هفت حوض
189 subscribers
173 photos
96 videos
19 files
188 links
کانال ادبی، هنری و فرهنگی

زمان
پیش می‌رود
حتی اگر تمام ساعت‌های جهان
اعتصاب کنند.
#حسین_نجاری
Download Telegram
Forwarded from حسین نجاری
علیرضا سلطانی، شاعر و روزنامه‌نگار شهر زنجان چشم و چراغش فسرد و  آفتاب در جان و جهان او مرد.
سلطانی که سال‌ها در نشریات و روزنامه‌های سراسری و استانی یادداشت و گزارش‌ می‌نوشت در سن ۶۴ سالگی چهره در نقاب خاک کشید.
یک ماه پیش بود گفتگویی با ترتیب داده و منتشر کردیم. برای او نوشتم:
سلطانی یکی از شاعران نواندیش زمانه‌ی ماست که از همان دوران نوجوانی دل در گرو شعر نوی فارسی داشته است.
سلطانی، شاعر روشنـفکری اسـت و چون گل آفتابگـردان چشـم در چشم خورشیدِ عشق و آزادی دوخته و با شوریدگی در شمایل‌اش نگریسته و در برابر او به سماع برخاسته است.
او در کنار شاعری به کار روزنامه‌نگاری پرداخته و قلم به تخم چشم زده و خورشید را از دهان معطر آن بیرون کشیده است تا با جان نورانی کلام‌اش، سیاهی‌ها را از دفتر و دیوان زمانه بزداید.
سلطانی این روزها، آفتابگردانی که سر از آفتاب تافته و چشم بر زمین دوخته است و این بار شوربختانه باید گفت:«گل آفتابگـردان! / هرگز دهانت را این گونه/ سـیاه ندیده بودم.»... او روزگار خوشی ندارد و با شیلنگ باریکی دهان بر دهـان کپسول اکسـیژن نهاده و به دشـواری روزگارش را سپری می‌کند...

#حسین_نجاری
@haft_houz7
قلم بر در نبسته‌ام،
شمع روشن نکرده‌ام 
و تو می‌دانی که خسته‌تر از آنم
که به خواب فکر کنم،
دشت‌ها را تماشا می‌کنم 
که در تاریکی شام‌گاهی شب می‌شوند.
من محو صدای توام 
صدای تو در این‌جا پژواک پیدا می‌کند
فقدان، بار سنگینی‌ست بر دوش 
و زندگی دوزخی‌ست نفرین شده
پیش از این چه سخت باور داشتم 
تو باز می‌گردی...

#آنا_آخماتووا

@haft_houz7
ديوانه‌وار پشت سرش دويدم
از پله‌ها پايين رفتم
فرياد زدم: شوخی بود، باور کن
از پيش من نرو 
لبخندی تلخ چهره‌اش را پوشاند
به سردی گفت:
در باد نايست، سرما می‌خوری

#آنا_آخماتوآ

@haft_houz7
Forwarded from حسین نجاری
با شاملو کی آشنا شدید؟

بعد از انقلاب با او آشنا شدم.یکی دو ماه پیش از مرگ شاملو،برادرم کاوه به من خبر داد که قرار است برای تلویزیون سوئد با شاملو مصاحبه کند. سؤالات را به شاملو داده بود و حالا داشت می رفت برای مصاحبه.من هم اظهار علاقه کردم و با او رفتم.رفتیم به خانه اش در فردیس کرج.یک پایش را بریده بودند و روی صندلی چرخ دار نشسته بود و پتویی روی پایش انداخته بودند و زار و نزار.از دیدنش خیلی حالم بد شد.زن نازنین اش هم مثل فرشته از او پرستاری می کرد.شاملو با چشمان بسته و حال نزار به ما خوشامد گفت و تقریبا خواب بود.کاوه برادرم جا خورد. نمی دانست حالا چگونه شاملو می خواهد به سؤالات جواب دهد.گیج شده بود.با دستیارش دوربین را گذاشتند و نورها را تنظیم کردند و به آیدا گفتند که حاضرند.به یکباره شاملو بیدار شد. بیداره بیدار.موهایش را مرتب کرد و آیدا مقواهای بزرگی را که رویش جواب ها را با خط درشت نوشته بود گذاشت جلوی او،به طوری که در کادر دوربین دیده نشود! و او شروع کرد با آن صدای سحرکننده،زیبا،زنده و قبراق جواب ها را دادن!من داشتم شاخ در می آوردم که عجب توانایی و انرژی این آدم دارد،عجب آرتیستی است!بامزه اینجا بود که بین سؤال ها دوباره شل می شد و می خوابید! و تا دوربین راه می افتاد،دوباره سرحال جواب می داد.
فیلمبرداری که تمام شد،شاملو با چشمان بسته و خسته از این همه فشار و تلاش،به من رو کرد و گفت:کدام شعرم را برایت بخوانم؟من هم گفتم: همان را که بلدرچین را کباب می کنید! کلی خندید و شروع کرد به خواندن.به برادرم اشاره کردم دوربین را روشن کند،که کرد.شاملو شعر می خواند و من آرام اشک می ریختم.
شب عجیبی بود.یادم می آید از کرج تا تهران در ماشین گریه کردم.کاوه هم مدام سر تکان می داد و می گفت: عجب!
...حالا هردویشان دیگر نیستند. نه کاوه و نه شاملو.
روزگار غریبی است نازنین...

لیلی گلستان
گفتگو:امیدفیروزبخش

https://s8.uupload.ir/files/img_20240707_010207_629_qr9b.jpg

@haft_houz7
اکنون که تابستان در گذر است
زیر چنار روبه‌روی خانه‌ات
سایه
چگونه تُنُک می‌شود
و انتظار
چگونه رنگ می‌بازد؟

در نهر پای چنارها
سنگی بینداز و ببین
چگونه صدا می‌کند
واژه‌ای که از گلویی برنیامده می‌میرد؟
پس
شاخه‌ی ارغوانی پرتاب کن
تا بی‌صدا به پرواز درآید و بر موج‌ها سوار شود
پندار
که به دوردست‌ها خواهد رفت
و جایی
کنار درختی به ساحل خواهد افتاد
که مرد خسته‌ی نومیدی
بر کُنده‌ی گز کهنی تکیه داده
به شاخه‌ی ارغوانی می‌اندیشد
که هرگز
به سویش پرتاب نشد

اکنون که تابستان درگذر است
زیر چنار جلو خانه‌ات
سایه
چگونه سبک می‌شود
تا چون چکاو کمرنگی
پروا کند
بی‌آنکه دیده باشی‌اش؟
و عاشق
چگونه فراموش می‌شود
بی‌آنکه ارغوانی از بوسه
دریافت کرده باشد
از آب یا خیال؟

# منوچهر آتشی

@haft_houz7
آنجایی‌که باد نمی‌وزد
آدم‌ها دو دسته می‌شوند:
آن‌هایی که بادبادکشان را جمع می‌کنند
و آن‌هایی که می‌دوند
تا بادبادكشان بالا بماند.

@haft_houz7
Forwarded from هاشم جباری
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
موسیقی راستین، سکرآور است، به شور و شیدایی می‌کشاند و آتش بر نیستان جان آدمی می‌زند.
کافکا در مقایسه شعر و موسیقی می‌گوید: «لذت پیچیده‌ای که از موسیقی حاصل می‌شود لذت ویرانگری است اما شعر می‌کوشد پیچدگی‌های لذت رااز بین ببرد و آن را به سطح هوشیاری برساند و انسانی کند. موسیقی، زندگی احساسی را دوچندان می‌کند اما شعر به آن مهار می‌زند و اعتلایش می‌دهد.»
این جنون و افسون و از بیخود شدگی جان آدمی را می‌پالاید و آن را به افق‌های دور دست و نامکشوف می‌برد. موسیقی همیشه در نیزار درونم وزیده و بر پریشانی‌ام افزوده است، با خود می‌اندیشم این روحی که من دارم، تماما موسیقی است، جانی پیچیده به موسیقی که مجزا کردن‌شان کاری است محال. حال، هر نفسی که به موسیقی بسته است مرا به سوی خود می‌کشاند و میخکوبم می‌کند و آتش بر نیستانم می‌زند.
سهند، این نوجوان ۱۷ ساله فرزند دوست نازنین‌ام هاشم جباری است. هاشم این دوست بیست‌ساله‌ خود شرابی چهل ساله است. او گیرایی بالایی دارد و با دنیای زیبای‌اش هوش از سر آدمی می‌رباید.
هاشم اهل هنر و ادبیات و مهم‌تر از همه انسانی به غایت زیبا و آزاده است و به هيچ قید و بند غیرانسانی تن نداده و حرمت ایمانش را نگه داشته است. در یک کلام آبی است که در آبگینه نگنجیده است. او صدای سهند را می‌شناسد و سخاوتمندانه آن را به جان‌های شیفته هدیه می‌کند. روح بالنده‌‌ی اوست که با صدای سهند می‌وزد، سهند نازنین را از ۷،۸ سالگی‌اش ندیده بودم او با صدای دلاویزش امروز تکانم کرد. سهند نوجوان تو را در میانه‌ی صحنه‌های هنر و موسیقی می‌خواهم که سزاوار آنی!

پ.ن:
سهند نوجوان در جمع خانوادگی ما چند باری آوازی از عشق خواند. اما این فایل ویدئویی در جمع دوستان هاشم خوانده شده و من از او خواستم در تلگرام برایم بفرستد تا به سهم خویش مخاطب او باشم و برایش بی‌دریغ کف بزنم.
#حسین_نجاری
@haft_houz7
i love you
Billie Eilish
#Bille_Eilish
#I_love_You

شب تاریخ دلتنگی‌ست و تو شب منی...

#محمود_درویش
کتاب: #تاریخ_دلتنگی

@haft_houz7
غصه نخور پرنده چوبی
تو دوباره به باغ بر خواهی گشت
و تلألو آب را در آسمان غروب خواهی دید
اما بالت چوبی است
به پرواز پشه ها نگاه می‌کنی
حسرت می‌خوری
و بال و پرت در سینه تکان خواهد خورد.

غصه نخور جویبارک گریان
تو تکه یی از ابرهایی
و به آسمان طلایی باز خواهی گشت
ابرهای عظیم را سر در پی هم می‌بینی که تو را نمی‌شناسند
حسرت مخور
هیچ کس
ژنده‌پوش خُرد غریبه را نخواهد شناخت

ای آهوی خرامان که به رؤیاها فخر می‌فروشی
زندگی
خرامیدن در باغی لطیف است
هنگامی که دو گرگ گرسنه
پشت صخرهء آرام
منتظرت ایستاده‌اند!

  محمد شمس لنگرودی
از کتاب رقص با گذرنامه جعلی

@haft_houz7
صلح
نانِ داغ بر میزِ جهان است.
لب‌خندِ مادر است
تنها همین
نه چیزی جز این.

آن کس که زمین‌اش را خیش می‌کشد
تنها یک نام را بر تنِ خاک حک می‌کند:
صلح، نه چیزی دیگر، تنها صلح.

بر قافیه‌ی فقرات‌ام
قطاری به سوی آینده ره‌سپار است
با سوغاتِ گندم و رز.
آری، صلح همین است.

ای برادران من!
تمام عالم و امیال‌اش
تنها در صلح نفسی عمیق می‌کشد.
دستان‌تان را به ما دهید، برادران.
آری، صلح همین است.

یانیس ریتسوس شاعر  یونانی (۱۹۹۰-۱۹۰۹ )
ترجمه‌ی بابک_زمانی

@haft_houz7
اگر مرا دوست نمی‌داری
دوست نداشته باش
من هرطور شده
خودم را ازين تنگنا نجات می‌دهم.
اما دوست داشتن را فراموش نکن
عاشق ديگری باش
اين ترانه نبايد به پايان برسد
سکوت آدم‌ها را می‌کشد
اين چشمه نبايد بند بيايد
ميخک‌هایی که در قلب‌ها شکوفا شده‌اند
از تشنگی می‌خشکند.
اگر دوست‌داشتن را فراموش نکنی
تمام زيبايی‌ها را به ياد خواهی آورد...

#رسول_یونان

@haft_houz7
ضعف موهبتی عظیم است اما قوّت هیچ است، هیچ. آدمی‌زاد هنگامی که به دنیا می‌آید ضعیف است و نرم. هنگامی که می‌میرد سخت است و ناحساس. درخت هنگامی که دارد رشد می‌کند و قد می‌کشد نرم است و با انعطاف. ولی خشک و سخت که می‌شود می‌میرد. خشک بودن و قوّت‌ ملازمان رکاب مرگ‌اند. انعطاف‌ داشتن و ضعف جلوه‌های طراوتِ وجودند. آخر، آنچه سخت شده است هرگز ظفر نخواهد یافت.


#تارکوفسکی
@haft_houz7
@Azeri_music
ARİF BABAYEV-QARABAĞ ŞİKƏSTƏSİ
قاراباغ شکسته‌سی _عارف بابایف
Qarabağ şikastasi arif babayev

@haft_houz7
هرچه در فهم تو آید آن بود مفهوم تو
کی بود مفهوم تو او کو از آن عالی‌تر است

عطار نیشابوری/ دیوان اشعار

@haft_houz7
نیما و مدرنیته‌
حسین نجاری
موج بیداری-شماره‌ی ۴۳۶- ۳۱ مرداد ۴۰۳

این یادداشت کوتاه قرار بود مقدمه‌ی گفت‌ و گوی بنده با جناب دکتر محمود درگاهی، نویسنده و استاد ادبیات فارسی باشد ولی به خاطر طولانی شدن سطرها و ساختار کلی آن، متن مزبور از حد و حدود اشاره‌ی یک گفت‌و‌گوی رسانه‌ای فراتر رفت و به ناچار آن را در قالب یک یادداشت کوتاه و مستقل کار کردم. پرواضح است که این خاصیـت یادداشت ‌نویسی است و وقتی درباره‌ی موضوعی شروع به نوشـتن می‌کنی آغازش با نویسنده است و الباقی آن راه خودش را خواهد یافت.به ویژه آن که عنان متن و نوشته‌ی ادبی به دست خود متن اسـت و کار چنـدانی از دسـت نویسـنده‌ی آن ساخته نیست. به عنوان مثال نویسنده می‌داند که درباره‌ی عید قربان خواهد نوشت اما سرانجام به جایی خواهد رسید تا بنویسد: «عید قربان است و من قربانی چشم توام.»
 این متن‌های زنجیره‌ای در یک مکانیزم طبیعی و غیرقابل پیش‌بینی تولید می‌شوند و به حیات خود ادامه می‌دهند... به هر صورت متن زیر را که نخست  قرار بود مقدمه‌ی یک گفت‌و‌گوی ادبی باشد به عنوان یک یادداشت کوتاه درج
می‌کنیم، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید:

 میلان کوندرا می‌گوید مدرنیته از زمانی آغاز شد که دون ‌کیشوت خانه و شهرش را در جستجوی جهان ناشناخته ترک کرد و پس از گشت و گذار بسیار دریافت آنچه که در شهر و دیار خود فرا گرفته با آنچه که در جهان می‌گذرد متفاوت است، او در آرزوی طرحی نو و دنیای جدید بود. او را خیالباف خواندند و شمشیرش را چوبین دانستند اما از شور و شوق او کاسته نشد. او شک و کنجکاوی و در نتیجه کشف را به ما آموخت. شک و کنجکاوی از پایه‌های اصلی مدرنیته‌اند و این همان راهی است که دکارت رفت و شک متدیک را مطرح کرد.
نیما نیز خلاقانه سر به چنین راهی نهاد، او در پی انهدام گذشته و سنت‌های کهنه‌ی آن بود، او برج و باروی شعر و ادبیات کهن را از درون ویران نمود و خانه‌ی ساده‌ی خود را در دل آن بنا کرد.
او می‌دانست که ظهور امر نو متکی به ساختن فرم جدید است و ار طریق فرم جدید امکان ظهور امر نو فراهم می‌گردد و صرفِ دستکاری مضامین و محتوا چیزی فراتر از یک موضع ارتجاعی و ضد رخدادی نمی‌تواند باشد، بنا بر این او بمبی در زیر ساختمان شعر کلاسیک فارسی نهاد و آن را از درون منفجر کرد. لذا اولین کسی که در ادبیات فارسی، فرم را به طور جدی و با نگرش مدرنیستی مطرح نمود نیما بود، نیما اگر چه در برخی نوشته‌های خود به اهمیت معنی تاکید می‌کند و می‌گوید اصل معنی است در هر لباسی که باشد با این حال از کارکرد زیباشناسانه‌ی فرم در اثر هنری غفلت نمی‌کند.
نیما استراتژی ادبی اندیشیمندانه‌ای داشت و راهبردش تنها محدود به تغییر اوزان عروضی نبود، بنابراین نباید اقدام او را اندک‌مایه انگاشته و بنیان‌های فکری او را به یک مد موقت تقلیل داد. نیما با منطق دکارتی پیش رفت و در آثارش کوشید موقعیت دکارتی را بازسازی کند. او با طرح گفتمانی تازه و بالنده در پی کشف جهان جدیدی بود و با پی‌ریزی یک نظام مدرن و منسجم، دنیای شعر را متحول ساخت. بنابراین شعر نو به عنوان یک گفتمان و دیسکورس جدید در یک کانتکست اجتماعی، تاریخی مطرح شد، لذا نیما نظم جدیدی را پی افکند کند که متناسب با جامعه‌ی معاصر و مقتضیات و مطالبات متجددانه‌ی آن بود، به عبارتی او در جغرافیای شعر فارسی با استقرار یک نظام فکری و یک دستگاه دانایی، شعر زمانه‌ی خود را به استانداردهای جهانی نزدیک نمود.
او طرح و تئوری خود را خلاقانه پی‌ریزی کرد و به تمشیت شعر شعورمند زمانه‌ی خود پرداخت. بدیهی است که شعر نیمایی نسبت به شعر کهن ساختار دموکراتیکی دارد و از چنبره‌ی استبداد وزن و قوانین متصلب آن بیرون جهیده و سرود آزادی سر داده است. او در عرصه‌ی پهناور ادبیات به دنبال استبداد ستیزی بود و چون سن ژون پرس انقلاب را در درون شعر می‌خواست نه همچون برشت که به انقلاب در بیرون از شعر می‌اندیشید. او با استبدادی سر ستیز داشت که در ساختار شعر کهن ما حاکم بوده و معد دنیای پیشامدرن بود.
بعد از نیما نیز شاملو در شکستن قواعد شـعر فارسی پا را فراتـر نهاد و دیـواری را که نیما تا نیمه فرو ریخته بود از بیخ و بن ویران کرد و آزادانه شـعر بامداد از پس اندیشه‌ی نیما بردمید و البته که شعر بامداد پهنای باند وسیع‌تری دارد و نسل‌های بعد از او به این جبهه‌ی فراگیر دموکراتیک پیوستند، شعری که یونیورسال است و خود را در پشت هیچ مرزی محدود نمی‌کند،درست برعکس شعر کلاسیک فارسی که امروزه ژانری لوکال محسوب می‌شود و همچنان دلخوش به مصرف داخلی خویش است.
تردیدی نیست که برای جهانی بودن باید مطلقاً مدرن بود و لازمه‌ی گذار از جـهان قدیم به جهان جـدید، گذشـتن از ذهنیت حاشیه‌ای و محلی و رسیدن به ذهنیتی کلان و جهانی است...

@haft_houz7
بریوان
سیبل جان
آهنگ بریوان_ Berivan
سیبل جان _Sibel can
آ#موسیقی_ترک
@haft_houz7
از محمدعلی بهمنی
۲۷فروردین ۱۳۲۱
۹شهریور ۱۴۰۳


#محمدعلی_بهمنی ترانه‌سرا و غزلسرای شهیر معاصر امروز بعد از یک دوره بیماری در ۸۲ سالگی چشم از جهان فروبست.

او در دوره‌های مختلف شعری‌اش همکاری با خوانندگان بسیاری را تجربه کرد، از کار با خوانندگان مشهور پیش از انقلابی چون حمیرا و رامش تا همکاری با نهادهای ادبی پس از انقلاب و خوانندگان دهه‌های اخیر.
یکی از مشهورترین آثار او که با صدای #حبیب محبیان مانایی یافته را در ادامه می‌خوانید:

در این زمانه‌ی بی‌های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه‌ی خود را
برای این همه ناباور خیال پرست؟
به شب نشینی خرچنگ‌های مردابی
چگونه رقص کند ماهیِ زلال پرست؟
رسیده‌ها چه غریب و نچیده می‌افتد
به پای هرزه علف‌های باغ کال پرست
رسیده‌ام به کمالی که جز اناالحق نیست
کمال ِ دار ، برای من کمال پرست
هنوز زنده‌ام و زنده بودنم خاری‌ست
به چشم تنگی نامردم زوال پرست

اما بازخوانی روایت بهمنی از ماجرای اشتباه خواندن ترانه‌اش توسط حبیب را هم بخوانید:

بهمنی در مصاحبه‌ای در این خصوص گفته بود: من با این بزرگوار پیش از انقلاب آشنایی داشتم اما از زمانی که از ایران رفت هیچ ارتباطی با او نداشتم تا اینکه تصمیم گرفت آلبوم کویر باور را منتشر کند.همانطور که اشاره کردید من یک ترانه را در اختیار او قرار دادم و حبیب یک بیت را در ترانه “خرچنگهای مردابی” اشتباه خواند و هم وزن و هم معنا را خراب کرده بود. از این موضوع ناراحت شدم می خواستم با او تماس بگیرم و بگویم این اشتباه را اصلاح کند ولی در آن زمان به او دسترسی نداشتم و آهنگ هم در همه جا پخش و فراگیر شد و با همان اجرا به گوش مردم رسید.واقعا دل من چرکین بود .
زمانی که حبیب به ایران برگشت و در جشن “موسیقی ما”دعوت شد در این جشن برای دقایقی با او همکلام شدم و به او گفتم: «مهربان شعر را چرا این طور خواندی؟» گفت: «مگر غلط است؟» گفتم: «عزیزم اذیتمان نکن. این چیز واضحی است.» ظاهرا او پس از گذشت این همه سال نمی دانست که بیت مورد نظر دراین اثر را اشتباه خوانده است.
مصرع دوم بیت “رسیده ام به کمالی که جز اناالحق نیست” در واقع “کمالِ دار برای منِ کمال پرست” است اما حبیب “کمالِ دار” را “کمال‌دار” خوانده بود و یک را هم اضافه کرده بوده این کار خیلی ناراحت کننده بود .در واقع او این بیت را به این صورت اجرا کرده بود : “کمال‌دار را برای منِ کمال‌پرست”در حالی که همانطور که اشاره کردم با اضافه کردن یک کلمه هم وزن را خراب کرده بود و هم با مکث روی کلمه “کمال”در ابتدای مصرع ، معنی را تغییر داده بود.

@haft_houz7
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
این نمایی از فیلم «نهنگی در تنگ»، مستند «حسین منزوی» است که در سال ۹۴ آن را ساختیم. بهمنی مثل همیشه ساده و با انصاف حرف می‌زند. او یکی از نمادهای غزل معاصر ماست که شعرهایش تا بیست سال پیش به بخشی از نیازهای روحی من پاسخ می‌داد ولی بعدها اگر چه از شعرهایش عبور کردم ولی همچنان به شخصیت شاعرانه‌ و صمیمانه‌اش حرمت نهاده‌ام،(یک بار نقد بی‌رحمانه‌ای بر او نوشته‌ام)
او در ساخت آن فیلم مستند، مشفقانه ما را همراهی کرد و من قدردان بزرگواری ایشانم و با این سخن او که از حسین منزوی نقل می‌کند عمیقا همدلم.
بی‌هیچ تعارفی منزوی شاعرترین غزلسرای معاصر است او روح سرکشی دارد و غزل‌های او فوران جنون‌آمیز جان و جهان شیفته‌ی اوست. شعرهای مواج و شمایل شاعرانه‌‌ی او افسون‌گری‌های خود را دارد و اگر شاملو، شمایل خاص شعر منثور ما به شمار می‌رود منزوی نیز شمایل شورانگیز غزل زمانه‌ی ماست.
به هر صورت نام منزوی اگر از طرفی قرین سیمین نازنین بوده از جهتی همنشین محمدعلی بهمنی نیز بوده است.یادشان گرامی باد.

#حسین_نجاری
@haft_houz7
با محمدعلی بهمنی_ حیاط خانه‌ی شاعران ایران

با همه‌ی بی‌سر و سامانی‌ام
باز به دنبالِ پریشانی‌ام

طاقتِ فرسودگی‌ام هیچ نیست
در پیِ ویران شدن آنی‌ام

آمده‌ام بلکه نگاهم کنی
عاشقِ آن لحظه‌ی طوفانی‌ام

حرف بزن ابرِ مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی‌ام

حرف بزن حرف بزن سال‌هاست
تشنه‌ی یک صحبتِ طولانی‌ام

ها...به کجا می‌کِشی‌ام خوبِ من؟
ها...نکشانی به پشیمانی‌ام!

#محمد_علی_بهمنی

@haft_houz7