" آن خداوندی که دادندت عوام
باز بستانند از تو همچو وام "
#مثنوی_مولانا دفترچهارم
📘کسی که بزرگ خوانده شدن از سوی
مردم برایش اصل باشد, بداند که
مردمان, روزی بزرگ می خوانندش...
و روزی این صفت را از او می گیرند...
باز بستانند از تو همچو وام "
#مثنوی_مولانا دفترچهارم
📘کسی که بزرگ خوانده شدن از سوی
مردم برایش اصل باشد, بداند که
مردمان, روزی بزرگ می خوانندش...
و روزی این صفت را از او می گیرند...
عقل تا درگاه ره می برد،اما اندرون خانه ره نمی برد،آن جا عقل حجاب است و دل حجاب و سر حجاب .
شمس تبریزی
شمس تبریزی
مطرب که عاشق نبود،و نوحه گر که دردمند نبود، دیگران را سردکند.اوبرای آن باشد که ایشان را گرم کند .
مقالات شمس
مقالات شمس
همه جمال تو بینم چو چشم باز کنم
همه شراب تو نوشم چو لب فراز کنم
حرام دارم با مردمان سخن گفتن
و چون حدیث تو آید سخن دراز کنم
#حضرت_مولانا
همه شراب تو نوشم چو لب فراز کنم
حرام دارم با مردمان سخن گفتن
و چون حدیث تو آید سخن دراز کنم
#حضرت_مولانا
هزار گونه بلنگم به هر رهم که برند
رهی که آن به سوی تو است ترک تاز کنم
اگر به دست من آید چو خضر آب حیات
ز خاک کوی تو آن آب را طراز کنم
#حضرت_مولانا
رهی که آن به سوی تو است ترک تاز کنم
اگر به دست من آید چو خضر آب حیات
ز خاک کوی تو آن آب را طراز کنم
#حضرت_مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همدلی از همزبونی بهتره
ثروت همیشه به دله
ثروت همیشه به دله
خوش باش که هر که راز داند
داند که خوشی خوشی کشاند
شیرین چو شکر تو باش شاکر
شاکر هر دم شکر ستاند
عالیجناب مولانا
داند که خوشی خوشی کشاند
شیرین چو شکر تو باش شاکر
شاکر هر دم شکر ستاند
عالیجناب مولانا
افلاک
در مورد افلاک در میان فلاسفه و عارفان بحث هایی مطرح شده است که غالباً ریشه در اساطیر یونانی دارد، در اینجا بد نیست به برخی از ویژگی های فلک اول تا نهم اشاره داشته باشیم
فلک اول
سیر در فلک اول یا رسیدن به آن در مرحله ابتدایی و نخست فعالیت سالکان صورت می گیرد و اثرات گوناگونی بر جسم و نفس آنان دارد. وقتی مؤمن به عبادت و ذکر و تزکیه روی می آورد، گاهی احساس می کند که سبک شده و از دنیا کنده می شود و می تواند به محل و موقعیت های سیر کند که با عالم ماده متفاوت است. پس از دیدن آن موقعیت ها، عالم مادی ارزش خود را از دست می دهد و دیگر برای سالک اغواکننده نیست، زیرا سالک حال دیگری را ادراک کرده و باور می کند، جهان دیگری هم هست که بسیار مهم تر از جهان مادی اوست. هر چند که هنوز درک روشن و عمیق از آنجا ندارد، زیرا که در آغاز کار دیدنی های او واضح نیست و گویی از آن دنیا سایه روشن هایی برای او نشان می دهند.
در این مرحله سالک از نظر جسمی هم دچار تغییراتی می شود. مثلا پس از برخی خواب ها یا سیرها احساس می کند آرام و سبک شده، کمتر بیمار می شود، اگر هم شد، احساس درد و ناراحتی چندانی ندارد، یا شاید دیگر درد و بیماری برای او مهم نیست. در امور جاری چون خوراک، پوشاک و سایر امور زندگی هم دیگر سخت گیری قبلی را ندارد و حالت شاکر می یابد. کسانی وارد این مرحله یا فلک می شوند که حدود سه سال از فعالیت جدی و عمیق آنها در سیر و سلوک و طی طریق می گذرد. شایان ذکر است که اگر سالک در این مرحله استادی ربانی و آگاه داشته باشد می تواند از کم و کیف کار مطلع شود. در غیر این صورت فقط حس ناشناخته ای از موضوع دارد
در مورد افلاک در میان فلاسفه و عارفان بحث هایی مطرح شده است که غالباً ریشه در اساطیر یونانی دارد، در اینجا بد نیست به برخی از ویژگی های فلک اول تا نهم اشاره داشته باشیم
فلک اول
سیر در فلک اول یا رسیدن به آن در مرحله ابتدایی و نخست فعالیت سالکان صورت می گیرد و اثرات گوناگونی بر جسم و نفس آنان دارد. وقتی مؤمن به عبادت و ذکر و تزکیه روی می آورد، گاهی احساس می کند که سبک شده و از دنیا کنده می شود و می تواند به محل و موقعیت های سیر کند که با عالم ماده متفاوت است. پس از دیدن آن موقعیت ها، عالم مادی ارزش خود را از دست می دهد و دیگر برای سالک اغواکننده نیست، زیرا سالک حال دیگری را ادراک کرده و باور می کند، جهان دیگری هم هست که بسیار مهم تر از جهان مادی اوست. هر چند که هنوز درک روشن و عمیق از آنجا ندارد، زیرا که در آغاز کار دیدنی های او واضح نیست و گویی از آن دنیا سایه روشن هایی برای او نشان می دهند.
در این مرحله سالک از نظر جسمی هم دچار تغییراتی می شود. مثلا پس از برخی خواب ها یا سیرها احساس می کند آرام و سبک شده، کمتر بیمار می شود، اگر هم شد، احساس درد و ناراحتی چندانی ندارد، یا شاید دیگر درد و بیماری برای او مهم نیست. در امور جاری چون خوراک، پوشاک و سایر امور زندگی هم دیگر سخت گیری قبلی را ندارد و حالت شاکر می یابد. کسانی وارد این مرحله یا فلک می شوند که حدود سه سال از فعالیت جدی و عمیق آنها در سیر و سلوک و طی طریق می گذرد. شایان ذکر است که اگر سالک در این مرحله استادی ربانی و آگاه داشته باشد می تواند از کم و کیف کار مطلع شود. در غیر این صورت فقط حس ناشناخته ای از موضوع دارد
درود بر نفسی که
آشیانه خویش را "ترک" می کند
و به سوی پروردگار خود می رود.
درود بر نفسی که سنگینی اشباح و سایه ها را رها می کند
و"سبکبال" و آرام همانند ارواح به "پرواز" درمی آید
درود بر کسی که
راه های ناسوت را پشت سر می گذارد
و به منزل "لاهوت" می رسد
و از حضیض خواری
به اوج قداست قدم می نهد
و چیزی را در "آغوش " می کشد
که نه چشمی آن را دیده
و نه گوشی آن را شنیده
و نه به"قلب" هیچ انسانی خطور کرده است.
#سهروردی
#حکمه_الاشراق
آشیانه خویش را "ترک" می کند
و به سوی پروردگار خود می رود.
درود بر نفسی که سنگینی اشباح و سایه ها را رها می کند
و"سبکبال" و آرام همانند ارواح به "پرواز" درمی آید
درود بر کسی که
راه های ناسوت را پشت سر می گذارد
و به منزل "لاهوت" می رسد
و از حضیض خواری
به اوج قداست قدم می نهد
و چیزی را در "آغوش " می کشد
که نه چشمی آن را دیده
و نه گوشی آن را شنیده
و نه به"قلب" هیچ انسانی خطور کرده است.
#سهروردی
#حکمه_الاشراق
مرید پیر دل خویش باش ای درویش
وز او به بنــدگی هیچ پادشـاه مرو
چو راست كرد تو را گوشمال پنجهی عشق
به زخمهای كه غمت میزند ز راه مرو
#هوشنگ_ابتهاج
وز او به بنــدگی هیچ پادشـاه مرو
چو راست كرد تو را گوشمال پنجهی عشق
به زخمهای كه غمت میزند ز راه مرو
#هوشنگ_ابتهاج
عاشقان از لب خوبان می مستانه زدند
بنظر زلف دلاویز بتان شـانه زدند
هر که مجنون تو شد از همه قیدی وارست
عاقلان راه نبردند به افسـانه زدند
#فیض_کاشانی
بنظر زلف دلاویز بتان شـانه زدند
هر که مجنون تو شد از همه قیدی وارست
عاقلان راه نبردند به افسـانه زدند
#فیض_کاشانی
امروز مرا در دل، جز یار نمیگنجد
وز یار چنان پُر شد کاغیار نمیگنجد
این لحظه از آن شادم کاندر دلِ تنگ من
غم جای نمیگیرد، تیمار نمیگنجد...
#عراقی
وز یار چنان پُر شد کاغیار نمیگنجد
این لحظه از آن شادم کاندر دلِ تنگ من
غم جای نمیگیرد، تیمار نمیگنجد...
#عراقی
چرا استاد شهریار از پزشکی انصراف داد؟
یکی از خاطراتش مربوط به همان دوران دانشجوی پزشکی بودنش هست که میگفت: در زمان دانشجویی مطبی در تهران دایر کرده بودم و مریض میدیدم. روزی دختری به مطبم آمد و گفت: "آقای دکتر دستم به دامنت پدرم دارد میمیرد!" میگفت سریع وسایل پزشکیام را برداشتم و از در مطب بیرون زدم. وقتی آنجا رسیدم دیدم خانهی مخروبهای است که کف آن معلوم بود که گلیمی یا زیلویی بوده که از نداری بردهاند و فروختهاند. یک گوشه اتاق پیرمردی وسط لحاف شندرهای دراز کشیده بود و ناله میکرد. پدر را معاینه کردم. و چند قلم دارو نوشتم و دست دخترک دادم و گفتم برو فلان جا از آشناهای من هست. این داروها را مجانی بگیر و بیاور. همه این کارها را کردم و نشستم بالای سر بیمار زار زار گریه کردن.
میگفت صاحب مریض (همان دخترک) آمده بود بالای سرم دلداریام میداد که: "عیب نداره آقای دکتر! خدا بزرگه، انشالله خوب میشه!"
میگفت خب من با این روحیه چطور میتونستم پزشک بشم؟ راست هم میگفت. سید محمد حسین بهجت تبریزی نیامده بود که دکتر باشد! آمده بود تا شهریار شعر ایران شود ...
یکی از خاطراتش مربوط به همان دوران دانشجوی پزشکی بودنش هست که میگفت: در زمان دانشجویی مطبی در تهران دایر کرده بودم و مریض میدیدم. روزی دختری به مطبم آمد و گفت: "آقای دکتر دستم به دامنت پدرم دارد میمیرد!" میگفت سریع وسایل پزشکیام را برداشتم و از در مطب بیرون زدم. وقتی آنجا رسیدم دیدم خانهی مخروبهای است که کف آن معلوم بود که گلیمی یا زیلویی بوده که از نداری بردهاند و فروختهاند. یک گوشه اتاق پیرمردی وسط لحاف شندرهای دراز کشیده بود و ناله میکرد. پدر را معاینه کردم. و چند قلم دارو نوشتم و دست دخترک دادم و گفتم برو فلان جا از آشناهای من هست. این داروها را مجانی بگیر و بیاور. همه این کارها را کردم و نشستم بالای سر بیمار زار زار گریه کردن.
میگفت صاحب مریض (همان دخترک) آمده بود بالای سرم دلداریام میداد که: "عیب نداره آقای دکتر! خدا بزرگه، انشالله خوب میشه!"
میگفت خب من با این روحیه چطور میتونستم پزشک بشم؟ راست هم میگفت. سید محمد حسین بهجت تبریزی نیامده بود که دکتر باشد! آمده بود تا شهریار شعر ایران شود ...
ای بانگ رباب از کجا میآئی
پرآتش و پر فتنه و پر غوغائی
جاسوس دلی و پیک آن صحرائی
اسرار دلست هرچه میفرمائی
#مولانا
پرآتش و پر فتنه و پر غوغائی
جاسوس دلی و پیک آن صحرائی
اسرار دلست هرچه میفرمائی
#مولانا
مگریز ز سوز عشق زیرا
جز آتش عشق دود و سوداست
دودت نپزد کند سیاهت
در پختنت آتشست کاستاست
پروانه که گرد دود گردد
دودآلودست و خام و رسواست
از خانه و مان به یاد ناید
آن را که چنین سفر مهیاست
#مولانا
جز آتش عشق دود و سوداست
دودت نپزد کند سیاهت
در پختنت آتشست کاستاست
پروانه که گرد دود گردد
دودآلودست و خام و رسواست
از خانه و مان به یاد ناید
آن را که چنین سفر مهیاست
#مولانا
بی جمالت جهان چه کار آید
بی وصالِ تو جان چه کار آید
آری! هر چندکه دل، گلِ گلزار ظهور است،
اما بیحضورِ یار عينِ خار مینماید
و جان هرچند که میوهی باغ شهود است،
اما چه سود اگر محبوب درکنار نیاید؟
بلکه جان در اصل جن بود؛
چون الـفِ قامت دوست در میان آمد
آن گاه جان شد؛
یعنی در هر جان که
الـف قامت دوست نیست،
از روی معنا او را جان نتوان گفت،
بلکه جن است و جای جن در جهنم است.
اما چون الـف قامت جانان در میان آید،
جن، جان گردد و جای جان در جنت است.
پس جان بی الـف، جن است
و مقصود شهود جان همين الـف است.
تاکه در میان جیم و نون،
الـف قائم است، بقا دائم است.
«انّ اولیاءالله لایموتُون»
#شرح_رساله_معرف
#شیخ_نجم_الدین_کبری
بی وصالِ تو جان چه کار آید
آری! هر چندکه دل، گلِ گلزار ظهور است،
اما بیحضورِ یار عينِ خار مینماید
و جان هرچند که میوهی باغ شهود است،
اما چه سود اگر محبوب درکنار نیاید؟
بلکه جان در اصل جن بود؛
چون الـفِ قامت دوست در میان آمد
آن گاه جان شد؛
یعنی در هر جان که
الـف قامت دوست نیست،
از روی معنا او را جان نتوان گفت،
بلکه جن است و جای جن در جهنم است.
اما چون الـف قامت جانان در میان آید،
جن، جان گردد و جای جان در جنت است.
پس جان بی الـف، جن است
و مقصود شهود جان همين الـف است.
تاکه در میان جیم و نون،
الـف قائم است، بقا دائم است.
«انّ اولیاءالله لایموتُون»
#شرح_رساله_معرف
#شیخ_نجم_الدین_کبری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مصریان باستان اعتقاد داشتند
که پس از مرگ، از آنها تنها دو سوال پرسیده
می شود:
آیا شادی را یافتی؟
آیا شادی را آفریدی؟
#لئو_بوسکاليا
که پس از مرگ، از آنها تنها دو سوال پرسیده
می شود:
آیا شادی را یافتی؟
آیا شادی را آفریدی؟
#لئو_بوسکاليا
یکی را خود از دیدارِ ساقی
چندان شغل افتاد
که با شراب نپرداخت!
مستی از دیدارِ توست
نه از باده
آن زنان مصر که راعیل"زلیخا"را
ملامت میکردند در عشقِ یوسف،
چنان بیخود شدند که دست ببریدند
و جامه دریدند و آن مستیِ مشاهده
برایشان چندان غلبه داشت که نه از
دستبریدن خبر داشتند نهاز جامهدریدن
همین بود حالِ یعقوب:
غلباتِ شوقِ دیدار یوسف
وی را بر آن داشت که
به هرچه نگرِست یوسف دید
و هرچه گفت از یوسف گفت.
#کشف_الاسرار_میبدی
چندان شغل افتاد
که با شراب نپرداخت!
مستی از دیدارِ توست
نه از باده
آن زنان مصر که راعیل"زلیخا"را
ملامت میکردند در عشقِ یوسف،
چنان بیخود شدند که دست ببریدند
و جامه دریدند و آن مستیِ مشاهده
برایشان چندان غلبه داشت که نه از
دستبریدن خبر داشتند نهاز جامهدریدن
همین بود حالِ یعقوب:
غلباتِ شوقِ دیدار یوسف
وی را بر آن داشت که
به هرچه نگرِست یوسف دید
و هرچه گفت از یوسف گفت.
#کشف_الاسرار_میبدی
خطر در آبِ زیر کاه بیش از بحر می باشد
من از همواریِ این خلقِ ناهموار می ترسم
صائب تبریزی
من از همواریِ این خلقِ ناهموار می ترسم
صائب تبریزی