معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
پرستو باشم و از دام این خاک
گشایم پَر به سوی بام افلاک

ز چشم‌انداز بی ‌پایان گردون
در‌آویزم به دنیایی طربناک

پرستو باشم و از بام هستی
بخوانم نغمه‌های شوق و مستی

سرودی سر کنم با خاطری شاد
سرود عشق و آزادی ‌پرستی..

#فریدون_مشیری
درخت و برگ برآید ز خاک، این گوید
که خواجه هر چه بکاری تو را همان روید

تو را اگر نفسی ماند، جز که عشق مکار
که چیست قیمت مردم؟ هر آن چه می جوید

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۹۱۶
اگر چرخِ وجودِ من از این گردش فروماند
بگرداند مرا آن کس که گردون را بگرداند

اگر بادِ زمستانی کند باغِ مرا ویران
بهارِ شهریارِ من ز دی انصاف بستاند

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۵۹۲
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
خواهی که ترا دولت ابرار رسد⁣
مپسند که از تو بر کس آزار رسد⁣

از مرگ میندیش و غم رزق مخور⁣
کین هر دو بوقت خویش ناچار رسد⁣

#ابوسعید_ابوالخیر
⁣ - رباعی شمارهٔ ۲۲۱
شنیدستم که مجنون جگر خون
چو زد زین دار فانی خیمه بیرون
دم آخر کشید از سینه فریاد
زمین بوسید و لیلی گفت و جان داد
هواداران زمژگان خون فشاندند
کفن کردند و در خاکش نهادند
شب قبر از برای پرسش دین
ملائک آمدند او را به بالین
بکف هر یک عمود آتشینی
که ربت کیست دینت چه دینی است
دلی جویای لیلی از چپ و راست
چو بانگ قم به اذن الله برخاست
چو پرسیدند من ربک ز آغاز
بجز لیلی نیامد از وی آواز
بگفتا کیست ربت گفت لیلی
که جانم در ره جانش طفیلی
بگفتندش به دینت بود میلی
بگفتا آری آری عشق لیلی
بگفتندش بگو از قبله خویش
بگفت ابروی آن یار وفا کیش
بگفتند از کتاب خود بگو باز
بگفتا نامه آن یار طناز
بگفتندش رسولت کیست ناچار
بگفت آن کس که پیغام آرد از یار
بگفتند از امام خویش می گوی
بگفت آن کس که روی آرد بدان کوی
بگفتند از طریق اعتقادات
بگو از عدل و توحید و معادات
بگفتا هست در توحید این راز
که لیلی را به خوبی نیست انباز
بود عدل آنکه دارم جرم بسیار
ازآن هستم به هجرانش گرفتار
بخنده آمدند آن دو فرشته
عمود آتشین در کف گرفته
ندا آمد که دست از وی بدارید
به لیلی در بهشتش وا گذارید
که او را نشئه ای از جانب ماست
که من خود لیلی و او عاشق ماست
شنیدم گفت مجنون دل افکار
ملائک را سپس فرمود آن یار
تو پنداری که من لیلی پرستم
من آن لیلای لیلی می پرستم
کسی را کو به جان عشق آتش افروخت
وفاداری زمجنون باید آموخت
@elaheye_nazzz
Googoosh Porsesh
(غایب همیشه حاضر) گوگوش
ما تصوف از قیل و قال نگرفتیم

از گرسنگی یافتیم
و دست بداشتن "آرزو"

و "بریدن"
از آن چه "دوست" داشتیم
و اندر چشم آراسته بود....

جنید
بغدادی
با خدا بودن نشان ‌
از مِهر می خواهد
نه مُـــــــــهر…


وحشی_بافقی
زاهد ز بهشت، خان و مان می‌سازد
عابد به عمل بدان جهان می‌نازد

عارف به عمارت درون می‌نازد
عاشق ز برای دوست جان می‌بازد



از وجود خود در اول پاک شو
وانگه ار خواهی سوی افلاک شو




ملاصدرا
ﺩﻭﻫﺰﺍﺭ ﻣﻠﮏ ﺑﺨﺸﺪ ،
ﺷﻪ ﻋﺸﻖ ﻫﺮﺯﻣﺎﻧﯽ

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺠﺰ ﺟﻤﺎﻟﺶ ، ﻃﻤﻌﯽ ﺩﮔﺮ ﻧﺪﺍﺭﻡ

مولانا
Parishani
Alireza Ghorbani
هستم زغمش ،چنان پریشان که مپرس...
تا نَکَنی کوه بَسی
دست به لَعلی نَرَسَد
تا سوی دریا نروی
گوهر و مَرجان نبری

تا نشوی مست خدا
غم نشود از تو جدا
تا صفت گرگ دَری
یوسف کنعان نَبَری

مولانا
عقل  سست‌پاے  است،
  از  او  چیزے  نیاید،
  اما  او  را  هم  بے  نصیب  نگذارند. 
حادث  است  و  حادث  تا  به  در  خانه  بَرَد، 
اما  زَهره  ندارد  که  در  حرم  رود.

مقالات_شمس_تبریزی
مشخص نیستند؛
نه جای زخم‌هایت
نه آنان که زخمت زده‌اند!
به برکه‌ها می‌مانی عزیزم...
و هر سنگ که زخمی‌ات می‌کند، در تو آرام می‌شود.
زخم‌هایت زیباترت کرده‌اند؛
به برکه‌هایی شبیهی که...
با سنگ زیباترند!

حسن_آذری
Mara Rah Makon
Salar Aghili @radio_taraneh
مرا رها مکن....

اِنَّمَا اَشْكُو بَثِّی وَحُزْنِی اِلَى اللهِ
من غم و اندوهم را تنها به خدا می گويم 
یوسف | آیه ۸۶

یَا مُنَفِّسَ عَنِ الْمَکْرُوبِینَ
ای گشاینده اندوه دلگیران :)

خدایا می‌دانم که از آنچه تصور می‌کنیم به ما نزدیک‌تری...
می‌دانم که همیشه حرف‌هایمان
را با حوصله گوش می‌دهی ...
این را هم می‌دانم که چقدر به فکرمان هستی
و از چشمانمان همه چیز را می‌خوانی...
اما می‌دانی، گاهی دلم می‌خواهد کنارت بشینم،
تو سکوتت را بشکنی، من هم بغضم را...
تو بگویی نگران نباش،
من بگویم می‌دانم که همیشه هستی ...
خدایا، اصلا بیا این بار هم قرارمان باشد
به وقت همان لبخند همیشگی ...
آن شخص توبه كرد و عزم حج نمود.
در باديه، پای آن مرد از خار مغيلان بشكست. قافله رفته، در آن حال نوميدی ديد كه آينده‌ای از دور می‌آيد.
به دعا مرخدا را گفت:
"به حرمت اين خضر كه می‌آيد، مرا خلاص كن!"
آن رهرو، پای در هم پيوست و او را به كاروان رسانيد.
در حال گفت: "بدان خدایی كه بی‌هنباز (شريک) است، بگو كه تو كيستی كه اين فضيلت توراست؟"
او دامن می‌كشيد و سرخ می‌شد و می‌گفت: "تو را با اين تجسس چه‌كار؟ از بلا خلاص يافتی و به مقصود رسيدی، دست از من بدار! "
گفت: "به خدا كه دست از تو ندارم تا نگویی."
گفت: "من ابليسم!"

اين گفتم تا بدانی اگر آدمی، خود پاک باشد، ابليس را چه يارای آن است كه گرداگرد او گردد و او را زيانی رساند؟ هرچه هست از آدميان باشد، ابليس بهانه است.

#مقالات_شمس
Safar
Soroush
دلا؛ امشب سفر دارم
چه سودایی، به سر دارم

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎
جامیست چه جم نما دل ما
بنموده خدا به ما دل ما

شمع دل ماست نور عالم
افروخت به خود خدا دل ما

عشقش بحریست بیکرانه
خوش بحری و آشنا دل ما

سلطان عشقست و دل غلامش
او پادشه و گدا دل ما

درد دل ما دوای جان است
به زین چه کند دوا دل ما

عهدی بستیم و جاودان است
پیوند نگار با دل ما

در خلوت خاص سید ما
او خانه خدا ، سرا دل ما



( حضرت شاه نعمت الله ولی )
نور تجلی او ساخت منور مرا
صورت او شد پدید کرد مصور مرا

پیر خرابات عشق داد مرا جام می
ساقی رندان خود کرد مقرر مرا

عقل دمی دور شو از بر رندان عشق
مستم و تو هشیار نیست تو در خور مرا

مجلس تو آن تو مجمع من آن من
فکر پریشان تو را زلف معنبر مرا

عاشق و معشوق و عشق هر سه بر ما یکیست
در دو جهان هست نیست جز یک دیگر مرا

ذات ز روی صفات گشته به من آشکار
عشق برای ظهور ساخته مظهر مرا

بندهٔ هر سیدم سید هر بنده ام
حکم خرابات داد خواجهٔ قنبر مرا



( حضرت شاه نعمت الله ولی )
گذرگاهِ خدنگِ# غمزه یِ اوست
دلِ ما را زیارت می توان کرد

#عرب‌آقا_کرمانی