خردِ درون
10.2K subscribers
1.3K photos
1.07K videos
293 files
391 links
با ارتقا فرکانس وجودی ،جنبه های متعالی رویدادها را رویت می

کنیم.
Download Telegram
با #احساسات ِ خودم چطوری برخورد کنم؟

وقتی یکی از احساسات شما : شرم، اندوه، خشم، لذت، ترس به #دیدار شما می‌آید، با آن مانند یک #فرزند با ارزش و دوست‌داشتنی برخورد کنید. #نادیده‌اش نگیرید، #سرکوبش نکنید. حواس خود را #پرت نکنید و وانمود نکنید که #وجود ندارد.او برای دریافت #عشق آمده است.
در عوض به او، #حضور و توجه خود را بدهید.
در قلب و مرکز آن نفس بکشید. به آن گوش سپارید. برایش جا باز کنید و گرم‌ترین حضور خود را پیشکش کنید. بدانید که فقط موقتاً اینجاست.
به او مکان #امن، هوایی برای تنفس و مهربانی دهید. بگذارید خود را نشان دهد، #نفس بکشد، استراحت کند و به آرامی #عبور کند.او یک اشتباه یا یک تنبیه و تاوان نیست.او خودِ #زندگیست.

نه به مثبت اندیشی و مثبت پرستی!

انگیزه داشتن راستین

@kheradedaroun
Forwarded from اتچ بات
از هر چه #فرار کنید روزی #شکارتان خواهد کرد.

وقتی احساس #اضطراب و نگرانی دارید، تظاهر نکنید که اضطراب ندارید. این کار #لایه‌ی دیگری به اضطرابتان #می‌افزاید.

هر چه که از آن فرار کنید، روزی شکارتان خواهد کرد.

احساسات #منفی خود را #مخفی نکنید، حواس خود را #پرت نکنید. #وانمود_نکنید که خوبید.

خوردن، نوشیدن، خرید کردن، قرص خوردن، پر حرفی کردن، سوت زدن، بدون فکر این طرف و آن طرف رفتن، پیامها را چک کردن یا با دوستی تماس گرفتن، تلاش برای کنترل همه چیز در اطرافتان، حول داستانِ «من و زندگی پرمشغله من» چرخیدن، همه این‌ها راه‌هایی است برای #انکار_اضطرابتان. راهی برای #ترک خویشتن.

#نفس بکشید. #پایتان را روی زمین و بالا و پایین رفتن قفسه سینه‌تان را با هر تنفس احساس کنید. به اضطرابتان و به این که چگونه از آن #خلاص شوید فکر نکنید. این تنها یک #الگوی قدیمی‌ است.
اضطرابتان را کاملاً احساس کنید. جایش را در بدنتان #شناسایی کنید:
در شکم؟
قفسه سینه؟
گلو؟
سر؟

به کلمه «اضطراب» توجه #نکنید. مستقیم آن احساس زنده را لحظه به لحظه #حس کنید. بدون تلاش برای #متوقف کردن یا #خلاص شدن ازش.

حتی بدون #امید به این که برطرف شود. به خودتان اجازه دهید نسبت به چیزی که در بدنتان در این لحظه می‌گذرد آگاه باشید. نسبت به احساس فیزیکی این لحظه.

از گذشته و آینده #بیرون بیایید و در اکنون #شیرجه بزنید. از درون احساساتتان نفس_بکشید. با نفس، با #اکسیژن، با زندگی، با توجه و مهربانی به خودتان، آن احساس رو به #رسمیت بشناسید. به احساسات خود نشان دهید که اجازه دارند #وجود داشته باشند، که آنها هم #بخشی از زندگی هستند، که شما هیچ برنامه‌ای برای نابودی آنها ندارید و آن‌ها فعلا می‌توانند همانجا #بمانند.

اگر احساسات_درونی‌تان #غوغا کردند، اگر در آسمان هوشیاریتان ابرهای #فکر و خیال زیادی جمع شده، این #عالیه !
سعی نکنید افکار رو #متوقف کنید و یا آن صداها، تصاویر، خاطرات، رویاها رو #ساکت کنید. این کار اضطرابتان را #بیشتر می‌کند. فقط فکر است که می‌خواهد فکر را #متوقف کند.

#آسمانی باشید که در آن، ابرهای تفکر #مجاز به پروازند. افکار واقعی #نیستند. و شما افکارتان نیستید. آنها فقط صدا و تصویرند.

@kheradedaroun
Forwarded from عکس نگار
دوست من،
من نمی دانم چگونه #کمکت کنم،
#نمیدانم چگونه دردت را کم کنم،
نمیدانم چگونه سردرد، ترس، اندوه و اشتیاقی را که اعماق وجودت را می‌سوزاند از میان بردارم
من هم این مهمانان را #می‌شناسم.
و هرگز راهی را #نیافتم که آن‌ها را در خودم نابود کنم!!
من هم به اندازه شما شکسته و گم‌ گشته هستم.
بله، من هم احساس تنهایی و اشتیاقی را که از آن صحبت می‌کنید می‌شناسم،
من سال‌ها از دردهایم #فرار کردم،
همه راه حل‌ها را #امتحان کردم و اعتیاد را نیز امتحان کردم
تلاش کردم تا تنهایی‌ام را با الکل، سکس و غذا از میان بردارم
سعی کردم تا با شلوغ کردن اطرافم با آدم‌ها، حواسم را #پرت کنم.
به انسان ها #عادت کردم اما همچنان تنهایی مرا تسخیر می‌کرد.
تلاش کردم تا با مذهب، معنویت، تعصب، باور و امید واهی خودم را #هیپنوتیزم کنم،
زمان‌هایی بود که بسیار به خودکشی #نزدیک بودم
زمان.هایی که ظاهرا تنها #جواب ممکن، خودکشی بود.
تلاش کردم تا با دارو تنهایی‌ام را از #میان بردارم، نادیده‌اش بگیرم، خودم را در کار و فعالیت‌های بی فایده دفن کنم،
به خودم التماس می‌کردم: فقط #حرکت کن. نایست.
با این حال، تنهایی در نیمه شب در بر می‌زد
تنهایی‌ام را می‌دیدم که در خیال‌بافی‌های روزنه و کابوس‌های شبانه بر در می‌زد.
آن قدر #فرار کردم تا پاهایم زخمی و خونین شد،
آن قدر فرار کردم که دیگر #نمی‌توانستم فرار کنم
و سپس زندگی مرا وادار به توقف کرد.
در میان بیماری، خستگی، و هجوم درد
تنها زمانی که #توقف کردم، #شفای من آغاز شد،
من به سمت #تنهایی خود بازگشتم و اجازه دادم وجودم را #انباشته کند.
فکر کردم که #می‌میرم اما در بطن تنهایی، من فقط عشق یافتم و زندگی بیشتر و نور بیشتر
و اتصالی #عمیق تر با لطف زندگی
این تاریکیِ درون من، تنها یک کودک گم شده بود که نیاز به عشق داشت.
تنها بود و منتظر من بود،
و این یک وصال زیبا بود.
حالا من و تنهایی، با هم مانند «من یک نفر» زندگی می‌کنیم،
با هم #نفس می‌کشیم و با هم در میان علفزار راه می‌رویم،
زیر آسمان می‌نشینیم و می‌خندیم و می‌گریم.
من عشق را در #تاریکی یافته‌ام.
حالا دوست من
من در کنارت #می‌نشینم، ساکن، حاضر، اینجا
من ترست را #می‌بینم، شکستگی باشکوهت و قلب مشتاقت را می‌بینم و در برابر این هدایا، و این ابعادِ پر قدرت تو #تعظیم می‌کنم.
من به توانایی تو برای ملاقات با خودت ایمان دارم.
خودت را #ملاقات کن...
من هیچ علاقه‌ای به #اصلاح تو ندارم،
نمی دانم چگونه کمکت کنم
اما در آن نقطه‌ی #بیچارگیِ تو، شعله‌ي شفا را می‌بینم.
نه من نمی‌توانم #اصلاحت کنم،
اما می‌توانم #عاشقت باشم،
همان قدر که عاشق خودم هستم!
که بسیار #زیاد است.
@kheradedaroun
اگر در حال دیدن خوابی بودی، و خواب می ­دیدی که داری از کوه #پرت می­شوی، و من هم در کنار تو در حال پایین افتادن بودم، و به تو می گفتم

«نگران نباش، هیچ اتفاقی برایت #نمی افتد، تو داری خواب می بینی»؛
تو حرف من را باور نمی کردی، خیلی
#می ترسیدی و می گفتی

«نمی ­بینی داریم می افتیم؟ نمی ­بینی چه اتفاقی دارد می افتد؟ چجوری می تونی بگویی این فقط یه خواب است؟»

و بله، درست قبل از اینکه می خوردی به زمین از خواب
#بیدار می شدی، و می خندیدی و می گفتی

«راست گفتی، فقط یک #خواب بود».

دقیقا به همین روش، تو خودت را به بیماری، سلامتی، بد و خوب، شادی و ناشادی، و تمام این جور
#مفاهیم می چسبانی.

… یادت رفته که این فقط یک
#خواب است.

باور کرده ای که
#واقعی است،
و برای همین هم رنج می بری. آن­وقت وقتی این بدنت را ترک کردی، دوباره و دوباره و دوباره
#می آیی، 
که همه البته بخشی از این خواب هستند، تا وقتی $جدا شوی.

@kheradedaroun