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_دوم )
۱۷
نبینی جز از راستی ، پیشهام ،
به کژی نیاید ، خود اندیشهام ،
۱۸
به گیتی ، بِه از راستی ، پیشه نیست ،
ز کژی بَتَر ، هیچ اندیشه نیست ،
۱۹
بِدو گفت : ، کز تو بپرسم همه ،
ز شاه و ز گردنکشان و رَمِه ،
۲۰
همه نامدارانِ آن مرز را ،
چو طوس و ، چو کاوس و ، گودرز را ،
۲۱
دلیران و گُردانِ ایرانزمین ،
چو گستهم و چون گیوِِ باآفرین ،
۲۲
ز بهرام و ، از رستمِ نامدار ،
ز هر چت ( کت ) بپرسم ، به من برشمار ،
۲۳
یکایک ، نشانی بهمن برنما ،
اگر ، سر ، بهتن خواهی و ،،، جان ، بجا ،
۲۴
سراپردهٔ دیبهٔ رنگرنگ ،
بِدو اندرون ، خیمههای پلنگ ،
۲۵
به پیشاندرون ، بسته صد ژندهپیل ،
بر آن تختِ پیروزه ، بر سانِ نیل ،
۲۶
یکی زرد خورشیدپیکر ، درفش ،
سرش ماهِ زرّین ، غلافش ، بنفش ،
۲۷
به قلبِ سپاهاندرون ، جایِ کیست؟ ،
ز گُردانِ ایران ، وِرا نام چیست؟ ،
۲۸
بِدو گفت : ، کآن ، شاهِ ایران بُوَد ،
که بر درگَهَش ، پیل و شیران بُوَد ،
۲۹
وزانپس بدو گفت : ، کز میمنه ،
سوارانِ بسیار و ، پیل و بُنِه ،
۳۰
سراپردهای بر کشیده سیاه ،
رده گِردشاندر ، ز هر سو ، سپاه ،
۳۱
به گِرد اندرش ،،، خیمه ، زَاندازه ، بیش ،
پسِ پشت ، شیران و ، پیلان ، بهپیش ،
۳۲
زده پیشِ او ، پیلپیکر درفش ،
به نزدش ، سوارانِ زرّینهکفش ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
#پرسیدن_سهراب_نام_سرداران_ایران_را_از_هجیر
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۶
( #قسمت_دوم )
۱۷
نبینی جز از راستی ، پیشهام ،
به کژی نیاید ، خود اندیشهام ،
۱۸
به گیتی ، بِه از راستی ، پیشه نیست ،
ز کژی بَتَر ، هیچ اندیشه نیست ،
۱۹
بِدو گفت : ، کز تو بپرسم همه ،
ز شاه و ز گردنکشان و رَمِه ،
۲۰
همه نامدارانِ آن مرز را ،
چو طوس و ، چو کاوس و ، گودرز را ،
۲۱
دلیران و گُردانِ ایرانزمین ،
چو گستهم و چون گیوِِ باآفرین ،
۲۲
ز بهرام و ، از رستمِ نامدار ،
ز هر چت ( کت ) بپرسم ، به من برشمار ،
۲۳
یکایک ، نشانی بهمن برنما ،
اگر ، سر ، بهتن خواهی و ،،، جان ، بجا ،
۲۴
سراپردهٔ دیبهٔ رنگرنگ ،
بِدو اندرون ، خیمههای پلنگ ،
۲۵
به پیشاندرون ، بسته صد ژندهپیل ،
بر آن تختِ پیروزه ، بر سانِ نیل ،
۲۶
یکی زرد خورشیدپیکر ، درفش ،
سرش ماهِ زرّین ، غلافش ، بنفش ،
۲۷
به قلبِ سپاهاندرون ، جایِ کیست؟ ،
ز گُردانِ ایران ، وِرا نام چیست؟ ،
۲۸
بِدو گفت : ، کآن ، شاهِ ایران بُوَد ،
که بر درگَهَش ، پیل و شیران بُوَد ،
۲۹
وزانپس بدو گفت : ، کز میمنه ،
سوارانِ بسیار و ، پیل و بُنِه ،
۳۰
سراپردهای بر کشیده سیاه ،
رده گِردشاندر ، ز هر سو ، سپاه ،
۳۱
به گِرد اندرش ،،، خیمه ، زَاندازه ، بیش ،
پسِ پشت ، شیران و ، پیلان ، بهپیش ،
۳۲
زده پیشِ او ، پیلپیکر درفش ،
به نزدش ، سوارانِ زرّینهکفش ،
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
بخش ۱۵ : « چو خورشید گشت از جهان ناپدید »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۷ ( #قسمت_اول ) ۱ چو بشنید گفتارهای درشت ، سرِ پُر دلان ، زود بنمود پشت ، ۲ نهان کرد ازو روی و ، چیزی نگفت ، عجب ماند از آن گفتهای ( #گفتههای ) درشت ، ۳ ز بالا ، زدش تند…
داستان رستم و سهراب
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_دوم )
۱۹
چنین گفت : ، کای شاهِ آزاد مرد ،
چگونهاست کارَت به دشتِ نَبَرد؟ ،
۲۰
چرا کردهای نام؟ ، کاووس کی؟ ،
که در جنگِ شیران ، نداری تو پِی؟ ،
۲۱
گر ، این نیزه ، در مُشت پیچان کنم ،
سپاهِ ترا ، جمله بیجان کنم ،
۲۲
یکی سختسوگند خوردم ، به بزم ،
در آن شب ، کجا کشته شد ژندهرزم ،
۲۳
کز ایران ، نمانَم یکی نیزهدار ،
کنم ، زنده کاوس کی را ، به دار ،
#نمانم = باقی نگذارم
۲۴
که داری از ایرانیان تیزچنگ؟ ،
که پیش من آید بِدین دشتِ جنگ؟ ،
۲۵
کجا گیو و گودرز و طوسِ دلیر؟ ،
فریبرز کاوس و گستهمِ شیر؟ ،
۲۶
سوارِ دَمان ، رستمِ نامور؟ ،
دگر ، زنگهٔ گُردِ پرخاشخر؟ ،
۲۷
درآیند و ،، مردی نمایند ، هین ،
در این رزمگاه ، از پیِ خشم و کین؟ ،
۲۸
بگفت و همی بود خاموش ،، بس ،
از ایران ، نداد ایچ پاسخش ،، کس ،
۲۹
از آنپس ، بجنبید از جایِ خویش ،
به نزدیکِ پردهسرا ،، رفت پیش ،
۳۰
خَم آوَرد پشت و ، سنانِ ستیخ ،
بزد تند و ، برکَند هفتاد میخ ،
۳۱
سراپرده ، یک بهره ، آمد ز پای ،
ز هر سو ، برآمد دَمِ کرنای ،
۳۲
غمین گشت کاوس و ، آواز داد ،
که ای نامدارانِ فرخنژاد ،
۳۳
یکی نزدِ رستم ، بَرید آگهی ،
کزین تُرک ،، شد مغزِ گُردان ، تُهی ،
۳۴
ندارم سواری ، وِرا همنَبَرد ،
از ایران ، نیارَد کس این کار کرد ،
۳۵
بشد طوس و ، پیغامِ کاوس بُرد ،
شنیده سخن ، پیشِ او برشمرد ،
۳۶
بدو گفت رستم : ، که هر شهریار ،
که کردی مرا ، ناگهان خواستار ،
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
ادامه دارد 👇👇👇
#تاختن_سهراب_بر_لشکر_کاوس
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۷
( #قسمت_دوم )
۱۹
چنین گفت : ، کای شاهِ آزاد مرد ،
چگونهاست کارَت به دشتِ نَبَرد؟ ،
۲۰
چرا کردهای نام؟ ، کاووس کی؟ ،
که در جنگِ شیران ، نداری تو پِی؟ ،
۲۱
گر ، این نیزه ، در مُشت پیچان کنم ،
سپاهِ ترا ، جمله بیجان کنم ،
۲۲
یکی سختسوگند خوردم ، به بزم ،
در آن شب ، کجا کشته شد ژندهرزم ،
۲۳
کز ایران ، نمانَم یکی نیزهدار ،
کنم ، زنده کاوس کی را ، به دار ،
#نمانم = باقی نگذارم
۲۴
که داری از ایرانیان تیزچنگ؟ ،
که پیش من آید بِدین دشتِ جنگ؟ ،
۲۵
کجا گیو و گودرز و طوسِ دلیر؟ ،
فریبرز کاوس و گستهمِ شیر؟ ،
۲۶
سوارِ دَمان ، رستمِ نامور؟ ،
دگر ، زنگهٔ گُردِ پرخاشخر؟ ،
۲۷
درآیند و ،، مردی نمایند ، هین ،
در این رزمگاه ، از پیِ خشم و کین؟ ،
۲۸
بگفت و همی بود خاموش ،، بس ،
از ایران ، نداد ایچ پاسخش ،، کس ،
۲۹
از آنپس ، بجنبید از جایِ خویش ،
به نزدیکِ پردهسرا ،، رفت پیش ،
۳۰
خَم آوَرد پشت و ، سنانِ ستیخ ،
بزد تند و ، برکَند هفتاد میخ ،
۳۱
سراپرده ، یک بهره ، آمد ز پای ،
ز هر سو ، برآمد دَمِ کرنای ،
۳۲
غمین گشت کاوس و ، آواز داد ،
که ای نامدارانِ فرخنژاد ،
۳۳
یکی نزدِ رستم ، بَرید آگهی ،
کزین تُرک ،، شد مغزِ گُردان ، تُهی ،
۳۴
ندارم سواری ، وِرا همنَبَرد ،
از ایران ، نیارَد کس این کار کرد ،
۳۵
بشد طوس و ، پیغامِ کاوس بُرد ،
شنیده سخن ، پیشِ او برشمرد ،
۳۶
بدو گفت رستم : ، که هر شهریار ،
که کردی مرا ، ناگهان خواستار ،
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
بخش ۱۶ : « چو خورشید برداشت زرّینسپر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #رزم_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۸ ( #قسمت_اول ) ۱ به آوردگه رفت و ، نیزه گرفت ، همی ماند از گفتِ مادر ، شگفت ، ۲ یکی تنگمیدان ، فرو ساختند ، به کوتاه ، نیزه همی باختند ( #بافتند ) ، ۳ نماند ایچ ، بر نیزه ،…
داستان رستم و سهراب
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_دوم )
۱۶
بهدل گفت رستم : ، که هرگز نهنگ ،
ندیدم ، که آید بدینسان ، به جنگ ،
۱۷
مرا ، خوار شد ، جنگِ دیوِ سپید ،
ز مردی ،، شد امروز ، دل ناامید ،
۱۸
ز دستِ یکی ناسپرده جهان ،
نه گُردی ، نه نامآوَری از مِهان ،
۱۹
به سیری رسانیدم از روزگار ،
دو لشکر ، نظاره برین کارزار ،
۲۰
چو ، آسوده شد بارهٔ هر دو مرد ،
ز آزارِ جنگ و ، ز ننگ و نَبَرد ،
۲۱
به زه بر نهادند ، هر دو ،، کمان ،
یکی ، سالخورده ،،، دگر ، نوجوان ،
۲۲
زره بود و ،،، خفتان ، ببرِ بیان ،
ز کلک و ز پیکان ، نیامد زیان ،
۲۳
بههم ، تیرباران نهادند سخت ،
تو گوئی ، فُرو ریخت ، برگ از درخت ،
۲۴
غمین شد دلِ هر دو ، از یکدگر ،
گرفتند هر دو ، دوالِ کمر ،
۲۵
تهمتن ، اگر دست بُردی به سنگ ،
بِکَندی سیهسنگ را ،،، روزِ جنگ ،
۲۶
به زور ، از زمین ، کوه برداشتی ،
گرانسنگ را ،، موم پنداشتی ،
۲۷
کمربندِ سهراب را ، چاره کرد ،
که از زین بجنبانَد اندر نَبَرد ،
۲۸
میانِ جوان را ، نبُد آگهی ،
بماند از هنر ،،، دستِ رستم ، تُهی ،
۲۹
فُرو داشت دست ، از کمربندِ اوی ،
شگفتی فُرو ماند ، از بندِ اوی ،
۳۰
دو شیراوژن ، از جنگ ، سیر آمدند ،
تبه گشته و خسته ، دیر آمدند ،
بخش ۱۹ : « برفتند و رویِ هوا تیره گشت »
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
ادامه دارد 👇👇👇
#رزم_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۸
( #قسمت_دوم )
۱۶
بهدل گفت رستم : ، که هرگز نهنگ ،
ندیدم ، که آید بدینسان ، به جنگ ،
۱۷
مرا ، خوار شد ، جنگِ دیوِ سپید ،
ز مردی ،، شد امروز ، دل ناامید ،
۱۸
ز دستِ یکی ناسپرده جهان ،
نه گُردی ، نه نامآوَری از مِهان ،
۱۹
به سیری رسانیدم از روزگار ،
دو لشکر ، نظاره برین کارزار ،
۲۰
چو ، آسوده شد بارهٔ هر دو مرد ،
ز آزارِ جنگ و ، ز ننگ و نَبَرد ،
۲۱
به زه بر نهادند ، هر دو ،، کمان ،
یکی ، سالخورده ،،، دگر ، نوجوان ،
۲۲
زره بود و ،،، خفتان ، ببرِ بیان ،
ز کلک و ز پیکان ، نیامد زیان ،
۲۳
بههم ، تیرباران نهادند سخت ،
تو گوئی ، فُرو ریخت ، برگ از درخت ،
۲۴
غمین شد دلِ هر دو ، از یکدگر ،
گرفتند هر دو ، دوالِ کمر ،
۲۵
تهمتن ، اگر دست بُردی به سنگ ،
بِکَندی سیهسنگ را ،،، روزِ جنگ ،
۲۶
به زور ، از زمین ، کوه برداشتی ،
گرانسنگ را ،، موم پنداشتی ،
۲۷
کمربندِ سهراب را ، چاره کرد ،
که از زین بجنبانَد اندر نَبَرد ،
۲۸
میانِ جوان را ، نبُد آگهی ،
بماند از هنر ،،، دستِ رستم ، تُهی ،
۲۹
فُرو داشت دست ، از کمربندِ اوی ،
شگفتی فُرو ماند ، از بندِ اوی ،
۳۰
دو شیراوژن ، از جنگ ، سیر آمدند ،
تبه گشته و خسته ، دیر آمدند ،
بخش ۱۹ : « برفتند و رویِ هوا تیره گشت »
بخش ۱۷ : « چو بشنید گفتارهای درشت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه فردوسی « شاهنامه » سهراب » بخش ۱۹ ( #قسمت_اول ) ۱ برفتند و ، رویِ هوا ، تیره گشت ، ز سهراب ،،، گردون همی خیره گشت ، ۲ تو گفتی ز جنگش سِرِشت ،،، آسمان ، نیاساید از تاختن ، یک زمان ، ۳ دگر ،،، باره…
داستان رستم و سهراب
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_دوم )
۱۶
تو گفتی ، ز مستی ، کنون خاستهست ،
که این جنگ را ، یک تن آراستهست ،
۱۷
عنان بازپیچید و ، برداشت راه ،
به ایرانسپه رفت ، ازین جایگاه ،
۱۸
چنین گفت سهراب : ، کو زین سپاه ،
نکرد از دلیران ، کسی را تباه ،
۱۹
از ایرانیان ، من بسی کُشتهام ،
زمین را ، به خون ،،، چون گِل آغشتهام ،
۲۰
اگر ، شیر پیش آمدی بیگمان ،
نَرَستی ،،، چنین دان ، ز گرزِ گران ،
۲۱
وزین بر شما ، جز نظاره نبود ،
ولیکن ، نیامد کسی خود ، چه سود؟ ،
۲۲
به پیشم ، چه شیر و پلنگ و هژبر ،
به پیکان ، فُرو بارَم آتش ، ز اَبر ،
۲۳
چو گُردان ، مرا روی بینند تیز ،
زِرِه بر تنانشان ، شود ریز ریز ،
۲۴
چو ، فردا بهپیش است روزِ بزرگ ،
پدید آید آنکس که باشد سترگ ،
۲۵
بنام خدایِ جهانآفرین ،
نمانَم ز گُردان ، یکی بر زمین ،
#نمانم = باقی نگذارم - باقی نمیگذارم
۲۶
کنون ، خوان و می ،،، باید آراستن ،
بباید به می ،،، غم ، ز دل کاستن ،
۲۷
وز آنروی ، رستم سپه را بدید ،
سخن راند با گیو و ، گفت و شنید ،
۲۸
که امروز ، سهرابِ جنگآزمای ،
چگونه به جنگ اندر آورد پای؟ ،
۲۹
چنین گفت با رستمِ گُرد ،، گیو : ،
کزین گونه ، هرگز ندیدیم نیو ،
۳۰
بیامد دمان ، تا میانِ سپاه ،
ز لشکر ، برِ طوس ، شد کینهخواه ،
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
#بازگشتن_رستم_و_سهراب_به_لشکرگاه
فردوسی « شاهنامه » سهراب »
بخش ۱۹
( #قسمت_دوم )
۱۶
تو گفتی ، ز مستی ، کنون خاستهست ،
که این جنگ را ، یک تن آراستهست ،
۱۷
عنان بازپیچید و ، برداشت راه ،
به ایرانسپه رفت ، ازین جایگاه ،
۱۸
چنین گفت سهراب : ، کو زین سپاه ،
نکرد از دلیران ، کسی را تباه ،
۱۹
از ایرانیان ، من بسی کُشتهام ،
زمین را ، به خون ،،، چون گِل آغشتهام ،
۲۰
اگر ، شیر پیش آمدی بیگمان ،
نَرَستی ،،، چنین دان ، ز گرزِ گران ،
۲۱
وزین بر شما ، جز نظاره نبود ،
ولیکن ، نیامد کسی خود ، چه سود؟ ،
۲۲
به پیشم ، چه شیر و پلنگ و هژبر ،
به پیکان ، فُرو بارَم آتش ، ز اَبر ،
۲۳
چو گُردان ، مرا روی بینند تیز ،
زِرِه بر تنانشان ، شود ریز ریز ،
۲۴
چو ، فردا بهپیش است روزِ بزرگ ،
پدید آید آنکس که باشد سترگ ،
۲۵
بنام خدایِ جهانآفرین ،
نمانَم ز گُردان ، یکی بر زمین ،
#نمانم = باقی نگذارم - باقی نمیگذارم
۲۶
کنون ، خوان و می ،،، باید آراستن ،
بباید به می ،،، غم ، ز دل کاستن ،
۲۷
وز آنروی ، رستم سپه را بدید ،
سخن راند با گیو و ، گفت و شنید ،
۲۸
که امروز ، سهرابِ جنگآزمای ،
چگونه به جنگ اندر آورد پای؟ ،
۲۹
چنین گفت با رستمِ گُرد ،، گیو : ،
کزین گونه ، هرگز ندیدیم نیو ،
۳۰
بیامد دمان ، تا میانِ سپاه ،
ز لشکر ، برِ طوس ، شد کینهخواه ،
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
بخش ۱۸ : « به آوردگه رفت و نیزه گرفت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۰ ( #قسمت_اول ) ۱ چو ، خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر ، سیهزاغِ پرّان ، فُرو بُرد سر ، ۲ تهمتن ، بپوشید ببرِ بیان ، نشست از برِ اژدهایِ دمان ، ۳ بیامد بِدان دشتِ آوردگاه…
داستان رستم و سهراب
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_دوم )
۱۷
سراسیمه گردم ، از آویختن ،
بجز بَد ، نباشد ز خونریختن ،
۱۸
بِدو گفت هومان : ، که در کارزار ،
رسیدست رستم به من ، چند بار ،
۱۹
شنیدی که در جنگِ مازندران ،
چه کرد آن سپهبد ، به گُرزِ گران ،
۲۰
بدین رَخش ، مانَد همی رخشِ اوی ،
ولیکن ، ندارد پِی و پخشِ اوی ،
۲۱
چو ، یک بهره از تیرهشب ، درگذشت ،
خروشِ طلایه ، برآمد ز دشت ،
۲۲
جهانجوی سهراب ،،، دل ، پُر ز رزم ،
بهآرامگَه رفت ، از تختِ بزم ،
۲۳
به شبگیر ، چون بردمید آفتاب ،
سرِ جنگجویان ، برآمد ز خواب ،
۲۴
بپوشید سهراب ، خفتانِ رزم ،
سرش ، پُر ز رزم و ،،، دلش ، پُر ز بزم ،
۲۵
بیامد خروشان ، بِدان دشتِ جنگ ،
به چنگاندرون ، گرزهٔ گاورنگ ،
۲۶
وزآنسوی ،،، رستم ، چو شیرِ ژیان ،
بپوشید تن را ، به ببرِ بیان ،
۲۷
سری ، پُر ز کین و ،،، دلی ، کینهخواه ،
بیامد خرامان ، به آوردگاه ،
۲۸
ز رستم بپرسید ، خندان دو لب ،
تو گفتی ، که با او بههم بود ،،، شب ،
۲۹
که شب ، چون بُدی؟ ،،، روز ، چون خاستی؟ ،
ز پیکار ، دل بر چه آراستی؟ ،
۳۰
ز کف بِفکَن این گرز و شمشیرِ کین ،
بزن چنگِ بیداد را ،،، بر زمین ،
( بزن جنگ و بیداد را ،،، بر زمین )
۳۱
نشینیم هر دو ، به رامش بههم ،
به مِی ، تازه داریم ، رویِ دژم ،
۳۲
به پیشِ جهاندار ، پیمان کنیم ،
دل ، از جنگ جُستن ،،، پشیمان کنیم ،
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشتی_گرفتن_رستم_با_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۰
( #قسمت_دوم )
۱۷
سراسیمه گردم ، از آویختن ،
بجز بَد ، نباشد ز خونریختن ،
۱۸
بِدو گفت هومان : ، که در کارزار ،
رسیدست رستم به من ، چند بار ،
۱۹
شنیدی که در جنگِ مازندران ،
چه کرد آن سپهبد ، به گُرزِ گران ،
۲۰
بدین رَخش ، مانَد همی رخشِ اوی ،
ولیکن ، ندارد پِی و پخشِ اوی ،
۲۱
چو ، یک بهره از تیرهشب ، درگذشت ،
خروشِ طلایه ، برآمد ز دشت ،
۲۲
جهانجوی سهراب ،،، دل ، پُر ز رزم ،
بهآرامگَه رفت ، از تختِ بزم ،
۲۳
به شبگیر ، چون بردمید آفتاب ،
سرِ جنگجویان ، برآمد ز خواب ،
۲۴
بپوشید سهراب ، خفتانِ رزم ،
سرش ، پُر ز رزم و ،،، دلش ، پُر ز بزم ،
۲۵
بیامد خروشان ، بِدان دشتِ جنگ ،
به چنگاندرون ، گرزهٔ گاورنگ ،
۲۶
وزآنسوی ،،، رستم ، چو شیرِ ژیان ،
بپوشید تن را ، به ببرِ بیان ،
۲۷
سری ، پُر ز کین و ،،، دلی ، کینهخواه ،
بیامد خرامان ، به آوردگاه ،
۲۸
ز رستم بپرسید ، خندان دو لب ،
تو گفتی ، که با او بههم بود ،،، شب ،
۲۹
که شب ، چون بُدی؟ ،،، روز ، چون خاستی؟ ،
ز پیکار ، دل بر چه آراستی؟ ،
۳۰
ز کف بِفکَن این گرز و شمشیرِ کین ،
بزن چنگِ بیداد را ،،، بر زمین ،
( بزن جنگ و بیداد را ،،، بر زمین )
۳۱
نشینیم هر دو ، به رامش بههم ،
به مِی ، تازه داریم ، رویِ دژم ،
۳۲
به پیشِ جهاندار ، پیمان کنیم ،
دل ، از جنگ جُستن ،،، پشیمان کنیم ،
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
بخش ۱۹ : « برفتند و روی هوا تیره گشت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۱ ( #قسمت_اول ) ۱ دگر باره ، اسبان ببستند سخت ، به سر بر ، همی گشت بدخواهبخت ، ۲ به کُشتی گرفتن ، نهادند سر ، گرفتند هر دو ، دوالِ کمر ، ۳ سپهدار سهراب و ، آن زورِ…
داستان رستم و سهراب
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_دوم )
۱۷
کنون ، گر ، تو در آب ،،، ماهی شَوی ،
وگر ، چون شب ،،، اندر سیاهی شَوی ،
۱۸
وگر ، چون ستاره ،،، شَوی بر سپهر ،
بِبُرّی ز رویِ زمین ،،، پاک ، مهر ،
۱۹
بخواهد هم از تو ،،، پدر ، کینِ من ،
چو بیند ، که خشت است بالینِ من ،
۲۰
از آن ( ازین ) نامدارانِ گردنکشان ،
کسی ، هم ، بَرَد سویِ رستم ، نشان؟ ،
۲۱
که ، سهراب کُشتهست و ،،، افکنده ، خوار ،
همی خواست کردن ، ترا خواستار ،
۲۲
چو بشنید رستم ،،، سرش ، خیره گشت ،
جهان ،،، پیشِ چشماندرش ، تیره گشت ،
۲۳
بیفتاد از پای و ،،، بیهوش گشت ،
همی ، بی تن و ، تاب و ،،، بی توش ، گشت ،
۲۴
بپرسید ، از آنپس که آمد به هوش ،
بدو گفت با ناله و ، با خروش : ،
۲۵
بگو : ، تا چه داری ز رستم ، نشان؟ ،
که گُم باد ( کم باد ) نامش ،،، ز گردنکشان ،
۲۶
که ،،، رستم منم ،،، کِم مماناد نام ،
نشیناد بر ماتمم ،،، پورِ سام ،
* کِم = که مرا
۲۷
بزد نعره و ،،، خونش آمد بجوش ،
همی کَند موی ،،، همی زد خروش ،
۲۸
چو ، سهراب ،،، رستم بِدانسان بدید ،
بیفتاد و ، هوش از سرش ، برپرید ،
۲۹
بِدو گفت : ، گر زانکه رستم تویی ،
بِکُشتی مرا ، خیره ،،، از بدخویی ،
۳۰
ز هر گونه ، بودم ترا رهنمای ،
نجُنبید یکذرّه ،،، مِهرت ، ز جای ،
۳۱
کنون ، بند بگشای از جوشنم ،
برهنه ببین ، این تنِ روشنم ،
۳۲
به بازومبَر ، مُهرهٔ خود ،،، نگر ،
ببین ،،، تا چه دید این پسر ، از پدر ،
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
#کشته_شدن_سهراب_به_دست_رستم
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۱
( #قسمت_دوم )
۱۷
کنون ، گر ، تو در آب ،،، ماهی شَوی ،
وگر ، چون شب ،،، اندر سیاهی شَوی ،
۱۸
وگر ، چون ستاره ،،، شَوی بر سپهر ،
بِبُرّی ز رویِ زمین ،،، پاک ، مهر ،
۱۹
بخواهد هم از تو ،،، پدر ، کینِ من ،
چو بیند ، که خشت است بالینِ من ،
۲۰
از آن ( ازین ) نامدارانِ گردنکشان ،
کسی ، هم ، بَرَد سویِ رستم ، نشان؟ ،
۲۱
که ، سهراب کُشتهست و ،،، افکنده ، خوار ،
همی خواست کردن ، ترا خواستار ،
۲۲
چو بشنید رستم ،،، سرش ، خیره گشت ،
جهان ،،، پیشِ چشماندرش ، تیره گشت ،
۲۳
بیفتاد از پای و ،،، بیهوش گشت ،
همی ، بی تن و ، تاب و ،،، بی توش ، گشت ،
۲۴
بپرسید ، از آنپس که آمد به هوش ،
بدو گفت با ناله و ، با خروش : ،
۲۵
بگو : ، تا چه داری ز رستم ، نشان؟ ،
که گُم باد ( کم باد ) نامش ،،، ز گردنکشان ،
۲۶
که ،،، رستم منم ،،، کِم مماناد نام ،
نشیناد بر ماتمم ،،، پورِ سام ،
* کِم = که مرا
۲۷
بزد نعره و ،،، خونش آمد بجوش ،
همی کَند موی ،،، همی زد خروش ،
۲۸
چو ، سهراب ،،، رستم بِدانسان بدید ،
بیفتاد و ، هوش از سرش ، برپرید ،
۲۹
بِدو گفت : ، گر زانکه رستم تویی ،
بِکُشتی مرا ، خیره ،،، از بدخویی ،
۳۰
ز هر گونه ، بودم ترا رهنمای ،
نجُنبید یکذرّه ،،، مِهرت ، ز جای ،
۳۱
کنون ، بند بگشای از جوشنم ،
برهنه ببین ، این تنِ روشنم ،
۳۲
به بازومبَر ، مُهرهٔ خود ،،، نگر ،
ببین ،،، تا چه دید این پسر ، از پدر ،
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
بخش ۲۰ : « چو خورشیدِ رخشان ، بگسترد پَر »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #نوشدارو_خواستن_رستم_از_کاوس_و_ندادن_او فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۲ ( #قسمت_اول ) ۱ به گودرز گفت آنزمان پهلوان : ، که ای گُردِ با نامِ روشنروان ، ۲ پیامی ز من ، سویِ کاوس ، بَر ، بگویَش ، که ما را ،،، چه آمد به سر ، ۳…
داستان رستم و سهراب
#نوشدارو_خواستن_رستم_از_کاوس_و_ندادن_او
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۲
( #قسمت_دوم )
۱۵
همان نیز ، سهرابِ برگشتهبخت ،
که سوگند خوردی ، به تاج و به تخت ،
۱۶
بِدین نیزهات ، گفت : ، بیجان کنم ،
سرت بر سرِ دار ، پیچان کنم ،
۱۷
کجا ، گُنجد او ،،، در جهانِ فراخ ،
بِدان فرّ و ، آن بُرز و ، آن یال و شاخ ،
#کجا = اگر
۱۸
کجا ، باشد او پیشِ تختم بپای؟ ،
کجا ، رانَد او زیرِ فرّ همای؟ ،
#کجا = در دو مصرع این بیت به معنی کِی میباشد
۱۹
نخواهم بهنیکی سویِ او ، نگاه ،
اگر تاجبخش است و ،،، گر ، رزمخواه ،
۲۰
به دشنام ، چندی مرا بر شمرد ،
به پیشِ سپه ، آبرویَم ببُرد ،
۲۱
چو فرزندِ او زنده باشد ،،، مرا ،
یکی خاک باشد ، بهدست اندرا ،
۲۲
سخنهایِ سهراب ، نشنیدهای؟ ،
نه مردِ بزرگِ جهاندیدهای؟ ،
۲۳
کز ایرانیان ، سر بِبُرّم هزار؟ ،
کنم زنده ، کاوس کی را ، به دار؟ ،
۲۴
اگر مانَد او زنده ، اندر جهان ،
بپیچند از وی ، کِهان و مِهان ،
۲۵
کسی ، دشمنِ خویشتن پروَرَد ،
به گیتیدرون ، نامِ بَد گستَرَد ،
۲۶
چو بشنید گودرز ، برگشت زود ،
برِ رستم آمد ، بهکردارِ دود ،
۲۷
بِدو گفت : ، خویِ بدِ شهریار ،
درختیست ، حنظل همیشه به بار ،
۲۸
به تندی ، بهگیتی وِرا یار نیست ،
همان ، رنجِ کس را ، خریدار نیست ،
۲۹
ترا رفت باید ، به نزدیکِ اوی ،
که روشن کنی ، جانِ تاریکِ اوی ،
#پایان_بخش ۲۲
بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
ادامه دارد 👇👇👇
#نوشدارو_خواستن_رستم_از_کاوس_و_ندادن_او
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۲
( #قسمت_دوم )
۱۵
همان نیز ، سهرابِ برگشتهبخت ،
که سوگند خوردی ، به تاج و به تخت ،
۱۶
بِدین نیزهات ، گفت : ، بیجان کنم ،
سرت بر سرِ دار ، پیچان کنم ،
۱۷
کجا ، گُنجد او ،،، در جهانِ فراخ ،
بِدان فرّ و ، آن بُرز و ، آن یال و شاخ ،
#کجا = اگر
۱۸
کجا ، باشد او پیشِ تختم بپای؟ ،
کجا ، رانَد او زیرِ فرّ همای؟ ،
#کجا = در دو مصرع این بیت به معنی کِی میباشد
۱۹
نخواهم بهنیکی سویِ او ، نگاه ،
اگر تاجبخش است و ،،، گر ، رزمخواه ،
۲۰
به دشنام ، چندی مرا بر شمرد ،
به پیشِ سپه ، آبرویَم ببُرد ،
۲۱
چو فرزندِ او زنده باشد ،،، مرا ،
یکی خاک باشد ، بهدست اندرا ،
۲۲
سخنهایِ سهراب ، نشنیدهای؟ ،
نه مردِ بزرگِ جهاندیدهای؟ ،
۲۳
کز ایرانیان ، سر بِبُرّم هزار؟ ،
کنم زنده ، کاوس کی را ، به دار؟ ،
۲۴
اگر مانَد او زنده ، اندر جهان ،
بپیچند از وی ، کِهان و مِهان ،
۲۵
کسی ، دشمنِ خویشتن پروَرَد ،
به گیتیدرون ، نامِ بَد گستَرَد ،
۲۶
چو بشنید گودرز ، برگشت زود ،
برِ رستم آمد ، بهکردارِ دود ،
۲۷
بِدو گفت : ، خویِ بدِ شهریار ،
درختیست ، حنظل همیشه به بار ،
۲۸
به تندی ، بهگیتی وِرا یار نیست ،
همان ، رنجِ کس را ، خریدار نیست ،
۲۹
ترا رفت باید ، به نزدیکِ اوی ،
که روشن کنی ، جانِ تاریکِ اوی ،
#پایان_بخش ۲۲
بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »
بخش ۲۱ : « دگرباره اسبان ببستند سخت »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #زاری_کردن_رستم_بر_سهراب فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۳ ( #قسمت_اول ) ۱ بفرمود رستم ، که تا پیشکار ، یکی جامه آرَد برش ، پُر نگار ، ۲ جوان را بر آن جامهٔ زرنگار ، بخواباند و آمد بَرِ شهریار ، ۳ گَوِ پیلتن ، سر سویِ راه ،…
داستان رستم و سهراب
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_دوم )
۱۸
به گیتی ، که کُشتهست فرزند را؟ ،
دلیر و جوان و خردمند را؟ ،
۱۹
چه گویم؟ ، چو آگه شود مادرش؟ ،
چه گونه فرستم کسی را برش؟ ،
۲۰
چه گویم؟ ، چرا کُشتمش بیگناه؟ ،
چرا روز کردم بَر اوبَر ، سیاه؟ ،
۲۱
پدرش ، آن گرانمایهتر پهلوان ،
چه گوید بِدان دُختِ پاکِ جوان؟ ،
۲۲
برین تخمهٔ سام ، نفرین کنند ،
همه ، نامِ من نیز ، بیدین کنند ،
۲۳
که دانست ، که این کودکِ ارجمند ،
بِدین سال ، گردد چو سروِ بلند؟ ،
۲۴
به جنگ آیدش رای و؟ ، سازد سپاه؟ ،
بهمن ، برکُند روزِ روشن ، سیاه؟ ،
۲۵
بفرمود ، تا دیبهٔ خسروان ،
کشیدند بر رویِ پورِ جوان ،
۲۶
همی آرزو ،،، گاه و شهر ،،، آمدش ،
یکی تنگتابوت ،، بهر ، آمدش ،
۲۷
ازآن دشت ، برداشت تابوتِ اوی ،
سوی خیمهٔ خویش ، بنهاد روی ،
۲۸
به پردهسرای ،،، آتش اندر زدند ،
همه لشکرش ، خاک بر سر زدند ،
۲۹
همان ، خیمه و دیبهٔ رنگرنگ ،
همان ، تختِ پُرمایه ، زرّینپلنگ ،
۳۰
برآتش نهادند و ، برخاست غو ،
همی گفت زار ،،، ای جهاندارِ گو ،
۳۱
جهان ،،، چون تو ، دیگر نبیند سوار ،
به مردی و گُردی ، گَهِ کارزار ؛
۳۲
دریغ ، آن همه مردی و رایِ تو ،
دریغ ، آن رُخ و بُرز و بالایِ تو ،
۳۳
دریغ ، این غم و حسرتِ جانگسل ،
ز مادر جدا ،،، وز پدر ، داغدل ،
۳۴
همی ریخت خون و ، همی کَند خاک ،
به تن ، جامهٔ خسروی ،،، کرد چاک ،
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
ادامه دارد 👇👇👇
#زاری_کردن_رستم_بر_سهراب
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۳
( #قسمت_دوم )
۱۸
به گیتی ، که کُشتهست فرزند را؟ ،
دلیر و جوان و خردمند را؟ ،
۱۹
چه گویم؟ ، چو آگه شود مادرش؟ ،
چه گونه فرستم کسی را برش؟ ،
۲۰
چه گویم؟ ، چرا کُشتمش بیگناه؟ ،
چرا روز کردم بَر اوبَر ، سیاه؟ ،
۲۱
پدرش ، آن گرانمایهتر پهلوان ،
چه گوید بِدان دُختِ پاکِ جوان؟ ،
۲۲
برین تخمهٔ سام ، نفرین کنند ،
همه ، نامِ من نیز ، بیدین کنند ،
۲۳
که دانست ، که این کودکِ ارجمند ،
بِدین سال ، گردد چو سروِ بلند؟ ،
۲۴
به جنگ آیدش رای و؟ ، سازد سپاه؟ ،
بهمن ، برکُند روزِ روشن ، سیاه؟ ،
۲۵
بفرمود ، تا دیبهٔ خسروان ،
کشیدند بر رویِ پورِ جوان ،
۲۶
همی آرزو ،،، گاه و شهر ،،، آمدش ،
یکی تنگتابوت ،، بهر ، آمدش ،
۲۷
ازآن دشت ، برداشت تابوتِ اوی ،
سوی خیمهٔ خویش ، بنهاد روی ،
۲۸
به پردهسرای ،،، آتش اندر زدند ،
همه لشکرش ، خاک بر سر زدند ،
۲۹
همان ، خیمه و دیبهٔ رنگرنگ ،
همان ، تختِ پُرمایه ، زرّینپلنگ ،
۳۰
برآتش نهادند و ، برخاست غو ،
همی گفت زار ،،، ای جهاندارِ گو ،
۳۱
جهان ،،، چون تو ، دیگر نبیند سوار ،
به مردی و گُردی ، گَهِ کارزار ؛
۳۲
دریغ ، آن همه مردی و رایِ تو ،
دریغ ، آن رُخ و بُرز و بالایِ تو ،
۳۳
دریغ ، این غم و حسرتِ جانگسل ،
ز مادر جدا ،،، وز پدر ، داغدل ،
۳۴
همی ریخت خون و ، همی کَند خاک ،
به تن ، جامهٔ خسروی ،،، کرد چاک ،
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه شاه لشکر براند »
بخش ۲۲ : « به گودرز گفت آنزمان پهلوان »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #باز_گشتن_رستم_بزابلستان فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۴ ( #قسمت_اول ) ۱ وز آنجایگه ، شاه ، لشکر براند ، به ایران خرامید و ، رستم بماند ، ۲ بِدان ، تا زواره بیاید ز راه ، بِدو آگهی آوَرَد زان سپاه ، ۳ زواره بیامد سپیدهدمان…
داستان رستم و سهراب
#باز_گشتن_رستم_بزابلستان
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۴
( #قسمت_دوم )
۱۵
بِدو گفت : ، بنگر که سامِ سوار ،
بدین تنگتابوت ، خفتست زار ،
۱۶
ببارید دستان ، ز دو دیده ، خون ،
بنالید با داورِ رهنمون ،
۱۷
تهمتن همی گفت : ، کای نامدار ،
تو رفتی و ،،، من ماندهام خوار و زار ،
۱۸
همی گفت زال : ، اینت کاری شگفت ،
که سهراب ، گرزِ گران ، برگرفت ،
۱۹
نشانی شد اندر میانِ مهان ،
نزاید چُنو ،،، مادر ، اندر جهان ،
۲۰
همی گفت و ،،، مژگان ، پُر از آب ، کرد ،
زبان ، پُر ز گفتارِ سهراب ، کرد ،
۲۱
چو ، آمد تهمتن ، به ایوانِ خویش ،
خروشید و ،،، تابوت ، بنهاد پیش ،
۲۲
چو ، رودابه ، تابوتِ سهراب دید ،
ز چشمش ، روان جویِ خوناب دید ،
۲۳
بِدان تنگتابوت ، خفته جوان ،
بهزاری بگفت : ، ای چراغِ گَوان ،
۲۴
همی گفت زار : ، ای گَوِ سرفراز ،
زمانی ،،، ز صندوق ، سر برفراز ،
۲۵
به زاری ،،، همی مویه آغاز کرد ،
همی ، برکشید از جگر ، بادِ سرد ،
۲۶
که ای پهلوانزادهٔ بچهشیر ،
نزایَد چو تو ، زورمندِ دلیر ،
۲۷
به مادر نگوئی ،،، همی رازِ خویش ،
که هنگامِ شادی ،،، چه آمدت پیش ،
۲۸
به روزِ جوانی ،،، به زندان شدی ،
بدین خانهٔ مستمندان شدی ،
بخش ۲۵ : « غریو آمد از شهرِ تورانزمین »
بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »
ادامه دارد 👇👇👇
#باز_گشتن_رستم_بزابلستان
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۴
( #قسمت_دوم )
۱۵
بِدو گفت : ، بنگر که سامِ سوار ،
بدین تنگتابوت ، خفتست زار ،
۱۶
ببارید دستان ، ز دو دیده ، خون ،
بنالید با داورِ رهنمون ،
۱۷
تهمتن همی گفت : ، کای نامدار ،
تو رفتی و ،،، من ماندهام خوار و زار ،
۱۸
همی گفت زال : ، اینت کاری شگفت ،
که سهراب ، گرزِ گران ، برگرفت ،
۱۹
نشانی شد اندر میانِ مهان ،
نزاید چُنو ،،، مادر ، اندر جهان ،
۲۰
همی گفت و ،،، مژگان ، پُر از آب ، کرد ،
زبان ، پُر ز گفتارِ سهراب ، کرد ،
۲۱
چو ، آمد تهمتن ، به ایوانِ خویش ،
خروشید و ،،، تابوت ، بنهاد پیش ،
۲۲
چو ، رودابه ، تابوتِ سهراب دید ،
ز چشمش ، روان جویِ خوناب دید ،
۲۳
بِدان تنگتابوت ، خفته جوان ،
بهزاری بگفت : ، ای چراغِ گَوان ،
۲۴
همی گفت زار : ، ای گَوِ سرفراز ،
زمانی ،،، ز صندوق ، سر برفراز ،
۲۵
به زاری ،،، همی مویه آغاز کرد ،
همی ، برکشید از جگر ، بادِ سرد ،
۲۶
که ای پهلوانزادهٔ بچهشیر ،
نزایَد چو تو ، زورمندِ دلیر ،
۲۷
به مادر نگوئی ،،، همی رازِ خویش ،
که هنگامِ شادی ،،، چه آمدت پیش ،
۲۸
به روزِ جوانی ،،، به زندان شدی ،
بدین خانهٔ مستمندان شدی ،
بخش ۲۵ : « غریو آمد از شهرِ تورانزمین »
بخش ۲۳ : « بفرمود رستم که تا پیشکار »
ادامه دارد 👇👇👇
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۵ ( #قسمت_اول ) ۱ غریو آمد از شهرِ تورانزمین ، که ، سهراب ، شد کشته ، بر دشتِ کین ، ۲ خبر ، زو ، به شاهِ سمنگان رسید ، همه جامه ، بر خویشتن ، بردرید ،…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_دوم )
۱۳
غریب و اسیر و نژند و نزار؟ ،
به خاکاندرون ، آن تنِ نامدار؟ ،
۱۴
گمانم چنان بود ،،، گفتم کنون ،
بگشتی به گِردِ جهاناندرون ،
۱۵
دو چشمم به رَه بود ،،، گفتم مگر ،
ز سهراب و رستم ، بیابم خبر ،
۱۶
پدر را ، همی جُستی و ،،، یافتی ،
کنون ،،، بآمدن ، تیز بشتافتی ،
۱۷
چه دانستم ای پور ،،، کآید خبر ،
که رستم ، بهخنجر ، دریدت جگر ،
۱۸
دریغش نیامد از آن رویِ تو؟ ،
از آن بُرز و بالا و بازویِ تو؟ ،
۱۹
از آن گِردگاهش ، نیامد دریغ؟ ،
که بدرید رستم ، مر آنرا ، به تیغ؟ ،
۲۰
بپرورده بودم تنت را ، بهناز ،
به رخشندهروز و ،،، شبانِ دراز ،
۲۱
کنون ، آن به خوناندرون ، غرقه گشت ،
کفن ، بر تنِ پاکِ تو ،،، خرقه گشت ،
۲۲
کنون ، من کرا گیرم اندر کنار؟ ،
که خواهد بُدن؟ ، مر مرا غمگسار؟ ،
۲۳
کرا گویم این درد و تیمارِ خویش؟ ،
کرا خوانم اکنون بجایِ تو ، پیش؟ ،
۲۴
دریغا ، تن و جان و چشم و چراغ ،
به خاکاندرون ،،، مانده ، از کاخ و باغ ،
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
ادامه دارد 👇👇👇
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_دوم )
۱۳
غریب و اسیر و نژند و نزار؟ ،
به خاکاندرون ، آن تنِ نامدار؟ ،
۱۴
گمانم چنان بود ،،، گفتم کنون ،
بگشتی به گِردِ جهاناندرون ،
۱۵
دو چشمم به رَه بود ،،، گفتم مگر ،
ز سهراب و رستم ، بیابم خبر ،
۱۶
پدر را ، همی جُستی و ،،، یافتی ،
کنون ،،، بآمدن ، تیز بشتافتی ،
۱۷
چه دانستم ای پور ،،، کآید خبر ،
که رستم ، بهخنجر ، دریدت جگر ،
۱۸
دریغش نیامد از آن رویِ تو؟ ،
از آن بُرز و بالا و بازویِ تو؟ ،
۱۹
از آن گِردگاهش ، نیامد دریغ؟ ،
که بدرید رستم ، مر آنرا ، به تیغ؟ ،
۲۰
بپرورده بودم تنت را ، بهناز ،
به رخشندهروز و ،،، شبانِ دراز ،
۲۱
کنون ، آن به خوناندرون ، غرقه گشت ،
کفن ، بر تنِ پاکِ تو ،،، خرقه گشت ،
۲۲
کنون ، من کرا گیرم اندر کنار؟ ،
که خواهد بُدن؟ ، مر مرا غمگسار؟ ،
۲۳
کرا گویم این درد و تیمارِ خویش؟ ،
کرا خوانم اکنون بجایِ تو ، پیش؟ ،
۲۴
دریغا ، تن و جان و چشم و چراغ ،
به خاکاندرون ،،، مانده ، از کاخ و باغ ،
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
ادامه دارد 👇👇👇