معرفی عارفان
1.23K subscribers
33.9K photos
12.3K videos
3.21K files
2.76K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
درآ در وادی ایمن که ناگاه
درختی گویدت «انی انا الله»

روا باشد انا الحق از درختی
چرا نبود روا از نیک‌بختی

گلشن راز
محمود شبستری
قدر تو به اندازه ی صبر توست …

و رازهایت ، نهفته در صبرهایت

اصلا تو آمده ای که صبر کنی....


محی الدین ابن عربی
شب گشت درین سینه چه سوز است عجب
می‌پندارم کاول روز است عجب

در دیدهٔ عشق می‌نگنجد شب و روز
این دیدهٔ عشق دیده دوز است عجب

#رباعی_مولانا
- رباعی شمارهٔ ۱۰۴
جامیست چه جم نما دل ما
بنموده خدا به ما دل ما

شمع دل ماست نور عالم
افروخت به خود خدا دل ما

عشقش بحریست بیکرانه
خوش بحری و آشنا دل ما

سلطان عشقست و دل غلامش
او پادشه و گدا دل ما

درد دل ما دوای جان است
به زین چه کند دوا دل ما

عهدی بستیم و جاودان است
پیوند نگار با دل ما

در خلوت خاص سید ما
او خانه خدا ، سرا دل ما



( حضرت شاه نعمت الله ولی )
نور تجلی او ساخت منور مرا
صورت او شد پدید کرد مصور مرا

پیر خرابات عشق داد مرا جام می
ساقی رندان خود کرد مقرر مرا

عقل دمی دور شو از بر رندان عشق
مستم و تو هشیار نیست تو در خور مرا

مجلس تو آن تو مجمع من آن من
فکر پریشان تو را زلف معنبر مرا

عاشق و معشوق و عشق هر سه بر ما یکیست
در دو جهان هست نیست جز یک دیگر مرا

ذات ز روی صفات گشته به من آشکار
عشق برای ظهور ساخته مظهر مرا

بندهٔ هر سیدم سید هر بنده ام
حکم خرابات داد خواجهٔ قنبر مرا



( حضرت شاه نعمت الله ولی )
.
اندر سرم ار عقل و تمیز است توئی
وانچ از من بیچاره عزیز است توئی

چندانکه به خود می‌نگرم هیچ نیم
بالجمله ز من هر آنچه چیز است توئی

#مولانا رباعی ۱۶۸۸
الهے🙏
تو این
شب زیبا
هیـچ قلبى
گرفته نباشه
وهرچى خوبیه
خداست براى همه
خوبان رقم بخـــوره
آرامــــ ـــش مهمـــــون
همیشــ ــ ـگى دلاتـ ــ ــون
امشب بهترینها را براتون آروز دارم

شبتون به نور خدا روشن
هــر لحظه این را به یــاد داشته باشید
که انـــدازه ی مشـــکلات
از قــــدرت خداونـــــد
خیلــــی کوچکـــتر است
پس با خودت زمزمه کن

#لا حول و لا قوه الا بالله

به نام خدای همه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک حبه نور



#سوره_غافر(آیه ۵۹)

إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يُؤْمِنُونَ (٥٩)

روز قیامت به یقین آمدنی است،و شكّی در آن نیست؛ ولی اكثر مردم ایمان نمی آورند!
شوقِ زندگی، جسارت می خواهد...

گاهی روزهای تقویمت را
بشور، پهن کن …
دمِ فراموشی که زحمتی ندارد
به همین سادگی
نور، خنده خواهد تابید
وَ باور کن آینه از همان روز عاشقت خواهد شد
وَ مشاطه ی عقل نگاهت را بغل خواهد کرد
زانوی غم را رها کن
بگذار غم پا بگیرد وُ برود
شوقِ زندگی، جسارت می خواهد…

🌺🌺🌺

یارمهربانم
درود
بامداد سه شنبه ات نیکو

🌺🌺🌺

زندگی
شوق رسیدن به همان فردایی است که نخواهد امد
تو نه دیروزی نه فردایی
ظرف امروز پر از بودن توست
زندگی را دریاب...
آرزومندم وجودت
پرشود از مهر ومهربانی.
پرشود از شادی وخوشی
و پر شود از خوشبختی...

🌺🌺🌺

شاد باشی
اکنون تو اینجائی
گسترده چون عطر اقاقی‌ها
در کوچه‌های صبح
بر سینه‌ام، سنگین
در دستهایم، داغ
در گیسوانم رفته از خود، سوخته، مدهوش
اکنون تو اینجائی

چیزی وسیع و تیره و انبوه
چیزی مشوش چون صدای دوردست روز
بر مردمکهای پریشانم
میچرخد و میگسترد خود را

شاید مرا از چشمه میگیرند
شاید مرا از شاخه می‌چینند
شاید مرا مثل دری بر لحظه‌های بعد میبندند
شاید...
دیگر نمی‌بینم.

ما بر زمینی هرزه روئیدیم
ما بر زمینی هرزه میباریم
ما «هیچ» را در راهها دیدیم
بر اسب زرد بالدار خویش
چون پادشاهی راه می‌پیمود

افسوس، ما خوشبخت و آرامیم
افسوس، ما دلتنگ و خاموشیم
خوشبخت، زیرا دوست میداریم
دلتنگ، زیرا عشق نفرینیست

#فروغ_فرخزاد
#در_آبهای_سبز_تابستان
#تولدی_دیگر
كنون رؤیای ما باغی است
بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوشبو
سر هر شاخه اش گلبرگ های نازك لبخند
به ساق هر درختش یادگاری ها
و با هر یادگاری نقش یك
سوگند
كنون رؤیای ما باغی است
زمین اما فراوان دارد اینسان باغ
كه برگ هر درختش صدمه ی دیدارها برده است
كه ساق هر درختش نشتر سوگند ها خورده است
كه آن سوگند ها را نیز
همان نشتر كه بر آن كنده حك كرده است ، بر این كنده حك كرده
است ، با یار دگر اما
كه گر شمشیر بارد از
كنون رویای ما باغی است
بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش ، لیك
بیا رسم قدیم یادگاری را براندازیم
و دل را خوش نداریم از خراش ساقه ای میرا
بیا تا یادگار عشق آتش ریشه ی خود را
به سنگ سرخ دل با خنجر پیوند بتراشیم
كه باران فریبش نسترد هرگز
كه توفان زمانش نفكند از پا
كه باشد ریشه ی پیمان ما در سینه ی ما زنده تا باشیم

#منوچهر_آتشی
نیلوفر کبود نگه کن میان آب

چون تیغ آب داده و یاقوت آبدار

همرنگ آسمان و به کردار آسمان

زردیش بر میانه چو ماه ده و چار

چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد

وز مِطرَف کبود ردا کرده و ازار

 
#کسایی
به تیغم گر کشد دستش نگیرم
وگر تیرم زند منت پذیرم

کمان ابرویت را گو بزن تیر
که پیش دست و بازویت بمیرم

غم گیتی گر از پایم درآرد
بجز ساغر که باشد دستگیرم

برآی ای آفتاب صبح امید
که در دست شب هجران اسیرم

به فریادم رس ای پیر خرابات
به یک جرعه جوانم کن که پیرم

به گیسوی تو خوردم دوش سوگند
که من از پای تو سر بر نگیرم

بسوز این خرقه تقوا تو حافظ
که گر آتش شوم در وی نگیرم

#حضرت_حافظ
گنج اودرکنج دل می جوکه آنجا یافتیم

جای گنج عشق او کنج دل ویران ماست

دل به دلبرداده ایم وجان به جانان میدهیم

گرقبول اوفتد شکرانه ها بر جان ماست

شاه نعمت الله ولی
گنج اودرکنج دل می جوکه آنجا یافتیم

جای گنج عشق او کنج دل ویران ماست

دل به دلبرداده ایم وجان به جانان میدهیم

گرقبول اوفتد شکرانه ها بر جان ماست

شاه نعمت الله ولی
گنج اودرکنج دل می جوکه آنجا یافتیم

جای گنج عشق او کنج دل ویران ماست

دل به دلبرداده ایم وجان به جانان میدهیم

گرقبول اوفتد شکرانه ها بر جان ماست

شاه نعمت الله ولی
اگر خواهی مرا می در هوا کن
وگر سیری ز من رفتم رها کن

نیم قانع به یک جام و به صد جام
دوساله پیش تو دارم قضا کن

بده می گر ننوشم بر سرم ریز
وگر نیکو نگفتم ماجرا کن

من از قندم مرا گویی ترش شو
تو ماشی را بگیر و لوبیا کن

سر خم را به کهگل هین مبندا
دل خم را برآور دلگشا کن

مرا چون نی درآوردی به ناله
چو چنگم خوش بساز و بانوا کن

اگر چه می زنی سیلیم چون دف
که آوازی خوشی داری صدا کن

چو دف تسلیم کردم روی خود را
بزن سیلی و رویم را قفا کن

همی‌زاید ز دف و کف یک آواز
اگر یک نیست از همشان جدا کن

حریف آن لبی ای نی شب و روز
یکی بوسه پی ما اقتضا کن

تو بوسه باره‌ای و جمله خواری
نگیری پند اگر گویم سخا کن

شدی ای نی شکر ز افسون آن لب
ز لب ای نیشکر رو شکرها کن

نه شکر است این نوای خوش که داری
نوای شکرین داری ادا کن

خموش از ذکر نی می باش یکتا
که نی گوید که یکتا را دو تا کن

دیوان شمس
تا بسر شوری از آن زلف پریشان دارم
نه سر کفر و نه اندیشهٔ ایمان دارم

پرده بردار که تا بر همه روشن گردد
کز چه رو مذهب خورشید پرستان دارم

پیرم از رشک و شد آمیخته با جان غم یار
یوسف و گرگ به یک چاه به زندان دارم

با خیال رخت آسوده‌ام از محنت هجر
همره نوح، چه اندیشه ز طوفان دارم

ای رضی روزی کافر نشود امنی کو

این خجالت که من از گبر و مسلمان دارم

#رضی_الدین_آرتیمانی
ای که میجویی برون

از خویشتن دلدار خویش

در درون جان توست

از خویشتن جو یار خویش

#فیض_کاشانی
طبیبان بگریزند چو رنجور بمیرد
ولی ما نگریزیم که ما یار کریمیم

شتابید شتابید که ما بر سر راهیم
جهان درخور ما نیست که ما ناز و نعیمیم

# مولانا