هرچند در صناعتِ نقش و علومِ شعر
جز مر تو را روا نبُود سرفراشتن ،
اوصاف خویشتن نتوانی به شعر گفت
تمثالِ خویشتن نتوانی نگاشتن ...
#کسایی_مروزی
جز مر تو را روا نبُود سرفراشتن ،
اوصاف خویشتن نتوانی به شعر گفت
تمثالِ خویشتن نتوانی نگاشتن ...
#کسایی_مروزی
ای گلفروش! گل چه فروشی برای سیم؟
وز گل عزیزتر چه ستانی به سیم گل؟
#کسایی_مروزی
من در عَجَبَم ز مِیْفروشان، کاینان
بِهْ ز آنچه فروشند، چه خواهند خرید؟
#خیام
وز گل عزیزتر چه ستانی به سیم گل؟
#کسایی_مروزی
من در عَجَبَم ز مِیْفروشان، کاینان
بِهْ ز آنچه فروشند، چه خواهند خرید؟
#خیام
نارفته به شاهراه وصلت گامی
نایافته از حسن و جمالت کامی
ناگاه شنیـــدم از فلک پیغامی
کز زخم زوال نوش بادت جامی
#کسایی
نایافته از حسن و جمالت کامی
ناگاه شنیـــدم از فلک پیغامی
کز زخم زوال نوش بادت جامی
#کسایی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آواز محمدرضا #شجریان در #منصوری_شوشتری
نی : حسن #کسایی
تار : جلیل #شهناز
شعر : #حافظ
#گلهای_تازه برنامه شماره ۱۰۰
بر سر تربت ما چون گذری همّت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
نی : حسن #کسایی
تار : جلیل #شهناز
شعر : #حافظ
#گلهای_تازه برنامه شماره ۱۰۰
بر سر تربت ما چون گذری همّت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«گلهای رنگارنگ برنامه شماره ۱۰۳»
جز یاد تو دل به هرچه بستیم توبه
بی ذکر تو هر جای نشستیم توبه
در حضرت تو،توبه شکستیم توبه
زین توبه که صدر بار شکستیم توبه
#سنایی
شدم از عشق تو شیدا کجایی؟
به جان می جویند جانا کجایی؟
همی پویم به بویت گرد عالم
همی جویم تو را هر جا کجایی؟
چوآنجا که تویی از جمله پنهان
ز که پرسم که داند؟تا کجایی؟...
#فخرالدین_عراقی
رفتی از این دیار وندادی خبر مرا
نشنیدی از کسی که چه آمد به سر مرا
گفتم که سر به دامن آسودگی نهم
آسوده کی گذاشت دل دربدر مرا
رفتم برون زخلوت او همچو آه سرد
آن درد که همچون اشک فکند از نظر مرا
با یک شرر به دامن صد لاله میزنم
این داغ آتشین که بود بر جگر مرا
ای کاش راه عمر به پایان رسیده بود
روزی که دیده بود در آن رهگذر مرا
قانع شدم به تلخی دشنام از لبش
قسمت نشد به خانه قضا این قدر مرا
#ابوالحسن_ورزی
تنها تویی،تنها تویی در خلوت تنهاییم
تنها تو می خواهی مرا با این همه رسواییم
ای یار بی همتای من،سرمایه ی سودای من
گر بی تو مانم،وای من،وای از دل سوداییم...
#منصوره_اتابکی (زهره)
صدا #استادبنان
نوازندگان:
#عبادی
#کسایی
#خالدی
#ورزنده
#همدانیان
گوینده #روشنک
مایه #دشتی
جز یاد تو دل به هرچه بستیم توبه
بی ذکر تو هر جای نشستیم توبه
در حضرت تو،توبه شکستیم توبه
زین توبه که صدر بار شکستیم توبه
#سنایی
شدم از عشق تو شیدا کجایی؟
به جان می جویند جانا کجایی؟
همی پویم به بویت گرد عالم
همی جویم تو را هر جا کجایی؟
چوآنجا که تویی از جمله پنهان
ز که پرسم که داند؟تا کجایی؟...
#فخرالدین_عراقی
رفتی از این دیار وندادی خبر مرا
نشنیدی از کسی که چه آمد به سر مرا
گفتم که سر به دامن آسودگی نهم
آسوده کی گذاشت دل دربدر مرا
رفتم برون زخلوت او همچو آه سرد
آن درد که همچون اشک فکند از نظر مرا
با یک شرر به دامن صد لاله میزنم
این داغ آتشین که بود بر جگر مرا
ای کاش راه عمر به پایان رسیده بود
روزی که دیده بود در آن رهگذر مرا
قانع شدم به تلخی دشنام از لبش
قسمت نشد به خانه قضا این قدر مرا
#ابوالحسن_ورزی
تنها تویی،تنها تویی در خلوت تنهاییم
تنها تو می خواهی مرا با این همه رسواییم
ای یار بی همتای من،سرمایه ی سودای من
گر بی تو مانم،وای من،وای از دل سوداییم...
#منصوره_اتابکی (زهره)
صدا #استادبنان
نوازندگان:
#عبادی
#کسایی
#خالدی
#ورزنده
#همدانیان
گوینده #روشنک
مایه #دشتی
قامت چون سرو روانش نگر
آخته آن موی میانش نگر
زلف و رخش دیدی و اکنون بیا
آن لب شیرین و زبانش نگر
کَشّی آن چشم سیاهش ببین
خوشّی آن تنگ دهانش نگر
بُرد به یک ضربه دل و جان من
آن نَدَب و داو گرانش نگر
#کسایی_مروزی
پیشاهنگان شعر پارسی- محمد دبیرسیاقی
آخته آن موی میانش نگر
زلف و رخش دیدی و اکنون بیا
آن لب شیرین و زبانش نگر
کَشّی آن چشم سیاهش ببین
خوشّی آن تنگ دهانش نگر
بُرد به یک ضربه دل و جان من
آن نَدَب و داو گرانش نگر
#کسایی_مروزی
پیشاهنگان شعر پارسی- محمد دبیرسیاقی
کمند زلف را ماند چو برهم بافتن گیرد
سپاه زنگ را ماند چو بر هم تاختن گیرد
معقرب زلف مشکینش معلق بر رخ روشن
چنان چون عنبرین عقرب که زهره در دهن گیرد
گهی همچون شبه باشد که بر خورشید برپاشی
گهی همچون شبی باشد که در روزی وطن گیرد
چو ساکن باشد از جنبش، مثال قد او دارد
چو دیگر بار خم گیرد نشان قد ِ من گیرد
گهی از گل سلب سازد گهی از مه رقم دارد
گهی رسم صنم آرد گهی طبع سمن گیرد
خم زلفش یکی دام است چون خورشید و مه گیرد
سر زلفش یکی شست است کو سیمین ذَقَن گیرد
#کسایی_مروزی، زندگی اندیشه و شعر او
تألیف و تحقیق: زندهیاد دکتر
#محمدامین_ریاحی/ ص ۷۰
سپاه زنگ را ماند چو بر هم تاختن گیرد
معقرب زلف مشکینش معلق بر رخ روشن
چنان چون عنبرین عقرب که زهره در دهن گیرد
گهی همچون شبه باشد که بر خورشید برپاشی
گهی همچون شبی باشد که در روزی وطن گیرد
چو ساکن باشد از جنبش، مثال قد او دارد
چو دیگر بار خم گیرد نشان قد ِ من گیرد
گهی از گل سلب سازد گهی از مه رقم دارد
گهی رسم صنم آرد گهی طبع سمن گیرد
خم زلفش یکی دام است چون خورشید و مه گیرد
سر زلفش یکی شست است کو سیمین ذَقَن گیرد
#کسایی_مروزی، زندگی اندیشه و شعر او
تألیف و تحقیق: زندهیاد دکتر
#محمدامین_ریاحی/ ص ۷۰
گفتمش ای دوست
گلپا
نیلوفر کبود نگه کن میان آب
چون تیغ آب داده و یاقوت آبدار
همرنگ آسمان و به کردار آسمان
زردیش بر میانه چو ماه ده و چار
چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد
وز مِطرَف کبود ردا کرده و ازار
#کسایی
چون تیغ آب داده و یاقوت آبدار
همرنگ آسمان و به کردار آسمان
زردیش بر میانه چو ماه ده و چار
چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد
وز مِطرَف کبود ردا کرده و ازار
#کسایی
گل نعمتیست هدیه فرستاده از بهشت
مردم ، کریم تر شود اندر نعیم گل
ای گلفروش گل چه فروشی به جای سیم؟
وز گل عزیزتر چه ستانی به سیم گل؟!
#کسایی_مروزی
مردم ، کریم تر شود اندر نعیم گل
ای گلفروش گل چه فروشی به جای سیم؟
وز گل عزیزتر چه ستانی به سیم گل؟!
#کسایی_مروزی