معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.2K photos
12.4K videos
3.22K files
2.77K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
هو

و علیک بقرائت القرآن مع وجد و طرب و فکر لطیف. و اقرأ القرآن کأنّه ما أنزل‏ إلّا فی شأنک فقط. و اجمع هذه الخصال فی نفسک فتکون من المفلحین.
قرآن را باید با وجد و طرب و فکر لطیف بخوانی. قرآن را چنان بخوان که گویی تنها در شأن تو نازل شده است. این صفات را در جان خویش جمع بیاور و آنگاه از رستگاران خواهی بود.

شهاب‌الدین سهروردی مشهور به شیخ اشراق
مجموعه مصنفات
رضای دوست میجوییم طریق سجده میپوییم سرتسلیم خوبان پای نالغزیده ای دارد

#بیدل_دهلوی
#مولانا_می‌گوید:

بعضی باشند سلام دهند و از سلام ایشان بوی عود می آید بعضی باشند سلام کنند و از سلام ایشان بوی دود آید اینرا کسی داند که او را شامه ای باشد..

ذهن هر چه می اندیشد در احساسات فرد تاثیر می‌گذارد و بی آنکه خودش متوجه شود این ا حساس بتدریج تبدیل به رفتار ش می‌شود. رفتاری که یا مطلوب است یا نا خوشایند. ذهن مثبت هاله ای از روشنی به اطراف می‌پراکند و ذهن منفی آدمها را فراری می‌دهد . اینکه می‌گویند وقتی تنهایی مواظب افکارت باش به این علت است .
نگذاریم افکار منفی عادت ما بشود..
تحول روحی شمس

شمس در خانواده متوسط الحالی متولد شده بود . گفته اند شغل پدر او بزازی بوده است. از همان آوان کودکی حالاتی داشته که غیر عادی و غریب می نموده و مایه نگرانی پدرو مادر بوده است. این حالات غیر عادی را آشنایی او با تصوف و تجربه عوالم سیر و سلوک تشدید می کرده است.
تحول روانی که او در معرض آن قرار گرفته بود چنان ژرف و پر نیرو بود که در تقاضاهای جسمانی و واکنشهای مزاجی او نیز موثر می افتاد . اشتهای او بسیار ضعیف بود خوابش کم و کوتاه شده بود.اما او نه احساس ضعف ، بلکه احساس سبکی و قوت بیشتری میکرد.پدر در مانده بود و نمی دانست که بر فرزند دلبندم چه میگذرد. ظاهراً او تنها فرزند وی بود ‌ ناز پرورده و عزیز کرده و پدر حق داشت که دلواپس حال او باشد.می گفت : تو را چه شد ؟

در مقالات ص ۷۴۰ شمس میگوید :
«این سخن بود که به خردگی اشتهای مرا برده بود.سه چهار روز میگذرد چیزی نمی‌خورم.پدر می‌گفت :وای بر پسر من .گفتم آخر ضعیف نمی شوم قوتم چنان که اگر بخواهی چون مرغ از روزن بیرون بپرم . لقمه فرو نمی رفت.»
پاسخ می شنید پدر «مرا هیچ نشد ، دیوانه ام ؟کسی را جامه دریدم  ؟ در تو افتادم؛؟ »
می گفت :پس این چه وضعی است ؟ می دانم دیوانه نیستی اما نمی دانم چه روشی داری .

#شمس_تبریزی
#دکتر_موحد
بهر دیده روشنان یزدان فـرد
شش جهت را مَظهر آیات کـرد

صبحتان پر نور

#مولانا_مثنوی۶
خاموش کن پرده مدر سغراق خاموشان ، بخور

ستار شو ستار شو ،خو گیر از حلم خدا

سغراق ظرف شراب

#مولانا
https://t.me/joinchat/AAAAAFPMxVDzeMJEhDRsug

کانال مباحث مثنوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر ذره که در هوا و در هامون است
نیکو نگرش که همچون ما مجنون است
#مولانا
خاک را اعتبار نباشد ،
 خب الوطن من الایمان ، آن وطن حضرت خداست که محبوب و مطلوب مومن است .
مقالات شمس ، ص ۶۴۱
از مهر دوستان ریاکار خوشتر است
دشنام دشمنی که چو آئینه راستگوست

آن کیمیا که می طلبی، یار یکدل است
دردا که هیچگه نتوان یافت، آرزوست

#پروین_اعتصامی
گفتا که دلت کجاست؟
گفتم بَرِ او

پرسید که او کجاست؟
گفتم در دل...

ابوسعید ابوالخیر
آنها که با اولیا حق عداوت میکنند، پندارند درحق ایشان بدی میکنند، غلط است، بلکه نیکی میکنند!! دل ایشان رابر خود سرد میکنند، "زیرا ایشان(اولیا) غمخوار عالمند"!!! و این مهرو نگرانی بر کسی، همچو باری است برآدمی. وچون کاری کنند که آن مهر بگسلد، چنان است که از ایشان کوه قافی برمیدارند.!!!

 #مقالات_شمس
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک حبه نور




وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ

و من کار خود را به خدا واگذار مي‌کنم،
مسلماً خدا به بندگانش بيناست.

#بخشی_از_آیه_۴۴_سوره _غافر
عالی بودن را برای خودمان همیشه تکرار کنیم تا عالی شویم.
ما به هر‌ چه فکر می کنیم، هرچه می گوییم و هر چه به زبان می آوریم همان می شویم.

ذهن ما چیزی را می سازد که می گوییم. افکار ما می تواند یک بیابان خشک را به گلستانی تبدیل کند.

آدم های سالم دنیایی از افکار عالی دارند و ذهن خود را خوشحال و سالم نگه می دارند.
برای همین همیشه سلامت،شاد خونسرد و مهربان هستند.
ذهن سالم موفقیت به همراه دارد .

🌺🌺🌺

یار مهربانم
درود
پگاه دو شنبه ات نیکو

🌺🌺🌺


برای امروزت زيباترين حسها رو خواهانم
حس قشنگ آرامش
حس وجود خدا در قلبت
حس لطافت گلها
حس باران توفصل گرماو
حس داشتن دوستِ خوبے مثل شما

🌺🌺🌺

شاد باشی
خالی ام چون باغ بودا ! خالی از نیلوفرانش

خالی ام چون آسمان شب زده بی اخترانش

خلق ، بی جان ، شهر گورستان و ما در غار پنهان

یأس و تنهایی و من ، مانند لوط و دخترانش

پاره پاره مغربم ، با من نه خورشیدی ، نه صبحی

نیمی از آفاقم اما ، نیمه ی بی خاورانش

سرزمین مرگم اینک ، برکه هایش دیدگانم

وین دل توفانی ام ، دریای خون ِ بی کرانش

پیش چشمم شهر را بر سر سیه چادر کشیده

روسری های عزا از داغ دیده مادرانش

عیب از آنان نیست من دل مرده ام کز هیچ سویی

در نمی گیرد مرا ، افسون شهر و دلبرانش

جنگ جویی خسته ام ، بعد از نبردی نا برابر

پیش رویش پشته ای از کشته ی هم سنگرانش

دعوی ام عشق است و معجز شعر و پاسخ طعن و تهمت

راست چون پیغمبری رو در روی ِ ناباورانش


#حسین_منزوی
#غزل_شماره_۱۰۱
بر زلف تو تا باد صبا را گذر افتاد

بس نافۀ چین بر سر هر رهگذر افتاد

بس یوسف دل دید در آن چاه زنخدان

دیوانه دلم بر سَر آنان به سر افتاد

ما را ز سر زلف تو این شیوه خوش آمد

کاشفته چو ما بر سر و پای تو در افتاد

یک حلقه از آن زلف گره گیر گشودند

صد عُقده به کار من بی پا و سر افتاد

دیگر خبر مردم هشیار نپرسد

آن مست که در کوی مغان بی خبر افتاد

تا زلف تو در دست نسیم سحر افتاد

کار من سودا زده زیر و زبر افتاد

#غبار_همدانی
این جا شکری هست که چندین مگسانند
یا بوالعجبی کاین همه صاحب هوسانند

بس در طلبت سعی نمودیم و نگفتی
کاین هیچ کسان در طلب ما چه کسانند

ای قافله سالار چنین گرم چه رانی
آهسته که در کوه و کمر بازپسانند

صد مشعله افروخته گردد به چراغی
این نور تو داری و دگر مقتبسانند

من قلب و لسانم به وفاداری و صحبت
و اینان همه قلبند که پیش تو لسانند

آنان که شب آرام نگیرند ز فکرت
چون صبح پدیدست که صادق نفسانند

و آنان که به دیدار چنان میل ندارند
سوگند توان خورد که بی عقل و خسانند

دانی چه جفا می‌رود از دست رقیبت
حیفست که طوطی و زغن هم قفسانند

در طالع من نیست که نزدیک تو باشم
می‌گویمت از دور دعا گر برسانند

#سعدی
گر چراغِ شعر، روشن، در شب تارم نبود
رای رفتن، روی گفتن، چشم بیدارم نبود

گر نبود این شبچراغِ جاودانِ قرن‌ها
در ظُلام این شبستان، راه دیدارم نبود

گر نبود آن پرسش خیام ز اسرار وجود
راه بر هر یاوه‌ای اکنون جز اِقرارم نبود

گر نوای نای رومی بر نمی‌شد در سَماع
از چنین زَهر خموشی، هیچ زِنهارم نبود

مَشعله در دست حافظ گر نبود، آن دورها
اندر اینجا، روشنایی، هیچ در کارم نبود

راستی زندان‌سَرایی بود، آفاق وجود
گر چراغ شعر روشن در شب تارم نبود

#محمدرضا_شفیعی‌کدکنی
معرفی عارفان
عشق سفر است. مسافر این سفر چه بخواهد چه نخواهد، از سر تا پا عوض میشود. کسی نیست که رهرو این راه شود و تغییر نکند! #شمس_تبریزی من غریبم، از بیابان آمدم بر امید لطفِ سلطان آمدم! (مثنوى_معنوی) حضرت_مولانا
 
اگر تو جان طلبی جان در آستین دارم
وگر سرم سر تسلیم بر زمین دارم

نعیم جنت و عیش جهان کمست بهم
من از توهم آن دارم و هم این دارم

گرم فرشته چو آدم کند سجود رواست
که خاکپای تو از سجده بر جبین دارم

مکش چو صید تو گشتم کز ابروی خوبان
کمان فتنه ز هر گوشه در کمین دارم

شب سیاه غمت گر کند سگت ره گم
چراغ در رهش از آه آتشین دارم

وصال دوست دهد صدهزار ساله مراد
نظر بدوست من از عقل دوربین دارم

به اشک من چه کنی عرض چشم تر اهلی
که خرمنم من و صد چون تو خوشه چین دارم

#اهلی_شیرازی
گفتم که رفیقی کن بامن که منم خویشت

گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه

#غزل_2309_مولانا_خویش_بیگانه